مرحومه صديقه حكمت از «شوق پرواز»شهيد بابايي چه گفت؟
سه‌شنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۷:۰۹
همسر شهید بابایی: در قسمت هاي پاياني سريال «شوق پرواز» سعي شده تا واقعيات روز تشييع پيكر همسرم به طور در دوشان تپه به تصوير كشيده شود.
اختصاصی نوید شاهد به مناسبت درگذشت همسر مکرمه شهید عباس بابایی: شهریور ماه سال 1390«شوق پرواز» به كارگرداني «يدالله صمدي»از شبكه سراسري پخش شد؛ سريالي كه ساخت آن بيش از 3 سال طول كشيد و بالاخره با نقش بستن بر صفحه قاب نقره اي انتظار دوستداران فرهنگ ايثار و ارادتمندان به خط سرخ شهادت را پايان داد.
 پس از پخش اين سريال «صديقه حكمت» همسر وبزرگوار اين سردار شهيد با حضور در برنامه  تلویزیونی«اين شب ها»حضور يافت و به بيان خاطراتي از همسر شهيدش پرداخت.
صديقه حكمت با اشاره به اينكه مراجعه و بازديد از خانه هاي شهدايي كه تاكنون نامي از آنها برده نشده و يا يادي از شهداي شان نشده است، دلگرمي خاصي براي آنها به وجود مي آورد، اظهار داشت: ديدار با خانواده شهدا رسالت بزرگي بر دوش همه مسئولان و آحاد مردم و خود من است و من شرمنده خانواده شهدا هستم كه بايد براي همسر من سريالي ساخته شود؛ انشاءالله خداوند بپذيرد.
 وي در پاسخ به پرسش  كه نظر وي را درباره ديدار سرزده مقام معظم رهبري از خانواده شهدا جويا شد، تصريح كرد: انسان احساس مي كند كه چقدر به خداوند نزديك شده است و سبك بال پرواز مي كند؛ اين حس در من و فرزندانم به وجود آمده است كه چقدر به خداوند نزديك هستيم، همسرم به طور مخفي نسبت به انجام اينگونه ارزش ها وقت مي گذاشت و من هم تابع ايشان هستم و فرزندانم «سلما، محمد و حسين» وقتي در كنار اين ارزش ها قرار مي گيرند و مي بينند كه از پدرشان زياد سخن گفته مي شود، افتخار مي كنند.
همسر شهيد بابايي در ادامه افزود: اكنون با گذشت 24 سال از شهادت همسرم به علت ديابت و مشغله كاري كمتر توفيق پيدا كردم تا برخي فعاليت هاي فرهنگي را انجام دهم؛ همسرم به داشتن فرزندان خود افتخار مي كرد و خوشحال بود كه خداوند به عنوان فرزند اول به ما دختري عطا كرد چرا كه معتقد بود در رحمت خداوند به سوي ما باز شده است.
مرحومه حكمت با بيان به اينكه هنوز در اتاقش عكس و لباس همسرش را نگه داشته است، يادآور شد: بعد از شهادت عباس به فرزندانم گفتم ايرادي ندارد كه لباس و عكس بابا در اتاقم باشد و آنها گفتند كه اتفاقا خيلي هم دوست داريم و اين احساس به ما دست مي دهد كه بابا زنده است و هر صبح به اداره مي رود و به خانه برمي گردد.
وي خاطرنشان كرد: گاهي اتفاق مي افتاد كه بچه ها 3 شبانه روز پدر را نمي ديدند اما وقتي عباس به خانه مي آمد صبح ها همه با صداي دلنشين قرائت قرآن او از خواب بيدار مي شدند؛ وقتي بعد از نماز به قرائت دعا مي پرداخت خانه را فضاي معنوي زيبايي فرا مي گرفت و بايد بگويم كه مسير زندگي مااز ابتدا تا شهادت عباس مسير بسيار معنوي و زيبايي را طي كرد.

 وي در ادامه با ذكر خاطره اي به انگيزه شهيد بابايي براي تراشيدن موي سرش اظهار داشت: همسرم معتقد بود لابه لاي موهاي سر، هزاران شيطان وجود دارد كه مجبورت مي كند ساعت ها مقابل آينه بايستي كه موجب اتلاف وقت مي شود؛ همين موضوع موجب شده كه يك بار كه براي خريد به بازار رفته بوديم، او را به جاي يك سرباز فراري بازداشت كرده بودند كه او مجبور شده بود براي رهايي اش كارت شناسايي اش را نشان دهد.
 همسر شهيد بابايي با ذكر خاطري ديگر از همسرش گفت: از خداوند مي خواهم تا زمان مرگم تاثير خوبي روي جوانان و فرزندانم داشته باشم و در دوران خدمتم در شوراي شهر قزوين اميدوارم براي خدمتگزاري به مردم شهيد پرور تلاش كنم و اعتقادم بر اين است كه اگر انسان هدفش براي خداوند باشد خداوند خودش چيزي را براي انسان حاكم مي كند تا حد اعتدال رعايت شود و شاهد افراط و تفريط نشود.
«شوق پرواز» واقعيات روز تشييع پيكر شهید بابایی را به تصوير كشيد

وي در ادامه اظهار داشت: عباس بر انجام صله ارحام بسيار معتقد بود و برخلاف نامش، هميشه خندان بود؛ مطالعه كتب ديني همانند قرآن، نهج البلاغه، زيارت عاشورا از فعاليت هايي بود كه وقت آزاد او را پر مي كرد.
 همسر شهيد بابايي با ذكر خاطره ديگر از بخشش تلويزيون رنگي به يكي از دوستانش ادامه داد: روزي از طرف شهيد ستاري يك تلويزيون رنگي به منزل ما آوردند؛ بچه ها با ديدن اين تلويزيون بسيار خوشحال شدند اما وقتي عباس به خانه آمد آن را ديد، زير لب گفت "آخر منصور كار خودش را كرد". بچه هاي خيلي اصرار كردند كه تلويزيون نو را به جاي آن تلويزيون 14 اينچ سياه و سفيد استفاده كنيم؛ من از عباس خواهش كردم و او تلويزيون را باز كرد تا بچه هاي ببينند؛ اما چند دقيقه بعد بچه ها را صدا كردو گفت: شما الان هم تلويزيون داريد و هم بابا؛ اما من خانواده اي را مي شناسم كه نه بابا دارد نه تلويزيون؛ دوست داريد با متقاعد كردن بچه ها آن تلويزيون را براي خانواده شهيدي در كاشان برد.
 وي در ادامه يادآور شد: آوازه رشادت ها و شجاعت هاي همسرم و پروازهاي بيش از حدش در جنگ به گوش حضرت امام (ره) كه رسيد از جانب ايشان به عباس درجه سرتيپي داده شد؛ اين درحالي بود كه او مستقيماً از سرگردي به درجه سرهنگي رسيد و سه ماه بعد از كسب اين درجه به شهادت رسيد. وقتي دوستان به من تبريك مي گفتند، به آنها مي گفتم به من تسليت بگوييد چون عباس مدت كوتاهي بعد از اين شهيد خواهد شد.
همسر شهيد بابايي اظهار داشت: عباس هميشه هواپيماهايي كه پروازي انجام داده بودند را خودش چك مي كردند، و مي گفت كه نمي خوام اگر مشكلي براي اين هواپيما پيش آمد اتفاقي براي دوستان و همكارانم بيفتد. او همواره تلاش مي كرد محيط خانه و كار را شاد و پرانرژي نگه دارد و با لهجه شيرين قزويني و حركات شادي آفرين به اطرافيان روحيه مي داد. حكمت خاطر نشان كرد: سال 66 توفيق زيارت خانه خدا نصيب هر دو ي ما شد؛ عباس تا دقايق آخر همه كارهاي سفر را انجام داد اما لحظه آخر به آقاي اردستاني گفت «كه همسرم را به شما و همه تان را به خدا مي سپارم»؛ به او گفتم عباس بعد از ماه عسل سفر دونفره اي نداشتيم؛ چرا اين سفر را كنسل كردي؛ گفت انشاءالله تا قبل از عرفه به شما خواهم پيوست؛ هنوز به مكه نرسيده بوديم كه به دلايلي از طريق آقاي اردستاني متوجه شدم بايدبه ايران باز گرديم.
 وي افزود: هنگام بازگشت همه دوستان و همرزمان شهيد بابايي پشت سر ما گريه مي كردند اما دليلش را نمي فهميدم؛ حتي هنگامي كه وارد هواپيما شديم چون عكس شهيد بابايي در تمام روزنامه ها و مجله ها چاپ شده بود، وقتي پرسنل هواپيما متوجه حضور من شدند به سرعت تمام روزنامه ها را از داخل هواپيما جمع كردند؛ البته من بعدها علت اين رفتارها را متوجه شدم چون در آن لحظات در حال خودم نبودم و حتي دوست داشتم، هواپيما سقوط كند چون حس بدي داشتم و مي دانستم كه وقتي پياده شوم خبر بد تنهايي و غربت را خواهم شنيد.

دلم نمي خواست با آن صحنه ها روبرو شوم. همسرم درست روز عيد قربان سال 66 به شهادت رسيد، مراسم تشييع پيكر او در دوشان تپه با حضور مقام معظم رهبري و آقاي رفسنجاني گزار شد.

وي در پايان اظهار داشت: در قسمت هاي پاياني سريال «شوق پرواز» سعي شده تا واقعيات روز تشييع پيكر همسرم به طور در دوشان تپه به تصوير كشيده شود. حكمت تصريح كرد: روزهاي آخر حيات عباس از ابهت الهي كه در چهره او بود، بسيار تحت تأثير قرار مي گرفتم و به او مي گفتم احساس مي كنم در مقابل خودم يكي از اولياي خدا را مي بينم؛ او بسيار ناراحت مي شد و از خداوند طلب مغفرت مي كرد اما من مي دانستم كه خيلي زود او رااز دست خواهم داد؛ وقتي بالاي پيكر او رسيدم رويش را كنار زدم و گفتم "عباس من را به خانه خدا فرستادي و خودت به ديدار خدا رفتي؛ اميدوارم خداوند شهادت را نصيب ما هم بگرداند."
انتهای پیام
روحش شاد


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده