پنجاه و یکمین سالگرد شهدای حزب موتلفه اسلامی؛
چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۱۶
نوید شاهد: پنجاه و یک سال پیش در چنین روزی آقایان امانی، هرندی، نیک‌نژاد و بخارائی از مبارزان حزب موتلفه اسلامی به دست دژخیمان رژیم پهلوی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.
به گزارش نوید شاهد،  پنجاه و یک سال پیش در چنین روزی آقایان امانی، هرندی، نیک‌نژاد و بخارائی از مبارزان حزب موتلفه اسلامی به دست دژخیمان رژیم پهلوی به درجه رفیع شهادت نائل شدند.

مقام معظم رهبری درمورد شهدای حزب موتلفه که در 26 خرداد 1344 به درجه رفیع شهادت نایل آمدند می فرمایند: «این شهدای چهارگانه (امانی، هرندی، نیک‌نژاد، بخارائی) که جناب آقای عسگراولادی از این بزرگواران یاد کردند، شاید این تعبیر درباره آنها درست باشد که بگوئیم نورالله فی ظلمات الارض. به هرحال اینها ستارگان و برجستگانی بودند که در راه خدا رفتند. راهی را انتخاب کردند و نتیجه این شد که مشاهده می‌کنید یعنی حاکمیت اسلام در دوران سیطره کفر و استکبار بر عالم چیزی که به افسانه شبیه است. این شهدای چهارگانه حقیقتاً در دوران ظلمات نور خدا بودند که درخشیدند، فضا و دل‌ها را روشن کردند، راه را به خیلی‌ها نشان دادند.»



زندگی نامه شهدای چهارگانه موتلفه

شهید محمد صادق امانی همدانی در سال ۱۳۰۹ در تهران متولد شد. وی که از کسبه بازار تهران بود بنابر بر نقل حاج مهدی عراقی: «خودش یک مجتهد بود و قریب ۶ هزار حدیث از حفظ بود و مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچه‌های زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه بخصوص به آنها درس اخلاق می‌داد» شهید امانی برای جذب این جوانان روش خاص خود را داشت «یکی از روشهای تبلیغی شهید صادق امانی برای شرکت جوانان در جلسات و اردوهای تفریحی ابتکار و انتخاب احادیثی بود که در ارتباط با‌‌ همان عملی که انجام می‌دادند کاملاً آشکار بود مثلاً قبوضی که برای افراد شرکت کننده در اردو تهیه شده بود در سر فصل قبض آرم دو دست فشرده به یکدیگر و این حدیث نقش بسته بود «هل الدین الا الحب» آیا دینداری غیر از صفا و دوستی است معلوم است چون در این گونه حرکتهای جمعی که نیاز به صفا و صمیمیت است این حدیث شریف کاملاً مصداق عملی دارد» در کنار تربیت معنوی نیرو‌ها شهید صادق امانی در گروه شیعیان فعالیت داشت و پس از آن با نظر حضرت امام (ره) به همراه جمعی از یاران اقدام به تأسیس حزب مؤتلفه اسلامی کرد و پس از مدتی رهبری شاخه نظامی مؤتلفه را عهده دار شد و طراح عملیات بدر در اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور بود.

وی پس از واقعه کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از ده روز یعنی روز یازدهم بهمن ماه ۱۳۴۳ در منزل ابوالقاسم رضوی فرد دستگیر و به دنبال حکم دادگاه نظامی شاه به همراه همسنگران خود بخارائی، نیک‌نژاد، صفار هرندی در تاریخ بیست و ششم خرداد ماه 1344 به درجه رفیع شهادت نائل گردید. وی که نقش اساسی در رهبری مؤتلفه بر عهده داشت، لحظات قبل از شهادت در پاسخ به درخواست برادرش برای نجات وی از زندان گفت «اکنون فرصتی به دست آمده است که ممکن است در آینده به دست نیاید موقعیت خاصی است که می‌خواهم از آن استفاده کنم وشهید بشوم و تاکید کرد که «هیچ اقدامی برای من انجام ندهید.»

شهید محمد بخارائی فرزند علی اکبر در سال ۱۳۲۳ه. ش در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او پس از پایان دوره مدرسه با شهید رضا صفار هرندی دوست صمیمی شد و در جلسات حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا گردید. با آغاز نهضت امام خمینی (ره)، شهید بخارائی و شهید هرندی با مؤتلفه اسلامی آشنا شدند و شهید عراقی آنها را برای جهاد مسلحانه شایسته یافت و آنان را با شهید امانی مرتبط ساخت. شهید امانی تحولی نو در روحیه آنها پدید آورد و شرکت در دوره‌های تمرین مسلحانه روابط آنها را مستحکم کرد. او در عملیات بدر برای اجرای در کلمه الهی در به هلاکت رساندن حسنعلی منصور نقش ویژه‌ای داشت و پس از شلیک دو گلوله به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد ولی با لغزیدن پای او روی یخ خیابان در جلوی مسجد سپهسالار سابق (مدرسه شهید مطهری فعلی) به زمین افتاد و دستگیر شد ولی در کلانتری بهارستان به نصیری معدوم با شجاعت و صراحت پاسخ‌هایی داد که او برآشفت و با عصای مارشالی به دهانش زد و آن را غرق خون کرد. شهید بخارائی با اینکه نوجوانی ۲۰ ساله بود ولی در باز جوئی‌ها و بیدادگاه همگان را از بلاغت و فصاحت و شجاعت خود به تحسین واداشت. شهید بخارائی در سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ همراه سه شهید دیگر با نشاطی کامل و با فریاد الله اکبر شهادت را پذیرا شد.

شهید رضا صفار هرندی فرزند علی اکبر در سال ۱۳۲۵ در خانواده‌ای اهل علم و تبلیغ دین به دنیا آمد برادرش حجت الاسلام حاج شیخ علی اصغر هرندی روحانی آزاده خدوم و مردمی بود که علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد دروازه غار تهران و منبر و تعلمیات دینی، مغازه پارچه فروشی داشت و از این راه زندگانی را اداره می‌نمود و نمونه‌ای از کسب پاکیزه اسلامی را در عمل آشکار می‌کرد. شهید رضا صفار هرندی در این خانواده پرورش یافت. پس از دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او به کار مشغول شد. وی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آنها به راه دین فعال بود در همین رابطه با شهید محمد بخارائی و شهید نیک‌نژاد آشنا شد و با آنها درباره مسائل اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر کار می‌کرد. با شروع نهضت امام خمینی (ره) او و یارانش، به انجام وظیفه انقلابی رو آوردند و بالاخره در مسیر این نهضت خدایی، با مؤتلفه اسلامی آشنا شدند و به طرف جهاد مسلحانه رو آوردند. شهید هرندی روز عملیات اعدام انقلابی منصور پشتیبان شهید بخارائی بود و توانست پس از پایان عملیات از صحنه بیرون آید ولی وقتی که می‌خواست وسایلش را از خانه بردارد تا به اتفاق شهید نیک‌نژاد زندگی مخفی را آغاز کند دستگیر شد. وی در سحرگاه ۲۶ خرداد ۱۳۴۴ به همراه همرزمانش توسط مزدوران شاه تیرباران و شهد شیرین شهادت را نوشیدند.

شهید مرتضی نیک‌نژاد
در سال ۱۳۲۱ در جنوب شهر تهران در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. از نوجوانی تدین و تعهد وی همه را تحت تأثیر قرار می‌داد. وی پس از پایان دوره ابتدایی در بازار تهران به شغل گالش فروشی اشتغال داشت. او با آشنایی با شهید رضا صفار هرندی در جلسات دینی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی شرکت کرد و با آشنایی با شهید بخارایی، جمعی صمیمی تشکیل دادند و از همین جمع با مؤتلفه اسلامی آشنا گشتند. وی در جریان عملیات بدر نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده شهید بخارایی بود که پس از اینکه شهید بخارایی منصور را به سزای خیانت‌هایش رساند چند تیر شلیک کرد که مأمورین طاغوت را از توجه به بخارایی منصرف سازد. این گلوله‌ها به ناودان مجلس و شیشه اتومبیل بنزی که منصور را با آن به بیمارستان می‌بردند اصابت و شیشه جلوی بنز را خرد کرد. وی از صحنه عملیات خارج شد ولی به همراه شهید صفار هرندی دستگیر شد. وی در دادگاه تجدید نظر طاغوت با اینکه مریض و قادر به حرکت نبود اما به دستور رئیس دادگاه نظامی با برانکارد و در حالی که دراز کشیده بود به دادگاه منتقل و محاکمه شد. «مرتضی را همراه دوستانش به زحمت به دادگاه آوردند. در جلسة دادگاه نیمکتی گذاشتند که وی روی آن دراز کشید و چون آفتاب به او می‌تابید دستمالی جلوی صورتش گذاشته بود که نور آفتاب او را در آن حالت ضعف خیلی آزار ندهد. در این حال رئیس بیدادگاه که جلاد مشهور شاه بود به شهید نیک‌نژاد گفت: آن روزی که می‌خواستی دست به این حرف‌ها بزنی آن روز باید فکر کنی نه حالا که ترس تو را ورداشته و بی‌حال شده‌ای کاش آن روز به فکر می‌افتادی و همچو غلطی نمی‌کردی. شهید نیک‌نژاد اجازه خواست به او اجازه نداد و گفت نمی‌شود بگیر بنشین، و در همین اثنا آن روز یا روز قبل از روز آخرین بود، به قدری این جوان نحیف کوبید نظام را در آنجا که حالتی بسیار جالب به دادگاه داد. وی گفت: این من نیستم که از مرگ می‌ترسم و این من نیستم که بخاطر خوش گذرانی یا بخاطر استراحت راهی را بخواهم پیدا کنم و از زندان بروم بیرون خیر، ماه‌ها، سال‌ها از خدا استمداد کردیم و از خدا استدعا کردیم الهم ارزقنا شهاده فی سبیلک ما برای چنین روزی روز شماری و ساعت شماری می‌کردیم این شما هستید که شخصیت مزدوج دارید ازدواج شخصیت تان سبب این است که شما هیچ نوع پایداری و استقامت ندارید.»

مرتض1ی نیک نژاد در سحرگاه ۲۶ خرداد ۴۴ در حالی که با چهره‌ای خندان به سوی چوبه‌های تیرباران می‌دوید تکبیر گویان و سپاسگزار از خداوند به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 پیوست‌ها:

۱- حماسه شهید اندرزگو بر اساس اسناد و خاطرات، مرکز اسناد انقلاب اسلامی

۲- ناگفته‌ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی) و پرونده ساواک

/انتهای پیام/
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده