"صارم طهماسبی” سال ۱۳۳۳ در روستای سرابباغ شهرستان آبدانان از توابع استان ایلام دیده به جهان گشود، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا به پایان رساند و برای گذراندن مقطع متوسطه راهی آبدانان، دهلران و شهرستان اسدآباد استان همدان شد.

سال ۴۹ پس از آشنایی با شهیدان محمد منتظری و علی اندرزگو وارد مبارزات سیاسی بر علیه رژیم ستمشاهی شده و توسط ساواک ایلام شناسایی و دستگیر شد.

وی سال ۱۳۵۰ همراه با چند نفر از همراهان و مبارزان انقلابی به لبنان سفر کرد و به مدت پنج سال، ضمن فراگیری فنون و آموزش های رزمی و پارتیزانی و زندگی در شرایط بسیار سخت، در کنار مجاهدان و مبارزان جنبش امل لبنان بر ضد رژیم غاصب اسراییل در سرزمین های اشغالی جنگید و توسط ماموران ارتش اسراییل بشدت مجروح شد که آثار به جای مانده از جراحات آن زمان در پای چپ این مجاهد نستوه همچنان باقی است.

شهید طهماسبی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی وارد ایران شد و در یک مرکز چریکی به صورت مخفیانه به ساخت بمب‌های دستی و آموزش و هدایت تظاهرکنندگان ضد حکومت شاه پرداخت و آنها را تجهیز و تسلیح می‌کرد.

پس از سرنگونی رژیم پهلوی و برپایی نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به دستور و همراه شهید محمد منتظری با یک فروند هواپیمایی نظامی برای تکمیل ماموریت ها و فراگیری آموزش های پیشرفته دوباره راهی لبنان و شهرهای (سور، صیدا، نبتیه و جرج البراجنه) شد و پس از گذشت یک سال و نیم به کشور بازگشت و با هماهنگی و دستور شهید مصطفی چمران در جبهه میانی جنگ تحمیلی به صف نبرد علیه متجاوزان بعثی پیوست.

 
دفاع مقدس و اسارت
سردار صارم طهماسبی در دوران دفاع مقدسی در مسئولیت‌های مختلف عملیاتی، شناسایی، رزمی و فرماندهی یگان‌های پیاده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استان ایلام به پاسداری از مرزهای ایران اسلام و نبرد با دشمن بعثی پرداخت.

وی در سیزدهم آبان ماه سال ۱۳۶۳ هنگام ماموریت شناسایی در منطقه سرخر در مهران از سوی گروه معروف فُرسان "گوش برها” به اسارت درآمد و پس از ۵۰ ماه اسارت به آغوش ایران اسلامی بازگشت.

 
مرحوم حجت الاسلام ابوترابی و خاطراتی از رشادت های صارم
مرحوم حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی سالها پیش با حضور در آبدانان و دیدار با سردار طهماسبی برخی خاطرات خود از ایشان را به رشته تحریر در آوردند: «عزیز جانباز و پاسدار پر افتخار و آزاده متعهد سرافراز صارم طهماسبی با تمام وفاداری و رشادت، شهامت، اخلاص و ایمان، جانا و مالا و عملا از کیان اسلام و جمهوری اسلامی پاسداری و حراست کرده است.
ایشان از بهترین عزیزان پاسدار و جانبازان متعهد و مخلص و با صفا و با وفای انقلاب اسلامی است که در دوران اسارت به افسران و سربازان و درجه داران عراقی خون دل و به همه اسرای عزیز ما روحیه می دادند.
برادرمان آقا صارم با لباس مقدس پاسداری و پس از مفتخر شدن به افتخار جانبازی به اسارت دشمن بعثی جنایتکار درآمد و در بازجویی های اولیه شکنجه فراوانی را با شهامت متحمل شد و بدون کمترین ضعف و سستی در هنگام بازجویی، بر ریش فرمانده خبیث عراقی خندید و وقتی که آن فرمانده پست و بی رحم سیگار برگ به او تعارف کرد بشرط آنکه به سوالاتش جواب بدهد، این رزمنده دلاور مجددا بر عقل آن افسر فرمانده عراقی خندید و او دیوانه وار سوال کرد: چرا می خندی؟ مگر دیوانه شدی ؟ گفت نه، از این می خندم که شما دیدید که زیر شکنجه ها سخت و کشنده شما ۶۰۰ ضربه شلاق را تحمل کردم و به ملت و کشورم پشت نکردم، مگر ممکن است برای سیگار برگ دست به چنین خیانتی بزنم؟
وی را برای بازجویی به اردوگاه موصل ۲ (خبیر) که همه برادران مان در آن اردوگاه زیر بازجویی شدید بودند فرستادند و چند مرتبه هم برای بازجویی بیشتر و تخصصی تر به بغداد فرستادند که در یکی از این سفرها در بغداد با ایشان برخورد کردم.
در همه شرایط، نهایت تعهد و وفاداری را از خودشان نشان می داد و در عبادت و اخلاص همیشه نمونه و سرآمد بود.
با آنکه دشمن روی کلمه پاسدار، عبادت و نماز شب خواندن و روحیه بلند خدمتگزاران حساسیت زیادی نشان می داد، برادر عزیزمان آقا صارم در همه این امور ممتاز بود عراقی هایی از دیدن ایشان رنج می بردند و خون دل می خوردند و هر ایرانی آزاده متعهد به وجودش افتخار می کرد و بخوبی ها و ایمان و اخلاصش حسرت می بردند.
آنقدر دشمن روی ایشان حساس بود که چندین مرتبه ایشان را تبعید کرد و سه سال قبل از مبادله دشمن از همه اردوگاه ها ۱۵۰ نفر را بعنوان حزب الله خرابکار و به قول عراقی ها (پلاک قرمز) به تکریت تبعید کردند که وقتی به آنجا فرستاده شدیم، دشمن می خواست همه را بکشد.
آقا صارم هم در بین ما باز چون گذشته بعنوان متعبد، نماز شب خوان و خدمتگزار نستوه آنقدر وفاداری نشان داد که دشمن در یک برخورد با خشم و عصبانیت اظهار کرد: شماها می خواهید قهرمان پروری بکنید؟ من شما را از پای در می آورم.
پس از مدتی حدود ۲۵ نفر اسیر به قول عراقی ها خطرناک را تبعید کردند که ما و برادرمان آقا صارم به کمپ ۱۷ در اردوگاه جدید ۶ رمادیه فرستاده شدیم که بجز ما همه آنها اسیر جدید بودند که حاج صارم در آنجا نیز با وقار و هیبت الهی خود حماسه آفرینی کرد.
صارم طهماسبی از وفادار ترین و عابدترین و مقاومت ترین برادران پاسدار و جانباز آزاده سرافزار بحساب می آمدند خداوند بزرگ ایشان را برای پاسداری از اسلام و قران و ایران اسلامی نگه دارد.

حاج صارم طهماسبی از شهید چمران می گوید
حاج صارم طهماسبی یکی از همرزمان شهید دکتر مصطفی چمران در لبنان و از خاطراتش با این شهید می‌گوید.

شهید چمران در لبنان در کنار امام موسی صدر «حرکت محرومین» و «حرکت امل» را پایه‌گذاری کرد که پایه‌های تشکیل حزب‌الله امروز به شمار می‌روند و در بازگشت به ایران نیز با تشکیل «ستاد جنگ‌های منظم و نامنظم» در کردستان و خوزستان نقش فعالی در روزهای آغازین جنگ ایفا کرد.

سال ۱۳۵۴ به همراه «محمد مهدی صولت»، با قطار روانه مشهد شدیم و از مشهد به تربت جام. دیگر نمی‌دانم به کجا رفتیم، همین قدر یادم هست که بعد از سه شب راهپیمایی وارد دهکده‌ای که نامش در خاطرم نمانده است، شدیم و بعد از آن به سمرقند رسیدیم.از آنجا با لباس مبدل به کابل رفتیم و یک راهنما ما را به خیابان سنگفرش شده‌ای برد که خانه « سیدعلی اندرزگو » در آنجا بود، برد. سه روز در آنجا ماندیم و پس از دریافت گذرنامه راهی اسلام آباد پاکستان شدیم. بعد از ورود به آنجا ما را فورا به فرودگاه بردند و روانه دمشق شدیم. در دمشق ما را به جایی که یادم نیست چه نام داشت بردند و پس از دریافت لباس‌های نظامی راهی پادگان آموزشی واقع در « حموریه» شدیم. مدتی در آنجا آموزش نظامی تخصصی از جمله تخریب و آموزش‌های عبور از رودخانه با طناب و کوهنوردی دیدیم و بعد از آن ما را به «جبل‌الشیخ » انتقال دادند و در آنجا پس از فراگرفتن زبان عربی به بیروت رفتیم و دو سال آموزش دیدیم و به این ترتیب به طور کامل آموزش‌های نظامی را فرا گرفتیم.

در یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۵۷ بود که از رادیو شنیدیم حکومت شاه در حال نابودی است. «جمشید آموزگار»( نخست وزیر وقت) برکنار شده بود و موج انقلاب و براندازی شاه ما را بر آن داشت تا به ایران برگردیم. در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی تقریبا سه سال از حضور ما در لبنان می‌گذشت. تا بازگشت و رسیدن ما به ایران، انقلاب پیروز شده بود. نرسیده به مرز بازرگان حال و هوایی به من دست داد که در طول این چند سال که در لبنان بودم این گونه برای خانواده‌ام دلتنگ نشده بودم. نمی‌دانم بوی وطن به مشامم خورده بود یا اشتیاق رسیدن به خانوادم!.

تا اسفندماه ۱۳۵۷ من و محمد مهدی صولت در تهران ماندیم و بعد از آن به برای دیدن خانواده به منطقه خودمان روانه شدم. چند ماهی که در خانه بودم بازهم برای رفتن به لبنان عازم تهران و از آنجا راهی اصفهان شدم. تعدادی از بچه‌های قدیمی را پیدا کردم که بعد از مدتی کوتاه به دمشق و از آنجا به بیروت رفتیم. این بار دیگر خبری از محمد مهدی نبود نمی‌دانم چرا برنگشته بود؟ تنهایی خیلی برایم سخت بود.

این بار کارت شناسایی عضویت «سازمان الفتح» را کسب کردم و در این زمان بود که در دیداری که با شهید چمران داشتم، شنیدن سخنان پربارش به گونه‌ای مرا منقلب کرد که در همان جلسه بود که به او گفتم دکتر اگر اجازه بدهید وارد شاخه نظامی «امل» شوم که ایشان با بیان دلایلی برای خدمت من در همان رسته ، مرا منصرف کرد و با پیروی از حرفهایش در همان رسته اولیه خودم ماندم ولی نمی‌دانم چرا حرف‌های چمران دگرگونم کرد.گفتن خاطرات این مدت برای خود کتابی است خواندنی.

در سفر دوم به لبنان، در دمشق پس از گذراندن دوره فشرده یک ماهه به «قوات خاصه» لبنان در بیروت پیوستیم. در آن زمان طی هشت ماه ۱۷ بار وارد اراضی اشغالی برای انجام ماموریت شدیم. در این مدت به عضویت سازمان الفتح درآمده بودم.

در مجموع هفت سال در لبنان بودم که همرزم بودن با دکتر مصطفی چمران برایم فراموش نشدنی و بسیار مفید و عبرت‌آموز بود. خصوصیات فردی این انسان کامل به گونه‌ای بود که نه تنها برای ما، بلکه برای لبنانی‌ها،الگو و اسطوره‌ای بزرگ بود که ای کاش آن دوران تمام نمی‌شد. درس‌هایی که من از چمران آموختم، هیچ معلمی برایم نگفته بود. دریایی از معرفت بود که همیشه به ما می‌گفت که وظیفه اصلی ما انسان‌سازی است نه چیز دیگر. تلاش ما سربازان آن مرد بزرگ به گونه‌ای بود که چمران‌وار باشیم ولی ارزیابی آن با خداست.

این مرد بزرگ را نمی‌توان توصیف کرد چرا که ویژگی‌های اخلاقی‌اش به گونه‌ای بود که شاید می‌توان به جرأت گفت کسی مثل وی را تا به حال ندیده‌ام.

بارها و بارها بعضآ غذای کافی نداشتیم که من می‌دیدم چمران نان‌های خشک شده روزهای قبل را می‌خورد. در آنجا فرماندهی فقط پیشوندی برای نام مصطفی بود چرا که از همه ما ساده‌تر و بی‌آلایش‌تر بود.

بعد از گذشت هفت سال در لبنان به ایران برگشتم که جنگ تحمیلی آغاز شده بود. من هم برای ادای تکلیف روانه جبهه‌های حق علیه باطل شدم و در ۱۳ آبان ماه سال ۱۳۶۳ در مهران به اسارت نیروهای بعثی درآمدم و پنج سال در اسارت بودم.

 
خانواده
این آزاده و جانباز سرافراز میادین نبرد حق علیه باطل دارای شش فرزند است که همگی جزء نخبگان علمی بوده و در مدارج مختلف تحصیلی مشغول ارایه خدمت به جامعه هستند.

 
تحصیلات
حاج صارم طهماسبی دارای مدرک تحصیلی کارشناسی ارشد علوم سیاسی است و سوابق درخشانی در تدریس و تفسیر قرآن و نهج‌البلاغه دارد.

 
عروج
وی سرانجام جمعه ۱۵ آبان ماه با بدنی رنجور و عزمی همچنان راسخ در بستر بیماری ناشی از آسیب های جنگ تحمیلی با ۷۰ درصد جانبازی و ۵۰ ماه اسارت، دعوت حق را لبیک گفت.
مراسم تشییع و خاکسپاری این جانباز سرافراز اسلام روز شنبه ۱۶ آبان ساعت ۱۴ بعد از ظهر در شهرستان آبدانان زادگاهش، با حضور اقشار مختلف مردم و مسئولان و همرزمان این شهید برگزار می شود .

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده