گفت و گو با خواهر شهيد" محمد كچوئي"/
پنجشنبه, ۰۸ تير ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
مهري كچوئي: اين عنايت خدا بود كه شهادت برادرم با فاجعه هفتم تير و انفجار حزب جمهوري، همزمان شود. يادم مي آيد، وقتي خبر شهادت شهيد بهشتي را شنيديم، همگي عزادار بوديم






به مناسبت سالگرد شهادت این شهید بزرگوار مصاحبه ای با خواهر این شهید ترتیب دادیم كه با هم می خوانیم:

مهری
كچوئی، رئیس دفتر فجر بنیاد شهید و امور ایثارگران و نماینده خانواده های
شاهد قوه قضائیه است. وی علت استخدام خود را در بنیاد شهید عشق به شهید
كچویی عنوان می كند و می گوید: در سال 62 با انگیزه و عشق وافر به برادرم،
محمد، به بنیاد شهید آمدم. همكارانم شدت این علاقه را درك می كنند.

برای چه كسی گریه كنیم؟
وقتی
از مهری كچوئی می پرسم، احساستان بعد از شنیدن خبر شهادت برادرتان چه بود
پاسخ می دهد: این عنایت خدا بود كه شهادت برادرم با فاجعه هفتم تیر و
انفجار حزب جمهوری، همزمان شود. یادم می آید، وقتی خبر شهادت شهید بهشتی را
شنیدم، همگی عزادار بودیم و فضای حزن و اندوه بر ما غالب شده بود، همین
شوك عصبی، التهاب شنیدن خبر شهادت محمد را از ما گرفت. گرچه با این احوال
شنیدن خبر شهادت ایشان برای ما بسیار سخت بود.

من خودم زندان كشیده ام

مهری
باور دارد، شهید كچویی از نظر روحی، اخلاقی، ایمانی، به تمام معنا كامل
بود و شخصیت چند بعدی داش، شاید من كه خواهرش هستم نتوانم این سخن را بگویم
و باعث سوء تعبیر شود اما این چیزی بود كه حقیقت داشت و حتی زندانیان هم
به این نكته اذعان داشتند، حتی شهید كچوئی با افرادی كه با انقلاب سر
سازگاری نداشتند، با عطوفت رفتار می كرد.
برخی به دلیل عطوفت زیاد شهید
كچوئی و اینكه از قبل از انقلاب در زندان بود، معتقد بودند كه نباید
مسئولیت زندان اوین به ایشان واگذار می شد اما شهید محمد دلیل می آورد كه
:" من خودم زندان كشیده ام و به همین خاطر بهتر می توانم درد و رنج زندانی
را بفهمم و زبان زندانی ها را درك كنم. به‏ خاطر تجربه ای كه دارم می توانم
به زندانی ها خدمت بیش‏تری بكنم، می دانم كه زندانی را چه چیز خوشحال و چه
چیز ناراضی می كند و هم‏چنین طرز برخورد با خانواده های زندانیان را می
دانم، به‏ همین دلیل هم این كار را انتخاب كردم و خیلی هم فشار روی من می
آید...»"




من فقط سرباز خمینی هستم!

رئیس دفتر فجر بنیاد شهید و
امور ایثارگران می گوید: ایشان صد درصد شخصیت معتقدی داشت و ولایت كامل
داشت به هیچ وجه نمی توانستی او را عصبانی ببینی مگر اینكه در حوزه دین،
تقوا، خدا شناسی، نماز و حجاب تخلفی صورت می گرفت. وقتی می پرسیدیم: چه
كاره ای؟ پاسخ می داد: "من فقط یك سرباز خمینی هستم"


ماجرای حبس تأدیبی، اعدام، حبس ابد


نماینده
خانواده های شاهد قوه قضائیه در توضیح سابقه مبارزاتی و زندان های شهید
كجوئی می گوید: شهید كچویی، به عنوان اولین رئیس زندان اوین، كسی است كه
برای نخستین بار بحث ملاقات خصوصی را در زندان مطرح كرد و این ایده بسیار
مفید واقع شد.
قبل از انقلاب به دلیل سابقه مبارزاتی در 24 تیر 1351 به
خاطر اعترافات حسین جوانبخت دستگیر شد او در دادگاه به یك سال حبس تأدیبی
محكوم شد. او پس از آزادی، ارتباط خود را با گروه های فعال و مبارز حفظ كرد
و در آذر 1353 به دلیل همین ارتباطات و پشتیبانی ها و نیز نقل و انتقال
پیغام های عزت شاهی دوباره دستگیر شد، او در مرتبه اول گرفتاری اش خود را
به بیراهه و جاده خاكی می زند، ولی دفعه بعد تلافی این بی اطلاعی را سرش در
می آوردند و حكم سنگینی برایش بریدند. او این بار در دادگاه به دلیل تكرار
جرم ابتدا به اعدام و سپس با تخفیف مجازات به حبس ابد محكوم شد. سال 56 با
تغییر شرایط سیاسی آن سال و فشار كمیسیون حقوق بشر، در ۲۸ خرداد ۱۳۵۶ مورد
عفو قرار گرفت و آزاد شد و بعد از پیروزی انقلاب با حكم امام خمینی(ره) به
ریاست زندان اوین رسید.

زندانی، زندانبان خود را جراحی كرد


اكثر
زندانیان اوین، در سالهای اول پیروزی انقلاب، متصدی های رژیم پهلوی، وزرا و
رؤسای سیاسی زندان رژیم سابق و رده های بالای حكومت قبل بودند. حتی دكتر
شجاع الدین شیخ الاسلام زاده، وزیر پیشین بهداری و بهزیستی در رژیم پهلوی
به جرم و حكم اینكه وزیر دوره شاه بود دستگیر شده و در زندان اوین بود. شیخ
الاسلام زاده روایت می كرد كه "من مدیون كچویی هستم و جان خود را او دارم.
چرا كه شهید كچوئی بود كه گفت شیخ الاسلام زاده باید زنده بماند و مسئولیت
بیمارستان اوین را به من واگذار كرد". به دنبال این ماجرا در روزنامه های
آن روزگار تیتر زدند: "زندانی، زندانبان خود را جراحی كرد"

قربانی حس ظن بیش از اندازه؛ افجه ای آدم نشد

كاظم
افجه‏ ای، از اعضای مجاهدین، بعد از انقلاب اظهار ندامت و پشیمانی كرد و
با جلب نظر مسئولین، به‏ منظور كمك به زندانیان در اوین مشغول به‏ كار شد.
خبر انفجار دفتر حزب كه در زندان پیچید، منافقین با برنامه ی قبلی در زندان
اوین شورش كردند.
همه می گفتند: "افجه ای آدم نشده" اما او می گفت:
"حسن ظن داشته باشید" و با همین نظر پاسداری زندان اوین را به سپرد . افجه
ای در آن زمان به شدت تحت تأثیر محمدرضا سعادتی از رده بالاهای گروهك
منافقین در زندان بود. شهید سید اسدالله لاجوردی كه سال ها از نزدیك با
شهیدكچویی آشنایی داشت و در آن زمان هم دادستان انقلاب تهران بود و از
نزدیك صحنه شهادت شهید كچویی را مشاهده كرده بود، ، جزئیات آن واقعه را نقل
برای ما این گونه نقل كرد كه" شهید كچوئی معتقد بود كه با امثال این ها
باید كار كرد و اصلاحشان نمود. اگرچه افجه ای با محمد زیاد برخورد داشت.
محمد می خواست با او كار كند و او را ارشاد نماید و اعتقادش هم همین بود.
چندین بار همه به او تذكر داده بودیم كه او كه یكی از هواداران سازمان است،
صلاحیت پاسداری از اینجا را ندارد. اما محمد معتقد بود كه نه، من او را
اصلاح می كنم". با پافشاری لاجوردی و دیگر دوستان اسلحه كلاشینكف را از
كاظم گرفتند اما او یك كلت كمری برای خود نگه داشت. او قربانی این حس ظن
پیش از اندازه خود شد.

اگر از ایران بروم، حمام خون راه می اندازم

توطئه
بنی صدر بسیار حساب شده و گسترده بود، و همه را مبهوت ساخته بود. حتی
برنامه داشتند تا سران قوه قضائیه را از بین ببرند. چرا كه گفته بود" اگر
از ایران بروم، حمام خون راه می اندازم". سال ۶۰ سخت ترین سال ها در دوران
بعد از انقلاب بود. عوامل نفوذ بنی صدر در همه شكل كسوت و لباسی در تمام
دستگاه های ایران نفوذ داشتند. نیروهای نفوذی منافقین حتی در خود نخست
وزیری هم نفوذ كرده بودند و كشمیری یكی از این افراد بود. یادم می آید با
خانم مرضیه حدیدچی (معروف به دباغ از جمله زنان پیشرو در مبارزه) به تشییع
جنازه شهدای ۸ شهریور(انفجار دفتر نخست وزیری و شهید شدن رجائی و باهنر)
رفتیم. وزیر شعار فریاد می زد: " كشمیری، كشمیری... خدا حافظ..خداحافظ" در
حالی كه كشمیری زنده بود و از آنجایی كه اجساد به دلیل سوختگی بیش از حد
قابل شناسایی نبودند، همگان گمان می كردند او در جمع سوخته های شهدای نخست
وزیری است و به شهادت رسیده است.

چرا از قافله شهید بهشتی جا ماندم؟

مهری
كچوئی از قول همسر مرحومه، شهید كچویی نقل كرد: "پیش از شهادت، محمد ۱۰
روزه تمام به خانه نیامد و مشغول بررسی احوال زندانیان منافق بود. صبح روز ۸
تیر به من زنگ زد كه من وقت ندارم بیایم، پای رادیو بنشین و لیست شهیدان
فاجعه هفت تیر را به من بگو." شهید كچوئی از آنجایی كه جزو سران حزب جمهوری
بود افسوس می خورد كه " من هنوز كامل نشده ام كه سعادت شهادت داشته باشم."
و غصه دار بود كه چرا همراه شهید بهشتی عروج نكرده است. در آن زمان هنوز
وسایل ارتباطی پیشرفت چندانی نكرده بود. لیست شهدای هفت تیر با یك پیجر
كوچك مخابره به زندان مخابره شد و صدای هلهله و شادی منافقین در اردوگاه
صحرایی زندان پیچید.


توبه گرگ مرگ است/ مورچه سیاه، سنگ سیاه، شب سیاه


مهری
كچوئی با اشاره به روایتی كه می گوید " وارد شدن شرك در قلب مؤمن از راه
یافتن مورچه سیاه بر روی سنگ سیاه در دل شب تاریك هم نامحسوس تر است." گفت:
به نظر من این روایت مصداق منافقین است.
۸ تیر ماه ۱۳۶۰ در پی پخش خبر
انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی در زندان، زندانیان هوادار گروهك منافقین
در روز هشت تیر 1360 به شادمانی پرداختند و می رفت كه اوضاع رنگ شورش به
خود بگیرد. به همین علت محمد محمدی گیلانی رییس و اسدالله لاجوردی دادستان
دادگاه انقلاب در زندان حضور یافتند و در حیاط اوین دادگاه تشكیل دادند.
محمد كچوئی چند نفر از زندانیان عضو سازمان مجاهدین را به محوطهٔ زندان
اوین آورد و كنار استخر نشاند تا همان جا بار دیگر محاكمه شوند.كاظم افجه
ای كه از پاسداران زندان اوین بود (و محمد هم خودش می دانست كه او از
هواداران سازمان منافقین است)، محمد را با اسلحهٔ كمری ترور كرد.
افجه
ای تصمیم داشت اگر بتواند توفیقی به دست بیاورد یك جا همه دادگاهی ها را به
رگبار ببندد و از صبح كمین كرده بود، كاظم كلت به دست، لنگان لنگان نزدیك
شد و با نیت پلیدی كه داشت، بلند فریاد زد: "به نام خدا و به نام خلق
قهرمان ایران" لاجوردی سریع متوجه سوء قصد او می شود و خود را به زمین می
اندازد و به شكل مارپیچ فرار می كند و پشت درخت ها قرار می گیرد، ولی
برادرم محمد برای اینكه بتواند در برابرش بایستد، از جا برخاسته و فریاد
زد: "نزن نامرد، نزن" كه مورد اصابت گلوله ناجوانمردانه قرار گرفت. در
حقیقت به گفته شهید لاجوردی، محمد، شهید جوانمردی اش شد. افجه ای پس از
ترور به طبقه سوم ساختمان فرار كرد و خود را به پایین انداخت و پس از
انتقال به بیمارستان به هلاكت رسید.
به دلیل ملاحظات سیاسی، شرایط حساس
دهه ۶۰ و جلوگیری از شاد نشدن دل دشمن ابتدا اعلام كردند كه كچوئی با دیگر
اعضای حزب جمهوری به شهادت رسیده است. اما روز نهم كه شهدا را برای خاك
سپاری به بهشت زهرا آوردند، اعلام كردند كه "سرانجام كچویی به خیل شهدای
هفت تیر پیوست"

گرگها در لباس میش

مهری می گوید: محمد توبه
منافقین را می پذیرفت و از در دوستی با آن ها وارد می شد. دیدگاهش این بود
كه منافقین اغفال شده اند، فریب خورده اند و نمی فهمند. تا اینكه بالاخره
به دست این گرگان در لباس میش، به شهادت رسید.
روزی محمد به عنوان
سرپرست زندان، با یكی از منافقین برخوردی داشت، و از او خواست تا مقررات را
رعایت كند و زندان را بهم نریزد، او با گستاخی هر چه تمام تر آب دهان به
صورت محمد انداخت سربازان خواستند منافق را تنبیه كنند اما محمد ممانعت كرد
و با آقایی هرچه تمام تر تف را از صورت خود پاك كرد و به او گفت كه "این
برخورد شما یك برخورد انسانی نیست" و در همین حد بسنده كرد. آن منافق عذر
خواهی كرد و شرمنده شد در حالی كه محمد حاكم بود و قدرت داشت و می توانست
هر نوع عكس العملی نشان بدهد. آخر هم شهید همین مردانگی ها و حسن ظن های
بیش از اندازه اش شد.
یكی از ویژگی های محمد این بود كه وقتی با
زندانیان برخورد می كرد خیلی صمیمی بود. گویی زندانیان برادران و خواهرانش
بودند. من یك مورد یادم می آید و آن این است كه مادر یكی از منافقین با داد
و فریاد به زندان آمده بود و اعتراض خود را نسبت به دستگیری پسرش اعلام
كرد. محمد با حوصله فراوان تمامی پرونده و اسناد مربوط به جنایات پسرش و
اینكه چگونه آن پسر منافق در قتل انسان های بی گناه دست داشته است را به
مادر نمایش و توضیح داد و به این وسیله او را قانع كرد.






همه می گریستند حتی منافقین


خواهر
شهید كچوئی با ابراز تنفر نسبت به وجود چنین آدم های قدر نشناسی گفت: جالب
است كه پیش از این واقعه، در یك تصادفی افجه ای از یك بلندی پرت و دست و
پایش شكسته شده بود و محمد به خرج خودش شاید حدود پانزده هزار تومان از
پولی كه از فروش دكانش به دست آورده بود، خرج مداوای او كرده بود و دستش را
سالم كرد ولی باز مورد حمله ناجوانمردانه همان شخص قرار گرفت و شهید شد.
بعد
از شهادت محمد كچویی، بعضی از زندانی‏های توبه‏ كرده برایش گریه می‏كردند.
خیلی از منافقین زندانی و غیر زندانی همان موقع هم كار كاظم افجه‏ ای را
احمقانه می‏دانستند. از بس كه كچویی با زندانی‏هایش مهربان بود. مرتب با
زندانی‏ها صحبت می‏كرد و همواره به این و آن، امید هدایت آن‏ها را می‏داد.
شاید به خاطر همین بود كه وقتی كاظم افجه‏ ای او را زد، خودش را هم كشت.
همه‏ی توابین گریه كردند و افجه‏ ای هم از پله ها به پشت بام فرار كرد و
خودش را از آن بالا پرتاب كرد پایین. با اینكه محمد بسیار جوان بود (و
هنگام شهادت بیست و نه سال داشت) اما آنقدر روحیه و منش مردانه و
بزرگوارانه داشت و با عطوفت و صبر بود كه وقتی شهید شد اكثر زندانیان می
گفتند كه ما پدرمان را از دست دادیم.

اگر برادرم هم متخلف باشد، پای جوخه است


وی
ضمن گلایه از وضعیت امروز جامعه و فاصله گرفتن از آرمان های انقلاب گفت:
اگر برادرم اكنون زنده بود، از صحنه سیاست كناره گیری می كر، مگر اینكه
كاری بر وفق مرداش كه همان تقوا و دین بود، پیدا می كرد.
در اوایل
انقلاب، شور و حال آن دوران، فضای خاصی ایجاد كرده بود، كه همه مردم در صف
می ایستادند تا وحشت و فضای راز آلود زندان اوین را ببینند. ما از محمد
خواستیم شرایطی را برایمان فراهم كند تا ما به راحتی بتوانیم نظاره گر این
زندان باشیم. او كه به تبعیض قائل نشدن بین مردم و خانواده اش معتقد بود،
گفت: "عین همه مردم در صف بایستید تا نوبتتان شود". ابهت او به قدری بود كه
ما روی حرفشان حرفی نمی زدیم و همین نكته را پذیرفتیم. شعارش این بود كه
"اگر بردارم هم متخلف باشد پای جوخه است"

رئیس زندان اوین، مسئول تداركات جبهه ها بود


نماینده
خانواده های شاهد قوه قضائیه با بیان اینكه من راضی نبودیم كه شهید كچوئی
در بستر از دنیا برود و به شهادتش افتخار می كنیم، گفت: محمد همیشه آماده
شهادت بود. با اینكه مسئولیت سنگین در زندان داشت، اما از جبهه های رزم حق
علیه باطل نیز غافل نشد و به طور مستقیم با دشمن بعثی عراقی مبارزه كرد.
محمد مسئول تداركات جبهه غرب سر پل ذهاب بود. خودش تعریف می كرد كه شب های
زیادی پیش آمده بود كه خمپاره درست در كنار ماشین حمل كننده مواد منفجره
زده می شد اما به او نمی خورد. مشخص بود كه ستون پنجم دشمن خبر می دادند كه
مثلاً در فلان جاده تداركات نظامی در حال جابه جایی است. درست در همان
زمان خمپاره های بعثی ها روانه می شد.
وصف محمد از جبهه ها بسیار زیبا و
عرفانی بود او می گفت: "در جبهه فقط خداست، و فقط خدا را می بینی." او از
آنجایی كه انتظار شهادت داشت، با شور خاصی می گفت: خمپاره بغل دست من می
افتد اما به من نمی خورد." این موضوع را از كم عمقی خوش می دانست كه سبب می
شود به درجه شهادت نرسد.

گفتنی است، شهید محمد كچوئی (تولد: 1329
حاجی آباد، قم- شهادت: 1360 تهران) از اعضای حزب مؤتلفه اسلامی و اولین
رئیس زندان اوین پس از انقلاب اسلامی بود كه در 8 تیر 1360 توسط كاظم افجه
ای از هواداران سازمان منافقین ترور شد. جمهوری اسلامی ایران برای تجلیل از
او زندانی در كرج را به نام او نام گذاری كرده است. به دلیل نقش وی در
تواب سازی زندانیان سیاسی، از او به عنوان پدر توابین یاد می كنند. پس از
انقلاب اسلامی، محمد كچوئی در دادگاه مقامات رژیم سابق و مأموران ساواك نقش
فعال داشت و از كسانی كه او را شكنجه كرده بودند شكایت كرد. او كه خود
زمانی زندانی زندان اوین بود، پس از انقلاب به عنوان نخستین رئیس زندان
اوین مشغول به كار شد.


نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده