سه‌شنبه, ۰۸ تير ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۰۴
نوید شاهد: ۱۷بار در طول مبارزات دستگير شدم و هرگز، عشق و ارادت من به امام كم نشد...







امام خامنه اي: فرياد جوش و خروش آقاي قاسمي در مدرسه سليمان خان مشهد هنوز در گوشم است.

آيت الله سليماني(نماينده ولي فقيه در سيستان و بلوچستان): چهار ضلع مبارزاتي مشهد در دوران طاغوت، آيات عظام: خامنه اي، هاشمي نژاد، واعظ طبسي و عبدالوهاب قاسمي بوده اند.

۱۷بار در طول مبارزات دستگير شدم و هرگز، عشق و ارادت من به امام كم نشد...

افرادي كه بخواهند افكاري انحرافي را ترويج دهند بدانند گوششان را مي گيرند و پرتشان مي كنند، مگر ملت مسلمان اجازه مي دهند؟ ما فرزندان نياكاني هستيم كه اسلام را با تحقيق به آنها دادند و محبت اهل بيت در دل هاي ماست.

نه يك معاويه بلكه معاويه ها، نه يك يزيد بلكه يزيدها، نه يك هارون بلكه هارون ها، نه يك مأمون بلكه مأمون ها را مي بينم كه در فكر و در كار آزار امام و دزديدن انقلابند.

نگاهي كوتاه به زندگي مجاهدانه شيخ عبدالوهاب؛


شهيد بزرگوار شيخ عبدالوهاب قاسمي(ره)، در يكم مهرماه سال 1312 شمسي در روستاي «لفورك» از توابع منطقه محروم و عالم پرور لفور، شهر شيرگاه از توابع شهرستان سوادكوه متولد شد. منطقه اي كه زادگاه عالم بزرگ، مرجع عاليقدر حضرت آيت الله العظمي صالحي مازندراني نيز بوده است.

شيخ عبدالوهاب، نزد عموي بزرگوارش شيخ حسين فرقاني، مقدمات و ادبيات عرب را فرا گرفت و براي ادامه تحصيل و فراگيري علوم ديني عازم بابل شد و پس از آموزش سنتي صرف و نحو عربي و منطق، راهي تهران شد و تا سال 1334 در مدارس: «حاج ابوالحسن معمارباشي» و «خازن الملك»، «حاج ميرزا ابوالفتح» و «شيخ عبدالحسين» از محضر علماء و اساتيد عاليقدر از جمله: آيت الله آملي و علامه يحيي نوري بهره برد. در همين سال براي آموختن سطوح عالي فقه و اصول راهي مشهد شد و در مدرسه علميه سليمانخان ساكن شد و تا سال 1344 در همين مدرسه مشغول تحصيل علوم ديني  و تكميل معارف مذهبي شد.

شيخ عبدالوهاب آثار علمي متعددي را در طول كسب علم و دانش،  پديد آورده بود اما بخشي از آن در يورش ساواك به خانه اش به تاراج رفت و آنچه كه باقيمانده تاكنون چاپ نشده است؛ كه از  آن جمله مي توان به «لطايف و ظرايف ادبي»،  «تقريرات در فقه و اصول فقه»، «تدوين آيات و روايات در قالب حكمت» و نيز كشكول در باب كلمات حكماء و علماء، عرفا و شعرا اشاره كرد.

شيخ عبدالوهاب از آغاز نهضت اسلامي به رهبري حضرت امام خميني(ره)، با حركت انقلابي امام، هم نوا شد و محور اصلي مبارزه و نهضت را با همراهي جمعي از فضلاي مشهد راه اندازي كرد. در آن زمان از موقعيت و اعتبار ويژه اي در حوزه علميه مشهد و درس آيت الله قمي برخوردار بود. به عضوگيري پرداخت و در كمترين زمان با همفكران و همراهانش به جمع رهروان نهضت پيوست. و تمام خطرات و مشكلات مبارزه را به قيمت جان پذيرا شد. و در خط مقدم جبهه مبارزات سياسي اسلاميون عليه رژيم پهلوي قرار گرفت. او كه خطيبي توانا بود و در موعظه و خطابه، سبك دلنشين خود را داشت، به افشاي ظلم و ستم جنايات رژيم پهلوي مي پرداخت و در قيام 15 خرداد سال 1342 به دست مأموران رژيم دستگير و زنداني شد.

رژيم پهلوي با آنكه شيخ عبدالوهاب 30 سال سن داشت. با هدف دور كردن از مردم او را به اجبار براي سربازي به پادگان اعزام كرد. در آنجا افسر پزشك، شيخ عبدالوهاب را به علت عارضه چشم معاف و نصيحت كرد تا بر جان و سلامتي خود رحم كرده و از خط مبارزه كنار برود. اما شيخ عبدالوهاب با ناديده گرفتن همه تهديدات و شكنجه هايي كه شده بود مبارزه را از سر گرفت و به روشنگري و ارشاد مردم مشهد پرداخت. در سال 1344(هـ.ش) بنابر دعوت جمعي از مومنين و تصويب و تاكيد علماي بزرگ خطه مازندران در شهر ساري ساكن شد و با صراحت و شجاعت خط مبارزه عليه طاغوت را در مركز استان مازندران گشود و براي براندازي حكومت دست نشانده پهلوي همه توان خود را به كار بست. شيخ عبدالوهاب، بارها به واسطه مبارزه علني عليه رژيم دستگير، شكنجه و زنداني شد اما هر بار پس از آزادي مصمم تر از پيش به مبارزه ادامه داد.

شيخ عبدالوهاب در ادامه خدمات مذهبي و تبليغات اسلامي سفري به كويت و سفري به سوريه و چند سفر به عربستان سعودي و سفري هم به مصر داشت. جالب توجه اين كه توفيقات و تأثيرات ارزنده اين مسافرت ها به قدري مشهود بود كه بعضاً عالم فرزانه، حضرت آيت الله وحيد خراساني، شيخ عبدالوهاب را به جايي مي فرستادند كه قرار بود خود افاضه فرمايند و اين نشان از لياقت بالاي شيخ عبدالوهاب داشت. در همين رابطه يكي از مسئولين اطلاعات شهرباني مي گفت: ما با مسافرت هاي قاسمي موافقت مي كنيم به اين اميد كه چند صباحي از گزند زبانش در امان بمانيم و در  شعله زبان آتش بارش  نسوزيم و چند روزي با استفاده از غيبت او آسوده بتمرگيم. اما او حتي در خارج از كشور هم ما را راحت نگذاشت و كارهايي مي كرد و سخناني مي گفت كه ما مورد سؤال قرار مي گرفتيم.

سخنان افشاگرانه و آميخته به صراحت و صداقت وي، در ميان مردم مازندران، آنچنان جاذبه اي پديد آورد كه حوزه مغناطيس وي اكثر افراد جامعه را به سوي خود مي كشانيد. به همين دليل او به عنوان چهره اي شاخص و درخشان براي سازماندهي به مبارزات مردمي در اين خطّه، خوش درخشيد. مردم مسلمان و حق شناس شهرستان ساري نيز هرگز آن خطابه هاي آتشين، انقلابي، رشد دهنده و سازنده او را فراموش نخواهند كرد و هنوز طنين سخنان دلنشين وي، گوش مساجد، تكايا، حسينيه ها، محافل مذهبي و فضاي شهر ساري را مي نوازد و به تعبير مقام معظم رهبري: فرياد جوش و خروش آقاي قاسمي در مدرسه سليمان خان مشهد هنوز در گوشم است.

شيخ عبدالوهاب، شامگاه هفتم تير سال 1360 در ميان خداباوران و خميني ياوران به دست خوارجيان زمان به شهادت رسيد. بدن مطهّرش بنا به وصيتش در قم و در قبرستان شيخان، به خاك سپرده شد. از ايشان هفت فرزند به نام هاي رباب(1340)،  باقر (1344)، جواد (1347)، رضا (1351)، عباس(1353)، صديقه (1349) و شهيد محمدصادق  (1345) به يادگار مانده است.

اساتيد شيخ عبدالوهاب:

1- والد ماجدش حاج عزيزالله قاسمي 2- عم مكرمش شيخ حسين فرقاني 3- آيت الله آقا سيدهادي ميلاني متوفاي1395 4- آيت الله شيخ هاشم قزويني متوفاي1380 5- آيت الله شيخ كاظم دامغاني متوفاي1390  6- اديب نيشابوري 7- آيت الله حاج آقا حسن قمي 8- آيت الله شيخ عبدالنبي كجوري 9- آيت الله وحيد خراساني 10- آيت الله شيخ مجتبي قزويني 11- آيت الله آملي 12- علامه يحيي نوري

حضرت آيات: قاسمي، عماد الدين كريمي، نظري، محمدي كوچكسرايي، محسني، يوسفي هزار جريبي، كسلياني، نوريان

آثار گمشده؛

مجموعه اي ارزنده از سخنراني هاي ايام نهضت از سال 1341 و قسمتي از اين آثار گرانبها و ارزنده و مشتمل بر مطالب تاريخي افشا نشده تا سال 1357 بود كه به بيش از 60 حلقه نوار مي رسيد و توسط يارانش ضبط شده، كه متأسفانه توسط ساواك به تاراج برده شد.

شهيد در همين رابطه مي گويد:

از چيزهايي كه برايم ارزنده و در نزدم بسيار عزيز بود يكي نوشته اي بود تحليلي و مستند كه در دو بُعد نوشته بودم، يكي بُعد بازدهي رنگ و نيرنگ هاي حكومت شاه در زمان نخست وزيري هويدا، مانند: سخت گيريها در برهه اي كه نسبت به شخص من نيز صورت گرفته بود و تطميع در برهه اي ديگر كه به سراغ من هم آمده بودند و تهديد در يك وقتي ديگر كه در اين مورد مرا نيز بارها تهديد كردند. دستگيري زنداني و شكنجه وقتي ديگر كه من نيز از اين دست پخت ها بي نصيب نماندم. در اين بُعد به استناد مشاهدات و مسموعاتم، ديده هايم و شنيده هايم در زندهانها، بازداشتگاهها و كميته و كلانتري ها به گونه اي گويا شكست حركات ظالمانه حكومت را ترسيم نموده، نتيجه گرفته بودم كه تلاش حكومت در همان روزهاي اوج قدرت شاه مذبوحانه و ناموفق است. ديگر بُعد نمودار پيشرفت نهضت و خط نهضت در استان مازندران و مركز آن ساري و در اين بُعد حساب تمام جزر و مدهاي حركت انقلابي را در مركز استان داشته و نوشته بودم و علل آن را نيز برشمرده بودم چرا مد يافت و صعود نمود؟ چرا جزر يافت و نزول كرد؟ و در اين بُعد نام اشخاص و كنش آنها و واكنش و حركت انقلابي، واكنش انقلابي و واكنش اشخاص و مخصوصاً متوليان و رجال حكومت را تفصيلاً آورده بودم. چون در متن آن قرار داشتم و در جريان ماجرا در منطقه، آن طوري كه اتفاق مي افتاد قرار داشتم. اين نوشته را كه قريب سيصد مطلب داشت و همه از مسائل مادر بود و براي ترسيم جريان نهضت سندي مستحكم به شمار مي آمد و هر مطلبي و بخشي از آن مي توانست موضوع كتاب مفصل و قطوري باشد و در يك كلمه واقعيتهاي عيني و مصور سير نهضت در مركز استان مازندران بود را مأموران امنيتي شاه ضبط و گويا اعدام كرده و يا شايد در نزد، يكي از آنها موجود باشد و ديگري نوارهايي بود كه سخنراني هاي آتش زايم در آن ضبط شده و تعداد آنها به شصت عدد مي رسيد، اين دو گنجينه گرانبهايم به همراه چند جلد كتاب، در غائله دستگيريم در ماه مبارك رمضان 57 به وسيله مأموران مربوطه نهب و غارت شد. گرچه حتي پس از پيروزي انقلاب براي يافتن آنها بسيار تلاش كردم، اما آنها را نيافتم. مأموراني كه اين نوشته ها و نوارها و كتب مرا از خانه ام گرفته و برده بودند يافتم ولي آنها گفتند: ما تسليم رئيس كرديم و رئيس هم فراري است و دسترسي به او نيست.

 

دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
ازچپ: شيخ عبدالوهاب قاسمي، آيت الله امان الله كريمي، آيت الله صالحي مازندراني


اُف بر تو اي فاقد شرف!


شيخ عبدالوهاب در نامه اي از هتاكي روزنامه نگار به ساحت مقدس حضرت امام خميني(قدس سره)، در تاريخ 28 آبان 1343، خطاب به مدير روزنامه پست تهران (محمد علي مسعودي) مي نويسد:

من هر چه فكر كردم و به خود رنج دادم، نتوانستم قلبم و روحم و فكرم را قانع كنم، كه يك نفر روزنامه نگاري كه به ظاهر مدعي اسلام است و از تمام مزاياي اسلامي برخوردار است، به يك شخصيت بارز و مرجع عالي قدر و رهبر مجاهد و رشيد جهان شيعه كه اسم مقدس و نام گرامش انسان را مي لرزاند، آن جور هتاكي كند، كه از يك مجنون و ماليخوليائي متوقع نبوده و انتظار نرود. راستي بشر اين قدر جسور و بي وجدان!؟ اين قدر بي عاطفه و بي انصاف!؟ اين قدر بي شرف و دور از انسانيت!؟ كه به خاطر پول و ديناري كه بايد خرج مستراح منزل و شكم شود، عفّت قلم و زبان را از دست داده و خوشايندگو و چاپلوس گشته، و از هيچ چيز حتي وجدانش خجالت نكشد. اُف بر تو اي بي ادب! اُف بر تو اي فاقد شرف!... در انتظار روزي باش كه خدا از تبه كاران و سيه رويان انتقام شديد گرفته و گوشمالي سخت مي دهد. خيال كردي با اين كلمات پوچ كه خودت هم به مضامين آنها معتقد نيستي، از مرتبه رفيعه حضرت آيت الله العظمي خميني كاهيدي؟ شب پره گر وصل آفتاب نخواهد؛ رونق بازار آفتاب نكاهد. آيت الله خميني(قدس سره) كه هيچ گاه از انجام وظايف باز نايستاده و از عهده مسؤوليت سنگيني بخوبي برآمده و او و بقيه بزرگان روحاني، در راه دين و جهاد با مشركين، از مرگ استقبال مي كنند و هيچ متأثر نيستند؛ اما تو و اربابان بي عاطفه ات، منتظر روز سختي باشيد و براي خود مفرّي تهيه كنيد.

نفرت از نفاق و دو رويي؛

شيخ عبدالوهاب، در يك صد و سي و هفتمين جلسه علني مجلس شوراي اسلامي، در تاريخ 6 ارديبهشت 1360، از جنايت گروهك هاي مزبور در ساري، قائم شهر و سوادكوه پرده برداشت و كشتار وحشيانه، هتاكي ها و ضرب و شتم اينان را نسبت به مردمان اين سامان برملاء كرد. وي به عنوان نمونه، حادثه اي را چنين تعريف مي كرد كه: «شب جمعه اي در خيابان سنگ تراشان وقتي تعدادي از برادران زير چادري نهج البلاغه مي خوانند و كتب و نشريات مذهبي مي فروشند، [منافقان ] به آنان حمله مي كنند؛ چادرشان را به آتش مي كشند و تمام كتب مذهبي، از جمله قرآن، نهج البلاغه و كتب ادعيه را مي سوزانند. بعد به افراد حاضر در آنجا يورش برده و آنها را مورد اذيت و آزار قرار مي دهند.»

شيخ عبدالوهاب فرياد مي زد: «چرا بايد اينها بيايند، گوش دختر مسلمان را ببرند و دست اندركاران سكوت كنند؟ هرگز نمي توانم باور بكنم كه اينها دست به جنايت ضد انساني نزنند و متأسفم كه مقامات اجرايي با همه قوت، ضعف نشان مي دهند. خونسردي تا اين حد روا نيست. وقتي اسلام دستور مي دهد در برابر حمله يك دزد اگر آدمي به عنوان دفاع كشته شود، شهيد است؛ چطور مي شود مسلمان با اين همه، دفاع نكند و ساكت باشد!؟ شايد فكر مي كردند شمال و خصوصاً سوادكوه از پرتشنج ترين منطقه ايران خواهد بود و بحمد الله از نظر سياسي آرامترين منطقه بود و نجيب ترين، عطوف ترين مردم، آدمهاي مولد و فعال، مسلمان، معتقد، صادق و وفادار به امام، اين جور بايد مورد حمله و ضرب و شتم قرار گيرند، كه در خانه آرامشي ندارند و جرأت ندارند براي تأمين احتياجات بيرون بروند.»

فراگيري ۲۰ روضه در سن ۱۰ سالگي!


وقتي شهيد ده ساله بود، يكي از جوانان محلشان از دنيا مي رود؛ جهت ذكر مصيبت مي رود، شهيد به مراسم ختم آن مرحوم مي رود. آنقدر در آن مراسم زيبا روضه خواند كه يكي از بستگان آن مرحوم از او سوال كرد، كه شما در اين سن نونهالي چند مصيبت براي اهل بيت ياد گرفتي؟ شهيد در جواب فرمودند: 20 روضه و مصيبت را بلدم.

(به نقل از همسر شهيد)

خدمت بدون شكنجه ارزشي ندارد

پدرم نوار امام رو تكثير مي كرد و عكس امام رو بين مردم پخش مي كرد. ساواك چند بار دستگيرش كرده بود و با وحشيانه ترين وضع شكنجه اش مي كرد كه وقتي پدرم به خونه مي اومد نمي شناختيمش. يك جاي سالم تو بدنش نبود؛ درد مي كشيد. خيلي خودش رو كنترل مي كرد كه ما متوجه دردش نشيم ولي كنترل خودشو از دست مي داد و از درد ناله مي كرد. مي گفت: شيرين كاري ها به همين هاست؛ اگر اين شكنجه ها نباشد كه خدمت ما ارزش و مزه اي ندارد.

(به نقل از دختر شهيد)


دعا براي شاه؟ هرگز!

تير ماه سال 1344 يكي از نزديكان شاه به نام: سرهنگ علي اشرف خان پهلوان كه در آلاشت ساكن بود، شهيد را براي سخنراني و خواندن ذكر مصيبت دعوت كرده بود. همان روز اول در وسط مراسم، شخصي از طرف همسر سرهنگ به شهيد پيغام داد كه براي اعلي حضرت دعا كند. شهيد گفت: من دعا براي عموم مردم مي كنم نه شخص خاصي. شب بعد هم به شهيد همين پيغام را دادند كه شهيد با عصبانيت گفت: اگر ناراحتيد، مي روم و شباي بعد هم نمي آيم. آنها با ديدن رفتار شهيد از حرف خودشون منصرف شدند.

(به نقل از همسر شهيد)

مبارزه با اسراف و تجمل پرستي

وقتي شهيد به عنوان نماينده مردم ساري در مجلس شوراي اسلامي انتخاب شد، به بنده تأكيد كرد: از الآن من نماينده همه مردم ايران هستم. حتي به اندازه يك كف دست نان و يا چند قاشق برنج هم نبايد در منزل من اسراف شود و اگر در خانه من تجمل پرستي، زياده خواهي و اسراف وجود داشته باشد. دِين اين ملت بر گردنم سنگيني مي كند.


دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير

(به نقل از همسر شهيد)

روايتي از اولين بازداشت شيخ عبدالوهاب به زبان خودش:

به دنبال يك درگيري سخت با مأموران دولتي در داخل منزل آيت الله قمي مرا با جمعي از ياران و هوادارن نهضت در كوه سنگي قريب دو هفته بازداشت كردند و من به ياري خداوند و در نهايت نيرومندي و قدرت و قوت قلب بدون آنكه خم به ابرو بياورم آن توقيف دشوار و رنج بار را با تمام توابع و ملحقاتش تحمل كردم. همچنان خداخدا و قرآن قرآن و اسلام اسلام مي گفتم و مأموران تحقيق و تعقيب را بسوي خدا و قرآن و اسلام و علما مي خواندم. مأموران مسئول حكومت وقت از ديدن مقاومت من و شنيدن نصيحت من، در نوعي بهت و تحير فرو رفته، نسبت به آينده خود و حكومت دچار شك و ترديد مي شدند. امروز بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و گذشتن قريب هيجده سال، وقتي به مشهد شرفياب مي شوم با آنكه شرايط جغرافيايي كوه سنگي در اين زمان با روزهاي آغاز نهضت بسيار متفاوت است. مع ذلك چون عبور ماشين از كنار كوه سنگي است، تمام آن خاطره ها برايم تجديد شده، احساس غيرقابل توصيف دارم. من يقين داشتم آن حركت به اين موقعيت و پيروزي مي انجامد... نمي دانستم آيا من هم اين عصر را درك مي كنم يا نه؟ حال كه مي بينم وعده الهي جامعه عمل پوشيد و استكبار در اين ميهن اسلامي سقوط كرد، مستضعفان رنجديده به حكومت رسيده و فحشاء و منكر در حال ريشه كن شدن است، اشك شوق بر چشمانم مي نشيند...

ذكر مصيبت در بازداشتگاه ساواك و سينه اي مجروح همچون بي بي فاطمه زهرا(س)

در يكي از روزهاي سال 1343، شهيد جهت اقامه نماز ظهر به مسجد گوهرشاد مي رفت، در بين راه ديد جمعيتي در بازار سرپوشيده مشهد در حال حركت به طرف مدرسه سليمان خان هستند. داستان از اين قرار بود كه آيت الله قمي از منزل خود ممنوع الخروج بودند. آن روز ايشان به همراه جمعيتي به طرف حرم در حال حركت بودند كه مأموران مانع شده و ايشان و جمعيت همراهشان را به سمت منزل روانه كردند. و تا غروب همه را داخل منزل نگه داشتند و تعدادي ماشين آوردند و همه شان را به بازداشتگاه كوه سنگي مشهد بردند. 13 شبانه روز آنها بازداشت بودند. شب شهادت امام موسي بن جعفر (ع) شهيد كه جزء بازداشتي ها بود شروع به خواندن ذكر مصيبت  كرد. رييس اردوگاه، شهيد را احضار كرد و گفت: چرا مصيبت مي خواني؟ شهيد گفت: ما شيعه هستيم و در شهادت اماممان عزاداري مي كنيم و از هيچ كس و چيزي نمي ترسيم. در همين حال رييس اردوگاه از شدت عصبانيت شروع به فحاشي و هتاكي كرد. شهيد كه خيلي شجاع و غيرتي بود، طاقت نياورد و با او درگير شد و صندلي اي كه بر رويش نشسته بود را به طرف او پرتاب كرد. شهيد را به سلول انفرادي بردند و او را مورد وحشيانه ترين شكنجه ها قرار دادند. 11 كيسه ي شن را بر روي سينه اش قرار دادند و با شلنگ روي كيسه ها آب مي گرفتند. تا حدي كه نفسش بند آمد و از ترس كيسه ها را برداشتند. بعد از آزاد شدنش تنگي نفس گرفته بود و از درد سينه هميسه ناله مي كرد، به هر دكتري هم مراجعه مي كرد فايده اي نداشت. ما هر چه مي پرسيديم كه چه شده؟ فقط مي گفت: امام زمان(عج) مي داند. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين خاطرات را تعريف كرد. و ما دليل درد سينه اش را فهميديم.


(به نقل از همسر شهيد)


دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
شيخ عبدالوهاب در حوزه علميه سليمانخان مشهد

پايداري نهضت و سخنان آتش زايم در مسجد گوهرشاد

روزي كه از قيد و بند مأموران امنيتي خلاص شدم، جاي شكنجه در بدنم درد داشت و مرا ناراحت مي كرد. اما چنين دريافت كردم كه مردم بعد از بگير و ببند عمال رژيم خيال كردند همه چيز تمام شد و ديگر كسي جرأت ندارد دم برآورد و عليه مظالم حكومت چيزي بر زبان بياورد. من براي آنكه به سهم خود نگذارم چنين فكري در جامعه رو به قيام و اقدام، نضج بگيرد، بعد از آزادي يكسره به سراغ ياران پراكنده شده ام رفتم و آنها را از گوشه و كنار پيدا كردم و با خود به مسجد گوهرشاد بردم. آنها دور من جمع شدند و به هواي اجتماع آنها كه اندك بود. كم كم عابران و زائران بر جمع ما افزوده شدند و تا مطلب به خارج از مسجد درز كند و مأموران برسند و ما را متفرق كنند، گفتني ها را گفته و به مردم كه آنها به مناسبت موقعيت مكاني جمع شده و ناخواسته سخنان آتش زايم را گوش مي دادند. توصيه كردم و آنها را سوگند دادم كه شما خود را هر جا ديديد اين منظره و اجتماع شكوهمند مسلمانان و سخن مرا كه سخن همين مردم است براي دوستان خود بازگو نماييد. مردم بدانيد كه دين شما، خداي شما، قرآن شما، اين امام شما از شما اين انتظار را دارد. اين بگفتم و از منبر فرود آمدم و در لابه لاي جمعيت كه اين موقع تقريباً تمام صحن مسجد گوهرشاد را پر كرده بودند. از نظر مأموران تازه رسيده پنهان ماندم.



دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
اسفند۱۳۴۴ جلسه معارفه شيخ عبدالوهاب، حضرات آيات: صدوقي سعادت(ره)،عظيمي وعلي معلمي

شيخ عبدالوهاب در رابطه با انتقال خودش به ساري چنين مي گويد:

ماه مبارك رمضان بود ديگر نمي توانستم در مشهد بمانم و نقشي داشته باشم. مأموران امنيتي حكومت سخت مرا تحت نظر داشتند. اكابر ما در تنگنا قرار گرفته بودند. حركات و اقدامات سركوبگرانه عمال دولت به اوج خود رسيده بود، ناچار شدم از مشهد بيرون بروم، تصميم گرفتم به استان خودم مازندران بروم و براساس محاسباتي، شهر ساري مركز استان را براي بسط و نشر بذر نهضت برگزيدم. به ساري آمدم، در شهر ساري براساس آگاهي هاي قبلي و اطلاعاتي كه بعد از ورود به شهر كسب كردم. دريافتم عالم وجيه و نيرومند شهر ساري حضرت آيت الله حاج سيدرضا سعادت رضوان الله عليه است. خدمت ايشان رسيدم و به حق ايشان را قهرمان فكر و سخت و دانش ديني يافتم.


شيخ عبدالوهاب و مسجد دهقان زاده بخش ۸ ساري

شيخ عبدالوهاب تا سال 1344 تنها در محرم و صفر و ماه مبارك رمضان در ساري اقامت مي فرمود و مردم از وجودش مستفيذ مي شدند و از طرفي تحت فشار و تهديد و ارعاب مأموران امنيتي حكومت قرار داشت و در همين فواصل چندين بار در شهرباني ساري به وسيله شخص محمودي رييس متجاهر به فسق و فجور اطلاعاتي شهرباني در آن روزها مورد هتك و شتم و حتي ضرب واقع گرديد و هر بار با پادرمياني حاج آقا سعادت (قدس سره) آزاد مي گرديد و بي پرواتر و صريح تر به كار خود ادامه مي داد.

در همين اثناء بود كه مسجد حاج دهقان زاده در بخش 8 ساري بنا گرديد و شيخ عبدالوهاب با اشاره حضرت آيت الله حاج سيدرضا سعادت (قدس سره) براي امامت جماعت و اداره اين مسجد نامزد شد و بر حسب استدعاي مردم ساري و تأييد علماء شهر و مخصوصاً تأكيد حاج آقا سعادت (قدس سره)، آيات و اساتيد مشهد مقدس به شيخ  عبدالوهاب دستور دادند كه در ساري بماند.




دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
شيخ عبدالوهاب و شهيد هاشمي نژاد در جلسه پيشگامان نهضت امام در مشهد

شيخ عبدالوهاب در مقابل پيشنهادات هدايا و رشوه هاي مالي حكومت به خودش، مي گفت:

اگر مي خواهيد كار خيري انجام دهيد نان و آب مادي و معنوي مردم را قطع نكنيد به داد گرسنه ها و برهنه ها و زاغه نشين ها برسيد. بيدار باشيد و تماشا نكنيد تا هر روز به تعداد اينان افزوده گردد... شما چقدر كوردل و كودن هستيد راه حل اساسي و بنيادي را كنار گذاشته، مرا تحت فشار قرار مي دهيد. برويد، نه من عطاياي شما را مي پذيرم و نه براي شما سودي دارم.

مقدم تر از همه اهل منابر

ما بارها با زمينه سازي هاي قبلي و بهره گيري از روحيات شهيد قاسمي، اقداماتي مي كرديم كه به پرخاش كردن و بد و بيراه گفتن قاسمي نسبت به صاحبان مجلس و بانيان محفل منتهي مي گرديد. با اين حال حس احترام مردم و صاحب مجلس نسبت به قاسمي بيشتر مي شد و او را به تمام اهل منبر مقدم مي شمردند.

(به نقل از يكي از مسئولين ساواك ساري)

قاسمي ما را كلافه كرده بود

قاسمي براي ما به صورت مسئله اي غيرقابل حل درآمد و به راستي ما مأموران امنيتي و اطلاعاتي را كلافه كرده بود. از طرفي با همه خشكي و صراحتي كه داشت با آنكه اهل مجامله و مداهنه نبود و هرگز لحن خوش آمدگويي نداشت، آنچنان در قلب و جان مردم جا داشت و ريشه دوانيده بود كه هر كس در ساري مي خواست مجلس مهمي تشكيل بدهد با آنكه ما غيرمستقيم و مستقيم نهي مي كرديم. باز هم نام او را درست در صدر ليست گويندگان مجلس خود آمار مي دادند و چون به صاحب مجلس مي گفتيم با شركت حاج شيخ عبدالوهاب قاسمي در مجلس شما موافقت نمي شود، مي گفتند: پس اصل مجلس را تعطيل مي كنيم و روضه خواني نمي كنيم و ما با اين ترتيب خود را با تعطيل عمومي مجالس روبه رو مي كرديم كه هرگز مصلحت ما نبود. از سوي ديگر به سراغ قاسمي مي رفتيم، مي ديديم تسخيرپذير نيست. نه به تطميع از پا درمي آمد و نه با تهديد كوتاه مي آمد و نه از حبس خسته مي شد و نه از شكنجه پروا داشت و نه نيرنگ هاي ما را نزد او رنگي بود.

(به نقل از رييس اطلاعات شهرباني ساري)


دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
حضرت آيات: قاسمي، عماد الدين كريمي، نظري، محمدي كوچكسرايي، محسني، يوسفي هزار جريبي، كسلياني، نوريان

هشدارهاي شيخ عبدالوهاب براي ولايتمداري

من احساس مي كنم بسياري از افرادي كه در متن انقلاب قرار گرفته اند. من الصدر الي الساقه به گواهي عملكرد خودشان با آنكه نام اسلام و قرآن بر زبان دارند، رنگ و بويي از اسلام ندارند كه هيچ، هر وقت هم كمترين فرصتي يافتند. تيشه به ريشه اسلام و مسلمانان مي زنند.

من مي بينم كه امام عظيم و عزيز به تنهايي و يكجا با انواع گرفتاري هايي كه اجداد طاهرين او، ائمه هداه مهديين عليهم السلام، روبه رو و دست به گريبان بودند، روبه رو است نه يك معاويه بلكه معاويه ها، نه يك يزيد بلكه يزيدها، نه يك هارون بلكه هارون ها، نه يك مأمون بلكه مأمون ها را مي بينم كه در فكر و در كار آزار امام و دزديدن انقلابند.

امام عظيم و عزيز ما به تنهايي به قدر طول تاريخ در جهت علو و اعتلاي اسلام و مسلمانان و رهايي مستضعفان جهان نه تنها ايران اثر داشته و به قدر دشمنان اسلام در طول تاريخ حيات اسلام هم  اكنون در برابر خود دشمن دارد. دشمناني كه هستي و آزادي خود را مديون و مرهون امامند.

شيخ عبدالوهاب به زبان حجت الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني:

يكي از اين شهداي گرانقدر كه اين جانب در سال هاي اول پس از پيروزي انقلاب اسلامي با ايشان در دوره اول مجلس شوراي اسلامي و حزب جمهوري اسلامي آشنا و همكار بودم، شهيد حجت الاسلام والمسلمين عبدالوهاب قاسمي سوادكوهي است. روحاني جواني كه خطابه هاي آتشين و انقلابي او با آن شيوه خاص در روزهايي كه گروهك هاي فراواني با انديشه هاي مسموم سعي در جذب جوانان داشتند، راهنماي مردم سوادكوه، قائم شهر و ساري براي شناخت راه از چاه بود و به خاطر اعتمادي كه مردم به صداقتش در بيان مواضع انقلابي داشتند. در اولين دوره مجلس به عنوان نماينده مردم مبارز شهر ساري، مركز استان مازندران انتخاب شدند و در تهران نيز با حضور فعال در مجلس و در جلسات حزب جمهوري، به عنوان يك چهره سياسي روحاني در راه نهادينه كردن تحزّب كه لازمه دموكراسي واقعي و يكي از اصول قانون اساسي است، تلاش هاي بسياري كرد. شهيد بزرگواري كه با شهادت خويش در مقتل «سرچشمه» و در كنار دبيركل شهيد حزب، آيت الله دكتر بهشتي، مزد مجاهدت در راه خدا را گرفت و بر بال فرشتگان به بزم اوليا و انبيا رفت.

سيلي به بناگوش افسر نظامي براي مبارزه با بدحجابي

روزي در بازار بزرگ مشهد خانم بي حجابي در كنار شوهر افسرش در حال عبور بود كه تا آن زمان به حرمت امام رضا (ع) در حوالي حرم، زنان با اين تيپ ظاهر نمي شدند و اولين باري بود كه براي تشيت كردن غيرت ديني مردم، زني با اين وضع در اطراف حرم ديده مي شد. مردم و بازاريان بخاطر درجه شوهر اين زن جرأت نمي كردند، تذكر بدهند. شهيد قاسمي با شهامت هرچه تمامتر رفت جلو و به آن زن تذكر داد. شوهرش به دفاع برآمد و درگير شد. شهيد قاسمي سيلي محكمي به بناگوش افسر نواخت به گونه اي كه كلاهش چند متر پرتاب شد. مأموران ريختند و او را دستگير كردند و به زندان بردند. اما با قيام بازاريان بزرگ مشهد و اعتراض عليه حركت آن زن و دفاع از اين مجاهد نستوه، ساواك مجبور به رها كردن او شد.

(به نقل از آيت الله سليماني«نماينده ولي فقيه در سيستان و بلوچستان»)

اعتراف شهيد مطهري به خطابه هاي دلنشين شيخ عبدالوهاب

در قدرت سخنوري شهيد قاسمي همين بس كه در دوران طلبگي براي تبليغ به تربت حيدريه رفت. همزمان شهيد مطهري هم در آن شهر برنامه سخنراني داشت. بعداً شهيد مطهري به اينجانب فرمود: خطابه  من در برابر خطابه شيخ عبدالوهاب قاسمي جلوه آنچناني پيدا نكرده بود. با آنكه همه ما به قدرت علمي و سخنوري اين فيلسوف متأله واقفيم اما ملامت صوت و طلاقت لسان و جذابيت سخن و روح والاي اين عزيز (شهيد قاسمي) در جلب و جذب مخاطبين و مستمعين كم نظير بود.

(به نقل از آيت الله سليماني«نماينده ولي فقيه در سيستان و بلوچستان»)

سيلي هاي مكرر شيخ عبدالوهاب به افسر نظامي در منزل آيت الله قمي


در ايام تصويب لوايح ششگانه شاه معدوم، اجتماع بزرگي در منزل مرحوم آيت الله قمي تشكيل شده بود كه بعد از يك سخنراني حاد و تند، درگيري بين مردم و مأمورين صورت گرفت و افسري كه فرمان حمله به مردم را داده بود مورد حمله شهيد قاسمي قرار گرفت و او چندين سيلي بر آن افسر زد تا حدي كه كلاه او از سرش افتاده و دورو بري هايش او را از صحنه بيرون بردند و در همان قضيه عده اي از طلاب از جمله شهيد قاسمي را گرفتند و به زندان بردند.

(به نقل از: آيت الله منصور معلمي مازندراني)

جسارت در كلام شيخ عبدالوهاب


آخرين باري كه شيخ  عبدالوهاب را ساواك به تهران بردند در سالن ساواك عكس شاه معدوم نصب بود. مامور ساواك به شهيد گفت: اين همشهري و فاميل شماست، چرا بر عليه شاه حرف مي زني؟ شهيد با همان لحن انقلابي در جواب گفت: ما چنين همشهري را مي خواهيم وجود نداشته باشد.

(به نقل از حجت الاسلام بزرگي)

خاطراتي از سردار سيد محمد باقرزاده


صداي بسيار زيبا، سبك مخصوص روضه خواني حاج آقا قاسمي كه خطبه حضرت زينب (س) و اما سجاد (ع) را از حفظ مي خواند، حقيقتاً گرمابخش محفل عاشورايي ما بود و من كسي را نديدم بعد ايشان به اين زيبايي اين خطبه را در بالاي منبر بخواند.

قبل از انقلاب در يك مقطعي عناصر فرصت طلب به مباحث خرافي گرايش داشتند و در محل پل تجن ساري كه كارخانه اي شاليكوبي در كنار رودخانه داشت، برنامه راه انداختند و مردم و جوانان را متوجه خود كرده و مدعي احضار ارواح بودند و مي گفتند: ما قادريم ارواح مومنين را احضار نماييم. وقتي شهيد قاسمي متوجه اين حركت مي شود معترض مي شود و با ارشاد و توجيه عالمانه از مردم و جوان ها مي خواهد اين بساط را بر هم بزنند كه زدند.


دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
شيخ عبدالوهاب، ۱۸دي۵۷ هنگام قرائت قطعنامه در ميدان شهداي ساري

قيام ۱۸ دي و شهادت ياران

روز 18 دي 57 بود كه جمعيت عظيمي (حدوداً بيست  هزار نفر) حركت كرده و شعارهاي انقلابي سر مي دادند. شهيد قاسمي هم مأموريت و فرماندهي راهپيمايي را برعهده داشت كه در ابتداي ميدان شهداي ساري (ميدان دروازه گرگان) درگيري با سربازان ارتش شروع شد و گاز اشك آور زيادي ريخته شد و تيراندازي افراد پياده و تانك هاي نفربر تندرو، صحنه را به يك جنگ تمام عيار تبديل كرده بود. شهيد قاسمي مردم را به آرامش و صبر و تحمل و ادامه نهضت دعوت مي كرد. آن روز در اثر اين درگيري ها شهدايي همچون شهيدان: توفيقي، گلمايي، ثمربخش، عابدين پور و ... تقديم انقلاب گرديد. كه بعد از پيروزي انقلاب نام خيابان مسير راهپيمايي، شاه عباس به خيابان 18 دي و ميدان محل درگيري به نام شهدا تغيير يافت.

(به نقل از محمد اسمعيل معمايي)

به من شليك كن، به مردم شليك نكن!


در جريان درگيري روز 18 دي 57 در ساري ديدم يك روحاني با سرعت و صلابت به سمت تفنگداري كه به سمت مردم شليك مي كرد، رفت. وحشت كردم با خود گفتم: اين روحاني كيست؟ و چه جرأتي دارد! مي خواهد چه كار كند؟ ديدم رفت در مقابل تفنگدار ايستاد و گفت: آقا به طرف مردم شليك نكن. ما اينها را آورده ايم. سپس اشاره به طرف قلب خود كرد و گفت: به من شليك كن، به مردم شليك نكن. اين عمل شهيد قاسمي آنچنان زيبا و موثر بود كه آن نظامي كه ظاهراً سروان خلج بود، احساس شرم كرد و تيراندازي به طرف مردم را قطع و لوله تفنگش را به طرف هوا گرفت و به شليك هوايي پرداخت.

(به نقل از حجت الاسلام دكتر بهاري)
 
دلباخته روح الله، شهيد هفتم تير
شيخ عبدالوهاب در جبهه ها كنار رزمندگان

بخشي از سخنراني هاي آسماني شيخ عبدالوهاب:


خدا گواه است كه من براي مدير روزنامه اطلاعات مسعود در سال 1342 انقلاب در زمان كشتن آن برادران حاج رضا و حاج اسماعيل، برادران طيب، آن تهمت ناروايي كه به امام بستند كه امام از مصر پول مي گيرد و مي خواهد تشنج بكند. نامه اي چهار صفحه اي كه براي مدير روزنامه نوشته ام موجب دستگيري من شد و تا قصر مرا بردند. 17 بار در طول مبارزات دستگير شدم و هرگز، عشق و ارادت من به امام كم نشد، پارسال در 17 رمضان(1399 ه.ق) خدا مي داند مرا با چه وضع به كميته تهران بردند و اين خدا بود كه نخواست من بميرم وگرنه الان من مرده بودم.

شما خيال نكنيد افرادي كه بخواهند افكاري انحرافي را ترويج دهند بدانند گوششان را مي گيرند و پرتشان مي كنند، مگر ملت مسلمان اجازه مي دهند؟ ما فرزندان نياكاني هستيم كه اسلام را با تحقيق به آنها دادند و محبت اهل بيت در دل هاي ماست.

آقاي ما و عزيز اسلام و محبوب خدا و پشتوانه ارزشمند و زوال ناپذير انقلاب، جمعي پابرهنه ها و محروم از داشتن ابتدايي ترين وسيله رفاه هستند كه چون كوهي بلند و استوار پشت سر رهبر كبير انقلاب صف واحدي را تشكيل داده، بنياني مرصوص را به نمايش نهاده، همواره همراه و همگام و همدل در صحنه  حضور فعال و سازنده داشته، دشمنان داخلي و خارجي را مأيوس مي سازند و هم اينانند كه در جبهه ها و طول خط تجاوز حكام بعث سينه سپهر دارند.

فرازي از وصيت نامه:

من شديداً به طلب مغفرت و رحمت حق محتاج و سخت فقير و ضعيفم. بر من ترحم آريد، اي بازماندگان و اي اهل بيت. اي ذوي الحقوق! از من درگذريد. من در زندگي زحمت و گرفتاري زياد ديدم ولي براي آخرتم كاري نكردم. اميد دارم خداوند منان به حق محمد و آلش (عليهم الصلوة و السلام) ببخشايد، و حشر و مماتم را با آن بزرگواران قرار دهد و خصوصاً حضرت ابا عبد الله الحسين (عليه السلام) از نظر آقايي و غلام پروري دورم ندارد و اطمينان دارم آقايي خواهد فرمود.

پدري كه بعد از شهادتش، با افتخار «پدرِ شهيد» مي شود؛ به روايت تصوير

چهار ضلع تحولات مبارزاتي مشهد در زمان طاغوت؛ به روايت تصوير

شادي روح امام و شهدا فاتحه اي با صلوات...

اين داستان نيست، مظلوميت سربازان روح اله است، پس ادامه دارد تا ظهور...

منبع: لشكر 25 كربلا
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده