يکشنبه, ۲۰ تير ۱۳۹۵ ساعت ۰۹:۲۸
نوید شاهد: نيم ساعتي زيرآفتاب سوزان بعدازظهر، كنار سنگر ستاد به كيسه هاي شني تكيه داده بودم كه ناخودآگاه صداي فرمانده تيپ را شنيدم. از جايم بلند شدم. حاج حسين بصير داشت از سنگر بيرون ميآمد. فرمانده گردان ها هم با او بودند.
دفتر خاطرات - رزمنده اسلام احساس تنهايي نمي كند


احساس تنهايي تمام وجودم را گرفته بود. همين تنهايي و احساس غربت سبب شد تا در اين مدت حضورم در منطقه، آرام و قرار نداشته باشم. خودم را به ستاد تيپ رساندم. ميخواستم با فرمانده تيپ صحبت كنم. چند روزي منتظرش بودم. به زيارت خانه خدا رفته و حالا برگشته بود. بچه ها گفته بودند، فقط چند ساعتي رفت به خانواده اش سر زد و به منطقه آمد.
من هم تا شنيدم، آمدم تا مشكلم را با او در ميان بگذارم. مشكل كه نبود. همان احساس تنهايي و دوري از دوستانم كه در گردان يارسول(ص) بود.
نيم ساعتي زيرآفتاب سوزان بعدازظهر، كنار سنگر ستاد به كيسه هاي شني تكيه داده بودم كه ناخودآگاه صداي فرمانده تيپ را شنيدم. از جايم بلند شدم. حاج حسين بصير داشت از سنگر بيرون ميآمد. فرمانده گردان ها هم با او بودند.
صبركردم تا آنها بروند و حاجي تنها شود.لحظه اي ديگر انتظار كشيدم، همه رفتند. حاجي تنها شده بود. به سمتش رفتم. سلام كردم. حاجي به رويم لبخند زد و من بي هيچ مقدمه اي اصل ماجرا را گفتم: حاج آقا! من مدت زيادي است منتظر شما بودم. راستش من در گردان مسلم هستم حال آنكه اكثر دوستانم و همشهريانم در گردان يارسول(ص) هستند. بعد نامه درخواستم را كه تا آن لحظه در دستم بود به سمت حاجي گرفتم و ادامه دادم: خواستم اگر براي شما مقدور است، دستور بفرمائيد تا به گردان يا رسول(ص) بروم.
در نظرم اين گونه تصور كرده بودم كه حاجي بخاطر شناختي كه از من دارد، همين الآن خودكارش را درميآورد و به فرمانده گردان دستور ميدهد تا انتقال هرچه زودتر انجام گيرد.
 امّا دور از انتظار، حاجي دست هايش را باز كرد و مرا در آغوش خود جاي داد و گفت : پسرم! شما براي چه احساس تنهايي مي كنيد. شما كه تنها نيستيد. شما 4 نفريد. خودتان، خدا و دو ملك آسماني. تازه از همه مهمتر، در جاي جاي اين منطقه كه فرشتگان روي زمين زندگي مي كنند، امام زمان (عج) هم حضور دارند. يك رزمنده اسلام هيچ وقت نبايد احساس تنهايي كند.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده