شعبان طاهرنژاد، دوست و همرزم شهيد - در کلام یاران
دوشنبه, ۲۱ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۰۰
نوید شاهد: حاجي مي گفت كه مادرم هميشه آخر شب، نماز مي خواند و مرا دعا مي كرد و علت به شهادت نرسيدنم همين بود. يك روز كه سرسجاده نشسته بود به او گفتم كه حاجتي دارم و برايم دعا كن. مادرم هم دعا كرد حاجتم قبول شود. دعاي مادرش زود مستجاب شد و حاج بصير به شهادت رسيد.

شعبان طاهرنژاد، دوست و همرزم شهيد حاج حسين بصير:

مي گويد: حاجي مي گفت كه مادرم هميشه آخر شب، نماز مي خواند و مرا دعا مي كرد و علت به شهادت نرسيدنم همين بود. يك روز كه سرسجاده نشسته بود به او گفتم كه حاجتي دارم و برايم دعا كن. مادرم  هم دعا كرد حاجتم قبول شود. دعاي مادرش زود مستجاب شد و حاج بصير به شهادت رسيد.

وي ابتدا درباره روحيه از خود گذشتگي و ايثار حاج  بصير مي گويد:

سال 1356 با حاجي آشنا شدم. در زمان جنگ، تكليف مي دانست كه به جبهه برود.
روحيه شهادت طلبي داشت. دنيا برايش آنقدر مهم نبود. مي خواست مغازه جوشكاري اش را بفروشد و با پولش براي قمست امدادگري جبهه، سي تي اسكن بگيرد، چون آن را نداشتند.
به او گفتم با مسئولين شهر صحبت كن و از آنها كمك بگير. گفت: من امشب دعا و نماز مي خوانم شايد مشكل حل بشود. بالاخره بعد از مدتي، يك فرد خير را پيدا كرد و مشكلش حل شد.

طاهرنژاد به ارادت حاجي به خانواده شهدا اشاره مي كند:

بيشتر اوقات به خانه خانواده هاي شهدا مي رفت و با خانواده شان ديدار مي كرد. بيشتر روزها وقتش را اين گونه سپري مي كرد و گاهي براي زيارت به امامزاده عبدالله مي رفت. نزديكي به خدا و خانواده شهدا برايش مهم بود و اين را از صحبت هايش مي فهميديم.

دوست شهيد در ادامه خاطره بازگو مي كند:

حاج بصير يك بار براي مهماني به خانه مان آمد. از من خواست كه وسايلم را جمع كنم و آماده رفتن به جبهه شوم. من هم قبول كردم. چند روز بعد  كه خودم را آماده رفتن كردم، به او تلفن زدم. او گفت كه از بردن من منصرف شده و مي خواهد با فرد ديگري برود. متعجب شده بودم. هر چقدر از او پرسيدم، دليل اش را نگفت، ولي گمان كنم چون حاجي بچه معلولم را ديد، از بردنم منصرف شد.  

وي در ادامه با اشاره به آخرين ديدارش با شهيد بصير مي گويد:

آخرين باري كه به جبهه مي رفت، براي خداحافظي به مغازه ام آمد و نمازش را همانجا خواند.
از او خواستم تا ناهار به خانه ام بيايد. گفت كه بايد به فيروزآباد به مراسم شهيدي برود. حاجي   مي گفت كه مادرم هميشه آخر شب، نماز مي خواند و مرا دعا مي كرد و علت به شهادت نرسيدنم همين بود. يك روز كه سرسجاده نشسته بود به او گفتم كه حاجتي دارم و برايم دعا كن. مادرم  هم دعا كرد حاجتت قبول شود و شهادتم نزديك است. بعد از رفتنش دعاي مادرش زود مستجاب شد و حاج بصير به شهادت رسيد.

طاهر نژاد در پايان اضافه مي كند:

شهيد بصير دليرمردي بود كه با كارهاي نيكش، نامش را در ذهن تك تك ما ثبت كرد. با اينكه سال ها از شهادتش مي گذرد، اما انگار همين ديروز بود كه براي هميشه خداحافظي كرد و رفت. او با شهادتش به همه ما درس ساده زيستي و انسان دوستي داد. روحش شاد و يادش گرامي.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده