خاطره ای از شهید والامقام محمد رضا ابراهیمی

نماز

«مامان، مامان! کجایی؟».

مادر مشغول دم کردن چای بود. گفت:«چیه مادر جان؟ این جام، توی آشپزخونه».

بلافاصله با کفش به داخل آشپزخانه رفت. مادرم گفت:«کجای می آی؟ یواش تر، همه جا رو کثیف کردی».

پولی را جلوی صورت مادر گرفت و گفت:«مامان! ببین حاج آقا نطنزی به من چی داده؟».

مادرم گفت:«مگه چیکار کردی؟».

محمد رضا گفت:«حاج آقا گفته به خاطر این که همیشه می آی مسجد و نماز می خونی، این هدیه توئه».

مادر نگاه رضایت بخشی به سر تا پای محمدرضا که هفت هشت سال بیشتر داشت، انداخت.

برگرفته از خاطرات علی رضا (برادر شهید).
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده