به ياد سردار بسيجي شهيد هوشنگ ورمقاني
شنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
شهيد هوشنگ ورمقاني : پدر جان به من قول دهيد وقتي به كنار حرم مطهر حضرت رسول اكرم(ص) رسيدي، اين نامه را باز كني و رو به حرم پيامبر بزرگوار اسلام متن آن را بخواني. خواهشي كه از شما دارم اين است كه، تا قبل از رسيدن به حرم مطهر آن حضرت، نامه را باز نكني...




اختصاصي نويد شاهد/ پدر فرمانده شهيد هوشنگ ورمقاني نقل مي كند: چند روز قبل از اينكه به حج اعزام شوم، اقوام و آشنايان را دهوت كرده بودم تا از آنان حلاليت بطلبم. هنگام خداحافظي با تك تكشان روبوسي كردم. وقتي ميهمانان رفتند، هوشنگ با لبخند مهربان هميشگي اش به طرفم آمد، با آرامش خاص به چهره ام نگاه كرد و گفت: «پدر خوش به حالتان از اين كه به زيارت خانه خدا مشرف مي شويد» بعد دستش را دور گردنم انداخت و صورتم را بوسيد. آنگاه كنارم نشست؛ به پشتي اتاق تكيه زد و به پنجره خيره شد. ماه وسط آسمان بود و ستاره ها مي درخشيدند. راه شيري پرنورتر از هميشه به نظر مي رسيد. خيره به راه كهكشاني، چند لحظه اي را به سكوت گذراند و بعد دست كرد از جيبش پاكت سربسته اي را بيرون آورد و به من داد. و گفت:«پدر، بايستي يك قولي به من بدهيد!» با تعجب اول به نامة سربسته و بعد به چهره اش نگاه كردم و گفتم:«چه قولي؟»
-پدر جان به من قول دهيد وقتي به كنار حرم مطهر حضرت رسول اكرم(ص) رسيدي، اين نامه را باز كني و رو به حرم پيامبر بزرگوار اسلام متن آن را بخواني. خواهشي كه از شما دارم اين است كه، تا قبل از رسيدن به حرم مطهر آن حضرت، نامه را باز نكني.
توي هواپيما همه اش فكرم پيش نامه هوشنگ بود. با خود مي گفتم يعني چه چيزي ممكن است توي نامه نوشته باشد؟ آيا اين رازي بود كه بايستي حتما در حرم رسول اكرم گشوده مي شد؟

بعد از بستن احرام و انجام مناسك حج، به مدينه رفتيم. وقتي كنار حرم مطهر حضرت محمد(ص) رسيدم، بي اختيار گريه كردم. بعد از خواندن نماز و دعاي مخصوص حرم، رو به آستان نوراني آن حضرت ايستادم و براي تمام مؤمنين دعا كردم. در اين موقع ياد نامة سربسته اي كه هوشنگ داده بود افتادم.

دست در جيب كردم، نامه را در آوردم و آن را باز كردم. يادداشت كوچكي بود در چهار خط كه به قلم خود هوشنگ نوشته شده بود. وقتي متن نامه را با نگاهم خواندم؛ قلبم به تپش افتاد. با خود گفتم آخر چگونه راضي باشم آن را از حضرت رسول اكرم بخواهم. اما من به هوشنگ قول داده بودم هرگز نمي توانستم دروغ بگويم كه خواسته ات را انجام داده ام مگر اين كه به راستي آن را انجام مي دادم.

نشستم و كمي دعا خواندم. وقتي آرام شدم، باز مقابل حرم مطهر ايستادم و آنچه هوشنگ در نامه اش از من خواسته بود، از حضرت محمد(ص) طلب حاجت كردم.
هوشنگ در نامه اش نوشته بود: «بسمه تعالي، پدر عزيزم دعا كنيد كه خداوند سال 75 را سال شهادت من قرار دهد. اگر دعا نكنيد مديون هستيد. امام، رهبر عزيز و شهدا را فراموش نكنيد. التماس دعا».
بعد از اينكه از مكه آمدم، چند روز ميهمان داشتيم. هوشنگ در تمام اين روزها با خوش رويي به استقبال ميهمانان مي رفت و بعد از پذيرايي با مهرباني بدرقه شان مي كرد.
فرداي آن روز وقتي مي خواست به محل خدمتش برود گفت: « پدرجان قبل از رفتن مي خواستم چند نكته را به شما سفارش كنم»

گفتم:«بگو پسرم، من سراپا گوشم» حاج هوشنگ گفت: اول اينكه اگر روزي خبر آوردند كه پسرت شهيد شده، اگر ناراحت شويد حاجي نيستي. دوم اينكه اگر خبر آوردند زندگي ات آتش گرفته و خاكستر شده، ناراحت شويد، باز حاجي نيستي و آخر اين كه دنيا مثل آب شور است، هر چقدر به دنبال آن بروي باز هم تشنه اي، پس پدرجان رها كن اين دنياي فاني را .
وقتي از من خداحافظي كرد به انتظار بودم تا باز گل رويش را ببينم و مثل هميشه حرف هاي خوبش را بشنوم. اما بعد از بيست روز خبر شهادتش را آوردند؛ درست در سالي به شهادت رسيد كه آرزويش را كرده بود.

انتهاي گزارش/ ح

زندگي نامه شهيد

شهيد حاج هوشنگ ورمقاني در سال 1338 در روستاي ورمقان از توابع شهرستان سنقر زاده شد. تا پايان مقطع متوسطه درس خواند. در اوايل سال 1358 در جهادسازندگي شهرستان قروه به خدمت محرومان همت گماشت. در اواخر همان سال يعني همزمان با پيدايش گروهكهاي ضد انقلاب در منطقه كردستان به خدمت مقدس سربازي فراخوانده شد و تمام مدت دو سال را در لشكر 28 پياده كردستان خدمت كرد. شهيد ورمقاني به خاطر ايثار و شجاعتي كه در راه مبارزه با گروهكها نشان داد، موفق به دريافت مدال رشادت و لياقت از دست فرمانده وقت لشكر شد. در سال 1360 به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي شهرستان قروه درآمد. در همان آغاز ورود به عنوان فرمانده گردان ويزه نيروهاي اعزامي از شهرستان قروه در نبرد با رزيم بعث عراق، خطي را در قصرشيرين تحويل گرفت. مدتي مسئول گزينش سپاه شهرستان قروه بود و پس از آن به سمت فرماندهي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي بخش دهگلان منصوب شد.

در سال 1361 ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج سه فرزند پسر و يك فرزند دختر مي باشد. در سال 1364 بنا به درخواست فرمانده تيپ بيت المقدس به آن يگان مأموريت يافت و تا پايان جنگ تحميلي به عنوان جانشين ستاد و فرمانده موقعيت تيپ در جبهه هاي جنوب و جزيره مجنون در كمال خلوص و شجاعت به مبارزه پرداخت. در سال 1368 براي گذراندن دوره دافوس در دانشگاه آمام حسين(ع) تهران معرفي شد و در آن دوره هم به عنوان دانشجوي ممتاز انتخاب گرديد. بعد از طي دوره دافوس به عنوان يكي از اركان تيپ بيت المقدس در طراحي برنامه هاي رزمي و ستادي نقش كليدي و بسزايي را انجام داد.
در سال 1371 به سمت مسئول بازرسي و فرمانده يگان ويژه قرارگاه استاني شهيد شهرامفر منصوب شد. در سال 1373 به عنوان پاسدار شايسته و در سال 1374 به عنوان پاسدار نمونه نيروي زميني سپاه معرفي گرديد. آن اسنان نمونه سرانجام در غروب روز جمعه مورخ 1/4/75 در محور قهرآباد سقز در كمين نيروهاي ضدانقلاب افتاد و پس از 45 دقيقه مبارزه شجاعانه با آنها، همراه با همرزم دلاور خود بسيجي شهيد عبدالرحمن مهرباني به فيض عظيم شهادت نايل شد.
روحش شاد و يادش گرامي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده