امیر سپهبد علی صیاد شیرازی/
چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۲۰
قرارگاه عملياتي مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، منطقه ي وسيعي را براي عمليات بعدي عمليات کربلاي سه که بيت‌المقدس نامگذاري شد طراحي کردند. اين منطقه، از شمال، از حاشيه ي هورالعظيم، امتداد رودخانه ي نيسان، رودخانه ي کرخه نور، تا جاده ي اهواز به طرف خرمشهر و بعد رودخانه ي کارون ادامه پيدا مي‌کرد.
بعد از عمليات فتح‌المبين، روحيه ي عالي بر رزمندگان اسلام حاکم بود. قوت و اطمينان براي ادامه ي نبرد داشتيم و پيروزي را حتمي مي‌دانستيم. مي‌توانم بگويم يکي از دلايلي که موجب شد بعد از عمليات فتح‌المبين، دست به يک اقدام جسورانه بزنيم و منطقه‌اي را طراحي بکنيم که حدود 6000 کيلومتر مربع وسعت داشت، دليلش اين بود که از هر نظر احساس قوت و قدرت مي کرديم. البته تحليل‌گران تاريخ جنگ و کساني که مي‌خواهند تحليل دقيق داشته باشند، جالب است بدانند که چه دلايلي باعث شد يکدفعه توان رزمي ما افزايش پيدا کرد، در حالي که به امکانات رزمي ما افزوده نمي‌شد. حتي نيروي انساني هم که افزوده مي‌شد، رقمي نبود که ما روي آن بخواهيم حساب کنيم و بگوييم توان رزمي‌مان بالا رفت.

در آن زمان، بيشتر از همه، بعد روحي و رواني بود که حاکم مي‌شد و درست عکس همين حالت را در دشمن مي‌ديديم. يعني به تناسب روحيه و توانمندي که رده ي جبهه ي حق به‌وجود مي‌آمد. جبهه ي باطل ضعيف مي‌شد و در موضع انفعالي قرار مي‌گرفت. اين دليل پيروزي ما بود.

قرارگاه عملياتي مشترک ارتش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، منطقه ي وسيعي را براي عمليات بعدي عمليات کربلاي سه که بيت‌المقدس نامگذاري شد طراحي کردند. اين منطقه، از شمال، از حاشيه ي هورالعظيم، امتداد رودخانه ي نيسان، رودخانه ي کرخه نور، تا جاده ي اهواز به طرف خرمشهر و بعد رودخانه ي کارون ادامه پيدا مي‌کرد.

در طراحي عمليات فتح‌المبين، با اينکه وسعتش کمتر بود، چهار محور پيشروي را در نظر گرفته بوديم و چهار قرارگاه زده بوديم. در اين عمليات، سه محور بيشتر جواب نمي‌داد. چون تک‌مان تک احاطه‌اي نبود. در بعضي جاها، يا بهتر بگويم اغلب جاها، بايد تک جبهه‌اي انجام مي‌داديم. بنابراين، سه قرارگاه را سازمان داديم: قرارگاه قدس در شمال، قرارگاه فتح در مرکز و قرارگاه نصر در قسمت چپ يا جنوب. سازمان و قرارگاه را ،چه از نظر ستادي و چه از نظر نيروهاي رزمي، ترکيبي از ارتش و سپاه قرار داده بوديم. همه در کنار هم، با يکپارچگي کار مي‌کرديم.

به موازات اين، به قرارگاه باقيمانده در فتح‌المبين که در ارتفاعات تينه مستقر شده بودند، ابلاغ کرديم قرارگاه فجر که بعد تبديل به قرارگاه قائم شد. تيمسار ازگمي و شهيد بقايي با هم بودند مأموريت داديم: در تحکيم مواضع خود و ادامه ي تک،يک تک محدود به ارتفاع 182 در محور برغازه انجام دهيد. البته در جنوب اين محور بود. مأموريت به آنها داديم و گفتيم قبل از عمليات بيت‌المقدس کار را شروع کنند. گفته بوديم که آماده شوند و حمله کنند.

خاطره ي جالبي يادم مي‌آيد. هرچه ما منتظر شديم، خبري از عمليات نشد. در ستاد مشورت کرديم و قرار شد بنده و برادر رحيم صفوي برويم سربزنيم . فاصله ي بين شرق رودخانه کارون، طرفهاي دارخوين، تا چنانه زياد بود. حرکت کرديم، به طوري که ساعت يک و نيم بعد از نيمه شب رسيديم آنجا. تقريباً غيرمنتظره هم بود. وارد قرارگاه شديم. ديديم توي قرارگاه قائم، فقط ارتشي‌ها هستند. پرسيديم چطور شده؟ ديديم حالت اندوه و نگراني دارند. گفتند: هرکار کرديم، نتوانستيم طرح عمليات مشترک را با هم عمل کنيم. اين بود که به برادرهاي سپاه گفتيم که ما خودمان عمل مي‌کنيم. دو شب پيش رفتيم عمل کرديم و وسط‌هاي راه توي ميدانهاي مين و سيم‌خاردار مانديم و ديديم دارد صبح مي شود. مجبور شديم عقب‌نشيني کنيم. تک‌مان ناموفق بود. برادرهاي سپاه گفتند حالا که اينطور است، ما خودمان عمل مي‌کنيم. اينها هم الان در حال عمليات هستند. برادر بقايي رفته جلو و دارد هدايت عمليات مي‌کند.

از محور چنانه به طرف تپه‌هاي سيبور آمديم. جلوتر از آن، قرارگاه تاکتيکي سپاه بود. ديديم برادر بقايي با حالت غمزده و گردن کج، بيسيم را گرفته و خيلي ضعيف با فرماندهانش حرف مي‌زند. پرسيديم: چي شده؟

گفت: بچه‌ها رفته‌اند و عمل کرده‌اند. اولش بد نبود، ولي الان گير کرده‌اند و هرکاري که مي‌کنيم، کارشان پيش نمي‌رود.

ابلاغ کرديم که به نيروها بگويد همين الان برگردند. عمليات متوقف شد. فرماندهان را توي قرارگاه قائم جمع کرديم و به آنها تذکر محکم داديم که خدا را شکر که هيچ‌کدام موفق نشديد. اگر هر کدام از شما موقف شده بوديد، براي ما موفقيت نبود. موفقيت فقط در گرفتن زمين و اسير و اين چيزها نيست، موفقيت در اين است که همه براي خدا، با هم باشيم. يا با هم پيروز مي‌شويم يا شکست مي‌خوريم. هم پيروزي معني‌اش بيشتر است و هم شکستن قابل تحمل است. يکي فشار بهش نمي‌آيد و خيلي مزاياي ديگر دارد. بالاتر از همه ي اينها، خدا راضي مي‌شود وقتي دستورش را درست اجرا کنيم.

بعد گفتيم: سه روز به شما وقت مي‌دهيم که برويد طرح عملياتي مشترک را آماده کنيد و اگر مشکلي نداريد، خودتان اجرا کنيد و به ما خبر بدهيد. وگرنه، بياييد کسب تکليف کنيد.

درست سه روز بعد، عمليات شروع شد و در عرض چند ساعت ارتفاع 182 را از دشمن گرفتند. عمليات جالبي بوده و نسبت به عمليات محوري که بعدها انجام مي‌شد، اين عمليات يک عمليات عمده بود. هفتصد، هشتصد اسير در همان يک شب گرفتند و اين به جبهه ي جنوب که ما مي‌خواستيم باز کنيم، کمک کرد. براي دشمن اينطور منعکس شد که اينها محور فکه را ول نکرده‌اند. به خاطر آن هم دشمن نيرو نياورد پايين. يعني تک آنها تلاش پشتيباني براي تلاش اصلي بود. از طرف ديگر، با اين وضعيتي که به‌وجود آمد، دشمن متوجه شد که ما رمز پيروزي را پيدا کرده‌ايم.

براي عمليات بيت‌المقدس، سازمان قرارگاه‌هايمان به اين ترتيب بود:

قرارگاه قدس فرماندهي‌اش با سرهنگ زرهي لطفي و فرمانده ي لشکر 16 زرهي قزوين ، برادر غلامپور بود. اين دو با هم کار مي‌کردند.

در قرارگاه فتح، سرتيپ شهيد نياکي فرمانده ي لشکر 92 زرهي و برادر رشيد حضور داشتند.

در قرارگاه نصر، فرماندهي با سرهنگ حسني سعدي فرمانده ي لشکر 21 حمزه و شهيد حسن باقري بود.

خودمان هم قرارگاهي با ترکيب ستادي مشترک درست کرديم؛ به نام قرارگاه کربلا که من و آقاي محسن رضايي در آن مستقر بوديم. قرارگاه در نزديکي دارخوين بود. طرفهاي دهي در نزديکيهاي رودخانه ي کارون. اتفاقاً روستاها هم فعال بودند و بعد از عمليات ثامن‌الائمه، مردم در آنجاها کشت و زرع مي‌کردند.

در اين عمليات، لشکرهايي که از ارتش به کار رفته بود، نام مي‌برم. در قرارگاه قدس: لشکر 16 زرهي بود و تيپ 58 ذوالفقار و يک لشکر هم از سپاه پاسداران.

در قرارگاه فتح: لشکر 92 زرهي بود و تيپ 55 هوابرد و تيپ 37 زرهي و يک لشکر از سپاه که آن موقع لشکر سه مي‌گفتند.

قرارگاه نصر: لشکر 21 حمزه بود و لشکر پنج از سپاه.

يک تيپ از لشکر 77 خراسان در فکه مستقر بود. تيپ سي زرهي سپاه هم به عنوان احتياط توي دست فرمانده بود.

عمليات بيت‌المقدس چند ويژگي داشت. اولين ويژگي‌اش اين بود که وسيع‌ترين منطقه ي عملياتي را نسبت به عمليات قبلي داشت. بعدها هم به اندازه بيت‌المقدس، هيچ عملياتي نداشتيم که اينقدر وسعت داشته باشد. وسعت منطقه ي نبرد 6000 کيلومتر مربع بود.

دومين ويژگي اين بود که در تمام جاها بايد عبور از رودخانه انجام مي‌داديم؛ در هر سه محور. در محور شمال بايد از کرخه نور عبور مي‌کرديم؛ در محور شرق که دو قرارگاه فتح و نصر بايد حمله مي‌کردند، از رودخانه ي کارون عبور کرديم. براي عبور از رودخانه، بايد يک سرپل داشته باشيم، چون آن‌طرف در دست دشمن بود. سرپل موقت، تا نيرو بتواند شکاف ايجاد کند و گسترش بدهد. چاره‌اي نداشتيم. هم بايد از رودخانه ي کرخه ي نور قرارگاه قدس را عبور مي‌داديم، هم قرارگاه فتح و نصر را از رودخانه ي کارون.

تلاش کرديم و هرچه پل شناور داشتيم، بازسازي و آماده کرديم. پنج تا پل بيشتر آماده نشد. اين پنج پل را آماده ي نصب کرديم و رزمندگان آماده شدند. در شب دهم ارديبهشت سال 61، ساعت حدود دوازده و نيم شب عمليات شروع شد.

بخش اول عمليات، محور قدس، از رودخانه ي کرخه کور يا کرخه ي نور عبور کرد. آنها دشمن را در خط اول منهدم کردند و خط را شکستند. مي‌گفتند: در حال پيشروي هستيم.

در منطقه ي کارون، قرارگاه فتح و نصر، در همان ساعت اول از رودخانه عبور کردند، سرپل‌شان را گرفتند و تا صبح بيست و پنج کيلومتر پيشروي کردند. يعني خودشان را رساندند به جاده ي اهواز به خونين‌شهر. در يک شب، بيش از 2000 خودرو، تانک و نفربر و بيشتر از چهل‌هزار نيرو از پلها عبور کردند.

قرارگاه قدس خبر داد که: من تک را متوقف کردم. دشمن آنقدر موانع و استحکامات در منطقه ي هويزه به طرف دب حردان زده که نمي‌توانيم از اين موانع عبور کنيم.

مجبور شدند برگردند و تعدادي هم تلفات دادند. نمونه ي يکي از تلفات‌شان: صد نفر در نزديکي هويزه، توي کانالي پيشروي مي‌کردند. دشمن مي‌دانست پيشروي مي‌کنند، گذاشت جلو بروند. رگبار را باز کرده بودند و همه‌شان را به رگبار بستند؛ به طوري که همه در کنار هم دراز کشيده و مظلومانه شهيد شده بودند.

قرارگاه قدس متوقف شد. قرارگاه فتح و نصر 25 کيلومتر پيشروي کردند. در مرحله ي دوم، قرارگاه نصر بايد رو به طرف جنوب تک مي‌کرد و خونين‌شهر را آزاد مي‌ساخت. ولي هم عکس هوايي نشان داده بود و هم شناسايي‌ها جواب داده بودند که به هيچ‌وجه نمي‌توانيم از رده‌هاي پدافندي هفت‌گانه ي عراقيها در شمال خرمشهر بگذريم. يک تک آزمايشي هم کرديم فهميديم که تلفات زياد و پيشرفت کم است. سريع طرح‌مان را عوض کرديم. گفتيم: قرارگاه نصر هم دوش‌به ‌دوش قرارگاه فتح، مستقيم به طرف غرب پيشروي کند.

مرحله ي دوم، عبور از جاده ي اهواز خونين‌شهر بود. دشمن مطمئن بود که ما از شمال مي‌رويم به طرف آنجا. چون طرف شرق، رودخانه بود. غرب و جنوبش هم خودشان بودند و آنجا را محکم کرده بودند. ولي در شرق جاده ي اهواز- خونين‌شهر خاکريز چهارمتري زده بود. البته بيشتر اين کار را کرده بودند تا ديد ما را از آن‌طرف رودخانه کور کنند، آن وقتي که منطقه دست خودشان بود که ترددشان را روي جاده نبينيم. ولي ما از اين خيلي استفاده کرديم. با امکانات ضعيفي که داشتيم و امکان زدن خاکريزهاي طولاني نبود، اين خاکريز خيلي کمک کرد. با يک مقدار دست‌کاري و کم‌کردن ارتفاع خاکريزها، از آن براي تثبيت مرحله ي يکم استفاده کرديم.

در مرحله ي دوم، طرح اوليه ي ما اين بود که: قرارگاه نصر چرخش کند و بيايد به طرف پايين و خونين‌شهر را آزاد کند. ولي دشمن، به طرف شمال، هفت رديف سنگر داشت. با آزمايشي که کرديم، ديديم تلفات مي‌دهيم. منصرف شديم و طرح‌مان را تغيير داديم. قرار شد از شمال خونين‌شهر برويم به طرف غرب. معني‌اش اين بود که مي‌خواهيم خونين‌شهر را دور بزنيم، به جاي اينکه مستقيم به سراغش برويم.

مرحله ي دوم ،مدتي طول کشيد. اين‌طور که خاطرم هست، از حدود 25 روز ،عمليات مداومي که در عمليات بيت‌المقدس داشتيم، يک هفته پشت خاکريز همين‌جا متوقف شديم. دليلش هم اين بود که تحرکات زيادي از دشمن ديديم. نيروهايش را جابه‌جا کرد و آورد مقابل ما قرار داد. مخصوصاً امکانات زرهي‌اش را و ما نمي‌توانستيم ارزيابي کنيم که وضع دشمن چگونه است. اين بود که موثر ديديم هواپيما براي ما عکس هوايي بگيرد تا از روي عکس هوايي ارزيابي روز داشته باشيم و بتوانيم برآورد از وضعيت دشمن به دست بياوريم. هوا گرد و غبار شد و طوفاني. حالتي که همه‌جا تيره شد. به هيچ‌وجه امکان عکس‌برداري هوايي نبود.

فرماندهان براي ادامه ي عمليات بي‌قراري مي‌کردند و مي‌گفتند: اگر زياد صبر کنيم، دشمن باز موانع، درست مي‌کند.

اعلام آمادگي کردند که مي‌توانيم تک را ادامه دهيم. عمق تک را مشخص کرديم و گفتيم: تک را تا دژ مرزي خودمان که در فاصله ي دو يا سه کيلومتري دژ عراقيهاست ، ادامه بدهيد.

در شمال، پيشروي را محدود کرده بوديم به جاده ي حسينيه که به صورت مورب است. قرار شده بود نيروهايمان در پشت جاده ي حسينيه خط تشکيل دهند و رو به شمال پدافند کنند تا موقعي که شرايطي پيش بيايد و قرارگاه قدس در شمال بتواند با آنها الحاق کند.

عمليات شروع شد. در همان شب اول عمليات به لطف خداوند متعال رزمندگان موقف شدند، دوازده کيلومتر ديگر پيشروي را ادامه دهند. تمام نيروهايي را هم که در مسيرشان بود، تارومار کردند. مخصوصاً در اين مرحله ي عمليات، تعداد زيادي تانک به غنيمت گرفتيم. آنقدر سرعت تک بالا بود که بعد از يکي دو روز متوجه شديم که در بعضي جاها، خط اول ما روي دژ خودمان نيست و روي دژ عراقيهاست ! يعني بيشتر از آنچه فکر مي‌کرديم، در منطقه ي زيد، جلو رفته بوديم.

در بررسي‌هاي اتاق جنگ، به اين نتيجه رسيديم که وضعيت‌مان وضعيت خاصي شده. طرحي که داشتيم و قرار بود بيايند تا پايين، فقط محور فتح موفق بود و محور نصر هم به کمک قرارگاه فتح آمده بود. آن قرارگاه هم نرفته بود سراغ هدف خودش. پس ما به صورت يک پيکان جلو مي‌رفتيم. البته برآورد داشتيم که دشمن با اين حرکت ما، تصور مي‌کند نوک پيکان‌مان به طرف بصره است.

نيروهايمان را در منطقه ي دژ عراقيها متوقف کرديم. به قرارگاه نصر دستور داديم که در محور بوبيان به طرف شلمچه، تک را از شمال به جنوب ادامه دهيد تا دشمن را از اينجا قطع کنيم و بعد، از اين‌طرف پاکسازي کنيم و برويم به طرف خونين‌شهر.

ترکيبي که در اين مرحله شرکت کرد: تيپ 14 امام حسين(ع) و تيپ 8 نجف‌اشرف بود. برادر خرازي و برادر کاظمي، تنگاتنگ هم از آن‌طرف دژ جلو رفتند و قرار شد تيپ 55 هوابرد از ارتش و احتمالاً باز هم از واحدهاي سپاه که يادم نيست اين طرف دژ را پاک کنند و بروند پايين. تک جالبي بود. همان شب اول بچه‌ها به سرعت خودشان را تا نزديکي‌هاي شلمچه رساندند ولي مشخص بود که تهديد خيلي زياد است. هم اين‌طرف دشمن وجود داشت، هم آن‌طرف. توي يک نوار باريک پيشروي مي‌کرديم و از دو جناح در خطر بوديم. نيروي تازه‌نفسي هم نداشتيم که بيايند و جاي اينها را بگيرند. نيروها برگشتند سر جايشان ولي انهدام نيروي خوبي کردند.

دفعه ي دوم، هم خودشان و هم ما مصر بوديم که اين عمليات انجام شود. اميدوار بودند که اين کار را بشود کرد. يک شب ديگر هم تک شد حالا شب بعدش بود يا يک شب ديگر، يادم نيست اين‌بار تلفات داديم. اولش نمي‌دانستيم که چرا تلفات مي‌دهيم ولي زود از اين ابهام درآمديم. با بچه‌ها در خط اول مشورت کرديم، گفتند: دشمن آتش سنگيني را در سطح زمين روي ما اجرا مي‌کرد.

بعد متوجه شديم که آنها تيربارهاي 23 ميليمتري را که براي ضد هوايي است، خوابانده‌اند روي سطح زمين و آتش درو اجرا مي‌کنند. به اين شکل، همه ي بچه‌هاي ما را قلع و قمع مي‌کردند و اجازه نمي‌دادند که به آنها نزديک شوند. منطقه صاف بود و هيج مانعي نداشت.

فرسودگي و حالت عجيب بر ما حکمفرما شد. در اين موقع، نقطه ي درخشاني در صحنه ي عمليات به وجود آمد. متوجه شديم که قرارگاه قدس فرياد مي‌زند: دشمن دارد به شدت از زير کرخه ي نور مي‌رود عقب.

گفتند: ما هرچه دنبالشان مي‌کنيم، به اينها نمي‌رسيم. سرعت عقب‌نشيني اينها زياد است.

پشت سرهم، لشکر شش زرهي و لشکر پنج پياده ي مکانيزه دو لشکر گردن کلفت عراقيها که سالم و دست‌نخورده بودند رو به پايين آمدند و رفتند پشت طلاييه و کوشک. البته اول پشت پاسگاه خاتم بودند. ما نيروهايمان را کشيديم تا پاسگاه خاتم. از اين‌طرف هم نيروهاي خودمان آمدند و پادگان حميد را گرفتند. جاده ي اهواز به خونين‌شهر، در يک لحظه، وصل شد.

با هليکوپتر براي سرکشي رفته بودم تا محور بالا را کنترل کنم. موقع برگشتن، از شدت علاقه‌اي که داشتم تا جاده باز شود و با اينکه اولين‌بار بود که از مسير مي‌آمدم قبل از آن در خوزستان نبودم و فقط از روي نقشه، توجيه بودم ،گفتم: از محور اهواز بيايم.

احتمال داشت که عراقيها هم باشند ولي آمديم. همه جا نيروهاي ارتشي و بسيجي دست تکان مي‌دادند. محور را راحت آمديم. دشمن هم با آتش و حرکت، مي‌رفت عقب. با اين عقب‌نشيني، الحاق قرارگاه فتح و قرارگاه قدس انجام شد و تقريباً عمده ي منطقه‌اي را که در طرح عمليات بيت‌المقدس پيش‌بيني کرده بوديم، آزاد شد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده