بزرگداشت دهمین سالگرد شهدای عرفه (1)
شنبه, ۱۹ دی ۱۳۹۴ ساعت ۰۲:۵۷
طرف عراقي باور نمی‌کرد که یک جوان 23 ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را برق آسا محاصره کرده و این آقا را که فرمانده تیپ بوده به اسارت گرفته است.
  روايت سردار سرلشکر محمد علی جعفری

در مرحله دوم عملیات بیت المقدس، دشمن با تمام قوا و توان روی سر بچه‌ها سایه کینه انداخت.. خط یک لحظه آرام نمی‌گرفت.. از شدت آتش سنگین دشمن زمین به لرزه درآمده بود.. گرد خاک و دود و بوی مشمئز کننده باروت و خون فضاي جبهه را فرا گرفته بود.. نیروهاي اسلام جز اینکه فشار دشمن را تحمل کنند و دم بر نیارند، چاره‌ای نداشتند.. قرارگاه برای حفظ خط، مقاومترین نیروها را انتخاب کرده و احمد كاظمي و تیپ هشت نجف اشرف از صبورترین نیروها بودند.. احمد با سر باند پیچی شده در خط حضور داشت و از نیروها بازدید به عمل می‌آورد.. نشانه‌هاي خستگی در چشم‌های او نمايان بود.. از صبح که مجروح شد هرچه اصرار کردیم به عقب برگردد، حاضر نشد برگردد.. ترکش اول به صورت او اصابت کرد و بیهوش شد.. ناگهان به هوش آمد و گفت مرا به جلو بازگردانید.. ترکشي که به پيشاني احمد اصابت كرده زخم عمیقي برجاي گذاشته، اما کسي حریف او نمي‌شود تا او را به عقب بازگرداند. سرانجام با یک نفربر که از عملیات قبلی غنیمت گرفته بود، به جلو مي‌رود تا در کنار نیروهایش باشد..

در همه جای دنیا و در کلاسیکترین ارتش‌های جهان، فرماندهان در اوج جنگ و درگيري، باید چند کیلومتر عقبتر از خط مقدم به هدایت نیروها بپردازد. اما احمد هیچ وقت خود را اسیر این اصول نکرد، و نخواست و نتوانست که در عملیات دور از همرزمانش باشد. براي اينكه با بچه‌ها انس و الفت خاصی داشت. نمی‌دانم در عملیات رمضان بوده‌اید یا نه؟ اصلا چیزی از جزئيات آن شنیده‌اید؟ وضعیت خاصی برای تیپ‌ها و لشکرهای عمل کننده به وجود آمده بود.. لحظات به سختی می‌گذشت.. ارتباط یگان‌ها با یکدیگر قطع شده بود.. صحنه، عاشورايي شده بود. احمد در سايه گلوله باران دشمن، با یک جیپ به خط رفت و پانصد متر پشت خاکریز اول زیر ماشین دويد تا بتواند در آن شرایط سخت آب و هوایی با نیروهایش صحبت کند.. با وجودي كه در عملیات رمضان به اهداف اصلی نرسیدیم، ولي با این حال تیپ هشت نجف اشرف جزو نیروهایی بود که توانست از مواضع دشمن عبور کند و فاتح میدان شود.

فرماندهان در روز پنجم عملیات کربلای پنج به سختی درگیر نبرد هستند. در منطقه پنج ضلعی رودخانه پل نو، سنگر فرماندهی لشکر هشت نجف زير پل قرار دارد. آتش دشمن روي اين محور به قدري سنگین است که جای سالمی روی زمین پیدا نمی‌شود. گويا دشمن با خمپاره زمين را شخم می‌زند. با احمد كاظمي به خط رفتیم و قرار بود در سنگر او جلسه‌ای انجام شود. نیروهای حاجی شب قبل، خاک ریز مهمی آنجا زده بودند، و ما برای دیدن خاکریز به خط رفتیم. آنجا خمپاره‌ای کنارمان به زمین خورد كه خیلی‌ها شهید و زخمی شدند. الحمد الله به احمد آسیبی نرسيد. این قضیه برای من بیشتر شبیه به معجزه بود.. همان جا فهمیدم كه احمد باید زنده بماند.. وگرنه چه طور می‌شود کسی از آغاز جنگ در جبهه حضور داشته باشد و همیشه هم در خط مقدم باشد، اما آسیب جدی نبیند.
جنگ پايان يافته و همه در اوضاع نا بسامان بعد از جنگ به دنبال سازندگی و توسعه و آرامش‌اند. اما کردستان تا آن لحظه همچنان منطقه نا امن کشور بود. هر سال به طور متوسط در این منطقه دویست شهید می‌دادیم. قضیه کردستان برای همه از جمله فرمانده کل قوا غیر قابل تحمل شده بود. در آن برهه فرمانده نیروی زمینی سپاه بودم. آقا مرا خواستند و فرمودند: باید برای کردستان یک فکر جدی کرد. در آن ديدار بود که احمد را پیشنهاد دادم. آقا پرسيدند: پس تکلیف لشکرشان چه می‌شود؟ از قبل می‌دانستم که آقا با کسی که بیش از یک مسئولیت داشته باشد مخالف است. اما احمد استثنا بود. وقتی موضوع با احمد در میان گذاشته شد خیلی استقبال کرد. رفت ارومیه و شد فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع). آخر هفته می‌آمد اصفهان و به لشکر سر می‌زد. درباره اینکه احمد چه کارهایی در کردستان کرده است، دیگران زیاد صحبت کرده‌اند. نمی‌خواهم راجع به شجاعت‌ها و دلیری‌های او در کردستان حرف بزنم. تصویری که همیشه در ذهنم حک شده و پاک نمی‌شود، لبخند احمد است كه وقتی حکم مأموریت به ارومیه را گرفت.

روايت سردار محسن رضایی

به جرأت می‌توان گفت که شهادت احمد كاظمي روح و جان ما را تکان داد. چه کسی می‌تواند تأثر فرماندهان را به شهادت باکری و همت نادیده بگیرد؟ آنجا همه فرماندهان، رزمندگان و مردم متأثر می‌شدند. اما شهادت احمد كاظمي تفاوت داشت. اینجا همه ما متأثر شدیم. شاید هم تفاوت اصلی ان باشد که مدتهاست خبر شهادت بزرگي به گوش ما نرسيده بود. درست است که تعدادی از جانبازان ما زیر فشار ناجوانمردانه عوارض سلاح‌هاي شيميايي صدام دست و پا می‌زنند و بعد از گذشت 20 سال، آرام آرام به شهادت می‌رسند. اما این شهادت صدا کرد. صدای این شهادت مثل پتکي در روح و جان رزمندگان بلند شد و کشور را فرا گرفت. در دوران جنگ همه منتظر بودند که چند تن از فرماندهان شهید شوند ولی اینجا کسی انتظار نداشت که احمد کاظمی شهید بشود. چند بار احمد پیش من طلب شهادت از خدا و ائمه کرده بود. آدم بیقراری شده بود که پایش روی زمین بند نمی‌شد. خانه ما همجوار خانه او بود و مرتب هم دیگر را می‌دیدم. روز قبل از پرواز دیدار خیلی طولاني داشتيم. در ميان صحبت‌ها آرامش نداشت. سرجایش بند نبود. فرمانده نیروی زمینی هم شده بود. خانواده خیلی خوبی داشت. دوستان خیلی خوبی هم داشت. احساس كردم بیقرار است. مثل کسی كه می‌خواهد پرواز کند ولی چیزی به پایش بسته شده و بر او سنگیني مي‌كند.

احمد یکی از فرزندان امام (ره) بود که طبق آیه شریفه «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضيه مرضيه» به اطمینان رسیده بود و خدا او را خواست. احمد در جمع یاران چه قدر یاد حسین خرازي و مهدی باكري می‌کرد. خیلی از این دو نفر ياد مي‌كرد. یادتان هست كه در جمع یاران در جنگ چه می‌کرد؟ این جمع یاران، جمع مطمئنی بود. جمعی بود که در آن اطمینان تولید می‌شد. یک شبه ره صد ساله را می‌رفت. این شوق شهادت، شوق رفتن به سوی یاران، شوق پرواز، شوق رفتن از این دنیا. شهادت براي احمد مثل میوه‌ای رسیده شده بود. خیلی‌ها ممکن است که دیده باشند. منحصر به من و امثال من نبود. خب ما باید تحمل کنیم. این شهادت می‌خواهد به من و امثال من بگوید که حواستان باشد. سرمایه عظیمی که در جبهه جهاد به دست آوردید در پیچ و خم دنیا از دست ندهید. حفظش کنید. احمد رفت. شما هم حتما می‌روید. اما چه طور می‌رویم؟ آیا با نفس مطمئنه می‌رویم یا با نفس مردود و تردید آمیز؟

ويژگي دیگر احمد، حسن خلق او كه به شکوفایی رسیده بود. اگر از ابتدا تا انتها به او نگاه کنیم می‌بینیم كه روز به روز مراتب اخلاقي و معنوي او کاملتر شده بود. سیر صعودی عروج را طی کرده بود. از زماني كه لشکر هشت نجف اشرف را تشکیل داد. هرچه جلوتر می‌آمد. هرچه به سال‌های آخر زندگی می‌رسد، از نظر شکوفایی معنوی، اخلاقی، حسن معاشرت، تواضع، برادری و وفاداری به مراتب كمال نزديكتر مي‌شد. رفتار او با بسیجیان، پاسداران، سربازان، افسران و درجه داران در دوران جنگ خیلی متواضعانه بود. بازگو نمودن این خاطرات برای نسل جوان امروز بسیار موثر است. او دُرّ گران قدری بود که خدای متعال اراده كرد تا در این شرایط او را شهید کند. تا از اثر شهادت او جامعه ما بهره‌مند شود.

شهادت احمد نشان داد که قدرت اصلی که باعث موفقیت فرزندان امام شده بود، روح معنوی آن‌ها بود. اخلاص، برادري، عشق و صمیمیت بود. این نشانه‌ها شکست ناپذیری را رقم می‌زد. و گرنه هزاران تانک، هزاران توپ، هزاران موشک و هواپیما هرگز جایگزین سرمایه اصلی و توانایی اصلی که همان روح معنویت است نمي‌شود. معنویت احمد کاظمی نکته بسیار مهمی است. ممکن است افرادي با نماز و قرآن خواندن گمان کنند که معنویت پیدا کرده‌اند. احمد وقتي نماز می‌خواند خیلی عاشقانه می‌خواند. ولی یک علامت دیگر هم داشت که آن عمل به قرآن بود. فداکاری او برای اسلام و راه ائمه بود. احمد برای اسلام جانش را داد. یعنی نماز عملی و قرآن عملی. حال اگر کسی ریش بلندی بگذارد و بعد چند تا آیه و حدیث هم بخواند و گمان کند که معنویت پیدا کرده نه! شهادت احمد کاظمی می‌خواهد بگوید که نیت خالص، روی دیگر سکه امتحان عملی است. خدای متعال در درون ما چیزی نهاده که مثل چشمه است و اگر درست حفاری بشود مسیرمان را درست طی می‌کنیم. از همان جایی که توحید می‌جوشد، اخلاص و صداقت هم می‌جوشد. حكمت جهاد فی سبیل الله این است که این حفاری را خیلی خوب انجام می‌دهد. یعنی این جهاد فی سبیل الله حفاری چشمه فطرت است. آدم در مسیر جهاد فی سبیل الله بهترین خدمت و مهارت را پیدا می‌کند. لذا از یک طرف توحید و از طرف ديگر اخلاص، صداقت و معرفت است. احکام شرعی است ولایت است. اینها با همدیگر می‌جوشند و بالا می‌آیند.

بنابراین توجه به معنویت کاظمی‌ها برای جامعه ما خيلي موثر است. چون جامعه ما امروز ممکن است دچار اشکالاتی شده باشد. یک عده دنبال معنویت، یک عده دنبال عرفان نظری هستند. یک عده دنبال عرفان عملی هستند. کسانی هم هستند که یک اوضاعی در بین بچه‌های حزب الهی ممکن است پیش آمده باشد که شهادت احمد كاظمي، یزدانی، شاهمرادی و ساير شهدا ما را متوجه معنویت جهادگرایانه آنان می‌کند. اين پيام را به ما می‌رساند که حفاری را باید خوب انجام دهیم، و از چشمه معرفت و فطرت استفاده کنیم. خدای متعال بزرگترین هدیه‌ای که به ما داده وجود مبارک اوست که گل ما را از گل خود سرشته است. جهاد فی سبیل الله مسیر مستقیمي است. خداوند متعال می‌خواهد ما و جوان‌های حزب الهی را متوجه توحید جهادی و اخلاق جهادی و اسلام جهادی کند.

در عملیات طریق القدس بود که کاظمی را ملاقات کردم. بچه‌ها گفتند او یکی از نیروهايي است كه از جبهه جنوب آمده و می‌خواهد گزارشی از وضعیت موجود ارائه دهد. در قرارگاه دو زانو روی نقشه عملیاتی نشست و توضیح مبسوطی از وضعیت استقرار نیروها و عملیات انجام شده داد. نقاط ضعف و قوت را گفت و پیشنهادهایی هم برای تقویت نیروها ارائه داد. از تعداد نیروها و توان تجهیزاتی دشمن هم اطلاعات دقیقی ارائه کرد. از او پرسیدم: چند وقت است در جبهه‌ها هستید؟

گفت: از ابتداي جنگ در منطقه هستم.

همان وقت فهمیدم که یکی از فرماندهان شايسته و با قابليت در سپاه ظهور کرده است و او را زیر نظر گرفتم. به همین دلیل در عملیات بعدی که فتح المبین بود به دوستان پیشنهاد دادم که حاج احمد یک تیپ تشکیل دهد. تاکید کردم که ایشان توانایی اش را دارد. اتفاقا همه دوستان از جمله آقای رحیم صفوی که حضور داشتند موافقت کردند. برخی از دوستان هم که برای فرماندهی پیشنهاد می‌شدند، با فرماندهي آن‌ها مخالفت می‌شد. به طور مثال می‌گفتند كه فلانی توانایی تشکیل تیپ ندارند و باید گروه رزمی کوچکتری تشکیل دهد. ولی در مورد حاج احمد كاظمي هیچ کس شک نداشت که او توانایی‌اش را دارد. البته وسواسی که دوستان در مورد تشکیل تیپ‌ها داشتند به این دلیل بود که قانون مجلس از ما حمایت نمی‌کرد. در گردهمایی فرماندهان سپاه که در تهران تشکیل شد، بچه‌ها رنجیده بودند که چرا از ما حمایت نمی‌کنند. من در منطقه بودم و در گردهمایی حضور نداشتم. نامه‌ای برای آنان ارسال کردم که نگران نباشید قانون جنگ در جبهه‌ها نوشته می‌شود. روزی خدمت امام (ره) رسیدم. حاج احمد خمینی (ره) به من گفت: برخی به امام گفته‌اند که تشکیل تیپ برای سپاه خطرناک است و شاید کودتا شود. امام (ره) هم در پاسخ با لبخند فرمودند خوب کودتا کنند اینها فرزندان ما هستند و کاری نمی‌کنند که به ضرر انقلاب باشد.

همین حمایت رهبری بود که ما را دل گرم می‌کرد. سپاه و بسیج را که خیلی‌ها قبول‌شان نداشتند، نقش مهم و تعیین کننده در سرنوشت جنگ برجای گذاشتند. همین نیروها بودند که از پشتوانه و حمایت خانواده‌ها برخوردار بودند. فرهنگ ايثار و شهادت و افتخار خانواده‌ها از شهادت فرزندان و سرپرستان خود بود که تعاریف رایج را به هم ریخت. معمولا برخي از خانواده‌ها از ترس کشته شدن عزیزان‌شان در جنگ از حضور آن‌ها در جبهه جلوگیری می‌کنند. ولی خانواده‌هاي سپاهي و بسيجي، فرزندان‌شان را تشویق مي‌كردند.

در تمامی دنیا ابتدا گردان‌ها، تیپ‌ها و لشکرها تشكيل مي‌شوند و بعد برای آن‌ها فرمانده انتخاب می‌گردد. فرماندهان هم قبلا آموزش‌های تئوریک و عملی نظامی را گذرانده و بر اساس توانایی‌ها و تجارب‌شان انتخاب می‌شوند. اما سپاه پاسداران، در دوران هشت سال دفاع مقدس بر مبنای توانمندي فرماندهان آرایش نظامی را تشکیل می‌دادیم. فرماندهاني که در طول جنگ تجربه می‌آموختند. از آنجا که مجلس هم تشکیل لشکر در سپاه را به رسمیت نشناخته بود تنها با حمایت و درایت امام راحل (ره) موفق به انجام آن شدیم. ملاک انتخاب فرماندهان، داشتن اعتقاد به دین و رهبری بود که باعث می‌شد رزمندگان بدون ترس و ملاحظه کاری به جنگ با دشمن بپردازند. یکی دیگر از نقاط قوت ما ابتکارات متهورانه در تاکتیک‌های رزمی فرماندهاني امثال حاج احمدها بودند. فرماندهي احمد كاظمي بر مبنای همین لیاقت‌ها خیلی سریع رشد كرد، و مورد تحسین همه قرار گرفت. شخصیت فردی و اعتقادی حاج احمد از ابتدا همان بود که بود. اما به لحاظ شکل فرماندهی مثل تمام سرداران سپاه یک رشد و سیر تکاملی علمی در طول سال‌های دفاع مقدس پیدا کرد که کوله باری از تجربه و رشادت پشتوانه آن بود. بچه‌های ما مرد عمل بودند.

شهيد حاج احمد کاظمی اهل مشورت و همفکری و بحث و تبادل نظر بود. هیچ وقت دستور خشک به بچه‌ها نمی‌داد. انتظار هم نداشت که نیروی‌هاي او کورکورانه از او تبعیت کنند. همان طور که با فرماندهان مافوق بحث می‌کرد، به زیر دستان هم اجازه اظهار نظر می‌داد. همیشه درباره طرح‌هایی که می‌خواست ارائه کند، با دیگران همفکری و تبادل نظر داشت تا نظراتش پخته و قابل اجرا شود. به همین دلیل با طرح‌های او مشکلی نداشتیم. پس از این که طرح‌ها شکل نهایی می‌گرفت در اجرا قاطع و جسور بود. در عين حال نسبت به پرسنل و وضعیت موجود مسئولیت پذیر بود. به کوچکترین امور اجرایی بچه‌ها شخصا رسیدگی می‌کرد.

در عملیات فتح المبین وقتی به حاج احمد مسئولیت دادم، حساسیت موضوع را هم برای او شرح دادم. عادت داشتم قبل از هر عملیات از وضعیت جغرافیایی عملیات آشنا شود. به او گفتم که دو نقطه برای ما بسیار حساس است. یکی تنگه عین خوش و ديگري تنگه زلیجان. هر دو تنگه را از نزدیک بررسی کردیم. شرح دادم که باید با کمک بچه‌های مهندسی سپاه و جهاد تنگه را باز کنید. بازكردن تنگه چهار ماه زمان نياز داشت. ولی ما حد اکثر چهل روز وقت داشتیم تا به گونه‌ای که موتور سیکلت بتواند از تنگه عبور کند. در طول عملیات با حضور در منطقه و یا تلفنی با حاج احمد در تماس بودم و از اوضاع با خبر می‌شدم. این موضوع باعث شد ميان ما ارتباط صمیمی برقرار شود. او کاملا به اهمیت عملیات پی برده بود و تمام فکر و توانش را جهت هر چه بهتر اجرا شدن ماموریت گذاشته بود. می‌دانست چنانچه نیروها گیر کنند تنها معبر برای آن‌ها همین تنگه زلیجان است. ضمن اینکه باید بخشی از نیروها را در همین موقعیت مخفی می‌کرد تا پس از فرمان حمله بلافاصله بچه‌ها بدون هیچ تأخیری به خط بزنند. چون همه نیروها باید همزمان عملیات را شروع می‌کردند و این موضوع برای ما بسیار مهم بود.

حاج احمد در زمان تعیین شده موفق به باز کردن تنگه شد و شروع عملیات هم با موفقیت صورت گرفت. همه گفتند كه عبور آن همه نیرو از آن معبر همزمان و طبق برنامه به معجزه شباهت دارد. اتفاقا اولین گروهی که به نقطه تعيين شده رسید گروه حاج احمد کاظمی، سپس گروه حسین خرازی و حاج احمد متوسلیان همراه لشکر 27 محمد رسول الله (ص) بود. آقای رشید كه در قرارگاه فتح بود ضمن هدایت گروه حاج احمد با لشکر 92 و مرتضی قربانی هم در ارتباط بود. وقتی با بیسیم خبر موفقیت و رسیدن نیروها را به من داد خدا را شکر کرد و حاجی احمد را ستودم. لیاقت شهامت و ایمان حاج احمد زبان زد شده بود.
در عملیات بیت المقدس هم بار دیگر یکی از شاهکارهای حاجی به بار نشست. در مرحله سوم عملیات وقتی خرمشهر را دور زدیم و به نزدیکی جاده شلمچه به خرمشهر رسیدیم، نیروهای ما تحلیل رفته بودند. برای انجام هدف اصلی آزاد سازی خرمشهر تعداد نیروهای‌مان کم بود. احمد كاظمي و حسین خرازي را صدا زدم و گفتم هر طور شده نیرو جمع آوری کنید تا شهر را فتح کنیم. آن دو واقعا شاهکار کردند. تا صبح نیرو جمع کردند و به شهر زدند و پس از باز کردن دروازه خرمشهر شهر آزاد شد. من هیچ عملیاتی را یاد ندارم که حاج احمد کاظمی پذیرفته باشد و با نیروی ایمان و شجاعت و ابتکار از آن سربلند بیرون نیامده باشد. او فرمانده‌ای كه از دل جنگ، از مکتب اسلام راستین، از متن امت برخاسته بود و به مقام رهبری وفادار بود.

روايت سردار سرلشكر قاسم سليماني

هيچ وقت تصور نمي‌كردم كه در مورد شهيد احمد كاظمي بخواهم حرفي بزنم. خيلي به هم نزديك بوديم. بعد از جنگ ما بيشتر به هم نزديك شديم. علتش هم غربتي بود كه ما بعد از جنگ پيدا كرديم. يعني احساس يتيمي از باب اينكه انسان از يك راهي باز مانده است. هميشه كه شوخي مي‌كرديم به هم مي‌گفتيم كه جزيره‌اي باشد و ما را ببرند آنجا كه هميشه تداعي آن دوران را بكند. يكي از علت‌هايي كه ما دور هم جمع شديم اين بود كه ما مثل يك جمعي هستيم كه در يك طوفان و يك رودخانه‌ايم، و بايد دستمان به هم گره خورده باشد و حامي هم باشيم تا آب ما را نبرد. اينكه احمد شهيد شود. اصلا تصورش را نمي‌كردم. هر چند احمد به آرزويش رسيد، اما واقعا حيف شد. حيف شدن را نه در شهادت احمد، بلكه در اين مي‌دانيم كه احمد خيلي خوب مي‌توانست چهره‌اي را نمايان كند كه يك بخش كوچكش بر نزديك‌ترين آدم‌ها به احمد نمايان بود. او مي‌توانست جنگ بزرگي را فرماندهي و مديريت كند و شهيد شود. تقدير الهي احمد را گرفت. شايد هم مصلحت احمد همين بود. شايد مصلحت الهي همين بود و همين درست بود. اين را ما نمي‌دانيم ولي آنچه كه مي‌دانيم اين است كه احمد مي‌توانست خيلي كارهاي بزرگي بكند.

امام خميني (ره) در تربيت جامعه تحول بنيادي ايجاد كردند. تاثير اين تحول به گونه‌اي بود كه آدم‌هايي كه به نحوي خلاصه امام بودند ظاهر شدند. البته كساني كه به معناي واقعي در ابعاد مختلف رفتار امام، معنويت امام، شخصيت امام، خلاصه امام راحل باشند، كمتر پيدا مي‌شود. در جنگ هم امام راحل تاثيراتي گذاشتند و يك خلاصه‌هايي به وجود آوردند. احمد يكي از آن خلاصه‌ها بود. به اين دليل نبود كه احمد با امام مراوده داشت. بلكه به دليل عشق وافر به امام بود. شاخصه‌هاي تاثير گذاري بخشي از شخصيت وجودي امام راحل كه در فردي مثل احمد كاظمي تبلور يافت. اين است كه احمد چند مشخصه اصلي داشت كه همه اينها را از امام گرفت. درست است كه همه اينها از مكتب اسلام است، اما امام در عصر حاضر الگوي مجسم ما بود. ما وقتي در جنگ نگاه مي‌كرديم، احمد هم در اين چيزهايي كه من ذكر مي‌كنم از همه ما برجسته‌تر بود. احمد شش مشخصه مهم داشت كه اينها در دوره جنگ در لشكر هشت نجف اشرف ديده مي‌شد. وقتي به لشكر نگاه مي‌كنيم هيچ چيز در ذهن ما غير از احمد نمي‌آيد. وقتي مي‌گوييد فلان لشكر، يك پسوندي هم در ذهنتان مي‌آيد. ولي به لشكر نجف اشرف كه نگاه مي‌كنيد غير از احمد هيچ چيز در ذهنتان نمي‌آيد. اين خيلي هنر بود كه يك فرد از درون يك شهرستان به جبهه بيايد و لشكر تاسيس كند، كه آن لشكر با لشكرهايي كه عقبه‌هاي طولاني و امكانات وسيع خصوصا كادر داشتند، نه تنها برابري مي‌كند بلكه شاه كليد جنگ بشود. اينجا در واقع اين را مي‌رساند كه نقش احمد محوري بوده و همه چيز در او خلاصه شده بود. همه ابتكارات و خلاقيت‌هاي گوناگون لشكر نجف اشرف از احمد ديده مي‌شد.

يكي از مشخصه‌هاي بارز احمد زيركي و حسن تدبير او بود. منتظر نبود كه در قرارگاه بگويند خط حد لشكرت چه مي‌شود. هميشه وقتي درباره منطقه عملياتي بحث مي‌شد، او به خيلي از زواياي پشت طرح نگاه مي‌كرد. لذا موافقت‌هايش معنا داشت و مخالفت‌هايش هم معنا داشت.

مشخصه دوم احمد اين است كه وقتي مي‌خواست خط حدي انتخاب كند، مخالف يا موافقت او در كل عمليات براي نحوه عمل لشكر هشت نجف اشرف تاثير داشت. اگر شما به همه خط حدهايي كه لشكر نجف اشرف بر عهده گرفته بود نگاه كنيد، ملاحظه مي‌كنيد كه احمد خط حدي را اصرار مي‌كرد كه مسئوليت پيروزي و شكست كمتر به گردن كسي بيفتد.

مشخصه سوم، دورانديشي احمد بود كه در اواخر جنگ و بعد از توقف جنگ بيشتر آشكار شد. ببينيد مديريت الآن احمد هم دقيقا مثل زمان جنگ بود. زمان جنگ آقا محسن و شوراي فرماندهي مي‌نشستند منطقه عمليات را انتخاب مي‌كردند. اما طراحي عمليات كه چگونه از منطقه استفاده شود، كار احمد و ساير فرماندهان به ويژه فرماندهان نيروي هوايي بود. احمد از مديريت بهره‌گيري مي‌كرد و براي اين موضوع دور انديشي مي‌كرد. وقتي هم كه در نيروي هوايي بود، احساس مي‌كرد كه ما حتما روزي درگير چنين وضعيتي مي‌شويم، با يك جايي درگير جنگي مي‌شويم فراتر از جنگ ايران و عراق. وقتي به نيروي هوايي مي‌رويد، مي‌بينيد نوع توجه احمد به سيستم موشكي سپاه است. براي توليد موشك شهاب 3 با بردهاي گوناگون شبانه‌ روز وقت گذاشت.

مشخصه چهارم احمد كاظمي، استفاده از فرصت در ابعاد تاكتيكي و راهبردي بود. در بعد تاكتيكي وقتي كه به دشمن مي‌زد تا نقطه‌اي كه بايد نتيجه مي‌گرفت متوقف نمي‌شد. چنانچه همه‌ عمليات او را نگاه كنيد، همين را مي‌بينيد. مگر جايي بالاجبار متوقف شده باشد. هر جا راه باز بوده فشار مي‌آورد، تا نقطه‌اي كه نقطه‌ اتكاء عمل بوده برسد. همه عمليات او اينگونه بود. سراغ نداريد كه زير ارتفاعات لري متوقف شده باشد. يكسره رفته دور زده و لري را گرفته و كار را در يك مرحله تمام كرده است. ما كمتر عملياتي داريم كه احمد مرحله‌اي رفته باشد. به جز عمليات‌هاي بزرگ كه احمد آن مرحله‌اي را كه برايش پيش‌ بيني شده و با يك حركت گرفته است، تمام عمليات‌ها بدين گونه بود. در عمليات بدر هم همين طور مستقيم حركت مي‌كند و از رودخانه دجله عبور مي‌كند و در كنار جاده عماره بصره مي‌ايستد. استفاده احمد از فرصت در تاكتيك و استراتژي همين بود. وقتي در نيروي زميني بود به وقت خود شلاق مي‌زد. من هميشه مي‌گفتم احمد تو چقدر كار مي‌كني؟ وقتي هم به نيروي هوايي آمد همينطور بود.

مشخصه پنجم احمد انضباط بود. چنانچه به مقطعي كه احمد در نيروي هوايي بود نگاه كنيد، مي‌بينيد براي همه چيز انضباط را تعريف كرده است. در نيروي هوايي يك جاي مخروبه پيدا نمي‌كنيد. ميدان صبحگاه او بهترين ميدان صبحگاه است. مقبره‌اي كه براي شهدا درست كرده، زيباترين مقبره است. هر كاري كه انجام داده همين طور بوده است. در زمان جنگ، خط احمد كاظمي تميزترين خط بود. خاكريز آن بيشترين ارتفاع را داشت، غذاي آن بهترين غذا بود، انضباط در آرايش سنگرها، در چيدن سلاح‌ها و در همه جا به چشم مي‌خورد. شما به خاطرات آقا نگاه كنيد، مي‌گويند وقتي از لشكر نجف اشرف بازديد كردم، اولين كسي كه براي تانك‌ها ليست نوشته بود احمد كاظمي بود. براي همه كس و همه چيز برنامه داشت و يك انضباط خاصي در تمام كارهاي او حاكم بود.

مشخصه ششم احمد شجاعت و جسارت او بود. اين ويژگي هر چند در جنگ عموميت داشت، لكن احمد در حد اعلاي آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصه احمد كه به نظر من اينها خيلي از مشخصه‌هاي معنوي احمد را شكوفا كردند، يكي ادب و ديگري راز نگهداري احمد بود. خيلي كم مي‌ديدم كه كسي چنين خصلت‌هايي داشته باشد. براي فرمانده نظامي داشتن چنين خصلتي سخت است. اينكه مي‌گويم احمد خلاصه‌اي از امام بود واقعا اين طوري بود. فرماندهان ما در جنگ به ويژه‌ آنها كه شهيد شدند، نفوذشان خيلي زياد بود، درجه هم نداشتند، هيچ كس هم نيامد بگويد كه من از احمد كاظمي يا از فلاني حمايت مي‌كنم. شما نگاه كنيد اگر پيراهن حسين خرازي روي شلوار بود، 99 درصد از رزمندگان لشكر امام حسين (ع) پيراهنشان روي شلوارشان بود. تن صداي حسين، ذكر حسين، راه رفتن حسين را تقليد مي‌كردند. رزمندگان لشكر هشت نجف هم همين طور از احمد تقليد مي‌كردند. واقعا الگو بودند و تاثير زيادي بر ديگران داشتند. لذا من معتقدم كه احمد كاظمي واقعا يك قله متفاوت بود.‌ خيلي فضيلت داشت. براي همين مي‌گويم كه احمد واقعا خلاصه‌اي از شخصيت امام خميني (ره) بود در ابعاد مختلف.

یکی از ويژگي‌هاي برجسته احمد كاظمي در جنگ، شجاعت و زیرکی او بود. در عملیات بیت المقدس فلشي را انتخاب کرد که هم برای او خطرناک بود و هم این که ضربه مهلکی بر دشمن وارد آورد. عقبه دشمن در شرق شلمچه وصل می‌شد به بصره که راه خشکی دشمن برای رسیدن به خرمشهر بود. احمد ميان نيروهاي دشمن یک شکاف درست کرد و از همین شکاف باریک وارد شد و در نزدیکی خرمشهر استقرار يافت. سپس از کنار نهر عرایض به طرف خرمشهر پيشروي كرد و شهر را به طور کامل دور زد. اولین فرمانده‌ای که داخل خرمشهر شد و شهر را فتح کرد احمد بود. فاتح خرمشهر به معنای واقعی شهید کاظمی بود. برای فتح خرمشهر سه لشکر انتخاب شده بودند كه یکی‌شان تیپ نجف اشرف بود. آن موقع هنوز لشکر نشده بود و شهید کاظمی فرمانده اش بود. همان کاری که گفتم انجام داد و آن فتح بزرگ را به وجود آورد.

در عملیات فتح المبین محور رقابیه به احمد واگذار شده بود و آنجا در مقابل شش لشکر عمل كرد. او از سمت شوش و از فاصله 20 تا 30 کیلومتري به پشت جبهه دشمن حمله کرد، و موفق شد ارتفاعات تینه و رقابیه و دشت عباس را دور بزند و سرتاسر این جبهه را ساقط کند. وقتی احمد در این فلش قرار گرفت و توانست کل جبهه را ساقط کند، یک مرتبه همه نيروهاي دشمن از دشت عباس فرار کردند. ابتكارات احمد كاظمي در عملیات متعددی راه گشای بود. احمد در طراحی عمليات، تیزبینی و دوراندیشی بی‌نظیر بود. وقتی جبهه دشمن را به هم می‌ریخت متوقف نمی‌شد. هیج کجا سراغ نداریم كه جبهه دشمن را به هم ریخته و متوقف شده باشد.

ما نسبت به بعضی از فرماندهان و لشکرهاي دشمن از نظر توان رزمی حساس بودیم. برای بعضی از فرماندهان دشمن همچون ماهر عبد الرشید حساب باز می‌کردیم. شکستن آن جبهه كار ساده نبود. همین طور هم دشمن روی فرماندهان ما حساب باز کرده بود. در اسنادی که ما بعد از سقوط صدام به دست آوردیم همه جا ردی از احمد کاظمی و حسین خرازی در این اسناد بود. دشمن به طور دقیق لشکرهای ما را نام می‌برد. چرا كه کاظمی یکی از شاه کلیدهای اصلی پیروزی در جنگ بود. در عملیات رمضان مثل یک شير به ميدان رفت و دشمن را در کنار نهر کتیبان دو نصف کرد. ميان فرماندهان لشکرهای عمده دشمن، مثل لشکر سوم، لشکر ششم، لشکر پنجم که از لشکرهای قدرتمند عراق بودند شکاف به وجود آورد، که باعث شد مناطق شرق نهر کتیبان سقوط کند.

افزون بر مشخصه‌هاي ياد شده اگر از من بپرسند كه مهمترين نشانه برجستگی شخصیت احمد کاظمی چیست؟ می‌گویم ادب و اخلاق او در دوران جنگ، یا بعد از جنگ مي‌باشد. همانگونه كه پيشتر گفتم نقش احمد در جنگ کلیدی و محوری بود. سه هزار روز از عمر پر بركت خود را در جنگ سپري كرد. اما شما اگر یک نوار پیدا کردید که احمد كاظمي گفته باشد من فاتح خرمشهر بوده‌ام هرگز پیدا نمی‌کنید. اگر بخواهید تصویری از احمد در تلویزیون نشان دهید به ندرت فیلمی از او پیدا می‌کنید. من با احمد دوست صميمي بودم. اما با این وصف نمی‌دانستم غیر از قطع انگشت او چهار بار دیگر در جنگ زخمی شده است. هیچ وقت مدعی نبود كه در زمان جنگ زخمي شده است. روح لطیفي داشت. روزي كه به نیروی هوایی رفته بودم ديدم بيرون پنجره دفتر كارش دانه می‌پاشید. کبوترها هم می‌آمدند دانه‌ها را می‌خوردند. از او پرسيدم چه کار می‌کنید؟ گفت كبوتران اینجا سهمیه دارند. هر جا بروند دوباره باز می‌گردند. احمد این کار را با عشق انجام می‌داد.

لذا شهید احمد کاظمی در همه ابعاد شخصیت ارزشمندي داشت. شوخی‌های او لذت بخش بود. یک چهارچوب دینی و اخلاقی بر او حاکم بود. همه کارهای او برای كسب رضاي خدا بود، و هیچ کاری برای خودش نکرد. تا روزی که شهید شد هیچ لحظه‌ای نبود که با حسرت نگوید كه این شهدا برنده شدند، و ما زيانكاران هنوز زنده هستيم. آرزوی او شهادت بود. نه تنها برای شهادت بیتابي مي‌كرد. بلكه از زنده ماندن خودش هم ناراحت بود. بیانی از حسین خرازی برای شهید کاظمی سند موثق بود. مثل یک حدیث متقن. مثل یک روایت متقن. اگر به احمد مي‌گفتید كه شهید حسين خرازی از این كار راضی نبود، برای او ملاك عمل مي‌شد. نسبت به شهدا فوق العاده پایند بود. به شهید باکری فوق العاده علاقه داشت.
هیچ وقت فکر نمی‌کرديم احمد نباشد.. او وقتی در جمع ما بود تداعی همه زندگی‌مان را می‌کرد.. هر چیزی که در زندگی با آن خوش بودیم.. چهره باکری را در احمد می‌دیدیم.. چهره خرازی را در احمد می‌دیدم.. چهره زین الدین را در احمد می‌دیدیم.. چهره همت را در احمد می‌دیدیم.. چهره خیلی از شهدا را در احمد كاظمي می‌دیدیم.. وقتی کسی را که یادگار همه دل بستگی‌ها.. یادگار بهترین دوران عمرتان است از دست می‌دهید.. اين از دست دادن معمولی نیست.. احمد براي ما این طوری بود.. الآن احساس می‌کنیم که با رفتن احمد دل همه ما آتش گرفته است.. تاثیر احمد بر همه ما فوق العاده بود. جمعی که احمد در آن بود صفای دیگری داشت. مجلسی که احمد در آن بود رونق خاصي داشت. وقتی با بچه‌های جنگ جلسه می‌گرفتیم، اولین موضوعی که به همه تذکر می‌داد این بود که برادران جلسه برای خداست و بعد پیرامون مطلبی حرف می‌زد. احمد یادگار همه ارزش‌های ما بود. رفتن او برای همه ما سنگین و فراموش ناشدنی است.

روايت سردار سرلشكر محمد باقري

اقدام جسورانه شهيد احمد كاظمي در زمينه نفوذ به عمق150 كيلومتري خاك شمال عراق به منظور سركوب ضد انقلاب در سال 1375 مانند آبي بر آتش جدايي طلبان در منطقه غرب كشور بود. اين تهاجم مردانه به مراكز ضد انقلاب در شمال عراق و انجام عمليات عليه احزاب منحله دموكرات و كومله و ديگر گروهك‌هاي تروريستي كه چند سال پس از توقف جنگ تحميلي صورت گرفت، عمليات تروريستي گروهك‌هاي ياد شده در داخل ايران را بكلي متوقف كرد. ما همچنان در آن منطقه به دليل حضور گروهك‌هاي ضد انقلاب تلفات مي‌داديم.

شهيد كاظمي بعد از انجام مطالعات فراوان، دوستان فكور، مؤمن، مخلص، ايثارگر و آشنا به امور منطقه ‌را در قرارگاه حمزه سيد الشهداء گردهم آورد، و تا مدتي كار اطلاعاتي و طرح‌ ريزي عمليات در اين منطقه استراتژيك را پيگيري كرد. سردار شهيد سعيد مهتدي مسئول عمليات، سردار شهيد نبي الله شاهمرادي معاون اطلاعات، سردار شهيد آذين ‌پور مشاور و سردار شهيد يزداني در اين عمليات مسئول توپخانه بودند. اين عزيزان در برخورد با ضد انقلاب به اين نتيجه رسيده بودند كه بايد استراتژي خود را در منطقه تغيير داده و وارد فاز تهاجمي شوند.

من با تعدادي از اين شهداي بزرگوار سابقه آشنايي ديرينه دارم. واقعيت اين است كه اين عزيزان همگي جزء نخبگان، بزرگان و مهمترين عناصر فداكار ملت ايران بودند. يكايك اين شهدا ستارگان درخشاني در تاريخ انقلاب اسلامي بودند. شايد به دليل درخشندگي خورشيد بزرگي مانند احمد كاظمي، چهره نوراني اين عزيزان قدري كمتر نمايان شده باشد. طرح عمليات سركوب ضد انقلاب در شمال عراق در حالي پي‌ريزي شد كه آمريكايي‌ها آن منطقه را در كنترل خود داشتند. جنگنده‌هاي اف 16 آن‌ها بلا انقطاع در دسته‌هاي 6 فروندي در بالاي سر اين منطقه پرواز مي‌كردند. به طوري كه به راحتي مي‌شد صداي آن‌ها شنيد، يا بر روي صفحه رادار مشاهده كرد، يا اگر فاصله‌شان كم باشد آن‌ها را با چشم ديد. ضد انقلاب در عين حال مركزيت خود را در شمال عراق قرار داده بود، در منطقه غرب كشور با كمين‌هاي پياپي، مشكلات زيادي را براي مردم كشورمان به وجود مي‌آورد. اما با طرح‌ ريزي سرداران شهيد سپاه مركزيت آن‌ها در عمق 150 كيلو متري خاك عراق مورد تهاجم قرار گرفت كه كاري بسيار جسورانه، با ريسك بالا اما سرنوشت ساز بود.

اين حركت بزرگ به دست اين سرداران شهيد و رزمندگان دلاور سپاه صورت گرفت. شهيد احمد كاظمي 200 دستگاه خودرو اعم از كاميون، وانت، جيپ، توپكش، توپخانه و كاتيوشا را به صورت يك ستون بزرگ وارد خاك عراق كرد. سرداران كاظمي، سليماني، شاهمرادي وآذين ‌پور بالاي ارتفاعات عراق نقطه ديده‌باني گذاشتند. اين به معني اين است كه اين فرماندهان تا عمق منطقه دشمن پيش رفته و بالاي سر پايگاه‌هاي دشمن نشسته و شروع به هدايت آتش و فرماندهي كردند. آتشي كه اين عزيزان بر سر دشمن ريختند آنقدر سنگين بود كه آن‌ها در خلال يك روز چندين بار پيام تسليم دادند، اما حاج احمد مي‌گفت اينها فريبكارند و ما بايد كارمان را با آن‌ها يكسره كنيم.

سپاهيان اسلام در پايان عمليات با همان ستون از منطقه ديگري در شمال عراق به سرزمين جمهوري اسلامي بازگشتند. به طوري كه از بيني يك نفر از رزمندگان ما خون ريخته نشد. در نتيجه اين عمليات، ضد انقلاب به اتحاديه ميهني كردستان عراق به رهبري جلال طالباني كه در شمال عراق تسلط داشت، تعهد كتبي سپرد كه در آينده در خاك ايران عمليات نظامي نخواهند كرد. اين دستاورد كوچكي نبود. ما در تهران نشسته‌ايم و شايد برايمان ملموس نباشد. اما در يك منطقه‌اي به وسعت سه استان و بزرگتر از كشور كويت، روزانه با كمين ضد انقلاب شهيد مي‌داديم. امكان سرمايه‌ گذاري در اين منطقه وجود نداشت. دولت نيز نمي‌توانست كارهاي توسعه را انجام دهد. اما با اين اقدام شجاعانه رزمندگان سپاه، همه چيز تمام شد و مانند آبي بود كه بر روي آتش ريخته شود. از آن زمان به بعد هيچ مشكل و نا امني در منطقه نداشتيم. هيچگاه در كردستان تلفات رزمي تا سال‌هاي اخير نبود و اين واقعيتي است كه به دست اين سرداران بزرگ به فرماندهي شهيد احمد كاظمي انجام شد.

 

روايت سردار محمد باقر قالیباف

اولین باري که عازم جبهه شدم در آبادان استقرار يافتم. در اولين سال دفاع مقدس، فعالترین جبهه جنوب، جبهه فیاضیه بود. جایی که اگر عراقی‌ها به صورت یکپارچه حمله می‌کردند، می‌توانستند محاصره را کامل کنند و موجب سقوط آبادان شوند. وقتی که به جبهه فياضيه رفتم، تعدادي از بچه‌های اصفهان آنجا مستقر شده بودند. برای اولین بار سردار مرتضی قربانی و سردار احمد کاظمی را آنجا ديدم که از فعال‌ترین نیروهاي آن محور بودند. به تدريج ارتباط ما در باشگاه گلف بیشتر شد. در گلف حاج احمد کاظمی، حاج آقا اسدی، حسن باقری، آقای صفار، رستمی و خیلی از بچه های دیگر رفت و آمد می‌کردند. ولي اوج دوستی‌ام با احمد كاظمي بعد از عملیات ثامن الائمه (ع) بود. جبهه‌ها پس از اين عمليات مدیریت خوبی پیدا کردند. یگان‌ها سر و سامان گرفتند. اوج دوستی‌ها و آشنایی‌هاي بچه‌ها هم در پي همین عملیات صورت گرفت. از نظر روحی خیلی به هم نزدیک شدیم.

در عملیات طریق القدس من در تیپ امام رضا (ع) بودم و احمد كاظمي در تیپ هشت نجف اشرف بود، و هر دوي ما در خطوط منطقه حميدیه و هویزه تا منطقه چزابه مستقر بودیم. اوج آشنایی ما وقتی بود که حاج احمد همراه شهید عرب از بچه‌های لشکر امام حسین (ع) به جبهه طریق القدس آمد. شهيد احمد کاظمی، شهید حسين خرازی و شهید مهدي باکری هر سه اين سردار در هر عملیاتي ویژگی‌های مشترك يا خاص خودشان را داشتند. ولي احمد هر جا عمل می‌کرد یکی از ویژگی‌های او این بود که با یک حرکت، ابتدا هدف نهایی خود را می‌گرفت، و بعد دشمن را پاکسازی می‌کرد. چنین قدرت طرح ریزی و چنین شجاعت را کمتر کسی از فرماندهان جنگ داشت. در روحیه و نوع تصمیم گیری سريع كم نظير بود. انصافا باید گفت كه احمد در مقايسه با ساير فرماندهان در خصوص آزاد سازی خرمشهر مهمترین نقش را ايفا كرد. احمد کاظمی بود که در محور دژ بالای شلمچه عمل کرد و از سمت پل عرایض و شهرک ولیعصر (عج) عقبه عراقی‌ها را به طرف شلمچه و به عراق بست. اگر بگویم احمد فاتح خرمشهر بود، هرگز حرف گزافی نگفته‌ام. یا در عملیات فتح المبین كه به طول سی کیلومتر پشت جبهه دشمن دور زد و توپخانه‌هاي سنگين آن‌ها را محاصره کرد. در عملیات والفجر چهار هم همین طور عمل كرد.

شهيد احمد کاظمی هر وقت در جلسات طرح مانوری شركت مي‌كرد، و می‌گفت كه من این کار را انجام می‌دهم، فرماندهان مطمئن بودند که انجام می‌دهد. روحیه‌ای داشت که سر طراحی‌ها خیلی بحث می‌کرد، ولی مي‌كوشيد جزئيات عملیات را کمتر بیان کند. احمد کاظمی علاوه بر تیزبینی و تیزهوشی به عملیات نگاه راهبردی داشت. طرح راهبردی خودش را به تنهایی تا آخرین رده در لشکر پیاده می‌کرد. طوري كه به او می‌گفتیم احمد تو چه طوری این کار را می‌کنی؟ همه چیز را خودش مديريت می‌کرد. شايد باور نکنید كه هرگاه در لشکر یک ماشین بار می‌خواست تخلیه شود، بر تخليه آن نظارت مستقيم داشت. چیزی در لشکر بدون اجازه احمد جابه جا نمی‌شد. به همه مسائل لشکر اشراف كامل داشت و آمار همه چیز در دست او بود. در حين عملیات هم همین طور بود. مانور را یک نفره کنترل می‌کرد. عملیات توسط او طراحي مي‌شد. تیزهوشی، نوع مدیریت، نگاه راهبردی به عمليات و کارهای تاکتیکی رمز موفقیت احمد کاظمی را تشكيل مي‌داد. فرماندهان معمولا یا راهبردی فكر مي‌كنند یا صرفا تاکتیکی‌اند. احمد يكي از نوادر بود که هر دو را انجام می‌داد.

قرار بود مرحله دوم عملیات رمضان را به مورد اجرا بگذاريم. به ياد دارم صبح كه هوا تازه روشن شده بود با آقایان حسنی سعدی، باقری، زین الدین، چراغی و یک نفر دیگر با ماشین به محور احمد کاظمی رفتيم. قرار بود در ادامه عملیات جناح سمت راست را بپوشانیم. ولي هنگامي كه حدود 12 کیلومتر از پاسگاه زید تا کنار پل دوم کانال ماهیگیری گذشتيم، ديديم بچه‌های لشکر هشت نجف اشرف از آنجا عبور کرده‌اند. نيروهاي عراقی هم با همه تجهيزات‌شان هنوز در کنار کانال ماهیگیری مستقر هستند. بچه‌هاي لشكر هشت از پل دوم پیچیده بودند، و رسيده بودند کنار تنومه و در آنجا درگیری جريان داشت. لشكر احمد تنها یگانی بود که آن شب با قدرت و سرعت توانست منتهی الیه اهداف خودش را بگیرد. ولی ساير یگان‌ها به خاطر مشکلاتی که با آن مواجه شدند، نتوانستند این کار را انجام دهند. وقتی آنجا رسيديم، دیدیم بهترین مانور و تاکتیک را احمد انجام داده است. خودمان را به او رسانديم و پرسیدیم احمد چه کار می‌کنید؟ گفت نگاه کنید بچه‌ها تا اینجا آمده‌اند، ولی جناحین ما همچنان باز است.

من سراغ ندارم محوری را احمد شروع کرده باشد و در آن نا موفق بوده باشد. حتی در عملیات رمضان که به طور کلی ناموفق بود. با این حال محوری که احمد عمل کرد تا ساعات بامداد به همه اهداف خود رسید. علت اینکه مجبور شد از مواضع فتح شده عقب نشيني كند به این دليل بود که بخشی از یگان‌ها نتوانستند خوب عمل كنند. لذا شجاعت، مدیریت، حسن تدبير و حضور در جلسات طرح و برنامه ريزي و تلفیق کارهای راهبردی با کارهای تاکتیکی با نوع آموزش و با شناختی که از رزمندگان داشت، بخشي از ویژگی‌های بارز احمد کاظمی را تشكيل مي‌داد. در عملیات بدر وقتی آقا مهدی باكري شهید شد، روحیات احمد هم تغيير كرد. با بچه‌هاي لشكر خیلی عاطفی‌تر و مانوس‌تر شد. احساس می‌کرد گمشده‌ای دارد. در موقعيت دیگری هم این تغییر روحیه در احمد به وجود آمد. زمانی بود که حاج حسين خرازی به شهادت رسید. احمد تا روز شهادت هیچ وقت از یاد این دو نفر غافل نمي‌شد.

پس از توقف جنگ همه ما به نوعی زندگی آرامتری پيدا كرديم. برخي از فرماندهان به تهران آمدند، و برخي هم به شهرهای خودشان رفتند. با این حال احمد تازه وقتی جنگ تمام شد به کردستان رفت تا با نا امنی‌های آنجا برخورد كند. فرمانده قرارگاه حمزه سید الشهداء (ع) شد. در آن موقع حاج احمد در ارومیه استقرار يافت، و خانواده او در اصفهان بودند. شاید به دلیل فاصله مکانی گاهي از هم جدا شده بوديم، ولی باز هم ارتباط‌های گذشته‌مان را با هم داشتیم.

احمد كاظمي ضمن اينكه یک آدم رزمنده و جبهه‌ای بود، در عين حال روحیه لطیف و آرامی داشت. نسبت به بچه‌ها و دوستان خیلی با ادب برخورد مي‌كرد. سر سفره غذا تا مطمئن نمی‌شد همه غذا خورده‌اند، غذا نمی‌خورد. هیچ وقت یک وعده غذای سیر نخورد. گاهی به من می‌گفت: «آقا باقر هر وقت جایی می‌رویم که ما را نمی‌شناسند و حالم را می‌گیرند کیف می‌کنم. هیبتی که برای خودمان ساخته‌ایم و احساس می‌کنیم فرمانده‌ای هستیم و همه باید حرفمان را گوش کنند، شاید یک مقدار آدم مغروری شده باشیم. دوست دارم جایی بروم و مرا نشناسند تا نفسم را بشکنم. احساس کنم من هیچ کسی نیستم». دستكم چند بار به صورت خانوادگی یا با حاج احمد كاظمي مي‌رفتیم اصفهان و قبر شهید حسين خرازی را زيارت مي‌كرديم. تنها سخن احمد این بود که من از خدا می‌خواهم مرگم را شهادت قرار دهد. وصيت كرده بود او را کنار قبر شهید خرازی دفن کنند. در گلزار شهداي اصفهان می‌گفت من را در این جایی كه در كنار قبر شهيد خرازي خالی مانده دفن كنيد. روزی که پيكر حاج احمد رو آنجا گذاشتیم با حاج قاسم سليماني یاد حرف‌های احمد افتادیم و به همديگر گفتيم كه به آرزوي خود رسيد.

یاد حاج احمد به خیر! زمان جنگ در سال 1363 یا 1364 با هم براي سفر حج به مكه رفتيم. حاج حسین خرازي، حاج قاسم سليماني و حاج مرتضی قربانی هم بودند. سفر محدودی بود. گمان کنم چند روز بعد از مناسک حج برگشتیم. اولین سفری بود که به خانه خدا رفتيم. نفهمیدیم کی رفتیم و کی برگشتيم. چون دایم در حال و هوای آن سفر معنوي بودیم. حاج احمد هر مرتبه که در خانه خدا به نماز می‌ایستاد، احساس می‌کردم نماز با حالی می‌خواند. وقتی تقاضاي شهادت می‌کرد از ته دل می‌سوخت ونيايش مي‌كرد. سخن هميشگي او اين شده بود که ما از قافله شهدا عقب ماندیم و ضرر کردیم. در آخرین غروب جمعه كه همديگر را ديديم به من گفت پس فردا می‌روم ارومیه.

ساعت ده و نیم صبح روز حادثه یک مرتبه آقای محمدی از بچه‌های دفتر آمد داخل جلسه رسمي و گفت حاج قاسم سليماني پشت خط است و کار واجب دارد. به او گفتم، بگو حتما تا بیست دقیقه دیگر تماس می‌گیرم. محمدي گفت كه حاج قاسم گفته گوشی را به او بده کار واجبی دارم. تا گوشی را گرفتم حاج قاسم خبر اين اتفاق ناگوار را به من داد و گفت كه هنوز اطلاعات دقیقی ندارند. تماس گرفتم و پیگیری کردم و بعد سریع آمدم خانه. آن روز باران شدیدي مي‌باريد. نمی‌دانستم چی کار کنم. قرار بود حاج احمد كاظمي به ارومیه برود و پس از انجام كارهاي اداري از آنجا حاج قاسم سليماني را که در کرمانشاه بود بردارد و بیاورد تهران که حاج قاسم تماس گرفت و گفت من کرمانشاه منتظر بودم که این اتفاق افتاد.

 

روايت سردار سرلشكر غلامعلي رشيد

به منظور شناخت هرچه بهتر فرماندهان شهيدمان از جمله شهيد احمد كاظمي، دو رويكرد را مورد بررسي قرار مي‌دهيم. يكي در دوران جنگ و قبل از جنگ، و ديگري بعد از توقف جنگ است. در سال‌های آغاز انقلاب اسلامي، هر کسي تجربه و درک و فهم بالاتری نسبت به دوستان خود داشت. به خصوص كه مبارزه سیاسی و نظامی علیه رژیم شاه کرده بود يا بیش از دیگران سختی‌ها، بیخوابی، گرسنگی و خستگی را تحمل می‌کرد. احمد كاظمي هم یکی از همین آدم‌ها بود كه در کنار از خود گذشتگی و به جان خریدن سختی‌ها حسن تدبیر و شجاعت او در رویارویی با دشمن نیز تعیین کننده بود. ضمن اینکه نباید از صداقت و اخلاق این قبیل افراد چشم پوشید در عين حال، وقتي همین ویژگی‌ها در یک نفر جمع می‌شود طبیعتا عده‌ای فرمان او را با جان و دل می‌خرند و به دستور او عمل می‌کنند. احمد علاوه بر تجربيات 2 سال مبارزه در اردوگاه‌هاي فلسطيني در جنوب لبنان و نيز مبارزه با ضد انقلاب در كردستان و هشت سال حضور در جبهه‌هاي دفاع مقدس، بعد از جنگ هم يك تجربه سنگيني را پشت سر گذاشت.

احمد پس از بازگشت از لبنان، عجيب قضاوت مي‌كرد. نمي‌دانم به شهيد محمد منتظري يا فرد ديگري گفته بود كه تا اين فلسطيني‌ها به اسلام گرايش پيدا نكنند، موفق نمي‌شوند، اين نقيصه را آنجا درك كرده بود. با اين وصف مي‌خواهيم بدانيم كه اين تجربه احمد از دوره‌هاي گذشته چه نقشي در پذيرش مسئوليت‌هاي بزرگي مثل فرماندهي لشكر هشت نجف اشرف، فرماندهي قرارگاه حمزه سيد الشهداء (ع)، فرماندهي نيروي هوايي و فرماندهي نيروي زميني داشته است. تجربيات احمد كاظمي چه نقشي در موفقيت‌هاي بعدي او در عرصه مديريتي و اقداماتي كه انجام داده، داشته است. اقداماتي كه احمد در قرارگاه حمزه انجام داد متاثر از 12 سال تجربه او بوده است. به ياد دارم كه با يك رويكرد جديد كار را انجام داد. به محض اينكه به كردستان رفت پس از مطالعه دو سه ماهه و بر اساس اعتماد به نفسي كه خدا به او داده بود، روش‌هاي پيشين جنگ در كردستان را كنار گذاشت، و سيستم اطلاعات دقيق و چند واحد واكنش سريع و ورزيده به وجود آورد. هر جا كه نيروهاي ضد انقلاب حركتي را آغاز مي‌كردند، نيروهاي سپاه و بسيج و ارتش بيدرنگ روي سرشان مي‌ريختند.

در دوران جنگ، يك فرمانده با شناخت لشكر او و هر آنچه كه اين لشكر در صحنه جنگ انجام داده شناسايي مي‌شود. اگر بخواهيم شهيد احمد كاظمي را بشناسيم ابتدا بايد نقش لشكر هشت نجف اشرف را در جنگ شناسايي كنيم، و ببينيم كه اين لشكر در صحنه جنگ چه دستاوردهايي داشته است. چون احمد فرمانده اين لشكر بوده و اين فرماندهان همچون سردار قاسم سليماني و شهيد حسين خرازي، انسان‌هايي بودند كه از صفر شروع كردند، و با تمام وجودشان تيپ‌ها و لشكرهاي سرنوشت سازي را به وجود آوردند. اين طور نبوده كه يك لشكر آماده را به دست اين فرماندهان بسپارند. در همه كشورها و در ارتش خودمان هم اين طور معمول است كه ساير دستگاه‌ها ابتدا لشكري و يگاني را ايجاد مي‌كنند و بعد به يك فرمانده مي‌سپارند. در حالي كه آن فرمانده هيچ نقشي در به وجود آوردن آن يگان نداشته است. در سپاه اين روند اصلا طي نشده است. فرماندهان سپاه همچون احمد كاظمي بودند كه لشكر را با همه وجودشان خشت روي خشت گذاشتند و بنيانگذاري كردند.

حال مي‌خواهيم ببينيم كه لشكر هشت نجف اشرف به فرماندهي احمد كاظمي در مقاطع مختلف جنگ چه عملكردي در روند جنگ داشته است. با اين وصف بايد ابعاد شخصيتي احمد كاظمي را از نظر نظم، مديريت، ابتكار، خلاقيت و حسن تدبير كالبد شكافي كنيم. اين ويژگي‌ها را بايد در سازماندهي و عملكرد لشكر نجف اشرف جستجو كرد. در برخي از سخنراني‌ها گفته‌ام كه احمد در ابعاد مختلف مسلط بود. اگر كسي به سه نقطه، اسلحه خانه، حمام و آشپزخانه لشكر هشت نجف اشرف سر مي‌زد به روشني به نقش مديريت احمد پي مي‌برد. و مي‌فهميد كه او تا چه اندازه به لجستيك، آموزش، نگهداري و حفظ روحيه پرسنل ارزش قايل بود. احمد اصرار داشت كه در همه جا حمام احداث شود. اين نشاندهنده اين است كه به نيروهاي خود خيلي بها مي‌داد. در نزديك‌ترين مكان‌ها به خط مقدم حمام احداث مي‌كرد.

 

برگردم به اصل مطلب. چرا می‌گویم تا نقش لشکر هشت نجف اشرف در جنگ شناخته نشود، چهره احمد كاظمي هم شناخته نخواهد شد؟ برای این است که ویژگی خاصي در فرماندهان لشکرهای ما وجود دارد که در هیچ کدام از فرماندهان ارتش‌های دنیا وجود ندارد. وقتی سپاه در جنگ انسجام یافت و قرار شد طبق برنامه و طراحی مدون به تشکیل یگان‌های عملیاتی دست بزند، وبا دشمن بجنگد، افرادی که این ویژگی‌ها را داشتند به سادگی فرماندهی این یگان‌ها را بر عهده گرفتند. فراموش نكنيم كه تعدادی از فرماندهان کلیدی سپاه بخشي از مبارزان زمان طاغوت بودند. برخي از آن‌ها مثل احمد كاظمي با جنگ‌های چریکی هم آشنا بودند، اما این آشنایی در حدی نبود که بتوان در مقابل ارتش مجهز دشمن بعثی روی آن حساب باز کرد. لذا برای شناخت فرماندهان باید رفت سراغ یگان‌های آنان. بايد رفت سراغ اینکه احمد کاظمی چگونه و با چه مشقتي توانست لشکر هشت نجف اشرف را تشکیل دهد. چگونه لشکر خود را گسترش داد. در آغاز کار چه تعداد نیرو داشت؟ چند گردان داشت؟ تدارکات و تجهیزات از کجا آورد؟ آموزش و اطلاعات و توپخانه را چگونه مهیا کرد؟

شكي نيست كه انقلاب اسلامي ايران تحول آفرین بود. مانند زلزله‌ای که همه را تكان داد، و پس لرزه‌های آن همچنان ادامه دارد. این انقلاب در همه افراد جامعه تحول گسترده ايجاد كرد. انسان‌های متعالی و کمال یافته همچون احمد كاظمي به وجود آورد. طوری که اين جوان بیست و دو ساله مسئولیت‌های سنگيني را پذيرفت که در ارتش‌های دنیا آدم‌های با تجربه 45 تا 50 ساله و پس از گذراندن دوره‌های آموزش نظامي طولانی آن را مي‌پذيرند. البته عصر امام خمینی (ره) ویژگی‌های عجیبی داشت. وقتی انقلاب پیروز شد، حضرت امام حدود 80 سال از عمر مباركشان گذشته بود. ولي رویکرد ایشان در سپردن مسئولیت‌هاي سنگين به افراد مورد اعتماد رویکرد جوان گرایی بود. این پيشواي خردمند، بزرگترین مسئولیت‌های جنگ را به جوانان زیر 30 سال سپردند. ما واقعا مثل مسلمانان صدر اسلام فکر می‌کردیم. زندگی و رفاه و آسایش با این نگاه کنار رفته بود. هیچ کسي به فردا نمي‌انديشيد. همه به روز فکر می‌کردیم که تکلیف چیست؟ با همه وجودمان به انقلاب چنگ زده بودیم. می‌خواستیم به قیمت جانمان هم كه شده آن را حفظ کنیم.

در هشت سال ابتدای انقلاب چه تعداد جوان با ایمان و پر انرژي از انقلاب پاسداري می‌کردند. جوانان با چه عشقی و با چه جان فشانی‌ها در سرتاسر اين سرزمين ایستاده بودند تا انقلاب پا برجا بماند. چه قدر این جوان‌ها خالص، پاك، بی‌ریا و ناب بودند. به قدري کار می‌کردند و زحمت می‌کشیدند تا از پا بيفتند، و از فرط خستگی بیهوش شوند. در عملیات والفجر هشت شهید دستواره به جلسه آمده بود. از قیافه و سر و وضع او کاملا معلوم بود که دو سه شب نخوابیده است. به او گفتیم برادر دستواره گزارش بده. ناگهان وسط حرف زدن به خواب رفت. ما هم در حال تماشای او بودیم که پس از چند دقیقه بیدار شد و دوباره ادامه داد. مسئولیت‌ها در چنین شرایطی بر اساس شایستگی واگذار می‌شد. هر کسي شایسته بود خود به خود بالا می‌آمد. احمد كاظمي از همان ماه‌های ابتدایی جنگ آدم شایسته ولايقي بود. کسی دنبال هوای نفس نبود که بخواهد از کنار فرماندهی به میز و دم و دستگاهی برسد. قبول مسئولیت اول سختی‌ها بود. فرمانده یک دسته یا گروهان کمتر از یک نیروی عادی می‌خورد و می‌خوابید. بیشتر از هر رزمنده کار می‌کرد. شرایط چنان سخت بود که هر کسي دل دریایی‌تر داشت، و استقامت بیشتر داشت مسئولیت قبول می‌کرد.

گاهی از دست احمد کاظمی، حسین خرازی و کمی هم مرتضی قربانی دلخوری پیش می‌آمد. این سه فرمانده لشکر هر سه اصفهانی و به قول خودشان چشم سفید بودند. اغلب فرماندهان ما به راحتی، مسئوليتي را قبول نمی‌کردند. وقتی هم مي‌پذيرفتند، به نحو احسن انجام مي‌دادند. وقتی هم با يك موضوعي مخالفت مي‌كردند، استدلال می‌آوردند. امثال احمد كاظمي و حسین خرازي و ساير فرماندهان لشکرها، ضمن اينكه در مقابل نيروهاي رده پایین‌تر از خود به شدت متواضع بودند. در مقابل فرماندهان رده بالاتر به راحتی نه می‌گفتند. در حقیقت می‌خواستند بگویند اگر مسئولیتی را می‌پذیريم، سرنوشت 10 تا 15 هزار تن از بچه‌های مردم و بسیجی‌ها به همین پذیرفتن یا نپذیرفتن ما بستگی دارد. باید آن‌ها را با خود همراه کنيم و پيشاپيش آن‌ها حركت كنيم. گاهي با دعوا به ما می‌گفتند نه، اين كار ناشدني است. با ما آشتی ناپذیر، ولی با نیروهای تحت امرشان دوست و رفیق بودند. مديريت فرماندهان سپاه را باید این گونه تفسیر کرد.

در جريان عملیات بیت المقدس من فرمانده قرارگاه فتح بودم و این سه اصفهانی بزرگوار (احمد كاظمي، حسين خرازي و مرتضي قرباني) فرماندهان تیپ‌های تحت امر قرارگاه فتح بودند. در مدت 20 تا 30 روز عملیات مزبور، حسابی مرا به ستوه آوردند. ساعت ده و نيم صبح روز سوم خرداد 1361 كه وارد خرمشهر شدم احمد کاظمی را دیدم، و با شوخي به او گفتم «شما پدر مرا در آوردید»! دلم می‌خواهد با این کلت یک گلوله به پای شما شليك كنم. چون در برابر دستورات مقاومت می‌کردند و نه و نمی‌شود را مطرح می‌كردند. البته تا حد زیادی حق با آن‌ها بود. چون در جنگ خیلی چیزها کم داشتیم. ولي با این وصف رفتار، گفتار، کردارمان برای این بود که به تکلیف‌مان درست عمل كنيم. من مطمئن بودم كه احمد برای اینکه مأموریت خود را درست انجام دهد، در يكي از محورها به دستورات عمل نمي‌كرد. او هم می‌دانست که این دعواها و دلخوری‌ها برای این است که کار درست انجام شود. چرا كه همه می‌دانستیم که اين مأموريت‌ها برای خدا است. شايد امروز باور کردن اين نكته سخت باشد که همه دعواها ذره‌ای روي روابط شخصی‌مان اثر نداشت. محبتي که خداوند از این بچه‌ها در دل ما گذاشته بود روز به روز بیشتر می‌شد. نکته مهم این است که این بچه‌ها پس از آن نه گفتن‌ها وقتی هم چشم می‌گفتند، با همه وجود مأموريتي که بر عهده شان بود به نحو مطلوب انجام می‌دادند.

احمد در عمليات محرم هم بدون هيچ تلفاتي يك تيپ عراقي را اسير كرد. تا جايي پيشروي كرد كه در طرح عمليات منظور نبود. عمليات بيت ‌المقدس و آزاد سازي خرمشهر، يك عمليات تاريخي است كه تا ابد در ذهن مردم ما زنده خواهد ماند. ممكن است عمليات فتح‌ المبين و شكست حصر آبادان از ذهنشان برود. ولي فتح خرمشهر فراموش ناشدني است. روند عمليات اين طور رقم خورد كه حسين خرازي و احمد كاظمي رفتند خرمشهر و در حقيقت كليد فتح اين شهر را از خدا گرفتند. اين دو فاتح خرمشهر بودند.

احمد پس از جنگ هم مسئولیت‌های سنگين و دشواري را پذيرفت. پس از فرماندهی نیروی هوایی و فرماندهی نیروی زمینی سپاه پاسداران، در شرایط سخت فرماندهی قرارگاه حمزه سيد الشهدا (ع) را برعهده گرفت. سال‌های پس از جنگ را با آرزوی شهادت گذراند. سرانجام پس از گذشت 17 سال از توقف جنگ به آرزویش رسید. گاهی فکر می‌کنم كه احمد کاظمی‌ها، همت‌ها و خرازی‌ها کجا تربیت شده اند؟

روايت سردار سرتیپ علی فدوی

هرچند كه سردار احمد كاظمي را پيش از عمليات والفجر مي‌شناختم، ولي دوستي صميمانه ما از عملیات والفجر در مریوان آغاز شد. در جامعه انسان‌هايي وجود دارند که وقتی کنارشان قرار مي‌گيريد، از رفتار و گفتار و کردارشان احساس آرامش می‌کنید. احمد کاظمی هم از این دست انسان‌ها بود كه من خیلی از مواقع به خاطر نیاز به این آرامش به دیدن او به لشکر هشت نجف اشرف می‌رفتم. امکان نداشت در مسیر قرارگاه لشکر هشت نجف رد شوم و توقف نکنم. بعد از توقف جنگ هم این رویه را ادامه دادم. زمانی که در قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) بود امکان نداشت به تهران بیاید و من به ديدار او نروم، یا او به ديدن من به نیروی دریایی نيايد.

از ویژگی‌های منحصر به فرد سرداران دفاع مقدس اين است باوجودي كه در فضای جنگ و خشونت به سر می‌بردند، اما در عين حال دل‌های لطیف و نرم داشتند. اگر کسی احمد را نمی‌شناخت هیچ وقت باور نمی‌کرد که يكي از فرماندهان لشکر در دوران هشت سال دفاع مقدس بوده است. جنگ ظاهري خشن داشت ولی احمد سرشار از مهر و نرم خویی بود. احمد بعد از جنگ هم هیچ گاه حال و هوای زیبا و خوش زمان جنگ را فراموش نمي‌كرد. جالب اینجاست که ذره‌ای از مظاهر خشونت جنگ در وجود او نبود. شاید اين رفتار باوركردني نباشد، اما اين يك واقعيت انكار ناپذير است كه احمد به قدري رئوف و مهربان بود كه امكان داشت پا گذاشتن روی مورچه اشک از چشمان او جاري كند.

یکی از معدود لشکرهاي دوران دفاع مقدس که نیروهای آن با تمام وجود ايثار و فداكاري كردند، لشکر هشت نجف اشرف بود. البته همه یگان‌های مسلح جمهوري اسلامي چنین بودند، ولی نقش نیروهای لشکر مزبور چیز دیگری بود. بر اساس شناختي كه از صدر اسلام دارم و خوانده‌ام، هرگاه در لشکر هشت نجف اشرف توقف می‌کردم، احساس مي‌كردم انگار در همان حال و هواي صدر اسلام هستم. نیروهای اين لشكر نه به خاطر این که احمد فرمانده‌شان است و به دستورات او عمل می‌کردند، بلکه احساس می‌کردند که یک دوست عزیز از آن‌ها خواسته که چنين کاري را انجام دهند. با اين وصف نیروها به هر قیمتی که بود دستورات او را با جان و دل اجرا می‌كردند.

به طور مثال لشکر هشت نجف اشرف در عملیات والفجر پيشگام بود. منطقه‌ای که به این لشکر محول شده بود، در اولين شب عمليات با تلفات بسیار کم به تصرف درآمد، و یک تیپ از ارتش عراق به اسارت گرفته شد. بامداد فرداي عمليات كه با حاج احمد داخل جیپ و در حال حرکت بوديم، به فرمانده توپخانه دستور داد تا یک ساعت دیگر توپ‌های 130 ميلي‌متري سنگین و انواع مختلف توپ‌های دیگر لشکر از فلان محور به فلان محور جابجا شوند و شليك آتش را آغاز كنند. جابجايي آنهم در ارتفاعات!.. لشكر هشت نجف اشرف در اين عمليات ارتفاعات لری را که یک تیپ پدافندي عراق در آن مستقر بود، به تصرف خود درآورده بود. یک ساعت بعد توپخانه‌ها از همان محلی که احمد دستور داده بود شلیک را آغاز کردند.

چنین رفتاری در هیچ کدام از ارتش‌های دنیا سابقه نداشته است. مگر اینکه توان بالقوه‌ای همراه آن باشد و این توانمندي در احمد كاظمي تجلي يافته بود. چنانچه لشکر هشت نجف را در دوران دفاع مقدس بررسی کنيد ملاحظه خواهيد كرد که تشکیلات ستادی دست و پاگير نداشت. دليل آن هم وجود روابط صميمانه بين فرمانده با همه نیروهای بسیجی و پاسدار لشكر. بسیجی‌ها در هر شرایطی احساس آزادی بیشتری نسبت به ساير نيروهاي لشكر داشتند. هیچ قید و بندی نداشتند دست به کاری بزنند که دلشان نخواهد. شیوه مدیریتی احمد بهترین شیوه برای فرماندهی لشكر بود. طوری که بسیجی با شنیدن فرمان او دست از پا گم می‌کرد تا آن را انجام دهد.

بامداد يكي از عمليات والفجرها همراه شهيد علی رضائیان فرمانده قرارگاه تاکتیکی به خط حاج حسین خرازی فرمانده لشکر امام حسین (ع) و احمد کاظمی سر زدیم. از شدت آتش عراقی‌ها کاسته شده بود. رضائیان به آن دو بزرگوار گفت كه اكنون بهترین فرصت براي انتقال تجهيزات و امکانات مورد نیاز به خط مقدم مي‌باشد. آن‌ها در جواب گفتند که همه این امکانات منتقل شده است. یعنی فرماندهی و مدیریت اینها در عملیات به گونه‌ای بود که فکر همه چیز را از پیش می‌کردند و از هر لحاظ در فکر نیروهای‌شان بودند.

احمد همیشه اصرار داشت که در روز اول عملیات به نیروهای لشكر غذای گرم بدهد. این موضوع را به لحاظ روانشناسی در نظر بگیرید. هیچ اقدامی به این اندازه نمی‌توانست در روحيه نیرو تاثیر گذار باشد. نيروها با اين اقدام احساس مي‌كردند كه خط چنان تثبیت شده که غذای گرم برای آن‌ها آورده‌اند. احمد تشخيص مي‌داد خطی که در روز اول به نیروهایش غذای گرم مي‌دهد امکان ندارد سست شود. برخي از یگان‌ها تا روزهاي پنجم و ششم عملیات کنسرو به نیروهای خود می‌دادند. البته غذاي گرم به آساني به خط برده نمي‌شد. ماشین كه نمی‌توانست به خط برود. نیروهای تدارکاتي غذای گرم را با گونی و به صورت دست به دست، آن هم زیر آتش پرحجم دشمن به خط می‌بردند. در جريان عملیات والفجر یک، وقت ظهر رفته بودم خط لشکر هشت نجف اشرف. بچه‌ها در حال صرف غذا بودند. ناهار هم چلو مرغ بود و من هم مهمان احمد کاظمی شدم. ببينيد نيروها در اوج عملیات غذای گرم و خوشمزه می‌خوردند.

نکته دیگري كه حايز اهميت مي‌باشد حضور فرمانده در کنار رزمنده بسيجي است. اگر بسیجی فرمانده خود را با لباس سبز سپاه در کنار خود می‌دید امکان نداشت روحیه اش سست شود. نوجوانان بسیجی و بچه‌های سالم و پاکي که درس و مدرسه را كنار گذاشته یا از خانه آمده بودند، برای چه به جبهه آمده بودند؟ قطعا جز انگیزه الهی هیچ انگيزه‌اي آنان را به جبهه نکشانده بود. به یاد دارم بعد از عملیاتي همراه شهيد علی رضائیان رفته بودیم از خطي بازديد كنيم. یکی از همین نوجوانان دستش را بلند کرد و گفت: «آقا اجازه!». مثل مدرسه براي پرسيدن از فرمانده اجازه می‌خواست. با اين وصف برای فرماندهی بر این قبیل نیروهاي سالم و پاك، جز فرماندهی بر دل‌ها شیوه دیگری جوابگو نبود، و احمد کاظمی يكي از آموزگاران اين شيوه بود. هميشه در صحنه‌هاي درگیری در کنار نیروها حضور داشت.

هرچند كه احمد كاظمي همواره بر ضرورت تأمين امكانات رفاهي رزمندگان مانند نمازخانه، حمام، وسایل بهداشتی و آشپزخانه لشكر و نيز تأمين نيازهاي تسليحاتي رزمندگان اصرار مي‌كرد. اما در صحنه‌هاي جنگ، امکانات، تضمین کننده پیروزی وجود نداشت. آنچه پيروزي را تضمین می‌کرد، وجود نیروهای داوطلب متعهد بسیجی بود كه در سايه فرماندهان توانا به قلب دشمن مي‌زدند و او را از پاي در مي‌آوردند. لشكر هشت نجف اشرف هرجا منتقل مي‌شد، اول وسائل بهداشتي. دوم آشپزخانه و سوم نمازخانه را فراهم مي‌كرد و بعد نیروها مي‌آمدند و مستقر می‌شدند. اينطور نبود كه نیرو بیاید و دستشویی بزند.

عملیات محرم در سال‌های ابتدای جنگ به مورد اجرا گذاشته شد. لشكر هشت نجف اشرف در این عملیات یک تیپ کامل از ارتش عراق را به اسارت گرفت. فرمانده تیپ عراقي چنان غافلگیر شده بود که باور نمی‌کرد كه اسير شده است. احمد به او گفت سوار جیپ من شو تا با هم برویم تیپ تو را خلع سلاح کنیم.

افسر عراقي به احمد گفت تو کی هستی که به من دستور می‌دهی؟

وقتی احمد کاظمی به او گفته بود كه من فرمانده لشکر هستم، آن نامرد به احمد توهین کرده و گفته بود تو آشپز من هم نیستی!

طرف عراقي باور نمی‌کرد که یک جوان 23 ساله فرمانده لشکری باشد که تیپ او را برق آسا محاصره کرده و این آقا را که فرمانده تیپ بوده به اسارت گرفته است.

شهید کاظمی هم به او گفته بود حالا نشانت می‌دهم که آشپز تو هستم یا نه!

وقتی فرمانده عراقی دید که مجموع تیپ به محاصره افتاده است فرماندهان گردان‌های تیپ را صدا زد و يكي پس از ديگري تسلیم شدند.

همین فرمانده تیپ بود که در دوران اسارت متحول شد و بعد فرماندهی یکی از یگان‌های لشکر بدر را بر عهده گرفت.

شهادت حاج احمد کاظمی خسارت بسیار بزرگی است. به اين دليل كه نمي‌توان دوباره كسي مثل او را پیدا کرد؟ آدمی که دانشکده نظامی نرفته بود، و مسائل نظامي را با تجربه و با حضور در صحنه‌هاي جنگ آموخته بود، و در نهايت فرماندهی یکی از یگان‌های درجه اول سپاه را برعهده داشت. بدون اغراق از این قبیل فرماندهان در همه ارتش‌های دنیا كمیاب هستند. چون مانند درّ گرانبهايي هستند که فقدان‌شان خسارت جبران ناپذیری است. در آبادان، مردانه در مقابل دشمن ایستاد. ساير رزمندگان هم برای خدا آمده بودند. کسی دنبال مقام نبود. در روزهاي آخر جنگ هم كه مقام معظم رهبری از همه یگان‌ها بازديد داشتند، ضمن بازدید از لشکر هشت نجف اشرف تحت تاثیر شيوه نگه داری سیستم‌های پیچیده نظامي در این لشکر قرار گرفتند.

 

روايت سردار مهدی کلیشادی

شهيد احمد كاظمي در سال 1337 در شهر نجف آباد تولد يافت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی همراه کاروان داوطلبان حضور در جبهه رويارويي با دشمن صهيونيستي كه شهید محمد منتظری آن را تشكيل داد، راهي سوریه و لبنان شد، و در دوره‌هاي آموزش جنگ چریکی در جنوب لبنان در کنار جوانان انقلابي شیعه و مبارزان فلسطيني شركت كرد. آموزش‌هاي نظامي را خیلی خوب فرا گرفت و ارشد یکی از واحدهاي رزمي شد. مركز آموزش در ساختمان‌های بتونی ضد بمب قرار داشت. روزي رفتم اتاق احمد که در کنار اتاق ما قرار داشت و دیدم با چند تن از دوستان در حال اجراي برنامه‌ای برای آزمایش مقاومت نیروها در مقابل فشارها و شکنجه‌های دشمن بودند. برخي از افراد گلایه می‌کردند و ناراحت بودند، اما احمد می‌گفت كه می‌خواهیم ميزان مقاومت افراد را امتحان کنیم، تا چنانچه در آينده اسیر صهیونیست‌ها شدیم چه قدر می‌توانیم مقاومت کنیم و اسرار را لو ندهیم. با روش‌های دوستانه بعضی برنامه‌ها را پیاده می‌کرد. بچه‌ها به تدريج پذيرفتند كه باید شيوه راز داری و تحمل سختي‌ها را تمرین کنند، تا بتوانند در شرایط خاصي اسرار نظامي را حفظ نمايند. با وجودي که انقلابيون فلسطيني در آن مرحله از بهترین نیروهای مبارز و حرفه‌ای بودند، ولی نسبت به ارزش‌هاي ديني سستي نشان مي‌دادند، و اين سستي، احمد كاظمي را آزار مي‌داد و مي‌گفت كه آن‌ها ابتدا بايد اعتقادات ديني‌شان را تقويت نمايند تا پيروز شوند.

احمد كاظمي با آغاز جنگ تحميلي به ايران بازگشت و مستقيما به سوي جبهه‌هاي دفاع مقدس شتافت. من معتقدم كه او از همان دوران جواني يك انسان فوق العاده و استثنايي بود. بسیار وسیع و عمیق مي‌انديشيد. متناسب آن دید وسیع و عمیق، يك شخصيت كوشا و خستگي ناپذير داشت. بسيجياني که در دوران جنگ تحميلي پای سخنرانی‌هاي او نشسته‌اند، این جملات را از زبان او شنیده‌اند كه چنين مي‌گفت: «برادران این دوران دفاع مقدس، دوران دل گرمی ماست. دوران آمادگی ماست. ما باید به قدس فکر کنیم. به آزادی فلسطین بينديشيم». احمد كاظمي ويژگي‌هاي فراواني داشت كه پرهيزكاري و ایمان قوی يك از ويژگي‌ها بود. حضور مستمر احمد در جبهه‌هاي جنگ و تحمل فشارهای جنگ از ايمان و اعتقاد او ناشي بوده است. وقتی می‌دید كه شرق و غرب انواع کمک‌هاي تسليحاتي را در اختيار صدام قرار مي‌دهند تا شهرهاي ايران را بمباران كند، روز به روز به ایمان او افزوده می‌شد. تسلیم احمد در مقابل خواست خداوند افزايش مي‌يافت.

اگر به نمازهای احمد کاظمی نگاه مي‌كرديم، می‌دیدیم یکپارچه عشق و معنویت بود. هیچ وقت با حالت خستگی و پراكندگي ذهني نماز نمي‌خواند. كساني که در كنار احمد نماز خوانده‌اند، صدای خشوع و تضرع توأم با دل شکستگی او را هنگام ركوع و سجود به ياد دارند. چرا كه او واقعا انسان مؤمن و مسلط بر نفس خويش بود. هر رزمنده‌ای که در دوران دفاع مقدس با شهيد احمد کاظمی زندگی کرده نمی‌تواند یک گناه از او به زبان بیاورد. به طور مثال بگوید كه کاظمی غیبت كسي را گفته باشد. اگر هم کسی در حضور احمد می‌خواست درباره كسي صحبت کند، او با ظرافت خاصي بحث را عوض می‌کرد. اين نشان مي‌دهد كه در مقابل غیبت گويي بسیار حساس بود.

احمد كاظمي در ماه‌هاي اول جنگ كه در جبهه محمدیه و فارسیات در کنار رودخانه کارون مستقر شده بود، گاهي شبانه با یک قايق به ساحل غرب کارون كه در تصرف عراقی‌ها بود مي‌رفت و عليه دشمن عملیات ایذایی و تاخت و تاز انجام می‌داد. در یکی از درگیری‌ها تانک‌های دشمن او را تعقیب می‌کند. ولي احمد با موشك آر پی جی یکی از تانک‌ها را منهدم می‌کند. سپس به رزمندگان همراه خود می‌گوید من الآن آماده شهادت هستم. به اندازه كافي از دشمن تلفات گرفته‌ام. لذا شوق شهادت از ماه‌هاي اول جنگ در وجود احمد زبانه كشيده بود. در دوران زندگی جز جهاد و تلاش برای تثبیت نظام جمهوری اسلامی، اقتدار مردم عزیزمان و دفع تجاوز دشمن و بالا بردن آمادگی رزمي و انجام اقدامات باز دارنده در مقابل دشمن به چیز دیگری فکر نمي‌کرد. در مقابل خدا و در راه دین خدا پاکباخته بود. هيچ وقت ثروت، مقام و عنوان و شهرت او را فریب نداد. خدا گواه است وقتی به طور خصوصي با او ملاقات دوستانه داشتم طبق عادت او را سردار خطاب مي‌كردم. ولي او در جواب می‌گفت اگر مرا برادر احمد خطاب كنيد بیشتر خوشحال می‌شوم. توصیه می‌کرد این القاب را در مراسم رسمی استفاده کنیم. روزي قصد داشتيم با چند تن از دوستان از اهواز به دیدار حضرت امام خميني (ره) در جماران بياييم. از مقر لشکر در دانشگاه شهید چمران اهواز سوار ماشین شديم و به سمت تهران حرکت کردیم. در آغاز مسير احمد ناگهان به بچه‌ها گفت كه ما الآن با هم دوست هستیم. فرمانده و فرمانبر نیستیم. اجازه دهيد خودمانی و صمیمی باشيم.

طبق ضوابط و مقررات سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، فرمانده نیروی زمینی سپاه، ارشد همه فرماندهان نیروهای سپاه است. يعني بعد از فرمانده کل سپاه پاسداران، فرمانده نیروی زمینی بالاترین مقام سپاه است. در زمامي که شهيد احمد كاظمي به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد گفت «حال که به فرماندهي نیروی زمینی منصوب شده‌ام چه كار بايد بكنم؟ اگر وظیفه‌ام را به نحو احسن و در حد مورد انتظار انجام ندهم این عناوین به چه درد می‌خورد؟ فردای قیامت که این عناوين دست ما را نمی‌گیرد. آنجا این چیزها را از ما نمی‌شنوند».

احمد همواره به دوستان توصيه مي‌كرد كه نكند آن بسیجی که در دوران جنگ اسم ما را می‌شنید و افتخار می‌کرد که چنین فردی فرمانده اوست، ولي وقتی به شهادت می‌رسد و پرده ها از جلوی چشمان او کنار می‌رفت بگوید عجب! من به چه کسی افتخار می‌کردم. احمد خیلی در این مسائل حساس و متواضع بود. وقتي در بازدیدهای نظامی از راه می‌رسید، به سربازها و نیروهای یک مجموعه دست به سینه و با تواضع حرکت می‌کرد. این نشانگر تواضع اوست.

یکی از صفات برجسته سردار احمد کاظمی عشق به اهل بیت (ع) بود. زمزمه رزمندگان در مراسم زیارت عاشورا و دعاهای ندبه و کمیل و توسل در پايگاه‌هاي پشت جبهه و در آستانه عملیات‌ها معروف است. یکی از کارهای مهم احمد بعد از توقف جنگ هم برپايي مراسم عزاداري در ستاد لشکر هشت نجف اشرف در شهر نجف آباد بود كه اين مجلس تاكنون ادامه دارد. وقتی هم كه به فرماندهي نیروی هوایی منصوب شد، حسینیه حضرت فاطمه زهرا (س) را در کنار پادگان ولی عصر (عج) مقر ستاد نیروی هوایی احداث کرد. روزانه در ايام محرم جمعيت انبوهي در مراسم عزاداری سرور شهیدان اين حسينيه شركت مي‌كرد. خب یک چنین شخصيتي با این ويژگي‌ها مي‌تواند بهترین الگو برای نسل ما و نسل‌های آینده باشد.

شهيد احمد كاظمي در عملیات خیبر و آزاد سازی جزایر مجنون همراه اولین رزمندگان اسلام وارد جزیره مجنون شد. به طوری که در رأس گرداني جزیره را دور زد و از يك آبراه مخفی از ميان آب‌هاي جزیره مجنون جنوبی سر در آورد. گردان‌های بعدی که در عمق خاك دشمن پيشروي مي‌كردند، توسط بیسیم احمد هدایت می‌شدند. اين نشان مي‌دهد كه فرمانده پيشاپيش نیروها حركت مي‌كرد. در شب اول عملیات با هماهنگي تيپ هوابرد یک ستون از هلیکوپترهاي ارتش را از فراز هور العظیم در جزیره مستقر كرد. در حالي كه آتش پدافند هوایی دشمن در منطقه به شدت فعال بود. اين بيانگر شجاعت وصف ناپذير احمد است.

یکی از کارهای بچه‌های اطلاعات و عمليات باز کردن گذرگاه در حين اجراي عمليات بود. بچه‌های اطلاعات و تخریب می‌رفتند معابر را شناسایی می‌کردند و بعد از چند روز عمليات شروع می‌شد. احمد هم چند شب قبل از عملیات می‌آمد و کنترل می‌کرد. روی كوچك‌ترین مسایل حساسيت نشان مي‌داد. تا مطمئن نمی‌شد كه گردان‌ها می‌تواند خط را بشکند و با کمترین تلفات جلو بروند، فرمان عملیات صادر نمی‌کرد. هر اهدافی كه از سوي قرارگاه‌ها براي لشکر هشت نجف اشرف تعيين می‌شد، خطوط دشمن را درهم می‌شکست و اهداف تعيين شده را تامین می‌کرد. از بس كه صدای گلوله و بمب و موشک شنیده بود، تشخيص مي‌داد که این گلوله‌ها به کجا اصابت كرده‌اند.

در عملیات فتح المبین منطقه بسیار وسیعی به تيپ هشت نجف اشرف (هنوز لشكر نشده بود) واگذار شد. شهيد مهدی باکری هم جانشین احمد بود. نگاه كنيد به تدبیر نظامی احمد كه آن موقع جوان 22 ساله بود چه خواهد بود! از بچه‌های اطلاعات و عمليات خواست چند نفر از شهروندان محلی را جستجو کنند. برخي از عزیزان عرب خوزستان را كه در آن منطقه سكونت داشتند احضار كردند. کسی نمی‌دانست كه احمد با اینها چه کار دارد. احمد با کمک آن‌ها و بچه‌های اطلاعات و عمليات یک مسیر مخفی را در تنگه زلیجان پیدا کرد كه پشت سر عراقی‌ها سر در می‌آورد. آنگاه رزمندگان را حدود 20 کلیومتر در این مسیر مخفی و پشت ارتفاعات ميشداغ حرکت داد، و نیروهای پیاده موفق شدند قسمتی از ارتفاعات ميشداغ را در كوتاهترين زمان تصرف كنند. وقتي نيروهاي دشمن دیدند كه از پشت سرشان آتش مي‌بارد، بيدرنگ مواضع‌شان فرو ریخت و پا به فرار گذاشتند. اما در محاصره قرار گرفتند و به اسارت درآمدند.

بعد از توقف جنگ اوضاع در استان‌هاي کردستان و آذربايجان غربي همچنان بحراني بود. شرایط به گونه‌ای بود که مردم به علت نا امني، دو سوم از وقت شبانه روزي‌شان را در شهرها مي‌گذراندند. تأمين امنيت شهرها و روستاهاي غرب كشور از دست نيروهاي نظامي و انتظامي تا حدودي خارج شده بود. سربازان در کنار ارتفاعات و جاده‌ها مستقر شده بودند تا از حركات ايذايي ضد انقلاب كه اقتدار نظام را زیر سوال برده بودند، جلوگيري نمايند. وقتی شهيد احمد كاظمي فرماندهي قرارگاه حمزه سيد الشهداء را بر عهده گرفت، اوضاع کردستان و آذربايجان را از نزديك مورد بررسی قرار داد، سپس تدابیر و راهكارهاي مؤثري اتخاذ كرد. به طوری که هرگاه تیم‌هاي خرابكار ضد انقلاب از داخل عراق وارد مرز ايران می‌شدند، بيدرنگ زیر چتر اطلاعاتی بچه‌های قرارگاه حمزه و مورد تعقيب قرار مي‌گرفتند. اگر نيروهاي قرارگاه در جایی با تیم ضد انقلاب برخورد نمی‌کردند. قصد داشتند مسیر و اهداف ضد انقلاب و عوامل نفوذی‌شان را شناسایی نمايند و در موقعيت آن‌ها را محاصره و دستگیر کنند.

 

روايت سردار فتح الله جعفری

چند ماهی از آغاز جنگ نگذشته بود كه احمد كاظمي با عده‌ای مسئولیت محور فياضيه در آبادان را بر عهده گرفتند، تا مانع نفوذ دشمن شوند. قبل از عملیات ثامن الائمه (ع) گاهی او را در جلسات فرماندهان سپاه در گلف اهواز می‌دیدم. در آخرين روزهاي عملیات طریق القدس با یک ماشین سیمرغ به بستان آمد. زيرا سردار غلامعلی رشید مسئول عملیات جنوب به احمد حکم داده بود که خط چزابه را از من تحویل بگیرد. آن موقع تنها سه چهار تیپ تشکیل شده بود و شهید حسن باقری تلاش می‌کرد تعداد یگان‌ها را به 14 يگان افزايش دهد. بحث انتخاب فرماندهان برای تشکیل این یگان‌ها در گلف جریان داشت. افرادی را که از قبل می‌شناختم سردار رئوفی، سردار فضلی، سردار اسدی و سردار صفاری بودند. حرف من روی احمد تاثیر گذاشت و نتيجه گرفتم که توانایی فرماندهی یگان عملیاتی را دارد. لذا به شهید حسن باقری پيشنهاد كردم با توجه به شناختی که که از احمد پیدا کرده‌ام، شايستگي تشكيل یگان عملیاتی و فرماندهي آن را دارد. شهید باقری سکوت کرد و باز تكرار كردم که وقتی احمد کاظمی را در خط توجیه می‌کردم احساس كردم آدم بسیار باهوشی به نظر می‌آمد.

در آستانه عمليات فتح المبين، شهيد حسن باقری به منظور تشکیل تیپ‌هاي زرهی با افراد ياد شده از جمله با من در گلف جلسه گذاشته بود. در این رفت و آمدها احمد را در گلف دیدم. معلوم شد که برای تشکیل تیپ عملیاتی در حال توجیه کردن او هستند. سرانجام به همین روال تیپ هشت نجف اشرف شکل گرفت، و شناسایی ها در منطقه دزفول برای اجراي عمليات فتح المبین شروع شد.

یک بار كه با هم با پیکان برای شناسايي منطقه به طرف رقابیه حركت مي‌كرديم،

احمد گفت: فتح الله! من گرسنه‌ام چیزی نداری برای خوردن؟

گفتم: تو صندق عقب نان خشک و ترشی دارم.

گفت: خیلی خوب است.

یک شیشه ترشی از کمک‌های مردمی بيرون آوردم و همان طور که رانندگی می‌کردم نان و ترشی را با هم می‌خوردیم و درباره تیپ هشت نجف که آن روزها در حال راه اندازی بود حرف زدیم. تا این اواخر هم هرگاه همديگر را می‌دیدم و صحبت از خاطرات قدیم به میان می‌آمد. احمد می‌گفت: فتح الله یادت هست چه نان و ترشی خوشمزه‌ای با هم خوردیم؟

به شوخی به او می‌گفتم: احمد! تو را با آن نان و ترشی که با هم خوردیم یک وقتی به زرهی نامردی نکنی ها‌؟

در زمان جنگ وقتی فرماندهان دور هم جمع می‌شدند. در سفرها و سمینارها بچه‌های اصفهان حاج حسین خرازی، احمد کاظمی، مرتضی قربانی، من و حتی حاج همت که فرمانده لشکر بچه‌های تهران بود سعی می‌کردیم کنار هم باشیم. گاهی هم وقتی در قرارگاه جلسه بود موقع بازگشت احمد به من می‌گفت بیا بریم به بچه‌هاي لشكر سری بزنيم. با او خیلی راحت بودم و اگر انتقادی هم داشتم در میان می‌گذاشتم. به طور مثال درباره نحوه مدیریت او بعضی وقت‌ها چیزهایی می‌دیدم و راحت بر زبان می‌آوردم. یک بار به او گفتم احمد تو لشکر به بچه‌ها شخصیت بده و ميدان را برای آن‌ها باز کن تا کادر تربیت شود. شهيد حاج همت را مثال می‌زدم که به نیروهای خود فوق العاده توجه می‌کرد و به آن‌ها مسئولیت می‌سپرد. حرفم این بود که امکانات باید در جنگ استفاده شود و دلیلی ندارد که برای روز مبادا نگه دارد. گاهی برخي از بچه‌های لشکر این چیزها را با من درمیان می‌گذاشتند تا به احمد منتقل کنم.

ما فرماندهان در اوج جنگ، گرفتاری‌های فراوان داشتيم. نسبت به لشکر هشت نجف اشرف تعلق خاطر زياد داشتم. همه بچه‌های لشکر از همشهري‌هاي من بودند. همیشه با هم بر سر تانک، نفربر، تجهیزات و نیرو و نوع مدیریت دعوا داشتیم. ولي با همه این اختلاف نظرها هیچ گاه دوستی‌مان کمرنگ نشد. چون اين اختلاف‌ها برای خدا بود. بدون اغراق می‌گویم که آن اختلاف نظرها هرگز سبب نشد تا از همدیگر دلخور و ناراحت شویم. برای اینکه می‌دانستیم که هر دو برای خدا در جبهه هستیم و مسئولیت قبول کرده‌ایم.

یک بار در زمان جنگ برای شركت در سمیناری به تهران آمده بودیم. محل سمینار ويلاي بزرگی متعلق به تیمسار نصیری رئیس ساواک بود. وقت استراحت من و احمد كاظمي و حسین خرازی رفتيم در باغچه قدم بزنیم. پیر مرد هفتاد ساله‌ای باغچه را آبياري می‌كرد. با دیدن ما شروع کرد به بدگويي از محمد رضا شاه و تیمسار نصیری وسران طاغوت که آن‌ها اصلا به ما توجه نمی‌كردند. وقتی به آن‌ها سلام می‌کردیم جوابمان را نمی‌دادند. ولي الآن شما فرماندهان نظامی آدم‌های متواضعی هستید و به من احترام می‌گذارید و از این حرف‌ها... به دوستان گفتم ببیند چه روزگاري شده که این پیر مرد شکایت رضا شاه را به ما می‌کند.

ما نسل انقلاب هستیم و دست پرورده امام خميني (ره). روحیه مان در جنگ چنان بود که با همه بحران‌ها و سختی‌های جنگ انتقاد پذير بوديم. اگر به فرمانده لشکري می‌گفتم این خاکریزی که زده‌ای ایراد دارد و نمی‌تواند نیروهای تو را در مقابل تانک دشمن حفظ کند. حتی اگر کار به جر و بحث و اختلاف نظر هم می‌رسید از دست من ناراحت نمی‌شد. کینه به دل نمی‌گرفت. در آن هشت سال دفاع مقدس دل‌های ما چنان رئوف و لطيف شده بود که گویی ظرفيت هیچ کینه‌ای را نداشت. مگر کینه مقدس از دشمنان اسلام. این روحیه انتقاد پذيري و تکامل یافته ترین رابطه فرماندهی با سایرین را در شهيد حسن باقری دیدم. او بود که میان فرماندهان جا انداخته بود که از هم انتقاد کنند و با صراحت مسایل و مشکلات را بگویند و دنبال راه حل باشند.

به طور مثال شهید علی هاشمی فرمانده سپاه سوسنگرد روزي در حمیدیه مشکلات و سختی‌ها و شهید دادن‌ها را براي فرمانده خود شهيد حسن باقری بازگو مي‌كرد. می‌گفت كه آتش دشمن سنگین است و تلفات زیاد می‌دهم. حسن به او مي‌گفت که خاکریز دو جداره بزن، تا شدت آتش دشمن بین خاکریزها كاسته شود. هيچ يك از فرماندهان در چنین موقعیت‌ها از يكديگر ناراحت نمی‌شدند. این روحیه در بین فرماندهان به فرهنگ تبدیل شده بود. این فرماندهان كه شهید کاظمی هم یکی از آن‌ها بود از کوران حوادث سخت جنگ بیرون آمده‌اند. انسان‌هایی با توانمندی‌های بسیار بالا هستند. در آغاز جنگ هیچ کدام‌شان تجربه نظامی نداشتند. همین روحیه و فرهنگی بود که باعث رشد فرماندهان شد. انسان وقتي رشد مي‌كند، كه از هیچ انتقادی نرنجد. اگر اشتباهات را به او گفتند و خوشحال شد، قطعا رشد می‌کند. ما در جنگ چنین بودیم.

شهيد مهدی باکری چند هفته قبل از عملیات فتح المبین به ساختمان گلف آمد، و جانشین احمد کاظمی در تیپ هشت نجف اشرف شد. احمد پس از جلسه‌ای در دزفول از من خواست به اتفاق همديگر به قرارگاه تیپ هشت نجف اشرف برويم و شب را آنجا بمانم.

گفتم: اهواز کار دارم و باید بروم.

گفت: بیا برویم فردا صبح با هم می‌رویم اهواز.

رفتم به قرارگاه تیپ هشت که در یکی از روستاهای اطراف دزفول قرار داشت، و آقا مهدی باكري را آنجا ديدم. از او پرسيدم كه چند وقت است که به تيپ آمده‌اید؟

گفت: یک هفته است.

گفتم: در اين یک هفته چکار کردید؟ منطقه را دیده‌اید؟ به شناسایی رفته‌اید؟

آقا مهدی تیرهای چوبی سقف اتاق قرارگاه را نشان داد و توضيح داد كه در این یک هفته چند بار تیرهاي سقف را شمرده است.

مهدی واقعا آدم مظلوم و محجوب بود. تعجب کردم! رفتم سراغ احمد و رک و پوست كنده به او انتقاد كردم.

گفتم: ببین احمد جان! این آقا مهدی آدم بسیار توانمندی است. اولا مهندس و دانشگاه دیده است. دوم چهار پنج سال از تو بزرگتر است. سوم برادر یکی از مجاهدان شهید قبل از انقلاب است. از سال‌های قبل از انقلاب در مبارزات سیاسی حضور داشته است. چهارم آدم کار کشته و با تجربه‌اي است. پنجم مدتي هم شهردار اروميه بوده است. چرا از او استفاده نمیکنی؟ او جانشین تیپ است و می‌تواند با کمک تو یکی از بهترین یگان‌ها را تشکیل دهد؟ خیلی راحت حرف‌ها و انتقادات خود را با احمد در میان گذاشتم. خدای احمد گواه است كه ذره‌ای ناراحت نشد، و به فکر فرو رفت. شاید اگر در شرایط دیگری و در جای دیگری چنین انتقادی از یک مسئول بشود، بگوید به تو چه؟ چرا در کار من دخالت می‌کنی؟ ولی روحیه بچه‌ها این طور نبود و با اخلاص با مسایل روبه رو می‌شدند.

ما این روحیه را مدیون امام (ره) مي‌دانيم. سعی می‌کردیم همه برخوردهاي‌مان را با رفتارهای ایشان تطبیق دهیم. اكنون این برخوردهای انتقادی جزء خاطرات ما است. گاهی با احمد می‌نشستیم و گذشته را بازنگري مي‌كرديم، می‌دیدیم همین انتقادها، تندگويي‌ها، عصبانی شدن‌ها و رک گویی‌ها جزء خاطرات شیرین دوران جنگ ماست. یاد آوري آن‌ها چهره‌مان را شاد و خندان مي‌كرد.
انتهای پیام/ شاهد یاران شماره 74

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده