روزها گذشت ،آن روز آخرین روزی بود که من فضای خانه و چهره مادر ، پدر ، خواهر و برادرانم را می دیدم .چهره خسته پدر وقتی که از دریا می آمد و من اولین کسی بودم که به اسقبالش می رفتم . آن زمان من 22سالم بود که دیدگانم برای همیشه با آسمان پر ستاره ی جزیرۀ مینو خداحافظی کرد
    به گزارش نوید شاهد کرمان :سمیره مسمایی  سوم اردیبهشت 1337 در جزیرۀ مینو و در یک خانوادۀ مذهبی چشم به جهان گشود.22مهرماه 1359 بر اثر اصابت ترکش از هر دو چشم نابینا شدو به درجه جانبازی نائل آمد.وی بعداز ترخیص از بیمارستان به همراه خانواده به کرمان مهاجرت نمود. بعدها بعنوان اپراتور در قسمت مرکز تلفن بیمارستان شفای کرمان مشغول بکار گردید.وی سرانجام بعد از تحمل 36 سال دردو رنج ناشی از جانبازی در 30فروردین سال جاری به مقام عظمای شهادت نائل آمد .


   



خاطره ای از جانباز شهید سمیره مسمایی:

سالها از آزادی و آرام گرفتن  خرمشهر می گذرد ، اما هنوز یاد و خاطره این شهر زیبا را فراموش نمی کنم . خرمشهر مانند درختی بود که هر روز شاخ و برگش را بی رحمی جدا می کردند . تمام فصلهای خرمشهر فصل پاییز بود . هیچ کس بهارش را باور نداشت . سال 59 تمامی پیکر خرمشهر را درد فرا گرفت و بعد از آن خرمشهر خونین شهر شد . منزل ما در جزیره مینو از توابع خرمشهر بود .آن زمان هیچ کس باور نمی کرد که عراق به ایران حمله کند ، گوش ما اصلا با صدای خمپاره و آتش آشنا نبود . بین ما و عراق فقط یک دریا قرار داشت . دریایی که  پردانمان با آن خو گرفته بودند . هر روز پدرم سوار بر قایق می شد و دل به دیا می سپرد . نزدیکی های ظهر می امد و صدا می زد "تعال بنتی " دخترم بیا  امروز دریا با ما یار شد و تور ما را پر از ماهی کرد . روزها به آرامی می گذشت تا اینکه سال 1359 فرا رسید و کم کم ما با صدای توپ و خمپاره آشنا شدیم . دیگر آرام و قرار نداشتیم . هواپیماهای عراقی دائما شهر را بمباران می کردند .


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده