گل پرپر از میمک
چهارشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۳۳
گوشهایم دیگر نمی شنید ...

 

شهید عباس علی پرویزی
محل تولد: روستای دهنو
نام پدر: الله رضا
تاریخ تولد: 1339
تاریخ شهادت: 27/7/63
محل شهادت: میمک
عملیات: میمک
شغل: پاسدار رسمی
شهید والامقام عباس علی پرویزی فرزند اله رضا در سال 1339 در روستای دهنو از توابع شهرستان کنگاور متولد گردید دوران ابتدایی را در مدرسه روستا به اتمام و جهت ادامه تحصیل مقطع راهنمایی روانه شهر کنگاور گردید ، سرانجام در عملیات میمک در منطقه عملیاتی غرب کشور شرکت و به فیض عظمای شهادت نائل گردید.
 
زندگی نامه از زبان شهید :
من که در یک خانواده فقیری که دنیا آمده ام جدا از چند سال که سال دوم دبیرستان را به پایان رسانیدم ترک تحصیل کردم و برای استخدام شدن در سپاه پاسداران رفتم در این کار موفق نشدم و به سربازی آمدم بعد از دوره آموزشی ما را به اهواز یعنی کربلای ایران فرستادن من بسیار خوشحال بودم که به جبهه می روم و با برادران در جبهه مشغول مبارزه می شویم روزی که وارد پادگان شدیم بعد از دو روز ما را به جبهه الله اکبر فرستادن دو ماه گذشت که به شحیطه رفتیم و در تاریخ 1360/6/11 حمله به سوی بوستان آغاز شد و برای من برای حمله چریکی خود را داوطلب برای چریکی آماده کردم تا اینکه شب حمله شد و ما در 30 متری عراقی ها روی مین قرار گرفتیم و باران گلوله روی سر ما می بارید بچه های که یک گروه را تشکیل می دادیم حدود 76 نفر بودیم وقتی که بلند شدیم که به جلو برویم 28 نفر از ما باقی مانده بود مسلمانها نفر ما را با موشک می زدند تا اینکه من از همه جلوتر ار سیم خاردار رد شدم رسیدم به اول خاکریز دیدم که عراقی ها دارند فرار می کنند تیر بار را برداشتم و آنها را دنبال کردم و تنها و جلوتر از همه روی خاک ریز راه می رفتم تا اینکه هلی کوپترهای عراقی آمدن و مقداری تکاور روی تانک های خودشان که جا مانده بود پیاده کردند که تانک ها را به عقب ببرند ولی نیروهای خودمان آنقدر شجاع بودند که نگذاشتند آن ها به عقب بروند همه تانکها را زدند آنجا بود که نبرد آغاز شد و هیچ کس دوست و دشمن خود را نمی شناخت و گروه گروه از افراد عراقی اسیر می شدند من یک دسته اسیر که 7 نفر بودند بغل خاکریز داشتم می آوردم که تقاضای آب کردند و من به آنها آب دادم و راه افتادن ناگهان یک موشک از عراقی ها به طرف ما شلیک شد و درست وسط اسیرها خورد که همه آنها را کشت و من دوباره برگشتم و یک سری دیگر اسیر کردم که به پشت جبهه انتقال دهیم باز هم آنها را کشتند.
و من چاره ای نداشتم جز برگشتن همانطوری که داشتم می آمدم عده ای از عراقی که در سنگر بعدی مانده بودند دستهایشان را بالا کرده و می گفتند اشهد ان الله اله اله لله ما اینها را به عقب آوردیم که از سیم خاردار رد شدیم بیرون می آمدیم که من دو کلاش و دو جیب خشاب کلاش و 3 تیربار کلاش روی دوشم بود و با اسیرها که بیرون می  آمدیم یک موشک وسط اسیرها خورد که همه آنها کشته شدن و تمام اثاثهایی که من به غنیمت گرفته بودم گم شد و فقط این را فهمیدم که دستم روی یک کلاش افتاد و آن را برداشتم دیگر نفهمیدم که چه شد وسط راه دیدم که یکی من را صدا می زند که جز چه گروهانی هستی و من به او جواب دادم تا اینکه در اهواز چشمهایم را باز کردم که توی بیمارستان بودم بعد از یک ساعت که حالم بهتر شد گوشهایم دیگر نمی شنید گوشهای من را آزمایش کردن که گفتن هر دو آنها سوراخ شده است
وسلام علیکم و رحمت اله و برکاته
 
مناجات شهید با خدا :
خداوندا ! مرا شهید بگردان که شاید با خون ناچیزم کمکی به انقلاب اسلامی جهانی کرده باشم .
خداوندا! مرا جزء مسلمین راه خود قرار ده تا در راهت قدمی بردارم ، وشهادت را نصیبم کن .
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده