سه‌شنبه, ۰۷ فروردين ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۰۶
در اين مقاله تلاش شده است كه بسامد واژگاني ايثار در سروده هاي شاعران نسل ايثار و شهادت مورد بررسي كمي و كيفي قرار گيرد. به واقع بهترين محك در شناخت معاني و مفاهيم عميق ايثار را مي توان در همين سروده ها جستجو كرد، چرا كه اين خاندان دردمند و صبور، حقيقي ترين نمادهاي عيني ايثار در دنياي امروز ما محسوب مي شوند؛ كودكاني كه در ابتداي زندگي از نعمت شيرين نوازش پدري محروم شده اند و يا برادراني كه داغ شهادت عزيزانشان را روزگاران مديدي است كه بر دوش مي كشند، همواره تجلي مجد و كرامت نسلي از شجاعت را با خود به همراه دارند.

در اين مقاله تلاش شده است كه بسامد واژگاني ايثار در سروده هاي شاعران نسل ايثار و شهادت مورد بررسي كمي و كيفي قرار گيرد. به واقع بهترين محك در شناخت معاني و مفاهيم عميق ايثار را مي توان در همين سروده ها جستجو كرد، چرا كه اين خاندان دردمند و صبور، حقيقي ترين نمادهاي عيني ايثار در دنياي امروز ما محسوب مي شوند؛ كودكاني كه در ابتداي زندگي از نعمت شيرين نوازش پدري محروم شده اند و يا برادراني كه داغ شهادت عزيزانشان را روزگاران مديدي است كه بر دوش مي كشند، همواره تجلي مجد و كرامت نسلي از شجاعت را با خود به همراه دارند.

اما براي شناخت عظمت اين معنا و مفهوم در نهاد دردمند شاعران شاهد، بايد از تاريخي كمك گرفت كه مملو از رويدادهاي حماسي و پر فراز و نشيب مي باشد. به عبارتي ديگر براي درك بهتر اين تأثيرگذاري و تأثيرپذيري بايد به كليت مفاهيم ادبيات، رجوعي دوباره نمود. شكي نيست كه عنوان بندي هر محدوده موضوعي در ادبيات، محصول رويدادهاي محيطي و اجتماعي يا به عبارتي ديگر منبعث از فصول تاريخي و شرايط زمان است. كما اينكه تاريخ ادبيات ما بيشتر بر مبناي تاريخ (قرن چهارم، قرن ششم) و يا رويدادهاي مهم تاريخي (انقلاب مشروطه، انقلاب اسلامي، جنگ) دسته بندي مي شود. در حقيقت آنچه را كه عامل اصلي در پيدايش درني يك موج ادبي است بايد فلسفه اي بيروني دانست كه بر تمام مقتضيات و بدنه ادبيات زمان خود تأثير مي گذارد و به هر حال اين تأثيرگذاري بدون تأثيرپذيري نيز نخواهد بود. يعني اگر حركتي در ادبيات، زاييده وقايع مهم و رويدادهاي تاريخي سرنوشت ساز باشد، مسلماً از عوامل محيطي و شرايط زمان خود نيز عناصر شاخصي را برداشت خواهد نمود. چه در ادبيات شرق و چه در غرب با اين تعبير رو به رو هستيم؛ در ادبيات شرق، سهم اين تأثيرپذيري آني گاه از تأثيرات ماندگار اقليمي نيز فراتر مي رود، چرا كه ممكن است عناصر اقليم و پايه هاي فرهنگي در ادبيات نقش ماندگارتري داشته باشند، ولي آنچه اصل جريان هاي ادبي را مي سازد، تأثيرات گذراي نظام اجتماعي و محيطي يا تاريخي آن است كه به تحريك و تحرك ادبي مي انجامد. به واقع اگر بخواهيم تأثيرات ماندگار را به عنوان شاخص هاي «ايستا» (Statics) و تأثيرات موقت محيط و تاريخ را به شاخص هاي «پويا» (Dynamics) تعبير كنيم، با درك اين شاخص ها و ميزان تأثيرگذاري آنها به حقيقت مطلب نزديك تر خواهيم شد. در شعر حافظ، اگر چه نام و عنوان شهر و بلاد و عناصر محيطي، تأثيرات پاياپايي را در مقايسه با شعر شاعران سده هاي قبل و بعد از دارد، اما ديدگاه ها و تاثيرات اجتماعي او از نقطه نظر نقد و ملاحظه فني آثار، قابل تأمل تر و شاخص ترند. يا به عبارتي، آنچه شعر حافظ را از دسته بندي اشعار متقدمان و متأخران وي متمايز مي سازد در حقيقت نوع ديدگاه و شاخص بياني جمعي است كه شخصيت كالبدي اشعار او را از سايرين جدا مي كند. در مورد مولوي، خاقاني، سعدي، فرخي، سوزني، سعدسلمان يا هر شاعر ديگر نيز ممكن است اين طيف بندي ادراكات اجتماعي، باعث تبيين نقطه نظرات و تمايزات فراواني شود. در ادبيات غرب، مابين آنچه شكسپير خلق نموده با آنچه در آثار جان دان يا نوشته هاي مارلو، سوفوكل، بودلر، كامينگز، و حتي بازه وسيع ترين از شاعران و نويسندگان ادوار تاريخ مي توان يافت، تمايزات واضحي بر مبناي همان سه عامل مطرح شده توسط هيپوليت تن (نظريه پرداز فرانسوي) باعث دسته بندي آثار مي گردد. در آثار هر كدام مي توان نوع نگاه و بيان را با توجه به تأثيرات محيط و شرايط زمان نقد نمود. كما اينكه گاه اين تأثيرات، نحله هاي غلظت خود را در دريافت شرايط اجتماعي زمان خالق اثر آشكار مي سازد. آنچه مولوي در غزليات عاشقانه شمس مي آفريند، يا آنچه پابلو نرودا در زمان استعمار شيلي مي سرايد و آنچه حافظ در عهد تظاهر و شكسپير در دوران سقوط و انحطاط روحي يك جامعه بدان پرداخته اند، هر كدام بيانگر شاخص هاي ديدگاه يك اديب متفكر در پردازش دردهاي جامعه و محو خودمحوري هاي ناخواسته خويش است و جالب اينجا است كه در نهايت حتي ارزش گذاري منزلت اجتماعي اين آثار ادبي در بسياري از موارد به تثبيت جايگاه و منزلت شاعر يا خالق اثر انجاميده است. منزلت دروني ايثار در روح و روان شاعرانه اينكه چرا عزت پايدار حافظ در مقابله با علم نمايي خاقاني يا اشرافي سرايي هاي منوچهري و مبالغه هاي فرخي و عنصري در مقام مدحت حاكمان، خدشه ناپذير است، همگي به دريافت هاي دروني شاعر و يا در بياني دقيق تر به تعهد شاعر در رسيدن به جوهره متعالي ادبيات برمي گردد. شاعر اشراقي در صدد گذشتن از خود و رسيدن به پايه هاي متعالي فراتر از خويشتن خود مي باشد. اينگونه شاعر «من» خود را فدا كرده است تا «ما»ي قوم و فرهنگي را زنده بدارد و ذهن تاريخ را صاحب متعالي ترين الگوهاي دريافت حقيقت عصر خود گرداند. اين همان دليل ادعاي ما بر وقوف ذهني شاعران در اصل «ايثار» است و ايثار را در اينجا مي توان واژه معادل سازي شده فنا دانست؛ اگر در نگاه به موضوع كلي عرفان در نظر داشته باشيم كه «فنا» يكي از مهم ترين مراتب معرفتي است و عارف واصل كسي است كه از عشقي متعالي مي سوزد؛ عشقي كه فراتر از روابط و رويدادهاي فردي بوده و تعبير ملازمت زيباي «وحدت» در عين «كثرت» را با خود يدك مي كشد. كتاب «حقيقت هنر تزييني» از دفونسكا شرح مفصل مكالمه اي بين يك شرقي (Oriental) با يك غربي (Occidental) را در صورتي مجازي بيان مي دارد و در آن نقل قول جالبي است از يك انسان شرقي به مثابه فردي اشراقي كه خواندن آن در من اين مقال خالي از توجه نيست: «ما شرقي ها، اگر چه هنرمندان خود را به عنوان رسولان خود به شمار مي آوريم، ولي به هنر فقط تا آن حد احترام مي گذاريم كه هميشه بكوشيم آن را غير شخصي و جهاني نگاه داريم. چرا كه خصوصي بودن در هنر يعني فساد و زوال هميشه با «اول شخص» شروع مي شود.» از اينجا بايد بين هنر و ادبياتي كه هدف غايي آن كشف حقيقت در عين رعايت مفاهيم جمع گرايانه است، با هنر و ادبياتي كه در صدد رسيدن به زيبايي و فرم ايده آل باشد تفاوت قايل شد، زيرا مفهوم هنر آسماني (هنر متعهد) ني زدر حقيقت همين تلاش براي رسيدن به دروازه هاي كشف و شهود حقايق و تعالي اخلاقيات و باورها است. در ادبيات كهن ايران زمين ـ به طور اخص ـ نگاه آسماني داراي زير و بم هاي متنوع و فراواني است، كه با نگاهي اجمالي بدان مي توان دايره ايدئولوژي هاي شاعران را از جنبه هاي فردي به سمت و سويي فراتر و مقدس تر از «من»هاي شخصي شان ديد. شاعران اشراقي ادبيات فارسي درحركت از فراموش كردن فرهنگ خصوصي و دايره محدود فردي و شخصي تا رسيدن به يك گستره والاتر تلاش كرده اند تا به يك بينايي مطلق دست يابند. بينايي متعالي كه دستاورد عرفاني جمعي و حضوري است، نظير آنچه مولوي در باور خويش بدان دست يافته است: آينه ام، آينه ام، مرد مقالات نه ام ديده شود حال من ار چشم شود گوش شما گويي برترين شاعران گذشته ايراني در جستجوي رهايي از قال و مقال نفسانيات و حدثيات فردي، به آينه اي از اقيانوس كشف و شهود بدل مي شده اند و در رسيدن به همين مرتبه است كه تمام سعي و تلاش آنان معطوف به نماياندن حقايق و معاريف ازلي مي شده است تا از اين رهگذر، ديگراني به كان توفيق و كرامت كه همان دريافت «حقيقت و جود» است دست يابند و از اين منظر است كه بارها و بارها دلمشغولي شاعرانه شان در پرداختن به «درد روزگار» و زواياي جمعي يك وحدت پرسي و كثرت خواهي آشكار مي شود. از نگاه عارفانه شاعراني جمع پرداز چون حافظ، اين جلوه اسرار الهي در هيات «غم زمان خوردن» به انحاي مختلف نمود مي يابد. اين تنها نمونه اي است: گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند كس به ميدان درنمي آيد سواران را چه شد؟ صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي برنخاست عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد؟ زهره سازي خوش نمي سازد مگر عودش بسوخت؟ كس ندارد ذوق مستي ميگساران را چه شد؟ حافظ، اسرار الهي كس نمي داند خموش! ز كه مي پرسي كه «درد روزگاران» را چه شد؟ بررسي يك تطور تاريخي ادبيات اشراقي ايران در دهه هاي گشايش اجتماعي (عهد صفوي) وحيراني هاي ادوار بعد تا قاجار به پرسه هاي ناگزيري حول محوريت «وحدت» مي پردازد تا آنجا كه از حلقه «پرداختن به درد روزگار» فاصله هاي غيرقابل انكاري مي يابد. شايد اين را بتوان معلول پردازش شاعران به همان شاخص هاي ايستا (Statics) و غفلت ورزيدن از پويايي هاي تاريخي و محيطي دانست؛ فرآيندي كه تا دوران مشروطه ادامه مي يابد و اگر چه در اين دوران، دلمشغولي هاي شاعران جامعه به عنوان «رسولان تفكر شرق»، ماهيتي نو و پويا مي يابد، اما گاهي آنچنان وجوه افتراق خود را با گذشته آشكار نمي سازد. شاعران مشروطيت بي آنكه بدانند، درگير رسوم و سنت هاي غلط پيشينيان خود هستند، هر چند كه به شدت خواسته اند اين بار گران را از گرده خود به زير بكشند. چنان كه نسيم شمال مي سرايد: چند روي همچو خزان زير بار؟ سر ز فضاي بشريت برآر! اما همين «سر از فضاي بشريت برآوردن» بايد معلول كنار نهادن رودربايستي هاي بي شماري مي شد كه شاعران كهنه كار مشروطيت در روزگاران مديدي با آنها سر و كار داشته اند. گاه زبان و عروض مانع اصلي به شمار مي رفته است، چنان كه ملك الشعراي بهار با همه دردمندي و نوخواهي خود هيچ گاه از آن سر بر نتافت، يا ايرج ميرزا اگر چه زبان نو و بديعي يافت، ولي هيچ گاه از شر سنگيني اوزان و قالب هاي شعري رهايي نيافت. شاعري چون پروين اعتصامي مجبور شد كه صريح ترين دريافت هاي خود را در قالب استعارات يا اشارات مكنون بسرايد و امثال تقي رفعت نيز چنان با اين نقايص و متابعين آن درگير شدند كه از رسيدن به راهكارهاي وسيع و چاره ساز عاجز ماندند. در اين ميان شاعراني چون «عارف» و «عشقي» اگر چه از زيراندازهاي عاطفي و هيجاني ايستا و كهنه برخاستند، اما در رسيدن به جايگاه نوگرايي توشه تسلط و پشتوانه فرهنگي غني را نداشتند و در حقيقت راه رسيدن به پويايي را نيافتند. از طرفي اگر چه مشروطيت به دريچه هاي باز نگاه اجتماعي دست يافت و بر اركان شالوده هاي نظام فكري پويا تسلط يافت، ولي همچنان دچار ترديدهاي ديالكتيكي و نامنسجم بود. چنان كه گاه در عين نفوذ به لايه هاي عميق پرداخت به مسايل اجتماعي، به ناگاه دست شاعر را از درك حقيقتي كه در آن غرق است عاجز مي يابيم، حتي گاهي لغزش لحن، ناگهان تم جدي شعر شاعر را به يك وادي كاملاً فانتزيك مي كشاند: اندرين سرماي سخت شهر ري اغنيا پيش بخاري مست مي اي خداوند كريم فرد حي داد ما گير از فلان السلطنه آخ عجب سرماست امشب اي ننه! هيجاني كه گاه و بي گاه اين گونه گذرا و ناقص بود، در دوران شعر نيمايي مي توانست به بلوغي چشم گير منتهي گردد، چنان كه افسانه و ماخ اولا و رده هاي بعدي شعر نيما مبين اين خاصيت بود. نيما به درستي «خشك آمدن كشتگاه» باور اجتماع خود را يافته بود، و غم خفتگان اين ظلمات «خواب در چشم ترش» مي شكاند، امااز اين بدتر و ناگهاني تر، خاموشي نگاه و مسلك نيمايي پس از او بود. شايد آنچه نيما مي خواست، به درستي مفهوم نشد و پيروان وي تنها در شكستن سنت عروض و نظام موسيقيايي شعر به تبعيت از او پرداختند، اما هارموني نظم فكري با حفظ سنت ديرپاي فردگرايي در مقابل گريز به دنياي جمعي اقبالي آنچناني نيافت و شايد نيز واقعه اي مهم مي بايد پيش مي آمد تا شاعران «ايثارگر و ايثارپرداز»، عرصه بيان يابند و حقيقت نيز اين است، چرا كه شاعراني چون فدريكو گارسيا لوركا و پابلونرودا در محيط خفقان و كودتا رشد يافتند و ديگر شاعران جهاني نيز در شرايطي كاملاً بحراني با درك اوضاع وخيم ملت شان و ساير ملل به بلوغ زباني رسيدند و يا ديگران نيز چون فروغ و اخوان و شاملو و گلسرخي در ديار ما در روزگاري سخن سرايي كردند كه دروازه هاي آزادي فكر و رهايي از تحميق اجباري نفوس همچنان بسته بود. پس مي توان اذعان نمود كه رويدادهاي جاري در محيط شعر و ادبيات، مي تواند تأثيري بسزا در تحولات كلامي و نشو و نماي محتوايي آن داشته باشد. تحولاتي كه به هر حال رويكرد ايثار و از خودگذشتگي را نمي توان از آن متمايز نمود. شعر ايران پس از مشروطه، چندين و چند برهه تكانش هاي تاريخي را از سر گذرانده است. وقايعي چون دوران سردمداري رضاخان و شهريور 1320، كودتاي 28 مرداد و جريانات وقوع انقلاب اسلاميف يا آنجا كه با دوران جنگ و شهادت، مقوله وسيعي از بازنگري در مفاهيم و ارجحيت معاني پيش روي جامعه ادبي قرار گرفت. شاعران جنگ تا آنجا كه توانستند از ماهيت دفاع و حماسه سرودند و به ستايش كشتگان وطن و ارج و منزلت ايثار و جهاد و شهادت پرداختند كه از طرفي طبع ذهن جمع نيز پذيراي چنين مسايلي بود. با پايان يافتن جنگ، دوران نگاهي جديدتر آغاز شد و مباني شعار پس از جنگ، جاي آن را در ذهن شاعران گرفت. قافله سالاران ادب فارسي معاصر كه نمي خواستند منزلت اكتسابي و عرفي خود را در ذهن و باور و زبان و خاطره اجتماعي از دست داده باشند، پس از اين در گير و دار چالش هاي زباني خود همواره به وسعت مباني انديشيده اند و البته لازمه هر پويايي نيز همين وسعت مباني و نوآوري هاي ضمني است. ادبيات شهادت و پايداري نيز ـ همچنان كه رفت ـ در جرياني معاصر از قافله ادبيات فارسي به پرهيز از جزم و انفعالي زباني و محتوايي مي انديشد؛ پرهيزي كه مستلزم آگاهي از حقيقت عرف و پويايي است. شاعران شاهد در حرت به سمت و سوي افعالي كردن اين «آمال» به زواياي جمعي و نگاه محيطي نيز پرداخته اند. بارها و بارها اين وسعت نگاه ـ كه بديهي است از وسعت دايره ايدئولوژيك شاعرانه نشأت مي گيرد ـ در عرصه هاي مختلف سروده هايشان به عينه مشهود است. شاعران شاهد علاوه بر بيان خطابي (پدرانه ها) و نگاه فردي (عاشقانه ها) يا ديدگاه هاي شخصي ذهني خود (شعر انتظار) از پرداخت به زواياي اجتماعي و بيان جمعي مقبول نيز بهره مندند. تأثير اين نگاه و زاويه شعري در هر كدام از شاعران داراي ويژگي هاي متأثر از كاراكترها و آرايه هاي كلامي خود آنها است. كالبدشناسي تلقي ايثار در باور شاعران شهادت در ميان شاعران شاهد، برخي داراي طرز فكري آرمان گرا هستند و به آنچه از محيط و جمع مي خواهند از زاويه اي آرماني مي نگرند. برخي در بيروني ترين نگاه ها نيز داراي ابعادي دروني هستند و اين آميزه متضاد را به بيان مي كشاند. برخي نيز در اين عرصه صرفاً داراي لحن توصيفي و ديدگاهي مشاهده اي هستند، هر چند به نظر مي رسد نگاه نوع اول در اين مجموعه نوعاً بارزتر باشد. اما آنچه كه شايد بتوان آن را معرف ويژگي هاي بيان جمعي شعر و ادبيات شاهد دانست در سلسله مراتبي اين چنيني قابل توصيف است. اگر بخواهيم تعابير خود را از نگاه اجتماعي شاعران شاهد بيان كنيم، بهتر است ابتدا نگاه توصيفي شاعران شاهد در حوزه انتقاد اجتماعي مدنظر قرار گيرد. در شعر عباس سودايي اين نگاه توصيفي به نحو بارزي، به صحنه هاي نامطلوب اجتماعي حملاتي صريح مي نمايد كه قابل بحث و اشاره جدي است: در چشم من گاهي جنايتكار، معصوم / معتاد شب هاي خيابان نازنين است / اي كاش مي شد دست خشكش را ببوسم / مردي كه مرده، نعش او روي زمين است / «آدامس از من مي خري؟» دختر ولم كن! / كوري مگر هي مي كشي؟ اين آستين است! آقا اجازه مي دهي كفش شما را / آقا اجازه مي دهي كفش شما را / كارم ميان واكسي ها بهترين است / بيمار، ترمينال، صد تومان كرايه / آنجا نشسته پيرزن، اندوهگين است / با تار و تنبك بچه ها در خط واحد / آوازشان مدح اميرالمومنين است / امشب براي خانمت يك شاخه مريم / ين هديه آقا! شك ندارم دلنشين است / پاسور، سي دي، عكس، وزنه، فال حافظ / اينجا پر از تصويرهاي شرمگين است / مشتي است اينها زير «چشم رخوت» ما / مشتي كه از خروار غربت دستچين است در نمونه فوق، عناصر به آگاهي و دقت در كنار هم چيدماني از احساسات تألم برانگيز را ايجاد نموده اند، تا در نهايت شاعر بتواند خود را به زواياي افق منظورش (روح ديگر انديشي) نزديك سازد. اينگونه: تا كي بشويم چم خود را مرد شاعر؟ / تا كي بگويم چشم من نزديك بين است؟ / لعنت به شعري كه غم جان را نگويد / شعري كه «بادمجان به دور قاب چين است؟» / امشب به لطف عشق چشمم بال و پر زد / پلكي تكاند و گفت: اصل عشق اين است در بيت اول هجمه واضحي به مواضع شاعر شهير احساسي كه دهه چهل مي شود كه زمانه ستم و نخو، چشم ها را شسته و به دور از هر دردمندي از منظر پاسداشت مهر وعاطفه سخن مي سرود، تا در بيت دوم غايت هدف و آرمان اجتماعي خود را ابراز داشته و در بيت آخر به «درد روزگاران» ـ كه به زعم حافظ همان علم اسرار الهي است ـ با زاويه «اصل عشق» و عاشقي واقعي مي نگرد. در نمونه اي ديگر مرتضي اميري اسفندقه با اشاره به عيني ترين و ملموس ترين رويداد اجتماعي روزگار تلاش مي كند به لايه هاي مخفي در اين حركت نمايشي و جمع پسند، نگاهي شاعرانه ـ و البته همراه با ظرافت هاي دردمندانه ـ داشته باشد: حضور گم شده صد هزار آدم گم / حضور وحشي رنگ / طنين نعره مسلول وخنده مسموم / طنين دغدغه، جنگ / يكي به عربده گفت: / درود بر آبي! / به هر كجا كه روي، رنگ آسمان آبي است / به طعنه گفت كسي با غرور و بي تابي: / ولي نبود آبي / ميان هيچ رگي خون هيچ كس، هرگز! / درود بر قرمز! / فضاي ساده و سبز زمين آزادي / در انفجار صداي ترقه ها در دود / 90 دقيقه كدورت / 90 دقيقه كبود / در آستانه در / غريب و غمزده طفلي كنار وزنه پير / به فكر سنجش وزن هزار ناموزون / و پيرمردي گنگ / تكيده / تشنه / به دنبال لقمه اي روزي / كدام استقلال؟ / كدام پيروزي؟ در نمونه اشعار ديگر نيز گاه و بي گاه اين طرز نگاه عيان مي گردد. در شعر بالا بي آنكه دخالتي در بيان غرض شده باشد، شاعر حركتي روايي و فراموضوعي به ساخت امروزين جامعه خود مي نمايد، منتها از دريچه اي كاملاً باريك و مرزبندي شده «شلوغي گمراه كننده يك استاديوم»! البته همين شاعر در مواردي ديگر همراه با نوول هاي منظوم خود به ارايه نظر نيز پرداخت است. چنان كه همواره قاطعيت توصيف بر قطعيت بيان و نقطه نظر شاعر نمي چربد. وي گاه به مفهومي عمومي و روزمره، از نگاهي بالاتر نگريسته تا عرصه را براي خلق اثري «اجتماعي» هموار كرده باشد. در ديگر نگاه، شاعري نوپرداز چون هادي خورشاهيان به بيان ملالت هاي تلخ زمانه از نگاهي منظوم پرداخته است: قدم زدن و گذر مدتي ست تكراري ست / سلام ها به نظر مدتي ست تكراري ست / در اتفاق دو برخورد، مرده اي جان داد / و روزنامه، خبر مدتي ست تكراري است / صداي دستفروشي كه سيب قرمز داشت / «براي خانه ببر»! مدتي ست تكراري ست / پرنده باز! همه فال خويش را حفظند! / «بيا و فال بخر»! مدتي ست تكراري ست / و او دوباره خودش را به خودكشي واداشت / نمرد، چون كه خطر مدتي ست تكراري است هادي خورشاهيان نقطه تفاوت اين مورد آخر با اشعار قبيل از اين دست، در حذف قاعده تسلط زمان و گذر از توالي منطقي صحنه ها است كه در نوع خود نگاه توصيفي را جامع و فرانگر مي سازد. اين نمونه هم جزو اختصاصات توصيفي شعر شاهد در بياني نگران كننده از فقدان «ديگرانديشي» در باور اجتماعي امروز است. در شعر شاهدف مباني ارزشي به عنوان خاستگاه اصلي اين چشمه از ادبيات، همواره مورد دقت، پردازش و توجهي جدي است، چنان كه شاعراني از اين مجموعه همواره افق هاي فكري تعهد بار خود را به مسؤوليت شاعرانه شان در قبال اجتماع به اين منظر و موضع معطوف كرده اند. شاعري چون آرزو ولي پور در بيان اهميت تحكيم مواضع ارزشي اجتماعي همواره داراي رقت ها و دقت هاي قابل توجهي مي باشد. در نمونه هاي شعري وي اثرات منحصر به فرد با موضوع و موضع بازگشت به مباني ارزشي ايثار و شهادت، نمود چشمگيري دارد. البته اين طرز نگرش، مسلماً با اصول گرايي بي منطقي كه ساز و كار فرقه اي ارزش گراي افراطي است تفاوتي شايان دارد، بنگريد: چرا بهار دل عده اي زمستان شد؟ / تمام فكر و خيالاتشان غم نان شد؟ / چرا چراغ شهادت به سمت خاموشي ست؟ / زمان زمان شروع تب فراموشي ست؟ / بيت بخ صبج سپيد اميد برگرديم / بيا به مكتب سرخ «شهيد» برگرديم البته اين تمايل به بازگشت، همواره نمود ارزشي و تقديس شهادت را ندارد. در فرازهاي ديگري از اشعار اين شاعر، تمناي رجعتي دوباره به اصل پاك و خالص روان هاي انساني سروده شده است. در نمونه اي، شاعر به صداقت هاي دوران كودكي اشاره دارد تا آنجا كه نهايتاً غرض را برمي آورد: من نمي گويم كه برگرديم ما / كفش هاي كودكي را پا كنيم / حرف من اينست: بايد خويش را / در ميان كودكي پيدا كنيم آرزو ولي پور در واقع شاعر شاهد به ارايه راهكاري براي رها شدن از زشتي هاي دنياي پر نخوت امروز و گريختن به سمت روياهاي خالي از رياي «دنياي كودكي» مي پردازد؛ روياهايي كه در آن باور «ايثار» و مقدم دانستن ديگران بر خود، به راحتي امكان پذير و قابل درك مي باشد. اين را هم مي توان نوعي نگاه نقدگر از منظري تازه به روحيات اجتماعي امروز دانست. در ادامه بنگريد: كاش مي شد مثل آن دوران خوب / باز هم دنياي ما زيبا شود / مثل آن دوران خالي از ريا / «عشق» سرمشق كلاس ما شود و شباهت هاي مضموني از اين دست، در نگاه شاعران ديگر مجموعه شاهد نيز بازتاب داشته است؛ مثلاً سواي پرداخت به واضحيات ادبيات كودكان، مي توان با نگاهي معمول نسبت به اين دنياي شيرين، حقايق دردمندانه اجتماع را با آنان در ميان گذشت بدون آنكه درگير تعلقات زباني كودكان شد. در جايي ديگر، عباس سودايي چنين سروده است: كودكان غريب و معصومم / آخر شب شده كجا هستيد؟ / بازگرديد كوچه ناامن است / دور از خانه تان چرا هستيد؟ / اي غزل هاي بي سر و سامان! / اي كه عمري در انزوا هستيد / «دل شكستن هنر نمي باشد» / دل به دست آوريد، تا هستيد عباس سودايي اما در اين حوزه از نگاه اجتماعي شاعران شاهد، بار ديگر با نگاهي رو به رو مي شويم كه ابعاد نوستالژيك فراموشي ارزش هايي چون «ديگرپنداري» و «ازخودگذشتگي» را در وسعتي جامع و فراگير مي سرايد؛ اصول گرايي قاعده مندي كه از تمام اتهامات دست وپاگير مبرا باشد و با استقلال شجاعاته نسبت به فرآورده هاي دوران باز سياسي، مستقيماً زوال مباني ارزشي چون «ايثار» را به بوته نقد بكشاند. اين زاويه هاي نو و صريح در شعر شاهد البته كمياب نيستند: آنان خدايان خورشيد، اينان خداي زمين ها / اما ببين اي دل من، آنها كجايند و اينها! / اي كاش از ما نپرسند بعد از شهيدان چه كرديد؟ / آخر چه دارد بگويد انبوهي از نقطه چين ها؟ / بيهوده مانديم و مانديم آسوده رفتند و رفتند / اين حلقه را وانهادند آن «ارغواني نگين ها» حميدرضا حامدي زيبايي اين آثار در اختصاصات وزني (رمل و متقارب) وهمراهي آنان با توانايي هاي شاعران درآميختن تكنيك ها و قواعد بيان با هندسه نحوي شعر است. گويي مي توان در شعر شاهد اين صراحت و دقت را معلول واضح و مستقيم دردمندي و عنصر بارز تفكر مداري آنان در نگرش به موضوعات اجتماعي دانست. البته نمي تون از نظر دور داشت كه چاشني شعر انقلاب و جنگ در كنار تحكيم مواضع ارزشي مقدس و والاي ايثار و شهادت، به وادي انتقاد و حتي مقوله «اعتراض» دلسوزانه نيز مجهز بوده و از همان ابتداي ظهور خود با جوشش دروني شاعران رسا و آگاه همواره به اين افق از بازنگري هاي مكتبي نيز توجه داشته است. آنچه شاعراني چون عليرضا قزوه، سيدحسن حسيني ويا قيصر امين پور در ذهن و فضاي ادبيات گشودند، چيزي وراي انتقاد و دور از انكارهاي لجوجانه بود. در شعرآنان لحن صميمانه اعتراض به نحو بارزي خود را به رخ كشيده و بارها داراي اثرات ماندگاري در خاطره مخاطبان شعر انقلاب و جنگ شده است. نمونه هايي چون: آنان كه رفتند / ستاره اي بر پيشاني داشتند / و تو ماندي / تا ستاره ها بر شانه ات سبز شوند عليرضا قزوه در شرايط توصيفي ازحال و هواي نوعي و اجتماعي پس از جنگ، يا در همان زمان جنگ، بيت هايي سروده شد كه در صراحت كلام و نازك نگريف در نوع خود بي نظيرند. با عباراتي چون: بيا به آينه، قرآن، به آب برگرديم / بيا به اسب، به دشنه، ركاب برگرديم / به دستهاي پر از پينه، سفره هاي تهي / به «حرف اول اين انقلاب» برگرديم! مصطفي محدثي خراساني و در ادامه اين شعر ـ كه به نوعي از حدود اعتراض و انتقاد ملايم نيز خارج مي شود و حالتي از قاطعيت در مرزبندي هاي اعتقادي مي گيرد ـ چنين سروده شده است: كنون كه موعظه در كاخ ها نمي گيرد / بيا به سرب، به «سرب مذاب» برگرديم! و نمونه هاي ديگري از اين نوع سرايش و توابع فكري آن را در ميان ديگر شاعران اين برهه از تاريخ ادبيات، بارها و بارها شاهد بوده ايم. در نمونه اي ديگر، ضياء شفيعي با شعري طوفنده تمايزات فاحش آشكار شده در بطن جامعه را گوشزد مي نمايد: حق شما را كاخ هاي رو به رو خورد...! مي بينيم در نمونه هايي كه گذشت، بيشتر مبناي اعتراضات بر دو وجهه معيشتي و ارزشي ايثار اجتماعي استوار شده اند و نمونه هاي بي شماري از اين دست، در خود غناي اين آميختگي معنايي را مي رسانند؛ غنايي كه به تدريج و با مرور زمان از وجه ارزشي خود فاصله گرفت و شاعران دهه هاي بعد به مباني معيشتي بيشتر پرداختند تا مبناي ارزشي انقلاب در اين فرآيند تدريجي رو به آينده اي مسكوت حركت نمايد. در نمونه بعديف اثرات دل نگراني شاعر نسبت به يورش هاي بي امان متهاجمان به ارزش ها كاملاً مشهود و ملموس است. در اين فضاي ذهني عينيت گرا كه با الزامات بومي نيز همراه شده، درآميختگي قدرت بيان و مبناي فكري متعالي شاعر در نوع خود مثال زدني است: ... آخرين حرف يك حكايت بكر / نقشي از ترمه هاي ايراني / نشوي پرپر از تهاج باد / سرو سرسبز را تو مي ماني! / تا كه لبخند را به ياد آرم / صبحدم را زنو شكوفا كن / برده يورش به باغ ها پاييز / بار ديگر نظر به گل ها كن فرانك ابناء رودحله در واقع حركت فكري شاعران شاهد در گريز از مباني معيشتي به سمت و سوي ارزش هاي پايدار و مباني متعالي ايدئولوژي انقلاب، حركتي صريح، واضح و در عين حال نسبتاً موفق است بدون اين كه بخواهند از اهميت موضوع ايثار و روح از خودگذشتگي در بطن جامعه امروز، به آساني بگذرند. در مواردي كه مي آيد، اين چربش مواضع به نوعي آگاهانه بيان شده است: هر شب نگاهم روي بام بي كسي ها / جاي ستاره، تاولت را مي شمارد / مثل يتيمان نان نمي خواهيم، اي كاش / مردي عرب كپسول اكسيژن بيارد! عباس سودايي گويا نجات وارثان نسل جانبازان مظلوم شيميايي و يادگاران زنده حماسه هاي مقدس، از تامين آرامش و رفاه اين نسل بسيار مهم تر و والاتر شمرده مي شود. يا: خوشا به حال همه عاشقان شب بيدار / كه با تمام نداري، به «عشق» خرسندند قباد سوماري كه بي شك منظور شاعر از استخدام واژه عشق را مي توان حدس ديگردوستي عاشقانه اي دانست كه خود ريشه در وارستگي شاعرانه از قيد و بندهاي مادي و فردگرايانه و گريز به دنياي جمعي دارد. البته اينها تمام موارد نيست، بلكه نمونه هاي مختصري است از حال و هواي ايثارگرايي و قداست پردازي هاي ماندگار در روح و روان شاعران اين نسل از ادبيات نوپا، ولي ريشه دار و بي ترديد اين نمونه ها با آنچه در شعر شاعران موج هاي روشنفكري در مقابله با مسايل ارزشي جامعه مي بينيم، داراي تمايزات و تقابلات متنابهي است. گاهي نگاه اجتماعي شاعر از تمام جهش هاي فكري متصور فراتر مي رود و مبحثي جمعي و فراارزشي را مي نماياند؛ در نگاهي وسيع تر و افقي واضح تر. نمونه اين پانوراماهاي حسي را بنگريد: چه قدر براي دلخوشي هاي كوچك / كوچكيم / و براي دردهاي ناگفته / بزرگ! قباد سوماري اما در اين ميان دو ويژگي قابل بحث و بررسي جدي مي باشد؛ نخست، گرايش هاي دروني كه از بيروني ترين منظر ممكن (نگاه اجتماعي صرف) در روحيه برخي اشعار منعكس مي گردد واين فرافكني تصديقي است بر قبول سليقه جمعي درحركتي موهوم و اشارتي به ناگزيري آن تا نهايتاً ختم اين سر وهمي به گريزگاهي تعيين كننده و مبارك بينجامد: ... و ما گداياني خسته / در چهارراه كسالت / كه تنها به شلواري اتو زده / و پيراهني نو / دلخوش مي شويم قباد سوماري و ويژگي دوم در انعكاس مستقيم رويدادهاي اجتماعي بلاواسطه در ذهن و شعر شاعران است ـ كه البته اين مورد متأسفانه در شعر امروز داراي رويكردي چنان قابل اعتنا نبوده است ـ و جاي تأسف بيشتر اينجا است كه ملاك پويايي و توانمندي يك جريان ادبي در حركت آن با موازين ذوقي و وقايع «به روز» يا رويدادهاي متداول جامعه مي باشد. شايد به جز برخي شاعران ـ كه شايد به مقتضاي فعاليت در حزوه ژورناليسم، عملكرد موثري را در اين باب ايفا كرده اند ـ در ديگر شاعران كمتر تمايلات واضحي به اينگونه پردازش هاي آني و با اين سبك و سياق مشاهده شده است. وقايعي مثل رويدادهاي طبيعي و يا تحركات سياسي، جنگ ها و به عنوان مثال «جريان انتفاضه» يا موج فراگير بيماري سارس و ... كه بايد فت يك يا زنقاط ضعف در جريان سازي ادبيات ايثار و شهادت اين است كه تلاش در همراهي با جريانات روزمره در آن مشاهده رضايت بخشي ندارد. در حوزه نگاه فراگير شاعرانه به مواضع و حالات اقشار دردمند جامعه، سودايي داراي باريك بيني ها و رقت هاي حسي جامعي است و در تك تك سروده هايش گونه گوني جوانب اين نقطه اتكاي ظريف را مي توان مشاهده نمود: شب شد، دوباره مادرمان غصه مي خورد / در سفره نيست گرمي نان، غصه مي خورد / اين باغبان به باغ «زبان بسته» آشناست / شايد نياورد به زبان، غصه مي خورد / «موعود» او كسي ست كه ناني بياورد / از دوري «امام زمان» غصه مي خورد / باز است باز، سفره افطاري و سحر / ما فقير در رمضان غصه مي خورد عباس سودايي و مي بينيم كه باز هم گره خوردگي واضحي بين عناصر ايماني و تأمين معيشت، قدرت تأليف شاعر را در نمونه هاي خود به وضوح مي نماياند. همچنين است در موارد زير: همسايه ما سال ها حرف از حرم مي زد / و مرد و از اين قصه فرزندش پريشان است / ديروز مي خواندم شما حج فقيرانيد / امروز دور از دسترس حج فقيران است! / هر كس كه دست و بال او تنگ است، لايق نيست؟ / يا هركه «پولش بيشتر باشد» مسلمان است؟ در خطاب با امام خراسان اين شير يعني عيد دارد مي رسد باز / عيدي كه با يادش دل ما رفته از حال! / آجيل، شريني، بساط سفره، ماهي / خانه تكانيف خرج مهمان، كارت پستال / اينها به جاي خود، ولي يكبار ديگر / زير نگاه كودكانم مي شوم لال / زير نگاه كودكانم... كاش مي شد / يك جفت كفش دست دوم، ژاكت و شال / اما خدا خيرش دهد «ماه محرم» / پيراهني مشكي فق كافي ست امسال! در تلاقي نوروز با ايام ماه محرم رفتي كه شهر ما رفيق ديگران است / غمگين نباش! ياد پاكت جاودان است / تهران براي بي پناهان جان دارد / تهران هميشه جاي «از ما بهتران است» در همراهي و همدلي با كسي كه فداكاري را بر ماندن در تهران ترجيح داد بايد بگويم با تمام شرمساري ها / چيزي نمي فهمند از بوران بهاري ها / ديوار مسجد جاي ثبت يادگاري نيست / اي پيكرت محراب زخم يادگاري ها! / گفتم كنار آمد دلم با دوري از طوفان / گفتي كه «بيزاري تو از دريا كناري ها!» / تو مي روي وزنده مي ماني، نمي ميري / محو تماشاي تو مي مانند جاري ها حوزه فرهنگي ـ اجتماعي شعر شاهد داراي مناسبت هاي ايماني شاخصي است. به عنوان مثال، در مقوله عشق و ايثارگري و چالش هاي امروزين آن مواد و نكات بارزي وجود دارد كه البته استخراج شده اند، اما در رعايت مخلص كلام و حوصله اين مقاله از طرح آنها خودداري مي شود. اميد است در آينده بتوان پژوهش هاي جدي پيرامون ايت افق نوپا و ماندگار در ادبيات انجام داد و به دستاوردهاي خالصي از اين جنبش ادبي كم ادعا، ولي وسيع دست يافت. جماعتي كه دردهاي اجتماع و حديث دردمندي ها را به هيچ عنوان، وجه المعامله خود با، بانيان امور نكرده و درصدد رسيدن به مناصب والاتر از طريق دلسوزي هاي مقدس مآبانه و پرداخت هاي توجه برانگيز و پر طمطراق به واقعيات دردآلود امروز نيز نيستند. هدف شاعران اشراقي شاهد تنها و تنها ايفاي رسالت شاعرانه شان در كشف روشنايي ها و گريز از «من» شخصي تا رسيدن به «من» معي و حتي جهاني است...
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده