سه‌شنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۱۲
نوید شاهد: خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند


خیلی دوست داشتم عباس را داماد کنم، نمی دانم چه طور راضی شد، به من گفت: دختری برایم پیدا کن که شرایط مرا قبول کند. وقتی رفتیم خواستگاری، به خانواده زنش گفت: این کار من است، از مال دنیا فقط همین لباس سپاه را دارم که تنم است. خانه من روی دوشم است، هر جا بروم، خانه ام همان جاست که آنها قبول کردند.
خودم رفتم یک گردنبند خریدم، سیزده هزار تومان، گوشواره هم نخریدم. خانمش برای عباس یک ساعت خرید که اصلا دست نکرد، هنوز همان جور نو و دست نخورده مانده است.شب عقد کنان که شد، از عباس خواستم لباسش را عوض کند، رو کرد به من گفت: من ازخانواده شهدا خجالت می کشم. با همان لباس سپاه که کهنه بود، آمد نشست سر سفره عقد.
راوی: مادر شهید عباس کریمی


 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده