گفتگوی مشروح نویدشاهد هرمزگان در سالروز ورود آزادگان به میهن:
سه‌شنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۳:۳۰
کمتر از یک ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که در عملیات تک دشمن بعثی عراق به اسارت آنها در می آید و 27 ماه از دوران جوانی و عمرش را در اسارت دشمن با خاطرات تلخ و شیرین و سختی های اسارت سپری میکند

به نام خدا

در صحنه ی زندگی تک تک ما انسان ها، افرادی هستند که به هر کدام از آنها به نوعی مدیون و وامدار هستیم پدر، مادر، فرزند ،دوست و همسایه و…آنان را که می شناسیم سعی میکنیم به هر طریق ممکن از زیر دین شان به در آییم .اما وظیفه مان در قبال آنانی که برایمان ناشناس و گمنامند و تمام هستی و وجودمان مدیون ایثارگری و از خودگذشتگی شان است چیست ؟کسانی که بی هیچ ادعایی مردانه و شجاعانه پای در میدان عمل نهادند و سالهای طلایی عمر خود را در میدان مبارزه و دفاع از این آب و خاک و مردمانش گذاشتند. آری مردادماه  است  وحال و هوای شهرمان بندعباس گرم و شرجی ... این روز ها به سالروز ورود آزادگان عزیز به خاک مقدس کشورمان که جای جای آن آرامگاه هزاران شهید گلگون کفن است  نزدیک ترمی شویم .

به همین مناسبت  پای صحبت ها و خاطرات یکی از آزادگان سر افراز استان هرمزگان می نشینیم .

 می گفت  درسال 1365 دانش آموز  دوم هنرستان شهید رجایی بندرعباس در رشته اتومکانیک بود و مشغول تحصیل و فراگیری دانش بوده تا برای آبادانی کشورش موثر باشد ولی شرایط جنگ و کشور باعث شده بود مثل خیلی از همسن و سالانش  و مردان این سرزمین که ایثار  ، فداکاری و غیرت وجودشان را فرا گرفته بود مدرسه را رها نماید و به عنوان بسیجی پای در میدان نبرد و دفاع  از کشور  در منطقه عملیاتی شلمچه بگذارد ، کمتر از یک ماه از حضورش در جبهه نگذشته بود که در عملیات تک دشمن بعثی عراق به اسارت آنها در می آید و 27 ماه از دوران  جوانی و عمرش را در اسارت دشمن با خاطرات تلخ و شیرین و سختی های اسارت سپری میکند و بعد از آزادی و بازگشت به آغوش وطن دوباره مشغول تحصیل و کار و خدمت به مردم و  این آب و خاک  می کند  ...خیلی سخت بود شنیدن بعضی خاطراتش دل انسان رو به درد می آورد  اما  احساس افتخار  و سربلندی را در میان حرف هایش   میتوان دیدواو  می گفت  به راستی این همه سختی و ناملایمات در  اسارت برایش چیزی جز  زیبا یی نبود...

 نادر ترکمانی از آزادگان سرافراز و پرافتخار استان هرمزگان است که گفتگوی تفضیلی و خاطرات شنیدنی  با ایشان  را در ادامه مرور می کنیم.

مصاحبه کننده: مرضیه ناکوئی درگزی خبرنگار نوید شاهد هرمزگان                                                                                         

o       ضمن تشکر ابتدا خودتون رو معرفی کنید ؟

نادر ترکمانی هستم ، در سال 1350 در شهرستان میناب  متولد شدم . بعد ازآزادی از اسارت ، سال 70 ازدواج نمودم دارای سه فرزند دختر و یک پسر می باشم . به دلیل علاقه ای به تحصیل داشتم  در سال  1374 دیپلمم رو گرفتم  ،سال 1378فارغ التحصیل در رشته حقوق قضایی و در سال 1384 در مقطع کارشناسی ارشد مدیریت دولتی موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس شدم .کارمند شرکت مخابرات استان هرمزگان هستم.

o       از اولین تجربه و حضورتان در جبهه برایمان بگویید؟

دانش آموز سال دوم رشته اتو مکانیک در هنرستان شهید رجایی بندرعیاس مشغول تحصیل بودم ، از شوق حضور در جبهه و دفاع از مهین عزیزم در دیماه سال 1365 یه دوره آموزشی 45 روزه در پادگان سید الشهدا شهرستان بندرعباس گذراندم  و قرار شد که به همراه دیگر رزمنده ها ی بسیجی تحت عنوان سپاهیان محمد جهت حضور در عملیات کربلای 4 از مسجد امام بندرعباس اعزام شوم که متاسفانه شرایط اعزامم فراهم نشد تا اینکه درسال 1367 به همراه سپاهیان امام حسین (ع) از شهرستان میناب ، عازم جبهه های حق علیه باطل شدم. ابتدا به سد دز در اهواز رفته و از آنجا به منطقه عملیاتی شلمچه اعزام شدیم. جایی که فرمانده گروه مان عیسی کریمی  و معاون وی حسن گرگی بندری (ملقب به حسن مخلصی) از رزمندگان استان هرمزگان در تاریخ  4/3/67در اثر تک دشمن و محاصره ما به شهادت رسیدند!

o       خاطرتون هست دیگه با کدام یک از شهدای استان هرمزگان همرزم بودید؟

 شهید ابراهیم ناتوان که آر. پی . جی زن بود، شهید خلیل اقصمی و شهید رضا فتاحی .

o       از مدت زمان حضور تون توی جبهه بگید؟

در تاریخ 8/2/67 به منطقه اعزام شدم ، کمتر از یک ماه در جبهه بودم  که در تاریخ 4/3/67  در منطقه عملیاتی شلمچه به اسارت دشمن بعثی درآمدم.

o       توی جبهه هم جراحتی هم دیدین؟

 نیروهای بعثی عراق روز اسارت  شیمیایی زدند و مشکل تنفسی پیدا کردم ...

o       از روز  اسارت تون چیزی به خاطر دارید بگید؟

ابتدا باید بگم که دشمن بعثی در آغازین لحظات روز چهارم خرداد 1367 ،بعد از نماز صبح عملیات تک خودش رو شروع کرد بود، رزمندگان استان هرمزگان در منطقه ای که به دفاع از خاک وطن می پرداختند اجازه عبور از خط به دشمن رو ندادند، حتی علی رغم اینکه از ساعت ده صبح ارتباطمان با عقب قطع شده بود و مهماتی نمی رسید ، دفاع جانانه ای می کردند به طوریکه اگر گاهی تانکی از نیروهای دشمن به ما نزدیک میشد رزمندگان عزیز مان با نارنجک اجازه عبوراز خط را به آنها نمی دادند. دفاع تا ساعت 13 یعنی یک بعد از ظهر ادامه داشت که به دلیل پیشروی  نیروهای بعثی از دیگرخطوط و نزدیکی دشمن و محاصره خط از پشت سر، فرمانده رشیدمان (شهید)عیسی کریمی دستور عقب نشینی دادند و اگر آن روز به اسارت درآمدیم به دلیل این بود که دشمن از دیگر خطوط عبور کرده بود و از پشت سرمان خط ما را هم محاصره کرده بود . حدود دو ساعت از شهادت فرمانده مان (شهید عیسی کریمی) می گذشت ، در حین عقب نشینی به سمت خاک خودمان بودم و (شهید) حسن گرگی بندری به شدت مجروح شده بود ، لحظاتی قبل از اسارتم در کنارم به فیض عظیم شهادت نائل اومد درحالی که لباس پاسداری به تن داشت  و لحظات سختی برایم بود.... این موقع فاصله من با دشمن  در حدود 150متر میشد  و من در حین عقب نشینی خودم رو به یه خاک ریز رسوندم ابتدا فکر میکردم که نیروها و بچه های خودمون هستند وقتی که رسیدم دیدم که عراقی اند. کمی دست و پاچه شدم وقتی فهمیدم آنها نیروی های عراقی اند در حالی که من یک دانش آموز رزمنده بودم .آنها لوله تفنگشان را به سمت من گرفتند  و کلماتی به عربی گفتند ، نگاه به سمت و صورتشان کردم ، واقعا لحظه سختی بود ، به اسارت دشمن درآمدم در حالیکه اصلا برای خودم اسارت رو تصور نکرده بودم ولی دست تقدیر الهی به این شکل بود...

o       لحظات ابتدای اسارت و برخورد نیروی دشمن  با خودتون رو چطور بود؟

لحظاتی بعد از اسارتم مورد ضرب و شتم چند نفر از  نیروهای دشمن قرار گرفتم .بعد یه گروهبان عراقی به نام جعفر ،اون لحظه اومد بالای سرم و به من نگاه کرد و به عربی که کمی میفهمیدم بهش گفتم که من دانش آموز هستم .اون دست توی جیبش کرد و عکسی از حضرت امام خمینی (ره) روبیرون آورد  و بهم نشون داد و به من فهموند که  اون رو به زور به جنگ آوردند . اون(جعفر)بهم گفت تا وقتیکه هستم اجازه نمی دم اذیتت کنند.... بعدا من رو روی تانک گذاشتند با دستان بسته و به سمت  خاکریز های بعدی خودمان پیشروی می کردند. وقتی به خاکریز رسیدند  بعدش من رو از تانک پیاده کردند ، دو نفرشان مراقب من بودند و بقیه شان برای پاکسازی رفته بودند، توی حین پاکسازی بود که جعفر ،گروهبان عراقی،با اصابت خمپاره 120 به او و قطع دو پایش مجروح شد  ، اون رو می خواستند به عقب برگردانند که اشاره کرد که این اسیر رو با خودشان بیارند به عقب  و منو به عقب منطقه در یک زیر زمین بردند درحالی که حوالی ساعت دو نیم  تا سه عصر میشد.بعدا اسرای دیگه که اسیر می شدند به اونجا  می آوردند..

o       اسماشون به یاد دارید بگید...

 مرحوم غلام رنجبر و برادر آزاده علی نجاری پور از شهرستان میناب، علی جوذری و تعدادی دیگر از رزمنده ها....

o       خب ، در ادامه اسارتتون چی گذشت و چطور شد ؟

بعدش ما رو به منطقه بصره در عراق انتقال دادند . یک نکته بگم در حین انتقال به عقب تجهیزات نظامی بسیار زیادی از دشمن رو دیدم که دو طرف جاده منتهی به بصره بود که چیزی بالغ بر 60کیلومتر از تانک و.. جهت پشتیبانی از عملیات آنها به صف بودند .توی اون عملیات تک دشمن حدود 7لشکر عراق شرکت کرده بودند در حالی که تجهیزات ما بسیار کم بود .خب در منطقه ای حوالی بصره توی خاک عراق یک فنسی بود ما رو اونجا بردند توی اون فنس در فضای باز و زیر آفتاب ،  خردادماه بود و هوا هم بسیار گرم و سوزان ...حدود 600تا 700نفر  از اسرا و مجروحین اونجا نگهداری می شدند در حالیکه هیچ امکانات بهداشتی و درمانی برای مجروحین عزیز نبود .یادم میاد مدت سه شبانه روز حتی قطره ای آب هم ندادند ..مجروحین به شدت ناله سر می دادند.بعضی از مجروحین هم باز به کمک رزمنده ها مقاومت می نمودند مثل یوسف عزیز زاده و....  وسط محوطه چند تا پتو پهن کرده بودند و مجروحینی که از شدت جراحت و تشنه لب به شهادت می رسیدند روی اون پتوها انباشته می کردند،حدود 80تا صد نفر شهید شدند .

o       از نقش منافقین  و حضورشان در  عملیات و تک دشمن گفتید ، میشه توضیح بدید؟

توی اردوگاه یک نیروی عراقی  اومد کنارم و با زبان فارسی ازمن پرسید که شما اهل بندرعباسی؟من تعجب کردم و باز هم پرسید اهل میناب و جاسکی ؟ بعد فهمیدم این شخص از نیروهای منافقین خلق بوده که  حدود یک ماه  توی منطقه عملیاتی با لباس بسیجی در بین خط رزمندگان ما نفوذ کرده بود وبرای دشمن جاسوسی می کرد.حتی اون میگفت : روز عملیات ما در بیسیم های شما اختلال ایجاد کرده بودیم و دستور عقب نشینی دادیم  که این رذالت و پستی این سازمان و اعضاء آن را نشان می دهد.

o       از بازجویی ها و سوالاتی که درزمان اسارت از شما می کردند بگید...

پس از اینکه ما رو سه روز  توی بصره نگهداری کردند، به مرکز استخبارات  واقع در شهر بغداد انتقال دادند.یادم هست که به محض ورود مورد اذیت و آزار آنها قرار گرفتیم .نیروهای  اینجا بسیارخشن بودند و دائم الخمر.اولین لحظه ای که رسیدیم گفتند هرکه (اسمش) قاسم است بیاید این طرف بایستد و منظورشان این بود که شاید قاسم سلیمانی در بین اسرا باشد. حدود بیست روز در اونجا بودیم. از ما میپرسیدند رسته تان چیه؟ چه کاره بودید ؟ و ما هم همه می گفتیم بسیجی هستیم والبته کسانی که سن و سالشان بزرگتر بود بیشتر مورد اذیت و آزار آنان قرار می گرفتند. توی مرکز استخبارات اتاق های  در حدود 9 مترمربع بود که 35 نفر  داخل آن بودیم. مجروحین را هم در راهرو همین اتاق ها به شکل خیلی بدی  نگهداری می شدند به طوری که بدن هایشان عفونی و بعضا کرم زده شده بود.... بعد از گذشت بیست روز با چشمان بسته و بوسیله اتوبوس ما رو به سمت نامعلومی حرکت دادند.که بعد از پیمودن چندین ساعت در جاده های عراق ما را به اردوگاه شماره 12 در تکریت عراق در استان صلاح  الدین عراق بردند .

o       اردوگاه شماره 12 تکریت رو چطور دیدین ؟ از اونجا تعریف کنید که چی شد و چه گذشت برایتان ...

درب ورودی این اردوگاه یه تابلویی با تصویر صدام زده بودند که : مرحبا بالضیوف الکرام ، با این مضمون که مهمانان گرامی خوش آمدید!  وقتی تابلو رو دیدم با خودم گفتم که اینجا دیگه با ما برخوردشان خوب است  ، در حالی که  حدود صد نفر از دو طرف در یک صف ایستاده بودند و دیواری رو درست کرده بودند که بهش می گفتیم دیوار مرگ ، وقتی اسرا از این مسیر رد می شدند مورد شکنجه شدید و کتک زدن قرار می دادند، اونجا فهمیدم که آن تابلو ورودی این اردوگاه ، تابلو فریب بوده است . این اردوگاه اسرای مفقودین بود و تا آخر اسارت اسامی ما را به صلیب سرخ اعلام نکرده بودند و به همین دلیل شکنجه اسرا در اینجا صد برابر بود .تا اخر ما جزء مفقودین بودیم و خانواده از ما هیچ اطلاعی نداشت.

o       در زمان اسارت چگونه از اخبار ایران مطلع می شدید؟

در این اردوگاه ابتدا با توجه به وضعیت ما که  جزء مفقودین  بودیم امکاناتی در این مورد نبود. اوایل یکی از اسرا با خودش یه رادیویی آورده بود که جایی پنهان کرده بود ، تعداد محدودی از اسرا به آن دسترسی داشتند و در ساعت خاصی از شبانه روز به اخبار گوش میدادند که بعد ها توسط یکی از افراد نفوذی دشمن ، عراقی ها متوجه شدند و رادیو رو که داخل آسایشگاه در جایی تعبیه شده بود پیدا نموده و از دسترس خارج کردند. به روش های دیگری همچون نفوذ اسرا بر روی بعضی از نیروهای عراقی  و همچنین  بوسیله  روزنامه الخالصیه که به زبان عربی و انگلیسی در اردوگاه  بود و توسط دو نفر از اسرا با نام  های دکتر الهی ( از ایرانی های مقیم آمریکا که به عنوان بسیجی در جبهه شرکت کرده و اسیر شده بود) و آقای حیدری نسب(از اساتید دانشگاه)  ترجمه می شد و  حدود بعد از یکسال سه تا تلویزیون آوردند که بین 9 تا آسایشگاه در اردوگاه ما می چرخید و هر سه شبانه روز نوبت به ما می رسید که بعد با دستکاری یکی از بچه های ما در سیستم تلویزیون اخبار رو از شبکه تلویزیون ایران نگاه  می کردیم ، یادمه حتی خطبه های نماز جمعه را از این طریق مشاهده می کردیم....

o       در زمان اسارت فعالیت های فرهنگی داشتید و یا فعالیت های دیگه بیان کنید...

فعالیت های زیادی در زمینه فرهنگی ، علمی ، ورزشی و اعتقادی و...انجام می دادیم .باید بگم  هر روز اسارت برای ما یک عملیات بود و چرا  که ما بسیار برنامه ریزی می کردیم که پیروز میدان باشیم درزمان  اسارت  اگر چه حتی  قدم زدن اسرا با هم در اردوگاه ممنوع بود .... بعضی وقت ها نیروهای عراقی  ما را وادار می کردند  علیه کشور و امام خمینی ره صحبت کنیم ولی اسرا تسلیم خواسته آنان نمی شدند . در اردوگاه تشکیل نهضت سواد آموزی داده بودیم .... من از یک طرف آموزش زبان انگلیسی دیدم در آنجا  و از طرف دیگر خودم کلاس آموزش گرامر زبان انگلیسی برای سایر اسرا برگزار می کردم.و کلاس احکام و آموزش و فراگیری قرآن و حفظ قرآن هم بود که توی اسارت  توفیق پیدا کردم و سه جزء قرآن رو حفظ نمودم .و فعالیت های هنری مثل تئاتر هم بود . کلا به مناسبت مختلف های مذهبی ، تحویل سال  و مناسبت های ملی برنامه داشتیم، بیشتر برنامه هامون رو توی شب برگزار می کردیم ، گاهی در هم در حین برگزاری برنامه  ها عراقی ها متوجه می شدند و حسابی تنبیه می شدیم .              

o   خاطره ای دارید در این مورد  بیان کنید....

 

یه شب به مناسبت عزاداری ایام عاشورا اسرا مشغول نوحه خوانی بودند . اون شب نوبت من بود که نگهبانی بدم تا عراقی ها متوجه این موضوع نشوند . برادری(یکی از اسرا)  بود به اسم خالدی ، که ایشان در این زمان مشغول مرثیه سرایی بود  : دانی که چرا آب فرات گشته گل آلود....                                                                   

من  حسابی حواسم به مداحی بود و  از عراقی ها غافل شده بودم که ناگهان یکی از آنها اومد و یقه من رو گرفت ، خیلی کتک کاری کرد و بچه ها رو هم پراکنده کرد. من گفتم یاد مادرم افتادم و گریه می کردم... آن شب تنبیه شدیدی کردند که یکی از بچه ها (آقای خالدی که مداحی میکرد) به آنها گفت : ما امشب به مناسبت ایام عاشورا عزاداری می کردیم و 15 نفر دیگه از بچه ها هم بلند شدند و همگی اعتراض کردند به عراقی ها...                                                                   

o   خب حالا اگه ممکنه از وضعیت تغذیه و خوراک (صبحانه ، ناهار وشام ) خودتان در مدت اسارت بگید؟

در طول مدت اسارت ما خیلی از انواع خوراکی ها مثل پنیر،تخم مرغ  و ...را ندیدیم . وضعیت تغذیه ما به ترتیب در تمام طول مدت اسارت به این شکل بوکه صبحانه : به ازای هر نفر یک سوم لیوان چای شیرین با یک عدد نان که عراقی ها به آن صمون(شبیه نان باگت خودمان) می گفتند و یک روز هم همان نان صمون با دو سه قاشق عدسی .ناهار: برنج با آب پیاز ،کرفس به میزان هر نفر کمتر از نصف یک  لیوان . شام : یک عدد از نان (صمون) و آب مرغ خالی که هرکدام وقتی می ریختیم توی  لیوان کمتر از نصف آن می شدو هیچ کسی سیر نمیشد در طول دوران اسارت شاید کمتر از ده مرتبه به ما میوه به اصطلاح دادند که آن هم یک دفعه نفری یک دانه خرما و یک دفعه دیگه نفری یک دانه انار دادند ...                                                                                             

o   شیرین ترین خاطره  از لحظات اسارت تون اگه دارید رو هم تعریف کنید... 

بهترین خاطره  فضای معنوی آنجا بود  که در واقع دانشگاه خود سازی برای ما بود ، علی رغم شکنجه ها و خفقان در آنجا  ما یک محیط معنوی برای خودمان تشکیل داده بودیم  و با برگزاری نماز ، دعای توسل ، دعای کمیل و  ذکر و یادخدا  و وحدت و همدلی  اسرا در اسارت با همه سختی ها ، اگرچه طاقت فرسا هم بود،  مصیبت های ائمه اطهار(ع) و اهل بیت شان را همیشه در ذهن خودمان تداعی می کردیم و این به ما کمک می کرد که بتوانیم با روحیه بهتر لحظات اسارت را سپری کنیم و همانطور که حضرت زینب (س) فرمودند: ما رایت الا جمیلا ما هم چیزی جز زیبایی ندیدیم.که در واقع فضای معنوی سبب روحیه بالای اسرا شده بود ..                                                                                                    

از نحوه آزادی و بازگشت به کشور عزیزمان ایران بیان کنید...                                                                                              

وقتی خبر مبادله اسرا دو کشور رو از طریق یکی از عراقی ها که نگهبان بود شنیدیم با خودمان می گفتیم خدایا آیا نوبت به ما هم می رسد و یا اینکه ما رو نگه میدارند برای مواقع خاص... تا اینکه یک روزی  بعد از ظهر دیدیم که یک ماشین آمد و لباس های سبز رنگی که آورده بود وسط اردوگاه خالی نموده و لباس ها را بین بچه ها توضیح کردند، گفتند فردا از طرف صلیب سرخ برای ثبت نام شما می آیند ، بچه ها از خوشحالی همدیگر رو در آغوش گرفتند و بسیار خوشحال شدند ..

شبی که فردایش می خواستیم بیاییم بچه هایی که اهل هنر بودند عکس حضرت امام خمینی (ره )رو طراحی کردند  ودر جیب لباسمان تعبیه کردیم. .. بالاخره روز موعود و آزادی ما هم فرا رسید ، ماشین صلیب سرخ توی اردوگاه ما اومد ، ما رو وسط اردوگاه به خط نمودند ، اسامی ما رو نوشتند و به هرکدام مان کد سلیب سرخ اختصاص داده  و یک کارت شناسایی هم  دادندو چند تا اتوبوس هم که قرار شد ما رو به مرز بیاورند در اردوگاه آماده بود.    سرانجام سوار اتوبوس شدیم و به سمت مرز خسروی حرکت نموده وپا به خاک وطن گذاشتیم ...لحظات بیاد ماندنی و وصف ناپذیری برای ما بود ، بوسه بر خاک سرزمین مان زدیم  و سجده شکربه جای آوردیم ، استقبال مردم و خانواده های مفقودین هم بسیار پرشور و خاطره انگیز بود، اشک ها و لبخندها و ... ما اسامی اسرای آزاده استان هرمزگان را به صدا و سیما دادیم و از این طریق اعلام گردید ، بعد از دو روز قرنطینه با هواپیما به جماران آمده و بعد به زیارت مرقد مطهر امام خمینی ره رفتیم ، تا اینکه از فرودگاه مهر آباد با پرواز به فرودگاه بندرعباس رسیدیم و اینجا هم شور و شوق وصف ناپذیر مردم بود و استقبال کم نظیر خانواده ها از اسرا  غوغایی بر پا بود که جا دارد همین جا از همه مردم عزیز تشکر و قدردانی کنم .                                                                                                                                               

در آخر ضمن تشکر از شما به عنوان سخن پایانی اگر صحبتی دارید بفرمایید...

از ملت عزیز ایران خواهش داریم همچنان گوش به فرمان ولی فقیه باشند و از فرمایشات مقام معظم رهبری اطاعت نمایند ، متحد و صمیمی باشند و اختلافات بین خودشان را به حداقل برسانند. ما در اسارت تجربه کردیم هرچه با هم صمیمی تر و وحدت و همدلی داشته باشیم پیروز میدان هستیم .                                                                                                              

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده