سه‌شنبه, ۰۴ خرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۲۹
نوید شاهد: کسی آن جا نبود جز عباس. یک گوشه نشسته بود. سلام کردم، جوابم را داد. قبلا خیلی با او شوخی می کردم، ولی این بار فرق می کرد. چهره اش نورانیت عجیبی داشت. اصلا نتوانستم به خودم اجازه بدهم که با او شوخی کنم...
دفتر خاطرات - طلب حلالیت

قبل از عملیات جفیر به دیدنش رفتم. نمی دانم چرا آن قدر احساس خوبی داشتم. داخل اتاق شدم. کسی آن جا نبود جز عباس. یک گوشه نشسته بود. سلام کردم، جوابم را داد. قبلا خیلی با او شوخی می کردم، ولی این بار فرق می کرد. چهره اش نورانیت عجیبی داشت. اصلا نتوانستم به خودم اجازه بدهم که با او شوخی کنم. گرم صحبت شدیم. از طرز حرف زدنش، متوجه شدم که حواسش پیش ما نیست. گفتم: حلالم کن. گفت: تو دائم می گویی من صد تا جان دارم، حالا چطور می گویی حلالت کنم؟! گفتم امروز با روزهای دیگر فرق دارد، من چیزی می بینم که خودت نمی بینی. با اصرار حلالیت طلبیدم. حلالم کرد. گفتم اگر شهید شدی، مرا هم شفاعت کن. پرسید: معلوم است امروز چه می گویید!؟ برو یک وقت دیگر بیا. گفتم: الان باید قول بدهی که شفاعت می کنی. آن قدر اصرار کردم که گفت: اگر کاری از دستم بر آمد، چشم! بلند شدم و آمدم بیرون...

راوی: رمضانپور، همرزم شهید عباس کریمی
منبع: دجله در انتظار عباس

 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده