روزشمار حماسه؛
پنجشنبه, ۲۵ مهر ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
با اين كه دشمن از آغاز هجوم سراسري تلاش كرده با كمك ستون پنجم، مراكز مهم نظامي، پشتيباني و نقاط تجمع نيروهاي خودي را با آتش دوربرد منهدم نمايد و در خيلي از موارد موفق هم بوده است، تلاش هاي مكررش براي انهدام مسجد جامع بي نتيجه مانده است.

اختصاصي نويد شاهد: با تشديد تهاجم يگان هاي دشمن از روز 27/7/59، و پيشروي در محورهاي مختلف در روز 28/7/59 (عيد قربان) پايگاه اصلي پشتيباني مدافعان خرمشهر نيز زير آتش خمپاره هاي دشمن قرار مي گيرد. عده اي شهيد و مجروح مي شوند. وضع مسجد به هم مي ريزد.
فرود هر خمپاره و گلوله بر در و ديوار مسجد ضربه اي بر دل و روح رزمندگان است، هر چند اين ضربات تاكيدي بر كفر و خصومت دشمن با اسلام است.
اين اتفاق در حالي مي افتد كه گروه ده نفره اي از بچه ها به سرپرستي برادر محمود احمدي، دفاع از مسجد جامع را به عهده گرفته اند و طي شبيخون هاي متعدد به دشمن كه سرگرد شريف نسب نيز معمولاً در آن شركت مي كند، تلاش كرده اند از نزديكي مهاجمان به مسجد جامع جلوگيري كنند. اين گروه شب ها مرتب در خيابان هايي كه به مسجد جامع منتهي مي شوند، خانه هاي محل استقرار عراقي ها را مورد حمله قرار مي دهند.
با ادامه آتش دشمن روي مسجد جامع، گروه هايي از بچه ها در صدد مقابله با قواي مهاجمي كه اقدام به اين كار كرده اند، برمي آيند، اما وجود ساختمان ها و موانع متعدد، مهاجمان را از چشم بچه ها پنهان نگاه داشته است. نه ديده بانان مشخصند، نه مجريان آتش. تا اين كه سرانجام دو تا از بچه ها، موفق مي شوند.
شهيد بهروز مرادي اين جريان را چنين شرح مي دهد:
«دشمن در عيد قربان براي اولين بار مسجد جامع را هدف قرار داد. ما بعد از اين كه از كشتارگاه عقب نشيني كرديم، آمديم به محله بلوچ ها، خيابان شهرام و اطراف استاديوم. كم كم نيروهاي ديگري هم به آن جا آمدند. ما احساس كرديم كه دشمن در حال دور زدن ماست. با سرگرد شريف نسب صبحت كرديم. او گفت: برويد به خيابان چهل متري، اطراف گل فروشي بجنگيد.
ما تصميم گرفتيم برويم اطراف دبيرستان دورقي. چون دشمن از جاده كمربندي به طرف اين دبيرستان آمده بود. ما روزها و شب ها در اطراف دبيرستان دورقي جنگيديم و تلفات سختي به دشمن وارد كرديم. دشمن را در خانه غافلگير و با نارنجك دستي و آرپي جي، خانه ها را روي سرشان ويران مي كرديم. دشمن تصميم گرفته بود از جاده كمربندي به سمت دبيرستان دورقي آمده به دو قسمت شود و از يك محور به سمت فلكه شهداء و سپس فلكه دروازه بيايد و از محور ديگر به طرف چهل متري و مسجد جامع حركت كند.
روز عيد قرباني وقتي به مسجد جامع آمديم، گفتند بچه ها را ببريد محله خيام و اطراف زندان، بچه ها را به آن جا رسانديم. هنگام برگشت، نرسيده به مسجد جامع بود كه بچه ها داد زدند: از خيابان رد نشويد، مي زنند. از مسجد جامع هم دود انفجار خمپاره و گرد و غبار بلند بود. با چند تا از بچه ها مشورت كرديم كه چه كار كنيم. يكي از افرادي كه مي شناختيم و قبلاً هم عضو تيم بسكتبال بود، شروع كرد به تضعيف روحيه بچه ها. گفت:
فايده ندارد بجنگيم. شهر به زودي سقوط مي كند. به خدا همه كشته مي شويم. بايد برويم فايده ندارد...
گفتم: حرف مفت نزدن. عُرضه نداري بجنگي، راهت را بكش برو، چرا روحيه بچه ها را خراب مي كني؟
او را همراه خودم بردم. رفتم طرف مسجد جامع كه دشمن خمپاره زده بود به گنبد و حياط آن چند تا از بچه ها پايشان قطع شده بود. وضع مسجد به هم ريخته بود. روغن و پودر لباسشويي و شكر و نخود لوبيا قاطي شده بود. مرتب هم خمپاره مي خورد به مسجد مرتضي قرباني را ديدم. گفتم: تيراندازي به اين صورت اثري ندارد. بيا تا دشمن سرگرم اين جاست، برويم غافلگيرش كنيم. چند تا گلوله آرپي جي و خشاب ژـ 3 برداشتيم و دوربين شهردار را كه ديده بان خمپاره اندازها بود، گرفتيم و رفتيم به طرف گلفروشي. از ساختمان سه طبقه اي در خيابان چهل متري بالا رفتيم. ديواري را سوراخ كرده، شروع كرديم پشت بامها را يكي يكي نگاه كردن تا اين كه بالاخره دو عراقي را پيدا كردم كه با دوربين به مسجد جامع نگاه مي كردند. مرتضي گفت: يك گلوله بزن ببينيم چه مي شود.
آرپي جي را شليك كردم. كار خدا بود كه گلوله را هدايت كرد و خورد وسط آن دو و هر دو را پايين انداخت. چند لحظه رفتيم پايين و دوباره آمديم بالا ديديم دو تكاور عراقي ايستاده اند دستشان به كمرشان است و يك سرباز عراقي هم به آن ها مسجد جامع را نشان مي دهد. گلوله اي ديگر شليك كردم، اما نخورد. رفتيم پايين و كمي بعد دوباره بالا آمديم. به مرتضي گفتم تو با ژـ3 مواظب باش، من هم آرپي جي صبر كرديم به محض اين كه بالا آمدند. آن ها را زديم. بعد از يك ربع ساعت آتش روي مسجد جامع قطع شد. بچه ها توانستند مجروحان را به بيمارستان برسانند. به يكي از بچه ها هم گفتيم: برو به سرگرد شريف نسب بگو بچه ها ديده بان عراقي ها را زده اند. به نيروها بگوييد برگردند. ديگر مسجد جامع را نمي زنند.
بچه ها با خوشحالي يكديگر را بغل كردند، اما طولي نكشيد كه ديديم تك تك خمپاره روي مسجد مي افتد. دوباره شروع كرديم با دوربين پشت بام ها را بگرديم و اين در حالي بود كه آفتاب روي سرما بود و به صورت دشمن مي تابيد. از پشت پنجره كوچكي در فاصله 500 ـ 400 متري، يك تكاور عراقي را ديدم. او را به مرتضي نشان دادم و گلوله اي به طرفش شليك كردم، گلوله بالاي پنجره خورد و تكاور فرار كرد. از اين كه نتوانستم او را بزنم، ناراحت شدم ولي آن روز ديگر آتش از روي مسجد قطع شد.
از جمله علت هايي كه سبب شد دشمن مسجد جامع را هدف قرار دهد اين بود كه در آن روزها راديو اعلام مي كرد:
اي دلاوران مسجد جامع، مقاومت كنيد. اي حماسه آفرينا شهر خون مقاومت كنيد.» و از اين گونه شعارها. خب، دشمن هر چقدر هم نفهم باشد، با شنيدن اين شعارها متوجه
مي شود كه در مسجد جامع يك خبرهايي هست.
ما مصمم بوديم هر طور شده از مسجد جامع محافظت كنيم. ساعت 2 بعدازظهر همين روز، راديو شروع كرد به تعريف و تمجيد از بچه ها، كه اي حماسه آفرينان، اي غرور آفرينان... كه اين ها ما را خيلي رنج مي داد. ما به مهمات سنگين و تجهيزات نياز داشتيم، راديو برايمان شعار پخش مي كرد. مرتضي پرسيد: امروز چند شنبه است؟
ـ از صبح تا حالا اين همه قرباني داده ايم، تازه مي پرسي چند شنبه است؟
ـ آخر چه روزي است؟
ـ اين همه توي مسجد جامع قرباني شدند، اين همه دست و پاي بچه ها قطع شد، تو نفهميدي امروز چه روزي است؟ امروز عيد قربان است.
مرتضي يك مرتبه جا خورد اشك از گونه هايش سرازير شد و گفت:
«خدايا ببين ما به كجا رسيده ايم. ببين چه قدر بچه هاي مردم كشته شده اند. ببين اين بچه ها چه طور مي جنگند و كسي به فرياد اين ها نمي رسد. تو فكري به حال ما بكن. ما كه از شهر بيرون نمي رويم.»
با قرار گرفتن مسجد جامع زير آتش مستقيم دشمن، يكي از دو ستون خيمه ي مقاومت خونين شهر مورد تهديد جدي قرار مي گيرد و ستون ديگرخيمه، يعني رزمندگان، مركز پشتيباني خود را از دست مي دهند. اگر تا كنون مقاومت و ايستادگي خونين شهر بر دو ستون رزمندگان و مسجد جامع استوار بود، از اين پس مدافعين حقيقي كه با از دست دادن ياران خود بارشان چند برابر شده است، بايد به تنهايي خيمه مقاومت خونين شهر را سرپا نگهدارند و بار ستون پشتيباني را نيز بردوش كشند.
از روز 28 مهر وضعيت پشتيباني به گونه اي بحراني مي شود كه خونين شهر حتي از نظر نان در مضيقه قرار مي گيرد تا جايي كه قرار گاه تاكتيكي نيروي زميني به لشكر 92 پيام مي دهد: مدافعان در خرمشهر هنوز مي جنگند. هر گونه كمك به ويژه نان به آنان برسانيد.
ستاد اروند نيز از لشكر 92 تقاضاي كمك مي كند:
«در اثر يازده روز محاصره شهرهاي خرمشهر و آبادان تداركات از هر نظر، غذا، آب، مهمات، بنزين و ساير مايحتاج ضروري رو به اتمام است. دستور فرماييد اقدامات لازم به عمل آيد و ستاد عملياتي مستقر در ماهشهر هر چه زودتر نسبت به شكستن محاصره اقدام نمايد.»
در همين روزها با احساس خطر بيشتر، به طور جدي از پدران و مادران و خواهراني كه هنوز با حضور خود در خرمشهر به پشتيباني از مدافعان ادامه مي دهند، درخواست
مي شود كه خرمشهر را ترك كنند، اما آن ها برحضور خود اصرار مي ورزند. آن ها اخيراً و در همين نزديكي شهادت دو تن از خواهران را در اثر اصابت خمپاره هاي دشمن در خيابان چهل متري نزديك گلفروشي ديده اند. اما مگر از شهادت مي ترسند؟ وقتي به آن ها گفته مي شود: «شما برويد كه ما بتوانيم راحت بجنگيم. هيچ نيروي كمكي هم
نمي رسد. ما مجبوريم با همين تعداد كه هستيم، بجنگيم.» در پاسخ مي گويند:«به ما هم اسلحه بدهيد كه همدوش شما باشيم.»
بالاخره با هزار خواهش و التماس اكثر پدران و مادران و خواهراني كه تاكنون باقي
مانده اند، بيرون مي روند. معدودي نيز تا روز هاي آخر به پشتيباني خود ادامه
مي دهند. پدر دو تن از رزمندگان شهيد (قاسم و محمود فرخي) هم چنين حاج آقا سامعي (پدر شهردار) و... باقي مي مانند. اين پدران در جواب خواهش بچه ها براي ترك شهر يا لااقل كمي عقب تر رفتن مي گويند:
ـ اگر شما تشنه تان شود، چه كسي به شما آب برساند؟
روزهاي آخر ديگر حتي آبي نبود كه اين پشتيبانان حقيقي به رزمندگان برسانند. وقتي بچه ها سراغ پدر شهيد فرخي مي روند، او اين طرف و آن طرف به دنبال جرعه اي آب است تا از تشنگي بچه ها بكاهد.
همين طور خواهراني كه در خرمشهر به نگهباني از مكان هاي نگهداري مهمات و نيز تخليه و بارگيري آن مشغول هستند، با پيشروي دشمن و نزديك شدن آتش آن ها به اطراف پل و مكان هاي ذخيره مهمات، از اصابت آتش دشمن و انهدام مهماتي كه با خون جگر بسيار فراهم آمده است، احساس خطر كرده، مهمات را به مدرسه اي در كوي بهروز آبادان منتقل كرده، به ماموريت خود در آن جا ادامه مي دهند.
به هر صورت، از يك سو لحظه به لحظه بر فشار دشمن افزوده مي شود و ارتش عراق يگان هاي مهاجم را با واحدهاي تازه نفس تقويت مي كند و از سوي ديگر، مدافعين خرمشهر در مضيقه و مشكلات بيشتري قرار مي گيرند. قواي دشمن با تهديد و فشاري كه از سوي فرماندهان خود براي پيشروي در پشت سر دارند در هر قدم پيشروي متحمل تلفات زيادي مي شوند و بچه ها اجازه نمي دهند قدمي به آسودگي بردارند. گزارش هاي روز 28 مهر تا حدودي بيانگر اوضاع است.
ستاد عمليات اروند طي گزارشي به لشكر 92 ، وضعيت خرمشهر را در روز 28/7/59 چنين اعلام مي كند:
«تا اين لحظه كه ساعت 30: 9 مي باشد، ما هم چنان در محاصره ارتش عراق هستيم و از نيروي تقويتي خبري نيست، جاده ها هم چنان بسته مانده اند. بعثي ها با تانك و توپ، تنها نيروي پياده ما را با آتش شديد هدف قرار داده اند. خيابان ها پر از شهيد است. نا فرماني، تمرد و عقب نشيني بدون برنامه و ناباوري در نجات، شيوع پيدا كرده و چون از عوارض جنگ است، قابل كنترل نيست، زيرا وعده هاي ما هم خالي از حقيقت در آمده است. بمباران هاي پي درپي، بيمارستان را پر از غير نظاميان بي سر و دست كرده است. شخصاً امروز از بيمارستان بازديد كرده، وضع رقت بار مردم را ديدم. نبودن آب و برق، بهداشت، خطوط ارتباطي، سوخت و عدم جايگزيني تجهيزاتي كه از بين مي رود، نيروها را رنج مي دهد. گروه هاي اعزامي به محض ديدن چند شهيد روحيه خود را از دست داده، جبهه را ترك مي كنند. نيروي هوايي حملات موثري بر دشمن وارد مي كند، ولي چون ما فاقد نيروي زرهي هستيم، نمي توانيم از موفقيت هاي نيروي هوايي استفاده كنيم. در ماهشهر اقداماتي در جريان است و اگر تاخير كنند، تلاش آن ها هم بدون ثمر خواهد ماند، زيرا اگر خداي ناكرده خرمشهر به دست دشمن بيفتد، به علت نزديك بودن اين شهر به عراق و وجود راه هاي مواصلاتي سريع، بيرون راندن آن ها كارساده اي نخواهد بود. صراحتاً مي گويم دو نيروي نابرابر هستيم كه با وجود تمام نابساماني ها، فداكاري پرسنل و اين كه هر روز بيش از صد شهيد مي دهند در خور ستايش است. ما هفت روز متوالي است كه از سقوط خرمشهر جلوگيري كرده ايم.
من از شما وملت ايران براي رفع اين مشكل كمك مي طلبم. تا خون شهيدان هدر نرفته، پيروزي هاي ما خنثي نشود. اضافه مي كنم تمام مسائل را با صراحت به مقامات گزارش كرده ام. اميدوارم اين آخرين گزارشي باشد كه به اين صورت تقديم مي گردد. در آبادان، نيروهاي ما دليرانه دشمن را متوقف كرده اند، ولي اگر خرمشهر سقوط كند، دشمن به صورت گاز انبري آبادان را هم تصرف خواهد كرد. به اميد اقدامات موثري كه انجام
مي دهدي، هستم.»
ستاد مشترك ارتش نيز طي پيامي به نيروي زميني اعلام مي كند:
«برابر اعلام نداجا (نيروي دريايي) مستند به اطلاع واصله از خرمشهر در ساعت 10 روز جاري 28/7/59 دشمن به طرف پل خرمشهر در حركت است. مراتب جهت آگاهي و هرگونه اقدام اعلام مي گردد.
واحد اطلاعات سپاه خوزستان نيز در بولتن خبري روز 29/7/59 آورده است:
«طبق اطلاع رسيده از ستاد خبري سپاه ديروز (28/7/59) نبرد شديدي بين نيروهاي خودي و دشمن در سطح خرمشهر جريان داشت و تلفات زيادي به نيروهاي دشمن و خودي وارد آمد. سپاه آبادان از بي سيم شنيده است كه فرمانده ي جبهه دشمن در خرمشهر درخواست عقب نشيني كرده و تلفات را حدود 500 نفر ذكر كرده است، ولي به وي اجازه عقب نشيني داده نشده و گفته شده پشت سر شما مين گذاري شده است و درصورت عقب نشيني با مين ها برخورد خواهيد كرد.»
خرمشهر علاوه بر نياز به نيروي ورزيده رزمي، پشتيباني و امداد رساني، از نظر آتش سنگين و نيمه سنگين نيز در مضيقه شديد است. فرماندهي نيروي زميني ارتش (مديريت عمليات و اطلاعات) در تاريخ 28/7/59 از فرماندهي قرار گاه تاكتيكي جنوب چنين درخواست مي كند:
«ژاندارمري آبادان با توجه به وضع بحراني خرمشهر و آبادان، نياز فوري و حياتي به يك آتشبار توپخانه از هر نوع كاليبري كه باشد، دارد. لذا دستور فرماييد با برداشت از آتشبارهاي توپخانه موجود در اهواز به هر ترتيبي كه شده، يك آتشبار سازمان داده، سريعاً از طريق جاده ماهشهر به آبادان اعزام و نتيجه را گزارش نماييد، زيرا اعزام آتشبار از محل ديگري كه با سرعت انجام شود، امكان ندارد.»
پايان
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده