اختصاصي نويد شاهد :
جمعه, ۰۶ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
شهيد نياكي صحنه نبرد را ترك نكرد، مژگان در انتظار پدر رفت و او كه دل در گرو سربازانش داشت به خانواده اش پيغام داد: اين سربازاني كه هم اكنون در مصاف با دشمن بعثي هستند، همه فرزاندن ما هستند و من وظيفه دارم كه در كنار آنها باشم، همراه با آنها بجنگم دشمن را ناكام كنم و پيروزي را براي اسلام و مردم فداكار خود به ارمغان بياورم.








بيست و هفت سال از شهادت مردي مي گذرد كه بازنشستگي اش را در سال 63 رييس جمهور وقت (حضرت آيت الله خامنه اي) را تاب نياوردند و مسعود منفرد نياكي را به خدمت اعاده كردند. فرمانده لشكر 92 زرهي اهواز تا جايي خدمت را بر فراغت ترجيح داد كه هيچ كجاي اين زمين لحظه وداع دختر از دنيا و حضور پدر در كنارش را به ياد نسپرده است... رامين منفرد نياكي در گفتگو با خبرنگار نويد شاهد ياد پدر را زنده مي كند:

دختر را بايد لوس كرد...
در عين حال كه نظامي منظم و قانونمدار بود، مهرباني و خونگرمي و لطافت در رفتارش موج مي زد. مسافرت كه مي رفت، بهتر سوغاتي را براي خواهر هايم مي آورد. مي گفت دختر روح لطيفي دارد بايد لوسش كرد. تا حدي با دخترهايش گرم مي گرفت و به آنها توجه و مهرباني مي كرد، كه گاهي حسودي ام مي شد.

رابطه اي كه هرگز سرد نشد
وقتي مرخصي مي آمد تمام وقتش را براي خانواده مي گذاشت. هيچ چيزي را فداي چيز ديگري نمي كرد.  به مادرم مي گفت از اين به بعد تو فرمانده اي و من فرمانبردار. رابطه عاشقانه و صميمانه اي با هم داشتند. هر كس آنها را مي ديد فكر مي كرد اين دو تازه ازدواج كرده اند و بهم رسيده اند. به گونه اي براي هم نامه مي نوشتند و قربان صدقه يكديگر مي رفتند كه انگار نامزد بودند. رابطه آنها با وجود چندين سال زندگي هرگز سرد و رسمي نشد.

ديدار آخر...
خواهرم سال 60 بيماري سختي گرفت.پيگيري براي درمان در داخل و خارج از كشور نيز تاثيري نداشت و حال او هر روز وخيم تر و وخيم تر مي شد. آخرين باري كه پدرم به ملاقاتش آمد هرگز از ذهنم نمي رود. پدر و دختر آنچنان يكديگر را در آغوش كشيده بودند و گريه مي كردند كه انگار هر دو مي دانستند ملاقات آخرشان است.

تشييع جنازه دختري خالي از حضور پدر
در بحبوحه عمليات فتح المبين بود كه حال خواهرم به شدت بد شد. پزشكان جوابش كرده بودند و ديگر ماندني نبود. به پدر اطلاع دادند كه براي ديدار آخر و وداع به بيمارستان بيايد. ايشان در جواب اصرار مادرم و همرزمانش پيغام داد:«اين سربازاني كه هم اكنون در مصادف با دشمن بعثي هستند همگي فرزندان من اند و وظيفه دارم كه در كنار آنها باشم. همراه آنها بجنگم. دشمن را ناكام كنم و پيروزي را براي اسلام و مردم فداكار خود به ارمغان بياورم. آن فرزندم كساني را دارد كه در كنارش باشند ولي من نمي توانم در اين بحبوحه جنگ ، فرزندان سرباز خود را تنها بگذارم.»

غمي كه تقسيم نشد...
مادر كه روحيه ايشان را مي شناخت، از اين رفتار هرگز ناراحت نشد. در ميان برخي از اطرافيان كه به مجلس ختم خواهر مي آمدند، كساني با كنايه مي گفتند پس پدرش كجاست؟ مادرم با صبر و تحمل مي گفت: اگر پدرش نيست، مادرش هست، عموهايش هستند. يادم مي آيد براي مادر سخت بود كه به تنهايي اين غم را به دوش بكشد. آرزو داشت پدر حضور داشت تا غم از دست دادن دختر جوان را با او تقسيم كند اما نشد كه نشد.

همدرد تازه مادر
پدر بدون اينكه در لحظات مرگ مژگان كنارش باشد، عزادار دختر شد. به دليل مسووليت سنگيني كه داشت چند روز بعد از مراسم چهلم توانست از جبهه برگردد. وقتي آمد قبل از اينكه پا در خانه بگذارد به كنار مزار خواهرم رفت و حالش دگرگون شد. به خانه هم كه آمد با مادر به اتاق مژگان رفتند و با هم ساعت ها گريه كردند.

اگر اسير شدم درجه هايم را از لباسم مي كنم
همه كارهاي پدر دقيق، منظم و حساب شده بود. تا جاييكه شهيد صياد شيرازي مي گفت زمان را با آقاي نياكي تنظيم مي كنيم. معتقد بود عمر دست خداست. هميشه كنار سربازهايش بود و جايش در خط مقدم. مقامات بالا مي گفتند شما نبايد جلو برويد اگر اسير شويد براي كشور صورت خوشايندي ندارد كه يك فرمانده با آن همه درجه اسير شود. مي گفت اگر اسير شدم درجه هايم را از لباسم مي كنم تا دشمن نفهمد. از مرگ هيچ ترس و ابايي نداشت. مي گفت اگر شهيد شدم جايي مرا دفن كنيد كه هزينه كمتري براي نظام داشته باشد.

هزينه هاي يواشكي
من و برادرم را بر عكس خواهرهايم لوس نمي كرد. هميشه مي گفت پسر تو مردي بايد روي پاي خودت بايستي. براي اينكه غرورم نشكند، زير رختخوابم پول و گاهي يادداشت مي گذاشت. مثلا مي نوشت اين پول بابت كمكي كه آن روز در اثاث كشي منزل به من و مادرت كردي. بعد هم بدون اينكه به روي من بياورد چيزي نمي گفت و مي رفت.

نگو پسر فلاني ام...
يكبار همراه با همكلاس هايم از طرف دبيرستان به جبهه اعزام شديم. مادرم مخالف بود اما بالاخره رفتم اهواز. 45 روز آنجا بودم اما يكبار هم پدر به من سر نزد. دوست نداشت براي كسي مطرح كنم كه پسر فلاني هستم. از تفاوت قائل شدن خوشش نمي آمد.

پيشگويي آينده در پله هاي چلوكبابي!
سال 64 بود و بايد در كنكور شركت مي كردم. پدر گفت خودم تو را به حوزه امتحان مي رسانم. قبل از آن براي صرف ناهار به چلوكبابي رفتيم. ناهار را كه خورديم وقتي از پله ها به پايين مي آمديم، همان وسط پله ها مرا نگه داشت و گفت: من به دلم افتاده كه تو همين امسال در دانشگاه پذيرفته مي شوي. از همين الان زندگي جديدي براي تو كليد خواهد خورد قضيه را جدي بگير. اگر مي خواهي من از تو راضي باشم، كار و تحصيلت را با جديت پيگيري كن و براي جامعه ات مفيد باش؛ بگذار مردم با ديدنت يك پدر آمرزيده بگويند... حرف پدر را جدي گرفتم و همان سال نيز در كنكور قبول شدم.

گل هاي پرپر من
پس از مرگ خواهرم گريه پدر را زماني ديدم كه عمليات رمضان به پايان رسيده بود. اشك مي ريخت و مي گفت: عراقي هاي نامرد بچه هايم را گير آوردند و يكي يكي كشتند...  عاشق نيروهايش بود و آنها را مورد توجه قرار مي داد.

به نام پدرم سجده مي كنم
پدرم به معناي واقعي انسان بود. هم در بعد نظامي هم خانوادگي سنگ تمام مي گذاشت. ايشان  از جمله افراديست كه مورد توجه خاص رهبري است و تا كنون به دليل فداكاري ها و ايثارگري هايش سه نوبت نشان فتح و دو نوبت نشان شجاعت و ايثار از دست مبارك ايشان گرفتم. شخصيتش برايم بسيار مقدس است و من به اسم او سجده مي كنم...


امير سرافراز ارتش اسلام سال 1308 در شهرستان آمل ديده به جهان گشود. او سال 1331 پس اخذ ديپلم طبيعي با علاقه به خدمت در لباس سربازي در دانشكده افسري استخدام و پس از طي دوره سه ساله دانشكده به درجه ستوان دومي نائل و با انتخاب رسته زرهي به خدمت مشغول شد.

شهيد نياكي سال 1355 به درجه سرهنگي نائل شد. وي در انقلاب شكوهمند اسلامي همچون بدنه مومن و خدمتگزار ارتش به درياي بيكران ملت پيوست. شهيد نياكي به پاس وفاداري و خدمات ارزشمند خود از تاريخ 1/07/1359 به سمت فرماندهي لشكر 88 زرهي زاهدان و از تاريخ 20/01/1360 به سمت فرمانده لشكر 92 زرهي اهواز منصوب شد. فرماندهي در عملياتهاي بزرگ طريق القدس، فتح المبين، بيت المقدس والفجر مقدماتي، والفجر يك و رمضان در يگانهاي عملياتي به خدمت پرداخته است. وي در سال 1360 طي حكمي از سوي امير سپهبد شهيد صياد شيرازي به جانشيني فرماندهي نيروي زميني ارتش در جنوب منصوب شد.

شهيد سرلشكر منفرد نياكي در ديماه سال 1363 و در حالي كه در بازنشستگي به سر مي برد با دستور رييس جمهور وقت حضرت آيت الله خامنه اي به خدمت اعاده شد. وي در تاريخ 6/05/1364 به عنوان ناظر آموزش در رزمايش لشكر 58 تكاور ذوالفقار كه در شرايط جنگ اجرا شد، شركت نمود و تقدير بر آن بود كه پس از سي و سه سال خدمت در ميدان آموزش و تمرين نظامي به درجه رفيع شهادت نائل شود.
انتهاي پيام/س/ع
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده