يکشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ ساعت ۱۳:۳۰
کتاب «یادگاران 29» شامل خاطرات شهید مجید پازوکی است که از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شد.
نوید شاهد: کتاب «یادگاران 29» که خاطراتی از شهید مجید پازوکی را دربرگرفته، به قلم افروز
مهدیان نوشته شده و انتشارات روایت فتح آن را روانه بازار نشر کرده است.
در مقدمه این اثر آمده است: «مجید ساده بود، همه چیزش ساده بود، از آن آدم‌هایی که می‌توانست شب عروسی همان کفشی را بپوشد که توی زمین‌های خاکی پر از مین می‌پوشید. این سادگی همیشه همراهش بود. فرقی نمی‌کرد، چه آن زمان که یک تخریب‌چی جسور بود، چه وقتی که فرمانده شد.
جنگ که تمام شد همه برگشتند به شهر و دیارشان. زندگی در شهر راحت بود و بی‌دردسر. مجید لذت این زندگی راحت را می‌فهمید. مثل همه مردهای جنگ صدای خنده‌های کودکانش را دوست داشت، وقتی از سر و کولش بالا می‌رفتند.
اما او وسط این زندگی آرام، چشم‌های منتظری را دید که بی‌تابش کرد. دل‌های مضطربی را فهمید که دیگر نتوانست پای زندگی و خانه‌اش بنشیند. خیلی‌ها ندیدند و نفهمیدند، سوز جگر مادرانی را که شاید فقط یک نشانه، یک پلاک یا یک تکه استخوان آرام‌شان می‌کرد.
مجید چیزهایی دید که دلش را کند و برد به جایی که از جنس همان خاک بود. همان جا که تمام نوجوانی و جوانیش را بزرگ شده بود. مرد شده بود. زندگی توی آن بیابان گرم سخت بود. خیلی سخت. خطر همواره همراه همیشگی‌شان بود. میدان‌های مینی که گذر سال‌ها روی‌شان را خروارها خاک پوشانده بود. آن قدر لابه‌لای خاک‌ها به دنبال نشانه‌ها گشت تا خودش هم نماد و نشانه‌ای شد برای رفقای گمنامش.»
در یکی از خاطرات این کتاب آمده است: «اوج انقلاب، 10 ساله بود. شب‌ها با پسر همسایه‌مان می‌رفتند تظاهرات و روی دیوارها شعارنویسی می‌کردند. یک بار کتک مفصلی از پدر دوستش خورد. اما باز هم دست‌بردار نبود. هر وقت می‌خواست برود تظاهرات، اول میرفت زنگ خانه دوستش را می‌زد.
سال سوم راهنمایی را تمام کرده و نکرده رفت جبهه، آن هم یواشکی. یک روز صبح از خواب که بیدار شدیم، دیدیم رفته. از پادگان که زنگ زد، گفتم «برگرد مادر خطر دارد»، گفت؛ «دوست دارید توی خیابان بروم زیر ماشین یا برای مملکت و دینم شهید شوم؟ اگر بمانم جواب فاطمه زهرا(س) را چه می‌دهید؟» یک الف بچه با این حرف‌ها راضی‌ام کرد.»
در یکی از خاطرات نیز آمده است: «تمام جنگ دلم می‌لرزید، وقتی رادیو مارش نظامی می‌زد. وقتی زن‌ها توی کوچه یواشکی پچ پچ می‌کردند یا صدای زنگ در بی‌موقع بلند می‌شد، با خودم می‌گفتم. حتما از مجید خبری شده، هر لحظه انگار منتظر خبری بودم. جنگ که تمام شد، خیالم راحت شد، فکر کردم دیگر روزهای اضطرای تمام شد. یک بار توی تلویزیون مصاحبه‌اش را دیدم. گریه می‌کرد. می‌گفت؛ «از قافله شهدا جا مانده‌ام و ...» همانجا توی دلم خالی شد. فهمیدم تفحص هم که می‌رود هنوز دنبال شهادت است. می‌دانستم او برای من ماندنی نیست.
یادآور می‌شود، مجید پازوکی، فرمانده گروه تفحص لشکر 27، فروردین 1346 متولد شد و 17 مهرماه 1380 به شهادت رسید.
گفتنی است، کتاب «یادگاران؛ مجید پازوکی» نوشته افروز مهدیان با شمارگان 1100 نسخه از سوی انتشارات روایت فتح منتشر شده است.
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده