به روایت علامه طبرسي
جمعه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
مولای متقیان در فرازی از وصیت نامه بلندش می فرمایند: خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان ياد آريد، و بر شما باد به همبستگي و رسيدگي به يكديگر، و بپرهيزيد از قهر و دشمني و بريدن از هم. امر به معروف و نهي از منكر را رها نكنيد كه بدانتان بر شما چيره مي‏شوند آن گاه دعا مي‏كنيد ولي مستجاب نمي‏گردد.

واپسین لحظات حیات و  وصایای امام علي علی در بستر شهادت

علامه طبرسي گويد:
علي عليه ‏السلام شصت و سه سال زندگاني كرد، ده سال پيش از بعثت، و در سن ده سالگي اسلام آورد و پس از بعثت‏ بيست و سه سال با رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم زندگاني كرد، سيزده سال در مكه پيش از هجرت در امتحان و گرفتاري به سر برد و سنگين‏ترين بارهاي رسالت آن حضرت را به دوش كشيد و ده سال پس از هجرت در مدينه در دفاع از حضرتش با مشركان جنگيد و با جان خود او را از شر دشمنان دين نگاه داشت، تا آنكه خداي متعال پيامبر خود را به سوي بهشت انتقال داد و او را به بهشت آسماني بالا برد و علي عليه ‏السلام در آن روز سي و سه ساله بود، و بيست و چهار سال و چند ماه حق او را از ولايت غصب كردند و او را از تصرف در امور بازداشتند، و آن حضرت در اين دوران با تقيه و مدارا مي‏زيست، و پنج‏سال و چند ماه خلافت را به دست گرفت و در اين سالها گرفتار جهاد با منافقان از ناكثين و قاسطين و مارقين (اصحاب جمل و صفين و نهروان) بود.

 چنانكه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سيزده سال از روزگار نبوت خود را ممنوع از پياده كردن احكام آن و ترسان و محبوس و فراري و مطرود بود و نمي‏توانست‏ با كافران به جهاد پردازد و از مؤمنان دفاع كند، سپس هجرت كرد و ده سال پس از هجرت با مشركان به جهاد پرداخت و گرفتار منافقان بود تا خداوند او را به سوي خود برد...

 آن حضرت در شب بيست‏ يكم ماه مبارك رمضان سال چهل هجري با شمشير به شهادت رسيد. عبدالرحمن بن ملجم مرادي شقي ‏ترين امت آخر زمان - لعنة الله عليه - در مسجد كوفه او را ضربت زد; بدين قرار كه آن حضرت در شب نوزدهم به مسجد رفت و مردم را براي نماز صبح بيدار مي‏كرد و ابن ملجم ملعون از آغاز شب در كمين حضرتش بود، چون حضرت در مسجد عبورش به او افتاد او كه مطلب خود را پنهان مي‏داشت و از روي نيرنگ خود را به خواب زده بود ناگهان از جاي جست و ضربتي با شمشير زهر آلود بر فرق مباركش زد.

 آن حضرت روز نوزدهم و شب و روز بيست و يكم را تا نزديك ثلث اول شب زنده بود آن گاه به شهادت رسيد و در حالي كه محاسن شريفش به خون سرش رنگين بود مظلومانه به ديدار خداي خود شتافت.



واپسین لحظات حیات و  وصایای امام علي علی در بستر شهادت

سبب كشتن آن حضرت را داستاني دراز است كه اينجا گنجايش ذكر آن را ندارد. حسن و حسين عليهم السلام به امر آن حضرت مراسم غسل و تكفين او را عهده ‏دار شدند و بدن شريفش را به سرزمين غري در نجف انتقال دادند و شبانه پيش از سپيده صبح در همان جا به خاك سپرده شد. حسن و حسين و محمد پسران آن حضرت عليه‏السلام و عبدالله بن جعفر رضي الله عنه وارد قبر شدند و بنا به وصيت‏حضرتش اثر قبر پنهان گرديد. اين قبر پيوسته در دولت‏ بني‏ اميه پنهان بود و كسي بدان راه نمي ‏برد تا آنكه امام صادق عليه‏السلام در دولت‏ بني‏ عباس آن را نشان داد. (1)


وصيت امام علي عليه‏ السلام در بستر شهادت هنگامي كه ابن ملجم - كه خدا لعنتش كند - او را ضربت زد حضرتش به حسن و حسين عليه السلام چنين فرمود:
 «شما را به تقواي الهي سفارش مي‏كنم و اينكه در طلب دنيا بر نياييد گرچه دنيا در طلب شما برآيد، و بر آنچه از دنيا محروم مانديد اندوه و حسرت مبريد و حق بگوييد و براي پاداش (اخروي) كار كنيد و دشمن ظالم و ياور مظلوم باشيد.

شما دو نفر و همه فرزندان و خانواده ‏ام و هر كس را كه اين نامه‏ام به او مي‏رسد سفارش مي‏كنم به تقواي الهي و نظم كارتان و اصلاح ميان خودتان، چرا كه از جدتان صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: «اصلاح ميان دو كس از انواع نماز و روزه برتر است.» خدا را خدا را درباه يتيمان در نظر آريد، هر روز به آنان رسيدگي كنيد و حتي يك روز دهان آنان را خالي نگذاريد و مبادا در حضور شما تباه شوند.



واپسین لحظات حیات و  وصایای امام علي علی در بستر شهادت


خدا را خدا را درباه همسايگان
در نظر داريد، كه آنان سخت مورد سفارش پيامبرتان هستند، پيوسته به همسايگان سفارش مي‏كرد تا آنجا كه پنداشتم آنان ارث بر خواهد نمود. خدا را خدا را درباره قرآن ياد كنيد، مبادا ديگران به عمل به آن بر شما پيشي گيرند.

خدا را خدا را درباره نماز ياد كنيد كه آن ستون دين شماست. خدا را خدا را درباره خانه پروردگارتان ياد كنيد، تا زنده هستيد آن را خالي و (خلوت) نگذاريد; كه اگر اين خانه متروك بماند ديگر مهلت نخواهيد يافت.

 خدا را خدا را درباره جهاد در راه خدا به مال و جان و زبانتان ياد آريد، و بر شما باد به همبستگي و رسيدگي به يكديگر، و بپرهيزيد از قهر و دشمني و بريدن از هم. امر به معروف و نهي از منكر را رها نكنيد كه بدانتان بر شما چيره مي‏شوند آن گاه دعا مي‏كنيد ولي مستجاب نمي‏گردد.

اي فرزندان عبدالمطلب! مبادا شما را چنان بينم كه به بهانه اينكه اميرالمؤمنين كشته شد دست‏به خون مسلمانان بيالاييد; هش داريد كه به قصاص خون من جز قاتلم را نبايد بكشيد; بنگريد هر گاه كه من از اين ضربت او جان سپردم تنها به كيفر اين ضربت‏يك ضربت‏بر او بزنيد و اين مرد را مثله نكنيد. (2) چرا كه از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه مي‏فرمود: «از مثله كردن بپرهيزيد گرچه با سگ هار باشد.» (3)


 از وصيت ديگر آن حضرت پيش از شهادت و پس از ضربت زدن ابن ملجم ملعون: «وصيت من به شما آن است كه چيزي را با خدا شريك مسازيد و به محمد صلي الله عليه و آله و سلم سفارش مي‏كنم كه سنت او را ضايع مگذاريد. اين دو ستون را به پاداريد و اين دو چراغ را افروخته بداريد، و تا از جاده حق منحرف نشده‏ايد هيچ نكوهشي متوجه شما نيست.

 من ديشب يار و همدم شما بودم و امروز مايه عبرت شما گشته ‏ام و فردا از شما جدا خواهم شد. خداوند من و شما را بيامرزد. اگرزنده ماندم خودم صاحب اختيار خون خود هستم و اگر فاني شدم فنا ميعادگاه من است، و اگر بخشيدم بخشش مايه تقرب من به خدا و نيكويي براي شماست; پس شما هم ببخشيد «آيا نمي‏خواهيد كه خدا هم شما را ببخشايد؟» (4)

 به خدا سوگند هيچ حادثه‏اي ناگهاني از مرگ به من نرسيد كه آن را ناخوش دارم، و نه هيچ وارد شونده‏اي كه ناپسندش دانم; و من تنها مانند جوينده آبي بودم كه به آب رسيده، و طالب چيزي كه بدان دست‏يافته است; «و آنچه نزد خداست ‏براي نيكان بهتر است‏» (5) و (6)


معلوم مي ‏شود كه امام عليه ‏السلام پيوسته از روي شوق در انتظار شهادت به سر مي‏ برده و مي‏دانسته است كه آنچه پيامبر راستگوي امين صلي الله عليه و آله و سلم به او خبر داده ناگزير فراخواهد رسيد چنانكه قيامت آمدني است و شكي در آن نيست و وعده او ترك و تخلف ندارد و آن حضرت با دلي پر صبر در انتظار آن بود و - بنا به نقل گروهي از دانشمندان مانند ابن عبدالبر و ديگران - مي‏فرمود: «شقي‏ترين اين امت از چه انتظار مي‏ برد كه اين محاسن را از خون اين سر سيراب سازد؟»

و بارها مي‏ فرمود: «به خدا سوگند كه موي صورتم را از خون بالاي آن سيراب خواهد كرد.» وقايع پس از شهادت آن بزرگوار جدا بسيار است و به تاليف جداگانه‏اي نيازمند است. اينجا گنجايش آن را ندارد، لذا از ذكر آنها چشم مي‏پوشيم و تنها به يك واقعه تكويني اشاره مي‏كنيم.

یک معجزه: زمخشري در «ربيع الابرار» از ام‏ معبد آورده است كه گفت: «روزي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وضو گرفت و در پاي درخت‏ خاردار خشكيده‏اي در نزد ما آب دهان افكند و آن درخت‏ سبز شد و ميوه داد و در زمان حيات آن حضرت ما از ميوه آن شفا مي‏ جستيم...  اما سپس از پايين به بالا خشك شد و خار روييد و ميوه ‏هايش ريخت و سبزي و تازگي آن از ميان رفت. در اين حال بود كه ما از شهادت اميرالمؤمنان علي عليه‏السلام باخبر شديم. و ديگر ميوه نداد و ما از برگ آن بهره‏مند بوديم و پس از چندي صبح كرديم و ديديم كه از ساقه آن خوني تازه مي‏ جوشد و برگ آن هم خشك شده است. در همين حال خبر شهادت حسين عليه‏السلام به ما رسيد و درخت‏ به كلي خشك گرديد.» (7)


 اصبغ بن نباته گويد: هنگامي كه اميرمؤمنان عليه‏السلام ضربتي بر فرق مباركش فرود آمد كه به شهادتش انجاميد مردم بر در دارالاماره جمع شدند و خواستار كشتن ابن ملجم - لعنه الله - بودند. امام حسن عليه‏السلام بيرون آمد و فرمود: اي مردم! پدرم به من وصيت كرده كه كار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنيا رفت تكليف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصميم مي‏گيرد. پس بازگرديد خدايتان رحمت كند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم.

امام دوباره بيرون آمد و به من فرمود: اي اصبغ! آيا سخن مرا درباه پيام امير مؤمنان نشنيدي؟ گفتم: چرا. ولي چون حال او را مشاهده كردم دوست داشتم به او بنگرم و حديثي از او بشنوم، پس براي من اجازه بخواه خدايت رحمت كند. امام داخل شد و چيزي نگذشت كه بيرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم ديدم اميرمؤمنان عليه‏السلام دستمال زردي به سر بسته كه زردي چهره‏اش بر زردي دستمال غلبه داشت و از شدت درد و كثرت سم پاهاي خود را يكي پس از ديگري بلند مي‏كرد و زمين مي‏نهاد. آن گاه به من فرمود: اي اصبغ آيا پيام مرا از حسن نشنيدي؟ گفتم: چرا، اي اميرمؤمنان، ولي شما را در حالي ديدم كه دوست داشتم به شما بنگرم و حديثي از شما بشنوم. فرمود: بنشين كه ديگر نپندارم كه از اين روز به بعد از من حديثي بشنوي.

 بدان اين اصبغ، كه من به عيادت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم همانگونه كه تو اكنون آمده‏اي، به من فرمود: اي اباالحسن، برو مردم را جمع كن و بالاي منبر برو و يك پله پايين‏تر از جاي من بايست و به مردم بگو: «هش داريد،هر كه پدر و مادرش را ناخشنود كند لعنت‏ خدا بر او باد. هش داريد، هر كه از صاحبان خود بگريزد لعنت‏ خدا بر او باد. هش داريد هر كه مزد اجير خود را ندهد لعنت‏ خدا بر او باد.»

 اي اصبغ، من به فرمان حبيبم رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم عمل كردم، مردي از آخر مسجد برخاست و گفت: اي اباالحسن، سه جمله گفتي، آن را براي ما شرح بده. من پاسخي ندادم تا به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو كردم. اصبغ گفت: در اينجا اميرمؤمنان عليه‏السلام دست مرا گرفت و فرمود: اي اصبغ، دست‏ خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت يكي از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اي اصبغ، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نيز همين گونه يكي از انگشتان دست مرا گرفت، سپس فرمود: هان، اي اباالحسن، من و تو پدران اين امتيم هر كه ما را ناخشنود كند لعنت‏ خدا بر او باد. هان كه من و تو مولاي اين امتيم هر كه از اجرت ما بكاهد و مزد ما را ندهد لعنت‏ خدا بر او باد. آن گاه خود آمين گفت و من هم آمين گفتم.

اصبغ گويد: سپس امام بيهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اي اصبغ آيا هنوز نشسته‏اي؟ گفتم: آري مولاي من. فرمود: آيا حديث ديگري بر تو بيفزايم؟ گفتم: آري خدايت از مزيدات خير بيفزايد. فرمود: اي اصبغ! رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در يكي از كوچه ‏هاي مدينه مرا اندهناك ديد و آثار اندوه در چهره‏ام نمايان بود. فرمود: اي اباالحسن! تو را اندوهناك مي‏بينم؟ آيا تو را حديثي نگويم كه پس از آن هركز اندوهناك نشوي؟ گفتم: آري، فرمود: چون روز قيامت‏شود خداوند منبري بر پا دارد برتر از منابر پيامبران و شهيدان، سپس خداوند مرا امر كند كه بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر كند كه تا يك پله پايين‏تر ازمن بالا روي، سپس دو فرشته را امر كند كه يك پله پايين‏تر از تو بنشيند و چون بر منبر جاي گيريم احدي از گذشتگان و آيندگان نماند جز آنكه حاضر شود.

 آن گاه فرشته‏اي كه يك پله پايين‏تر از تو نشسته ندا كند: اي گروه مردم; بدانيد: هر كه مرا مي‏شناسد كه مي‏شناسد و هر كه مرا نمي‏شناسد خود را به او معرفي مي‏كنم، من «رضوان‏» دربان بهشتم، بدانيد كه خداوند به من و كرم و فضل و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاي بهشت را به محمد بسپارم و محمد مرا فرموده كه آنها را به علي بن ابي‏طالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپرده‏ام.
سپس فرشته ديگر كه يك پله پايين‏تر از فرشته اولي نشسته بر مي‏خيزد و به گونه‏اي كه همه اهل محشر بشنوند ندا كند: اي گروه مردم، هر كه مرا مي‏شناسد كه مي‏شناسد و هر كه مرا نمي‏شناسد خود را به او معرفي مي‏كنم، من «مالك‏» دربان دوزخم، بدانيد كه خداوند به من و فضل و كرم و جلال خود مرا فرموده كه كليدهاي دوزخ را به محمد بسپارم و محمد مرا امر فرموده كه آنها را به علي بن ابي‏طالب بسپارم، پس گواه باشيد كه آنها را بدو سپردم. پس من كليدهاي بهشت و دوزخ را مي‏گيرم.

 آن گاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به من فرمود: اي علي، تو به دامان من مي‏آويزي و خاندانت‏به دامان تو و شيعيانت‏به دامان خاندان تو مي‏آويزند. من (از شادي) دست زدم و گفتم: اي رسول خدا، همه به بهشت مي‏رويم؟ فرمود: آري به پروردگار كعبه سوگند. اصبغ گويد: من جز اين دو حديث از مولايم نشنيدم كه حضرتش چشم از جهان پوشيد درود خدا بر او باد. (8)

 پي‏نوشتها: (1)تاج المواليد / 18. (2)مثله كردن: بريدن انگشت و بيني و گوش و ديگر اعضاي كسي. (3)نهج البلاغه، نامه 47. (4)اقتباس از آيه 22 سوره نور. (5)اقتباس از آيه 198 سوره آل عمران. (6)نهج البلاغه، نامه 23. (7)تاريخ الخميس، باب هجرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم. (8)روضه 22 و 23.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده