سه‌شنبه, ۰۶ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۴۹
سردار شهيد داوود كريمي از چهر‌ه‌هاي شناخته شده عرصه مبارزه و دفاع مقدس بود. خاطرات وي در مورد چگونگي تشكيل گروه مسلحانه فجر اسلام و شكل‌گيري سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و اقدامات اوليه سپاه در ابتداي شكل‌گيري نظام جمهوري اسلامي ايران در دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران ثبت و ضبط است.
نوید شاهد تهران بزرگ : خاطرات منتشره نشده ياران انقلاب:

شهيد داوود كريمي و چگونگي تشكيل گروه فجر اسلام

سردار شهيد داوود كريمي از چهر‌ه‌هاي شناخته شده عرصه مبارزه و دفاع مقدس بود. خاطرات وي در مورد چگونگي تشكيل گروه مسلحانه فجر اسلام و شكل‌گيري سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي و اقدامات اوليه سپاه در ابتداي شكل‌گيري نظام جمهوري اسلامي ايران در دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران ثبت و ضبط است.

متني كه از نظر مخاطبان خواهد گذشت برگرفته از پرونده خاطرات شهيد داوود كريمي به شماره 261 در تاريخ 3/2/83 است

متن خاطره:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم.

خدمت حاج آقاي داوود كريمي هستيم كه چهره‌هاي عزيز رزمنده و نيروهاي انقلاب نسبت به ايشان آشنايي دارند. توفيقي شد كه خدمت ايشان برسيم و بخشي از خاطرات ايشان را در ارتباط با مسايل قبل و بعد از انقلاب و سپاه داشته باشيم. من تشكر مي‌كنم از اين وقتي كه به ما داده‌ايد و اميدوارم در اين وقتي كه در خدمت شما هستيم بتوانيم امهات خاطرات را داشته باشيم.

كريمي: بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. خوب من هم مثل رفقا و بچه مسلمان‌ها در هيئت‌‌ها شركت مي‌كردم و يادم هست كه 15 ساله بودم كه به جلسات آقاي مهدوي در مسجد جليلي ايرانشهر با رفقا مي‌رفتم.

به مناسبت اين كه محل كارم روبه روي مسجد حاج جعفر مقابل ميدان قيام يا ميدان شاه سابق بود و جريان 15 خرداد از آنجا شروع شد، به همين واسطه خاطراتي با شهيد عراقي دارم. ما آن موقع دنبال آنها راه افتاده بوديم. بين سال‌هاي 44 و 45 يك استادي براي ما پيدا شد بنام مرحوم حاج آقا جوهرزاده. آشنايي با اين استاد لطف خدا بود. ما آن موقع به همراه بعضي از بچه‌هاي پايين شهر كه حدود 500 نفر بوديم، به كلاس درس و اصول عقايد او مي‌رفتيم.

در سال‌هاي 49 و 50 جنگ‌هاي چريكي سازمان فدائيان خلق شروع شده بود و خيلي براي ما جالب بود، مخصوصاً نام مجاهدين خلق اوليه. ما خيلي آرزو مي‌كرديم كه جزو اين سازمان باشيم. ما در سال 52 به اينها ملحق شديم و به همين خاطر آموزش‌هاي سياسي و تشكيلاتي ‌ديديم و كارهايي كه لازم بود انجام مي‌داديم تا اين كه سال 53 و 54 تغيير موازين ايدئولوژي پيش آمد و خيلي از دوستان ما كه داستانش خيلي طولاني است، متاسفانه ماركسيست و يا فراري شدند و يك تعداد ما مانديم سرگردان و شايد زندگي ما در سالهاي 54 و 55 همه با بيم و وحشت گذشت. انگار همه آمال و آرزوهاي ما فرو ريخته بود.

در سال 55 با دوستان آمديم يك تشكلي را در مدت يكسال به وجود آورديم بنام ارتش آزادي‌بخش كه اسم گنده‌اي داشت و ما همه كوچك بوديم. اين تشكل بعدها به سازمان فجر اسلام تغيير نام پيدا كرد. مرحوم آقاي بروجردي و لنگرلو در سپاه در اين سازمان عضو بودند و حدوداً شامل 500 نفر نيرو مي‌شد.

تا زماني كه بنده به عنوان نماينده اين سازمان موقع شكل‌گيري سازمان مجاهدين انقلاب شركت مي‌كردم، من آمار اين نيروها را به بهزاد نبوي مي‌دادم.

از قبل بچه‌ها اينجا آموزش مي‌ديدند و بعد آنها را به سوريه و لبنان مي‌فرستاديم. قبل از انقلاب بنده را فرستاده بودند كه بروم و يك آموزش 6 ماهه ببينم.

از ديگر كارهايي كه مي‌كرديم اين بود كه دستگاه‌هاي مزايده دولتي را به هر ترتيب مي‌خريديم و اينها را بين بچه‌ها پخش مي‌كرديم.

بعد از مدتي روش عضوگيري و كار مردمي را تغيير داديم كه اين باعث رشد زياد سازمان ما شد، چون طبق تحليلي كه داشتيم، تعداد نيروهاي ما كم مي‌شد و اگر اين وضع ادامه پيدا مي‌كرد، مدار بسته سازماني پيدا مي‌كرديم. ما در تشكيلات‌مان يك شاخه نظامي و يك شاخه تبليغاتي داشتيم.

وقتي كه من براي دوره آموزش نظامي انتخاب شدم با خيلي از دوستان آشنايي پيدا كردم كه آقاي چمران، آقاي غرضي، خواهر دباغ، آقاي جلال الدين فارسي و شهید محمد منتظري و .. از جمله اين افراد بودند...

عرض كنم كه منزل اين دوستمان كه ما ارتباط داشتيم منجر به اين ارتباط شد و ما آمديم در ايران. با توجه به اينكه آموزش‌ها را كافي مي‌دانستند ما چيزهايي را كه ياد گرفته بوديم به نيروهايمان آموزش مي‌داديم. آنجا آموزش سياسي دست برادران ايراني و آموزش نظامي دست برادران فلسطيني بود.

... بعد از تشكيل كميته جنوب تهران (منطقه 13 و 14) خيلي از دوستان و رفقا در آن جا بودند و ما بهترين كميته را داشتيم چون بهترين نيروها و كادرهاي آموزش ديده قبل از انقلاب در آن كميته بود.

عرض كنم كه بعد بلافاصله سپاه تشكيل شد و دوستان به علت آشنايي قبلي بنده، من را دعوت كردند رفتم به سپاه پاسداران كه در خيابان پاسداران بود و ورود ما توام شد با جلساتي كه 4 تا سپاه بود و مي‌خواست يكي شود. بعد از ادغام سپاه بنده به عنوان معاون آقاي كلاهدوز در ستاد مركزي و آموزشي آن مشغول به كار شدم.

...البته گروه‌ آقاي ابوشريف با اين نيروهاي هفت‌گانه ادغام نشدند. البته ما استدلالمان اين بود كه چون انقلاب شده است و يك رهبر داريم، نياز به اين نيروها و گروههاي مخفي نداريم. ما بايد كميته و سپاه را تقويت كنيم و نيروي مسلح ما اين باشد و باز عمل كنيم. ولي آنها نظرشان اين بود كه اگر كودتايي شد، اين بچه‌ها زودتر همديگر را بشناسند و وارد عمل شوند. خوب اينها داستان مفصل دارد و ما بالاخره ادغام نشديم. البته شايد 90 درصد از دوستان همه جزو سپاه شدند...

منبع: دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران، خاطرات شهيد داوود كريمي به شماره 261

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده