بیستمین سالگرد شهادت سعید عالیانی
هميشه مي گفت: دعا كنيد من در محراب عبادت شهيد شوم و عاقبت آرزوي او يعني شهادت در حال عبادت تحقق يافت، بعد از انجام نافله شب و نمازصبح در يك سنگر درمنطقه مهران در درحالي كه رو به قبله مشغول دعا بود، تركشي كه مأمور پيام دعوت معشوق حقيقي بود در خانه قلبش نشست و او با گفتن سه الله اكبر در آغوش يار جاي گرفت .
اختصاصی نوید شاهد از کرج: شهيد سعيد عالياني از پدر و مادری کرجی الاصل، در اولين روز دي ماه سال 1340 به دنيا آمد، ايشان در سال 1360 موفق به اخذ مدرك ديپلم از دبيرستان شهيد بنكدار گشته كه به دنبال آن جهت حضور در ميدان هاي جنگ و جهاد خود را به عنوان سرباز به حوضه نظام وظيفه معرفي مي نمايند كه البته صلاح الهي بر حضور ايشان در نيروي هوايي واقع مي شود، بعد از اتمام خدمت مقدس سربازي براي عزيمت به جبهه آماده شده و به اتفاق جمعي از دوستانش خود را به اعزام نيرو معرفي مي نمايد كه جهت آموزش به پادگان امام حسين (ع) فرستاده مي شوند در طول آموزش به دليل لياقت و كارداني اين عزيز مسئولين ايشان را به عنوان مسئول گروهان در پادگان به كار مي گماردند و مانع از اعزامش به جبهه مي شوند، حدود هفت ماه دوران مسئوليت خود در جهت آموزش و تربيت بسيجيان جان بر كف توانستند قدم هاي مؤثر و ارزنده اي بردارند .بعد از گذشت اين دوران در وزارت كشور استخدام شد و به سمت ریاست حراست وزارت کشور منصوب گردید و از جمله افراد فعال و مشئول و متعهد و كاردان آنجا محسوب مي شدند،تا اینکه با پيام هاي حضرت امام مبني بر حضور در جبهه هاي جنگ دوباره در انديشه جبهه مست شده، به طوري كه اين بار عليرغم موانع اداري تصميم به مهاجرت به سوي جهاد مي نمايد تا اين كه با شركت در عمليات پيروزمندانه كربلاي 1 مهران به عنوان فرمانده دسته در روز چهاردهم تیرماه سال 65 شربت شيرين شهادت را نوشیدند.

پدر شهید عالیانی در وصف شهید بزرگوار چنین برایمان روایت نمودند:

پسرم سعيد هميشه مي گفت: دعا كنيد من در محراب عبادت شهيد شوم و عاقبت آرزوي او يعني شهادت در حال عبادت تحقق يافت، بعد از انجام نافله شب و نمازصبح در يك سنگر درمنطقه مهران در درحالي كه رو به قبله مشغول دعا بود، تركشي كه مأمور پيام دعوت معشوق حقيقي بود در خانه قلبش نشست و او با گفتن سه الله اكبر در آغوش يار جاي گرفت .

انفاق

سعيد هر ماه پاكتهاي دربسته اي را آماده مي كرد و افرادي ناشناس به در خانه مي آمدند و به آنها مي داد كه پس ازشهادتش وقتي همان افراد آمده بودند و همچون ابر بهار اشك مي ريختند، ما فهميديم كه سعيد از حقوق ناچيز خود مبالغي را به آنان انفاق مي كرده است .

هدیه

چندروزي بود كه سعيد يك دست كت و شلوار با پولي كه پس انداز كرده بود خريداري كرده بود كه آن را به همراه مقداري پول به يك داماد فقير هديه كرد تا در عروسي به عنوان لباس دامادي استفاده كند .

اهميت به بيت المال

از طرف محل كار ( وزارت كشور) وسيله اي براي اياب و ذهاب در اختيار سعيد قرار داده بودند كه ايشان از اين وسيله فقط در مسير اداره تا منزل استفاده مي كردند و حتي شبها به من می گفت: كه شما ماشين خودتان را بيرون بگذاريد ( داخل كوچه ) من ماشين بيت المال را در حياط پارك كنم . و با توجه به اهميتي كه آقا سعيد به نماز جماعت قائل بودند اگر نزديك اذان مغرب به جلوي مسجد مي رسيد توقف نمي كردند بلكه ماشين را در حياط خانه پارك مي نمودند و با موتور گازي به اتفاق هم به نماز جماعت مي رفتيم .


وجدان كاري

اگر در ساعت اداري كسي به ايشان زنگ مي زد و به نحوي وقت ايشان را مي گرفت و اين زنگ زدن ربطي به كار اداري ايشان نداشت اين مدت وقت هدر رفته ، بعد از پايان وقت اداري اضافه مي ايستاد تا وجدانش ناراحت نباشد .

سنين نوجواني و اوايل جواني آقا سعيد در محله اي سپري شد كه با وجود سكونت خانواده اي محترم مذهبي و تقريباْ جو ديني، از ناحيه جوانان و نوجوانان محل به دليل رنگ پذيري بعضي ها از تبليغات غربي آن دوران ما دچار نگراني شديدي شدیم. و مادرشان درآن روزها تذكري به آقا سعيد دادند كه انسان بايد عمري شرافتمندانه داشته باشد تا در پي آن مرگي شرافتمندانه نصيبش شود و اين تذكر تبديل به جرقه اي بر انباره جان سعيد گشت كه تا روز شهادتش همچنان وجودش درحال سوختن بود و شعله هاي آتش از ظاهر و عمل نيت صالحش در هميشه ايام پديدار بود، بالاخره روزها پس روزها و سالها پس يكديگر آمدند و رفتند و در اين امتداد لحظه به لحظه ايام، آقا سعيد در ظاهر زيباتر و در ادعا عامل تر و در نيت خالص تر و مخلص تر مي گشت و همچنان در به فعل رساندن آن چيزي كه خرمن وجودش را به آتش كشيده بود، تلاش مي نمود و هرروز عاشق تر شده و نسبت به جان جانان تسليم تر مي شد.

در روزآخرين بدرقه و آخرين ديدار محوطه راه آهن تهران، قطار حامل رزمندگان اسلام آماده حركت بود آقا سعيد با همگان ( پدر _ مادر _ همسر _ فرزند_ خواهر_ خواهرزاده ها_ دامادشان) وداع مي كرد و به قطار سوار مي شد و گاه دوباره به پايين مي آمد و يكايك اهل بيت را مورد محبت و لطف خود قرار مي داد او مثل پروانه به دور ما مي چرخيد و از همه حلاليت مي طلبيد و اما آخرين بار از قطار پايين آمد و درحاليكه چشمان زيبايش پراز اشك شده بود و اشكها چون قطرات مرواريد آرام آرام برروي گونه هايش مي لغزيد جلو آمد و مادرش را بوسيد و به دنبال آن لبها را به طرف گوشهاي مادرش برد و گفت: مادر جان اميدوارم خداوند زندگي ما را به عنوان يك زندگي شرافتمندانه قرار داده باشد و حال مي روم كه پس از يك عمر زندگي شرافتمندانه مرگ شرافتمندانه را در آغوش كشم برايم دعا كن تا خدا مرا بپذيرد . او را نديدم تا در سردخانه بيلقان كرج كه به زيارتش توفيق يافتيم و اين بار بعد از يك عمر شرافتمندانه از نسيم دل آراي بوي عطر تنش، از زيبايي و سرخي جمالش ، ازصافي و سياهي موهايش، از لبخند مانده به لبانش، از آرامش خاصي كه درسيمايش مي ديدم احساس نموديم كه همت او در گذراندن عمري شرافتمندانه عالي بود و اينك بر او مبارك باد شهادت اين مرگ شرافتمندانه كه خاص خوبان خدا و اهل جهاد و ولايت است .



برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده