سه‌شنبه, ۰۷ فروردين ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۰۶
بي شك، انسان ايثارگر انساني است با ويژگي هاي متعالي. از اين رو، در اين نوشتار هيچ تلاشي نشده كه از كلمه ايثار استفاده كنيم! چرا كه ايثارگر همان انسان متعالي است و انسان متعالي همان است كه از ويژگي هاي معنوي و شخصيتي امام حسين(ع) سهمي را نصيب شده باشد. اين است كه فارغ از اين واژه ها، به بررسي عاشورا و شخصيت رهبر آن بر انسان پرداخته ايم.

بي شك، انسان ايثارگر انساني است با ويژگي هاي متعالي. از اين رو، در اين نوشتار هيچ تلاشي نشده كه از كلمه ايثار استفاده كنيم! چرا كه ايثارگر همان انسان متعالي است و انسان متعالي همان است كه از ويژگي هاي معنوي و شخصيتي امام حسين(ع) سهمي را نصيب شده باشد. اين است كه فارغ از اين واژه ها، به بررسي عاشورا و شخصيت رهبر آن بر انسان پرداخته ايم.
مقدمه
عاشورا واقعه اي است كه نه تنها در تاريخ تشيع، بلكه در تمام تاريخ بشريت، برجسته و ممتاز است. اين واقعه شگرف از ديدگاه هاي گوناگون مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار گرفته است، با اين حال همچنان قابلت بازبيني و بازانديشي و دوباره فهمي دارد. اثر اين واقعه بر ابعاد مختلف انسان و جوامع بشري در تمام سطوح، چه بر مراد و چه بر مريد، قابل شناسايي و حايز اهميت است. شخصيت فردي، شيوه رهبري، خاستگاه و خواستگاه قيام، فرآيند پرورش و تربيت و ... امام حسين(ع) حاوي نكات بسيار مهم و اساسي است كه هر كدام آثاري شگرف بر انسان و جامعه دارد. در اين نوشتار كوشيده ايم به ابعاد وجودي شخصيتي و رفتاري امام حسين(ع) نگاهي دوباره داشته باشيم و واقعه عاشورا را بار ديگر به مرور بنشينيم تا از فراخور آن، تأثير اين واقعه مهم را بر ابعاد وجودي انسان امروز دريابيم. بي شك، انسان ايثارگر انساني است با ويژگي هاي متعالي. اين انسان متعالي، چه او را ايثارگر بناميم و چه با واژه اي ديگر او را خطاب كنيم، به لحاظ ماهيت بزرگواري و بزرگ منشي او، نشانگر همان انسان كامل بودن است. از اين رو، در اين نوشتار هيچ تلاشي نشده كه از كلمه ايثار استفاده كنيم! چرا كه ايثارگر همان انسان متعالي است و انسان متعالي همان است كه از ويژگي هاي معنوي و شخصيتي امام حسين(ع) سهمي را نصيب شده باشد. اين است كه فارغ از اين واژه ها، به بررسي عاشورا و شخصيت رهبر آن بر انسان پرداخته ايم. ديباچه: اخلاص، اخلاص من مي دانم اي خدا مي دانم كه براي عشق زيستن و براي زيبايي و خير مطلق بودن چگونه آدمي را به مطلق مي برد. چگونه اخلاص اين وجود نسبي را، اين موجود حقيقي را كه مجموعه اي از احتياج ها است و ضعف ها و انتظارها و ترس ها؛ مطلق مي كند. در برابر بي شمار جاذبه ها، دعوت ها، ضررها، خطرها، ترس ها، وسوسه ها، توسل ها و تقرب ها و تكيه گاه ها و اميدها و توفيق ها، و شكست ها و شادي ها و غم ها، همه حقير، كه پيرامون وجود ما را احاطه كردند و دمادم ما را بر خود مي لرزانند، و همسان انبوهي از گرگ ها و روباه ها و كركس ها و كرم ها بر مردار وجود ما ريخته اند، با يك خودخواهي عظيم انقلابي كه معجزه ذكر است، و زاده كشف بندگي فروتنانه خويشتن خدايي انسان است، ناگهان عصيان مي كند. عصياني كه با انتخاب تسليم مطلق به حقيقت مطلق فرا مي رسد و از عمق فطرت شعله مي كشد. و سپس با تيغ بودا وار بي نيازي و بي پيوندي و تنهايي مجرد مي شود و آنگاه از بودا هم فراتر مي رود و با دو تازيانه نداشتن و نخواستن همه آن جانوران آدم خوار را از پيرامون انسان بودن خويش مي تاراند. و آنگاه آزاد سبكبال غسل كرده و طاهر پاك و پارسا خود شده و مجرد و رستگار، انسان شده و بي نياز به بلندترين قله رفيع معراج تنهايي مي رسد. زنده ياد دكتر علي شريعتي ضرورت شناختن امام حسين(ع): هدف آن استكه از واقعه اي سخن بگوييم كه نه در اين نوشت و نه نوشت هاي پيشين و پسين، هرگز عظمت آن به طور كامل نمايش داده نشده است. سخن از واقعه اي است كه هر واژه اي را براي معرفي آن جز عاشورا اگر انتخاب كنيم، مي توانيم حق معني اش را به جا آوريم. و در اين ميان گفتن و شناختن سردار و رنگ و جوهري كه عاشورا با آن نگاشته شده ابداً بيهوده نيست. و براي همي خاطر در ابتداي سخن قطعه اي از سخنراني معلم بزرگ جناب دكتر علي شريعتي را نقل كرديم كه شايد بهترين تعريف (چه، اين گفتار نيز حق انسانيت را به طور كلي ادا نكرده) از انسان است. انساني كه همه آفرينش آرزوي وجودش را دارند و اين انسان در وجود حسين، چون ديگر رهروان حقيقت تجلي يافته است. خصوصيات استادان امام حسين(ع): در اين راه ابتدا بايد ديد حسين(ع) در چه فضايي رشد يافته است. حسين بن علي، فرزند علي(ع) بود. وي فرزند كسي بود كه جوانمردي را معنا بخشيده است. علي معجزه داشت، مهر را از ميان شمشير نمايان مي كرد، و بين شك و يقين با ايمان مرزي نصب مي كرد. آيا كسي هست كه قدرتش را مطلقاً در اختيار كسي كه او را سرور خود مي داند قرار دهد؟ علي براي نظر و خواست مردم احترام قايل بود. بيست و پنج سال سكوت، يعني احترام به خواست مردم، مردمي كه با همه بيدارگري هاي او بيدار نمي شدند، و علي كه وظيفه آگاهي بخشيدن خود را به طور كامل ايفا كرده بود، سكوت كرد. و فاصله بين علي مظلوم و ستمديده تا علي واقعي، شخصيتي كه براي نر ديگران احترام قايل بود به همان اندازه است كه بين حسين مظلوم و حسين دلاور است. حسين با اين ديدگاه مانوس بود. علي جوانمرد بود، نمودهاي جوانمردي علي بسيار است. اگر بخواهيم به جوانمردي او اشاره اي كنيم شايد بهترين نمونه كه مربوط به اين بحث نيز باشد، جنگ صفين است و همان فرمان تاريخي كه علي به سپاهيانش با همه قدرتي كه داشتند دستور داد تا آب را به روي سپاه دشمن (معاويه) باز كند. (خداوند علم و شمشير، اثر رودلف ژايگر) علي فردي بود كه به طور يقين در زمان خود فرد بود، كسي كه روح انساني و رسالت انسان بودن خويش را فداي وجاهت خواسته ها نكرد. بسياري بر اين باورند كه اگر علي در شرايطي كه چه از نظر جغرافيايي و چه از نظر نيرو بر دشمن برتري داشت اگر اب را به روي خصم باز نمي كرد مسير تاريخ عوض مي شد. اما علي به جز خواست خدا به چيز ديگري نمي انديشيد. (خداوند علم و شمشير، همان نويسنده) به جز علي كه گويد به پسر كه قاتل من چو اسير توست اكنون به اسير كن مدارا شهريار علي عادل بود، حيسن علي را در بستر مرگ مي ديد كه بيش از هر چز باز در لحظات آخر در انديشه اجرا شدن عدالت است و فرمان مي دهد مبادا از شدت خشم ضربتي فراتر از آنچه قاتلم بر سر من فرود آورد، فرو آوريد. زماني كه لحظات آخر را مي گذراند، بيش از آنكه انتقام چشمانش را از ديدن شرافت انساني بپوشاند، در انديشه اين است كه اين دارو كه براي من آورده شده است، بايد براي قاتل من نيز به همين اندازه باشد! حسين نزد اين استاد درس ها آموخت. حسين در فضايي رشد و پرورش يافته بود كه ابوذر، يار پيامبر و دوست علي را ديده بود. (برگرفته از تاريخ تحولات اجتماعي، مرتضي راوندي) شخصيتي كه وقتي شمشير بر گلوگاهش فشرده مي شد و به او گفتند: حال كه از هر زمان به مرگ نزديك تري چه مي گويي؟ گفت: به خدا قسم اگر من بدانم يك نفس بيشتر با مرگ فاصله ندارم، آن نفس را بيهوده خرج نخواهم كرد و آن را در راه گفتن حقيقتي كه از زبان دوست و استاد خودم محمد شنيده ام بر خواهم آورد. (برگرفته از سخنراني دكتر علي شريعتي، شيعه يك حزب كامل) آيا واعه عاشورا با امام حسين(ع) آغاز و با شهادت او پايان يافت؟ آري حسين اساتيدي داشت. واقعه عاشورا تنها يك روز و پنجاه روز نبود. حتي يك سال و يك قرن و چند قرن نيز نبود. گويي هدفي بود كه سالها پيش و پس آن روز دنبال شد. امتداد جرياني بود كه همه آزادگان جهان از پيش به آن در حد توان خود دامن زده بودند. مي توان گفت هر مصلحي و هر مبارزي يك جلوه از شخصيتي است كه ما آن را در رف حسين مي شناسيم. با اين ديد، عاشورا را حصار و بند حوادث مادي كه طبيعتاً با تغيير عصر محكوم به تغيير به صورت يك حقيقت ويتريني هستند رها كرده و به آن شكل و ماهيتي معنوي مي دهيم، كه در هر عصر و زماني قابل لمس است. براي مثال، اگر واقعه عاشورا را در نوع اسلحه مبارزان آن گم كنيم (يعني با بازگو كردن بيش از اندازه وقايع حاشيه اي مادي آن حقايق معنوي آن را در حواشي گم كنيم)، طبيعي است كه پس از مدتي تنها به شكل يك تجربه براي بشريت درخواهد آمد، كه هرگز تكرار نخواهد شد! و امكان تكرار واقعه اي شبيه به آن نيست! اما اگر عاشورا را نوعي عكس العمل نسبت به يك عمل بدانيم، بنا بر اين فرمولي در دست داريم كه مي توان وقايع مختلف را در آن جايگزين كرد. بگوييم عاشورا اعتراضي بوده در مقابل يك ستمگري، كه بسته به آداب و رسوم و وسايل آن زمان شكل گرفته، شكل جنگ ها پهلواني بوده، نوع اسلحه ها سلاح سرد بود و ... اينجا ما ابتدا گفتيم كه عكس العملي صورت گرفته در مقابل عملي با وسايلي، يعني نفس عمل را مبنا قرار داديم و شكل اجراي آن را در كنار آن! و نه بلعكس. عاشورا تابلويي است از تعالي روح بشري كه براي هد خود كه ماورايي هم هست بيش از جان خود ارزش قايل است. بنابراين ما تابلويي داريم كه مي توانيم در آن هر تصويري به كار ببريم. تنها الزام تشكيل اين تابلو، تعالي انساني كساني است كه بايد آن تابلو را شكل دهند. پس مي توان گفت كه عاشورا، يك مسير متعالي است كه از پيش روي خطي ترسيم شده، و هر آزاده اي در مسير آن گام نهاده و مي نهد و خواهد نهاد، چرا كه اين مسير هنوز به سر منزل خود نرسيده است، چرا كه آن عمل يعني ظلم كه حسين در برابر آن عكس العملي نشان داد، هنوز وجود دارد. آيا روح انقلابي امام حسين(ع) در عاشورا پديد آمد؟ متاسفانه اذهان هميشه به سمت يك واقعه گزيده در طول زندگي ها هستند، در حالي كه به طور يقين تولد و رشد يك روح انقلابي است، روحي است كه بتواند تابلو عاشورا را بر دفتر تاريخ ثبت كند؛ بي شك در زماني دورتر و قبل تر از آن واقعه شكل گرفته و عاشورا نقطه نهايي و تعالي جنبش و تحرك اين روح است، و نه فقط آغازين! لحظه لحظه رشد و نمو اين روح مي تواند پندهايي را به مخاطب ارايه كند. چه، معمولاً مقصودهاي اصلي و نهايي خيلي سهل و آسان به دست نمي آيند، و بايد جستجويي انجام داد تا به آنها دست يافت. صحنه روز عاشورا تقريباً به طرق مختلف و به طور كامل، حال متناسب با سطح درك مخاطبين در زمان هاي مختلف گفته شده است، اما دريغا كه بايد زندگي اين مرد ارماني را لحظه به لحظه جستجو كرد تا به راز آفرينش عاشورا پي برد. بايد ديد حركت و جنبش اين روح بزرگ انقلابي و اين عقيده راسخ و ايمان قلبي به هدف و صاحب هدف از كجا آغاز شده و به كجا رسيده و البته به كجا خواهد رسيد. اين فرآيند حجيم تر و گران تر از آن است كه در بضاعت اين نوشتار باشد. در حد اشاره بايد گفت اين حسين بود كه در كودكي ابوذر را عمو خطاب مي كند و مي گويد: از خدا مقاومت و ياري بخواه، و از اينكه حرص بر تو غالب شود ـ كه بدبخت مي شوي ـ بر خدا پناه ببر و از جزع بترس. عمو جان! توصيه من به تو اين است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلم ها اظهار جزع و ناتواني كني. (حماسه حسيني، جلد اول، به قلم استاد شهيد مطهري) مي بينيم كه روح انقلابي حسين تنها در روزهاي پيش از عاشورا نمايان نشده است. يك تاثير روي دو قشر متفاوت از دو ديدگاه متفاوت: اين حسين كيست كه عالم همه ديوانه اوست اين چه شمعي ست كه جان ها همه پروانه اوست محتشم كاشاني چرا عالم ديوان حسين هستند؟ و عالم چيست و كيست؟ همانطور كه استاد شهيد مرحوم مطهري مي فرمايند صحنه عاشورا داراي دو صفحه است، يك صفحه سپيد متعلق به بزرگواري حسين و يك صفحه سياه متعلق به جنايت و پستي خصم حسين. اين عالم ديوانه نيز دو صفحه دارد: يك صفحه كه از نظر كمي از عالم دوم بزرگ تر و حجيم تر است. اين صفحه، ديوانه جنايات خصم حسين است، ديوانه ظلمي است كه به حسين روا شده، و براي رثاي حسين دويانه شدند. يك عالم نيز كه اندازه آن از نظر كمي كمتر از عالم اول است، اما از نظر كيفي توانايي شايد چندين برابر عالم اول را دارد. اين عالم ديوانه بزرگواري هاي حسين است، نه تنها در انديشه حماسه حسين است، بلكه به زواياي ديگر اين شخصيت نيز مي انديشد، و از فرط بزرگي وجود، مورد انديشه مجنون مي شود (مجنون و نه ديوانه، ديوانه از دو بخش ديو + آنه تشكيل شده، آنه همان خانه است و ديو همان ديو. اين دو در كنار هم به كسي اطلاق مي شود كه ديو و نيروي بدي در وجود او خانه كرده، و براساس اعتقاد قُدما به كسي گفته مي شد كه جن زده شده باشد). تاثير يكسان بر دو ديدگاه كاملاً متفاوت يكي از نشانه هاي همه گير بودن واقعه عاشورا است، چرا كه از هر ديدگاه كه بنگريم واقعه عاشورا قابليت تاثيرگذاري بالايي دارد. آنچه مهم است اين است كه با توجه به شرايط موجود كدام يك از اين ديدگاه ها بايد بيشتر مورد توجه قرار گيرد. در شرايطي كه تمام جامعه به دنبال يك مكتب هستند كه در عين معنوي بودن قابليت عملي و مادي نيز داشته باشد. مكتب عاشورا كه داراين اين دو خاصيت است بسيار كارآيي و فرصت خوبي به دست صاحبان انديشه داده كه آن را به همه معرفي كنند. در اين زمان بايد حاشيه هاي تحريف شده را از واقعيت و نفس عاشورا جدا كرد اين اصل و هدف و نفس واقعه عاشورا را به طرز صحيحي ارايه داد، به طوري كه آن را محدود به يك مكتب خاص نكرد. فردي كه نه شيعه است و نه سُني و نه مسلمان و اصلاً به مذهب خاصي پايبندي ندارد، مي تواند همان ميزان تأثيري را از عاشورا دريافت كند كه يك شيعه مسلمان مي كند، اما هر كدام از اين دو فرد به فراخور اعتقاد و راه و هدفي كه دارند از عاشورا متأثر مي شوند. و اين كه عاشورا به همه افراد جامعه به صورت حقيقي و واقعي ارايه شود، نه تنها بي حرمتي و خيانت به عاشورا نيست، بلكه بزرگترين خدمت به عاشورا است. عاشورا با آن عظمت و بزرگي كه امام حسين(ع) جان خود را در راه آن قرباني مي كند از نظر من فراتر و بزرگ تر از آن بايد باشد كه در يك قاب محدود قرار گيرد، مختص به يك نژاد و يك ملت و يك عقيده خاص باشد. بي شك، مكتب عاشورا مكتبي بوده كه مي بايست در تمام جهان معرفي مي شده كه اين چنين از جان گذشتگي اي آن هم از سوي افرادي كه بودن هر كدام مايه راهنمايي و نجات تمام جاعه هم عصر خود بوده، براي آن انجام شده است. از نظر من بزرگ ترين خيانت به مكتب عاشورا محدود كردن آن در مذهب و مرام و ملت و جامعه خاصي است. ضرورت بي پاسخ نگذاشتن چراها: همانطور كه مي دانيم انسان آگاه و يا در آستانه آگاهي، هميشه در شك به سر مي برد و در نديشه پاسخ گفتن به چرا؟ محمد(ص) به بت ها شك كرد، به دنبال چراي خود بود و آن را در نظام جهان هستي كه به منشأ خود يعني حضرت باري تعالي ختم مي شد يافت. شك پايه يقين است، (هر يقين اكتسابي ـ يعني جز يقين هاي قلبي و الهي ـ از شكي پديدار مي شود، اما لزوماً هر شكي پايه يقين نيست!) علي(ع) به عظمت پروردگار مي انديشيد، چراهاي بسياري طرح مي كرد، و هر بار كه پاسخ چراهاي خود را مي يافت ايمانش صد چندان مي شد و ارجحيت علي(ع) نسبت به زاهدان زمان خودش شايد يكي به اين دليل باشد! انسان آگاه كه گفتيم جزو عالم دوم است (اشاره به بخش يك تأثير در دو قشر متفاوت) نيز با بازبيني واقعه عاشورا نزد خود چراهايي طرح مي كند. حسين مي گويد:به خدا قسم كه اينها مرا خواهند كشت، و به خدا قسم كه با كشته شدن من اوضاع اينها زير و رو خواهد شد! (حماسه حسيني) فرد بازبيني كننده با خود خواهد انيشيد، چرا حسين كه مي داند كشته خواهد شد، تن به مرگ مي دهد، چرا نمي ماند تا جامعه خود را هدايت كند؟ فرد عادي در زمان حسين نمي توانست به اين سوال پاسخي بدهد، اما امروز همان فرد عادي مي بيند كه ديدگاه حسين كلان تر از پنجاه سال و يك سده بوده! اينجا فرد بايد شك كند: آيا حسين (ع) دست به يك خودكشي زد؟ آيا حسين(ع) در اين خودكشي صوري چيزي مي ديده كه افراد ديگر آن را نمي ديدند؟ امام حسين(ع) و انديشه هاي كلان: بله، حسين(ع) فراتر از راهنمايي و ارشاد يك جامعه خاص كوچك محدود به مرزهاي جغرافيايي آن زمان مي انديشيده است. برخلاف آنچه كه حادثه هاي تاريخي معمولاً در زمان خودشان تأثيرگذارتر هستند، عاشورا بعدها تأثيرگذاري بيشتري يافت، چنان كه اگر امروز همان ابن عباس و ابن حنفيه كه حسين را از رفتن به جنگي كه خودكشي محسوب مي شد باز مي داشتند اگر امروز مي بودند مي ديدند حسين(ع) چرا دست به آن جنگ زد! اما اين كه عاشورا بعدها تأثير بالايي روي مطالعه كنندگانش گذاشته و مي گذارد به اين معني نيست كه در زمان خود تأثيري نداشته، بلكه كسي كه نه مسلمان و نه شيعه، بلكه هر كسي كه تنها ذره اي از انسانيت بود برده باشد و به شرف انسانيت خود واقف باشد اگر پاسخ حسين را كه گفت: به من مي گوييد نرو، ولي خواهم رفت. مي گوييد كشته مي شوم؛ مگر مردن براي يك جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد... اما براي آن كس كه براي اعتلاي كلمه حق و در راه حق كشته مي شود كه ننگ نيست چرا كه در راهي قدم برمي دارد كه صالحين و شايستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. (حماسه حسيني) خود حسين(ع) گويي مي داند كه در آينده عاشورا چه تأثيري خواهد گذاشت و باز در ادامه مي گويد: از اين دو يكي بيشتر نيست، يا كشته مي شوم يا مي مانم، و اگر كشته شدم احدي در دنيا مرا ملامت نخواهد كرد، اگر بداند كه من در چه راهي رفتم. (همان ماخذ) اين سخنان، اين آرا و نظرات نسبت به زندگي و راه زيستن، گويي بر طبق يك تابلو حقيقي هرگاه كه انسانيت در جامعه اي از مسير اصلي خود خارج مي شود هميشه پابرجاست و توسط انساني خاص و برگزيده نسبت به افراد ديگر جامعه ادا مي شود. بازشناسي فضاي اجتماعي عصر امام حسين(ع) و شناخت برخوردهاي آن حضرت: اينها نظرات و آراي حسين(ع) است. اما حسين(ع) چرا اينگونه مي انديشيد؟ اين تفاوت نسبت به جامعه اش از كجا ناشي مي شد؟ در جامعه اي كه كسي جرأت نداشت حتي نام پدر وي را ببرد! در جامعه اي كه كسي جرأت نداشت بر عليه شخصي كه خود را خليفه مسلمين مي دانست و با تول به زر و زور، حق گويان را به بدترين وجه سركوب مي كرد سخن بگويد (برگرفته از حماسه حسيني)، شخصي با نام حسين فرزند علي(ع) چگونه توانست بگويد: مردم كوفه! آن ناكس، پسر ناكس، آن زنا زاده پسر زنا زاده، امير شما، فرمانده كل شما، آن كسي كه شما، آن كسي كه شما به فرمان او آمده ايد، به من گفته است كه از اين دو كار يكي را انتخاب كن: يا شمشير يا تن به ذلت دادن. آيا من تن به ذلت بدهم؟ هيهات كه ما زير بار ذلت برويم! ما تن خودمان را در جلوي شمشيرها قرار مي دهيم، ولي روح خودمان را در جلوي شمشير ذلت هرگز فرو نمي آوريم. خداي من كه در راه رضاي او قدم برمي دارم راضي نيست و مي گويد نكن، پيغمبر كه وابسته به مكتب او هستم مي گويد نكن، آن دامن هايي كه من در آنها بزرگ شده ام، دان علي كه روي زانوي او نشسته ام، به من مي گويد نكن. (همان ماخذ) علي(ع) بود كه مي فرمود، گناه مظلومي كه در برابر ظلم سكوت كند از ظالم كمتر نيست. (نهج البلاغه) و هم علي بود كه مي فرمود: سنگ را از همانجا كه دشن پرت كرده بازگردانيد، كه شر را جز شر پاسخي نيست. (حكايت نهج البلاغه) اينها گفته هاي بزرگ ترين استاد حسين(ع) است، يعني روحيه تدافعي و نه تهاجمي يا مظلوم وار، بر خلاف مسيح(ع) كه مي فرمايد: ... اما من مي گويم كه اگر كسي به تو زور گويد، با او مقاومت نكن؛ حتي اگر به گونه راست تو سيلي زد، گونه ديگرت را نيز پيش ببر تا به آن نيز سيلي بزند! (بخش احكام تورات انجيل متي) مراحل يك تجاوز و يك دفاع (حسين(ع) بيش از يك مظلوم و ييك مدافع!): در هر دفاع سه مرحله نبرد وجود دارد، اول متهاجم به طرف خود ظلم مي كند، و كسي كه به او ظلم شده مظلوم واقع مي شود، تا بدين جا حسين(ع) كه به آرمان ها، ايده آل ها و حقايقي كه در وجود خود داشتحمله شده بود مظلوم واقع شد، اما مرحله دومي نيز هست و آن مرحله اي كه ديگر مظلوم، مظلوم نيست، جلوه زيباتري مي يابد و البته جلوه ژرف تريف نيازمند ترحم نيست، از ضعف مي نالد، براي بازگرداندن حق خود بپا مي خيزد، در اين زمان وي يك مدافع است و حسين مدافع حقايقي بود كه در دل و در نهاد خويش داشت، مدافع آن چيزي بود كه استادان خويش دريافته بودند، مدافع حق هايي بود كه محترم شناخته نشده بودند. اين صفحه و اين جلوه رنگي نو دارد، نه رنگ سياه مرثيه و غم، بلكه رنگ شادي، رنگي كه در آن فردي بر عليه ظلم قيام مي كند، اين چهره از عاشورا قابيت آن را دارا است كه در آن نه مراسم عزاداري كه مراسم بزرگداشت برگزار شود! در مرحله سوم كه نتيجه جنگ باشد باز حسين پيروز است. همانطور كه عرض كردم، وقتي مكتب عاشورا بعدها تأثيرگذارتر مي شود به همان شكل نتيجه اصلي جنگ عاشورا نيز بعداً مشخص شد، پيروزي يزد در كربلا يك پيروزي صوري و عادي بود، مثل سركوب قيام ابوذر (تاريخ تحولات اجتماعي مرتضي راوندي)، اما پيامد و تأثير عاشورا بعدها يك جنگ و شكست و پيروزي عادي نبوده، چنان كه نياز به ذكر نيست و تأثير آن كاملاً مشهود است. تعريفي از آزادگي متناسب با شأن امام حسين(ع): حسين(ع) يك آزاده بود، آزاد مرد بود، اما آيا تنها بازگو كردن و ذكر اين القاب كافي است؟ يا بايد بتوان آن را اثبات كرد؟ براي اثبات اين امر بايد ديد ابتدا ما از آزادي چه تعريفي داريم؟ ما وقتي سخن از برخوردها و رفتارهاي امام حسين(ع) به ميان مي آوريم پرواضح است كه بايد با وزنه فرا منطقي آنها را بسنجيم، چرا كه اگر با منطق عادي ابن عباس ها رفتارهاي حسين(ع) را ببينيم، به همان نتيجه نيز خواهيم رسيد، و مي گوييم حسين(ع) دست به خودكشي زده است! پس بنا بر اين نبايد از منطق هاي عادي استفاده كرد. يك تعريف عرفاني براي آزادي: شمس تبريزي براي آزادي تعريفي عرفاني، كوتاه و در عين كوتاهي، بسيار گويا و شفاف ارايه داده و در خط سوم مي فرمايد: آزادي در بي آرزويي است! حسين(ع) فتارهاي او، آرا و نظرات او، منطق هاي او و هر چه كه از او سراغ داريد، در اين عبارت بالا بگذاريد و ببينيد تا چه حد نزديك به مفهوم اصلي اين عبارت است! حسين آيا آرزويي داشت؟ خلافت، زر، قدرت، كاخ و خدم وحشم، اعتبار، پيروزي در برابر يك سپاه جاني؟ نه نه... حسين يا داشت، يا نمي خواست! مگر پدر حسين علي(ع) نبود كه با در دست داشتن خلافت لب به نان گندم نمي زد؟ حسين هيچ آرزويي نداشت جز اجرا شدن مشيت الهي، هدف خلقت كه همانا ارزش بخشيدن به شخصيت و حقيقت انساني انسان است، بها دادن به روح انساني انسان. اما اينجا باز حسين يك آرزو دارد، پس آزاده نيست؟ بايد گفت آرزوي اجرا شدن مشيت الهي از جنس آرزوهاي زميني نيست! اگر بخواهيم بگوييم اجرا شدن مشيت الهي، لقا الله و ... آرزوهاي از اين دست كه همه ماورايي هستند آرزو محسوب مي شوند در مقام رد آزادگي پس هيچ كس تا حال آزاده نبوده! چرا كه حتي وارسته ترين انسان ها نيز آرزوي لقا الله دارند! يكي از عوامل برتري معنوي حسين(ع) و حسينيان نسبت به يزيد و يزيديان: انساني كه اگر نيمي از وجود او مادي است (از خون بسته يا گل آفريده شده) در مقابل نيمي ديگر الهي است (روحي كه خداوند در جان او مي دمد)، و تعالي بشري به نام حسين(ع) آنجا بود كه به يكي از اين دو كه هر دو نقيض ديگري هستند، جلوه برتري مي دهد، يعني روح انساني، وديعه الهي خويش را، گذشتن از جان را، حقيقت دوستي را، ظلم ستيزي را به آنچه بسته به عادت زندگي دوستي است ارجح مي كند. برخلاف يزيد كه دنيا دوستي، لذت هاي فاني، قدرت طلبي، ظلم كردن را به ديگري ارجح كرده است! توازن خير و شر در دنيا: به هر جاي جهان نگاه كنيم، نمي توانيم يكسره خير مطلق ببينيم (مدينه فاضله)، و نمي توانيم يكسره شر مطلق ببينيم! گويي طبيعت و نظام جهان به شكلي است كه در كنار هر گلي، خاري هست و در كنار هر خاري گل. اين دو بايد باشند تا سبب درك همديگر شوند. در زماني كه نيكي هست تا زشتي پليدي درك شود، پليدي نيز هست تا خيرخواهي نيكي درك شود. اما در اين ميان لزوماً هر دو نقيض (نيكي و بدي) به يك اندازه نيستند. گاه نيكي در مكاني فرار از پليدي قرار مي گيرد و گاه بالعكس. آنجا كه نيكي را بيشتر مي بينيم، مي گوييم اين محل، اين فضا، اين اجتماع خوب است. اما هرگز نمي توانيم بگوييم به طور مطلق خوب است! وقتي يك بيننده بي طرف به صحنه عاشورا بنگرد، پليدي ها و جنايت پيشگي هاي جامعه و لشكر يزيديان را ببيند، كه اساس و پايه هاي حكومت آن بر زور و دروغ استوار است، و مايه بقاي آن ظلم به مظلومان، خواهد گفت چه موجودي است انساني كه خود را مسلمان و خليفه مسلمين مي داند! (حال اگر شخص را در حالتي بدتر فرض كنيم كه تمايلي قلبي نيز دارد كه به طريقي اين مكتب الهي را به بدي تصوير كند، بي شك اين انسان حقيقت جو نيست ـ محقق نيست ـ پس با به دست آوردن اولين بهانه دست به نقد مغروضانه مكتب مذكور خواهد زد!) در اينجا شخصيتي چون حسين توازن را برقرار مي كند، امكان مقايسه را فراهم مي كند. فرد زماني كه وجودي استثنايي چون حسين(ع) را ببيند كه يكسره خير مطلق است و در مقابل وجودي پليد و ظالم، اينجاست كه مي تواند مقايسه اي كند و حقيقت اسلام را دريابد. اگر حسين(ع) در آن زمان قيامي به آن شكل انجام نمي داد نمي توانيم بگوييم حال به سر مكتب جد او رسول الله(ص) چه آمده بود، اما بي شك بسياري از قضاوت ها در زمان خود وي، درست برعكس آنچه حقيقت بود انجام مي گرفت! تسليم مطلق يك سردار تنها و تنها در برابر ولي مطلق جهان و نه غير از او: حسين(ع) در شب عاشورا به خوبي مي دانست كه فردا او و يارانش دچار يك شكست صوري خواهند شد، اما به تعبير شهيد مطهري لب به شكايت نگشود! «والله لا اعطيكم بيدي اعطاءالذليل و لا افرالعبيد» به خدا قسم كه من نه دست ذلت به شما مي دهم و نه مثل بردگان فرار مي كنم؛ مردانه مقاومت مي كنم تا كشته شوم. از سوي ديگر حسين(ع) يك عبارت را به طرق مختلف در صحنه عاشورا تكرار مي كرده است، هر بار كه از صحنه نبرد به نزديك خيمه ها مي امد براي اينكه اهل بيت ايشان كه در خيمه ها بودند، بدانند كه هنوز حسين(ع) با تمام وجود و مردانگي در حال دفاع از آنان و حيثيت عقيده اش است با صداي بلند فرياد بر مي آورده و اين عبارت را فرياد مي كرد: «لا حول ولا قوه الا بالله العلي العظيم» ترجمه تحت اللفظي اين عبارت در اينجا لطف چنداني ندارد، بهتر است به تفسير اين عبارت كه نه تنها امام حسين(ع) بلكه تمام انسان هاي حق طلب و مؤمن ماورايي بدان ارادت خاصي داشتند و به اشكال مختلف آن را ذكر مي كردند، از زبان پدر حسين(ع) و علي بن ابي طالب، بپردازيم: ما برابر خدا مالك چيزي نيستيم، و مالك چيزي نمي شويم جز آنكه او به ما بخشيده است، پس چون خدا چيزي به ما ببخشد كه خود سزاوارتر است، وظايفي نيز به عهده ما گذاشته، و چون آن را از ما گرفت، تكليف خود را از ما برداشته است. (حكمت 404 نهج البلاغه) باز هم همان چراي اول. تنها بازگو كردن كافي نيست، بايد حداقل يك جواب داشت! البته پاسخ به وقايعي با اين عظمت و بزرگي و حساسيت، كار آساني نيست و هرگز جواب ها قطعي نيستند! اما مي توان گفت كه حسين(ع) به طور يقين به جايي فراتر از ايمان رسيده بودند. آنجا كه مي گوييم فراتر از ايمان يقين داريم، اما وقتي بخواهيم مكان آن را تعيين كنيم يقين نداريم! آيا عرفان پاسخ گو خواهد بود؟ شرح عقايد طايفه اي در اينجا خالي از لطف نيست! طايفه اي عارفان بودند به نام خطاپوشان، كه حافظ نيز در يكي از اشعارش از آنها ياد كرده: پير ما گفت خطا بر قلم سنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد حافظ طايفه خطاپوشان كساني بودند كه اعتقاد داشتند كه در خلق كونين خطايي رخ نداد. و آنچه ما در سرنوشت موجودات، خطا مي پنداريم، زاييده ذهن ما بوده و چيزي غير از صلاح و ثواب نمي باشد، با اين توضيح كه حكمت آن را فقط پروردگار مي داند و لاغير. شعار اين طايفه «الخير في ما وقع» (در هر حادثه اي خيري وجود دارد) بوده است. در نظر خطاپوشان بدبختي و خوش بختي هر دو خير مطلق اند و حتماً حكمتي دارد. (جلال لاهيجي) با اين منطق پسر معاويه يا شمر و ... همه به خواست خدا ذليل شدند. اين كه آنها جنايت مي كنند به اين معني نيست كه خود آنها مي خواهند، چرا كه اصلا قادر به خلق جنايت نيستند، تنها به اين جنايت نما و شمايي مي دهند تا شايد به خواست پروردگار نمودي از زشتي و پستي عمل براي ديگران بشود! با اين نوع طرز تفكر، ما خواهيم ديد اندكي از زشتي كردار و جنايت پيشگي دشمنان حسين كاسته خواهد شد، اما در مقابل به بزرگي و عظمت خداي حسين(ع) افزوده خواهد شد. اين كه ما بگوييم دشمنان حسين به خواست خود جنايات عاشورا را مرتكب شدند، نه تنها آنها را خار نكرديم، بلكه راهي در پيش گرفتيم كه يك نيروي اسطوره شكل، شر ساخته ايم! يعني همان تحريف كه معمولاً در آيين ها پديدار مي شود. ما در اين حالت براي نيروي شر قدرتي مجزا فرض مي كنيم و اين ابداً درست نيست، يعني در تئوري ما به يك خدا ايمان داريم، اما در عمل و آنچه در ذهن مخاطب نمود پيدا مي كند، خدايي از شرارت ساخته ايم و مقابل حسين(ع) قرار داديم! در صورتي كه اصل توحيد ما را از اين اعتقاد بر حذر مي دارد. امر به معروف و نهي از منكر در رفتار امام حسين(ع): اگر با منطق خطاپوشي جلو برويم، دليل بسياري از سخنان امام حسين(ع) را در واقعه عاشورا قبل و خود عاشورا، خواهيم دانست، اما باز سوالي طرح مي شود! كه چرا باز حسين(ع) در لحظات آخر نيز از ارشاد و راهنمايي لشكر خصم دست نمي كشيد؟ مگر جنايت پيشگاني كه قصد قتل او و حقيقتي كه او در دل دارد را كرده اند به خواست و مشيت الهي دست به اين عمل شنيع نزده اند؟ پس ارشاد و راهنمايي آنان حتي در لحظات آخر چه سودي خواهد داشت؟ گليم بخت كسي را كه بافتند سياه به آب زمزم و كوثر سفيد نتوان كرد حافظ بياييد بينديشيم كه اگر حسين(ع) دست به ارشاد و خيرخواهي براي حتي قاتلان خود نمي زد، آيا ما امروز اين قدر در ژرفاي بزرگواري او غرق مي شديم؟ آيا ما امروز اين همه سوال براي رسيدن به ايمان متعالي داشتيم؟ اتفاقاً اين يكي از همان مطالبي است كه چرا عاشورا در اسلام روحي دوباره دميد! بالاخره در ميان آن ظلمت شب بايد نوري از سپيدي برق مي زد، نوري نه عادي و زاهدانه، كه فراتر از معاني عادي، تا نشانگر عظمت مخلوق پروردگار را بنماياند؟ و آن نور حسين(ع) بود. وجودي يكسره خير و بي ضعف ، وجودي كه بتواند ذهن آن همه ناباور را به تكاپو وادارد، وجودي كه بتواند از بزرگي روح و خاص بودن رفتار و عقيده انگشت حيرت به دهان ديگران بياورد. و در پي اين حيرت علت جويي را باز در اذهان مرده زنده كند، و نتيجه فكر آنها چيزي است كه امروز مي بينيم. اسلام حقيقي با همه مشكلات و كژفهمي ها براي محققي كه به دنبال حقيقت است؛ هنوز پا برجاست. حسيني كه از پدر و استاد خويش آموخته بود: «هر فريب خورده اي را نمي توان سرزنش كرد» آيا مي تواند در لحظه مرگ خيرخواهي براي نوع بشر را فراموش كند؟ اين خاصيت اخلاقي هر مصلحي است، گويي رفتاري است آشنا براي هر فرد برگزيده اي. مگر مسيح(ع) بر روي صليب براي شكنجه گران خود از خداوند طلب بخشش نمي كرد؟ امام حسين(ع) از مسيح نيز گام فراتر نهاده، مصايب مسيح به صورت فردي بر آن حضرت وارد شد، حال اينكه مصيبت بر حسين(ع) و عزيزترين كسانش وارد شده بود. قصد در اين نوشتار ابداً مقايسه اين هر دو شخصيت ماورايي و خيرخواه نوع بشر نيست. تنها غرض اشاره به خويشاوندي تمام اولياالله با هم است. تا اين حد بزرگواري، به طور يقين با ايمان عادي كه اهل زهد دارند قابل توجيه نيست. به طور حتم اين مرد كه تا اين حد بزرگواري از خود نشان داده به جايي فراتر از ايمان رسيده است و آنجا جايي است نزديك به عرفان، اين كه مي گوييم نزديك به عرفان، چرا كه اين عرفان هم نيست. انتخاب برخورد از سوي امام حسين(ع) در مقابل ستمگر: در كتابي با عنوان «از ماست كه بر ماست» (نوشته استاد حسن نراقي) نويسنده، مثالي زيبا و گويا كه در عين سادگي داراي معنايي ژرف است از فرآيند يك ستمگري دارد. چنين فرض كنيم كه شخصي ظالم سيلي به صورت شخصي مظلوم مي زند! شخصي كه مظلوم واقع شده سه راه مقابل خود دارد: اول اينكه همانجا پاسخ ظالم را بدهد و انديشه تبعات آن را نيز نكند و به قول معروف بي گدار به آب بزند! دوم اينكه توان آن را نداشته باشد، پس شكيبايي كند تا آن زمان كه بتواند پاسخي در خور وي (فرد ستمگر) به او بدهد. سوم اينكه سكوت كند، چنان كه به فرد ظالم با سكوتش بفهماند كه من ضعيفم، و اينكه تو سيلي به صورت من بزني به خاطر ضعف من و قدرت تو، حق توست! پرواضح است كه در انتخاب سوم فرد ستمديده نه تنها پاسخي به ظالم نداده و نتوانسته از ظلم هاي آينده پيشگيري كند، بلكه قدرتي مضاعف نيز به ستمگر بخشيده، وي را به ستم كردن عادت داده است، و اگر بخواهيم كلي و گويا بگوييم، شخص مظلوم در ذهن خود، اطرافيان خود و شخص ستمگر از ستمگر يك اسطوره ساخته است. يك قهرمان اما نه قهرمان خير، بلكه قهرمان شر! اين يك مثال بسيار ساده و ابتدايي از مسير يك ستمگري است. به حسين(ع) نيز ستمي روا شده بود و حسين(ع) تن به راه سوم ابداً نداد، يعني سكوت. امام حسين(ع) به خوبي تبعات سكوت در آن زمان را مي دانست. با بازنگري در شرايط اجتماعي و سياسي معاصر آن حضرت درمي يابيم در صورت سكوت آن حضرت، يزيد به صورتي اسطوره اي درمي آمد كه با تبليغات عوام فريب در بين مردم عادي خليفه مسلمين، و در بين خردمندان و به اصطلاح امروز روشنفكران، به صورت اسطوره اي خوفناك كه هيچ كس را ياراي مبارزه با او نيست درمي آمد! حسين(ع) برخورد جالبي كرد كه در عين صداقت از سياستي عميق نيز برخوردار بود، و جان و تمام زندگي مادي را در اين راه فدا كرد! شايد در نظر اول برخورد امام حسين(ع) نظير برخورد اول به نظر برسد، اما اينطور نبود! حسين(ع) جان را از دست داد، بهترين ياران را از دست داد، خانواده خود را براي مدت نسبتاً طولاني آواره ساخت. اما چيزي به دست آورد و نه او كه جامعه او به دست آورد كه برتر از همه اينها بود، و آن شكستن يك بغض، درست است حسين(ع) خنجري در قلب و جان پسر معاويه و همدستانش فرو نكرد! اما به خوبي شخصيت و ديو واهي آنها را نزد مردم در هم شكست. در فضا و جامعه اي كه كسي حتي حق بازگو كردن يك حديث از علي(ع) و امام حسن(ع) را ندارد، آيا اين يك معجزه نبود كه فردي برخيزد و خليفه مسلمين را زنا زاده معرفي كند؟ كسي را اين گونه خار و حقير كند كه خود را امام تمام مسلمين جهان مي داند! امام حسين(ع) در چه جامعه اي عاشورا را پديد آورد؟ جامعه اي را تصور كنيم، روشنفكران در اين اندوه و يأس غرق شدند كه ديگر كسي نيست كه بتواند در برابر اسلام نگاري هاي فردي دروغگو بايستد. سياست اشخاصي كه اينك صاحب زر و زور هستند اين است كه نه تنها جنايت پيشگي خود را مخفي نكنند، بلكه زمزمه هاي خوف آور آن را به طور غيرمستقيم در بين مردم رواج دهند، مردم مي دانند كه دستگاه حكومت پسر معاويه مخالفان را شكنجه مي دهد. آنان كه قصد نقد نظام را دارند به بدترين وجه وحشيانه به قتل مي رساند. از طرفي يزيد خود را مسلمان معرفي مي كند. بنابراين در منبر و مسجد خود را فردي مومن نشان مي دهد، اما به خواست خود وي، مردم از او مي ترسند! نه كسي مي تواند بگويد او جاني است! چرا كه سندي در دست نيست! نه كسي مي تواند بگويد او مؤمن و مسلمان و رؤوف است، چرا كه شكي در بين مردم روان يافته! و اتفاقاً اين شك است كه به مراتب، اثرگذاري بيشتري از يك سند مستدل دارد! از طرفي همه جامعه در بيماري اي به نام ترس و مصلحت پرستي اسيرند. اين بيماري همه گير شده است! تا اندازه اي اين اپيدمي در جامعه گسترش يافته كه حسين را فردي غيرعادي مي دانند، يعني نمودهاي ارزش كاملاً مسخ شده است و درست در جهت عكس هدف اصلي، شهادت طلبي كه چندي قبل يك افتخار و نشان تقوا و ايمان كاملاً راستين بوده است، نزد كساني چون ابن حنيفه نوعي خودكشي است، بي گدار به آب زدن است! افراد عادي كوچه و بازار نيز به تبعيت از كسي كه خود را خليفه مسلمين معرفي كرده و با استخدام واعظين و جاعلان حديث به پيكر حكومت منحوس و دروغين خود مشروعيت بخشيده است، در حال خارج شدن از مسير اصلي مكتبي هستند كه اگر فراموش شود نمي توان گفت در آينده چه فاجعه اي پيش خواهد آمد. عمق خلوص نيت و از خود گذشتگي امام حسين(ع) و ياران با وفاي وي در راه عقيده: اما چه كسي در برابر اين ظلم توان مقاومت دارد؟ مسأله گذشتن از تنها جان نيست، كاش فقط جان مي رفت، خانواده، خود فرد و همه حيثيت اش بعد از مرگش به فنا خواهند رفت! تجربه تلخ قيام ابوذر هنوز فراموش نشده است. در چنين شرايطي، حسين(ع) برمي خيزد و سيلي را با سيلي پاسخ مي دهد. روشي متفاوت ارايه مي دهد. مثل ديگران مبارزه نمي كند و استراتژي هاي معمول را به كار نمي برد. از ديدگاه معمول و منطقي همه راه ها بسته است، پس حسين(ع) از راهي غير از راه هاي عادي وارد مي شود! يك تناسخ به وجود مي آورد. در زماني كه قيام محمد(ص) مي رود كه به فراموشي سپرده شود، حسين درست مثل محمد(ص) آشكارا، بدون بيم، پر از اميد، فرياد برمي آورد. وي از مصلت پرستي، از محاسبات عقلاني و منطقي رها شده است، اينجا ايمان فرمان مي دهد. امام حسين(ع) و يك استراتژي فرا منطقي! (جنگ شناسي): گويي اين مرد با اين ضرب المثل امروزي «با يك گل بهار نمي آيد» بيگاه است. با سپاهي كه از نظر كميت اصلاً با سپاه مقابل قابل قياس نيست به جنگ خصمي مي رود، كه در جنايت پيشگي او ترديد ندارد. در ميدان نبرد شمشيرش از جنس خشم نيست! مهر هنوز در قلب و وجود و حتي شمشيرش مي جوشد، قاتلان خود را ارشاد مي كند! اينجا خشم خودنمايي نمي كند، مهر است كه در ميدان رقص مي كند! ترس و عجز نيست، التماس نيست، خيرخواهي در دشت بي حاصل كربلا چونان دريايي مواج موج مي زند. حسين(ع) تنها خصم را نمي كشت، با بزرگواري و مهر (اشاره به برخورد با حر)، روح دشمن را از درون به آتش مي كشيد آيا منطق چنين قدرتي دارد؟ استراتژي تدافعي اين قدرت را دارد؟ امام حسين(ع) تفاوت ها و تكامل ها: يهود كه مي گويد خون در برابر خون و چشم در برابر چشم اين قدرت را دارد؟ او ظلم را هم بي پاسخ نمي گذارد، در برابر ظلم سكوت نمي كند! شمشير هم در دست دارد، وقتي به يك طرف صورتش سيلي مي خورد سمت ديگر را در اختيار ظالم نمي گذارد. آيا مسيح اين سياست را دارد؟ در اينجا سير تكامل اديان كاملاً مشهود است. حسين(ع) مصلح اجتماعي بود، مصلح دين محمد(ص) بود. اما مقامي برتر نيز داشت. باني پيوند و اصلاح طلب همه حق طلباني قبلي هم بود. مي رود، كشته مي شود، اما با كشته شدن خويش، چهره واقعي كساني را به مردم نشان مي دهد كه دعوي دين محمد(ص) را دارند! جنايت را با تمام وجود افشا مي كند. نقاب يك ديو را مي درد. حسين(ع) نور آگاهي نه ظلمت فراموشي: نمي آيد تا گناه هوس رانان جامعه اش را به دوش بكشد، يك راه مخفي به بهشت نيست! حسين(ع) يك مصلح است و در عين حال يك مدافع و يك پيام دار، يك آگاه كننده است! نه يك سرپوش براي هوس راني هاي ملتش! به مردم هم عصر و بعد از خود مي فهماند، اين كار ممكن است. ذلت در قاموس او چيست؟ سكوت در مقابل اسلام نگاري. دانستن و نگفتن! ذلت چيست؟ خفقان! مرگ در عصر او چيست؟ فرياد حقيقت! مرگ چيست؟ گفتن حقيقت! مرگ چيست؟ دلاوري، فريادي در شهر خاكستري سكوت. حال اگر اين تعاريف را در مقابل انساني آزاده (با تعريفي كه در بالا ارايه شد) قرار دهيم خواهيم ديد كدام يك را انتخاب مي كند. و او در هنگام انتخاب زمزمه مي كند: «مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است». اين مي تواند يكي از بزرگترين پيام هاي عاشورا باشد. مظلوم واقع شدن حسين(ع)، رثاي حسين(ع) يك افشاگري بود و ايستادگي او يك پند براي ايستادگي، براي احياي شرافت انساني و احيا به معني واژه احيا. حسين با زبان ذكرالله اكبر نمي گفت. اين بار فردي در سياهي شب طلوع كرد كه با قطره قطره خونش الله اكبر مي گفت، نمي گفت، فرياد مي كرد. قدرتي كه بود (الله)، اما از شدت تكرار و مسخ شدن در آستانه فراموشي بودن را با خون خود تكرار كرد، ذكر كرد، با مرگش، با آواره كردن خانواده اش، با شجاعتش، با ايمانش، جز بزرگترين قدرت همه قدرت هاي زمان خويش را تحقير كرد. اگر بخواهم در يك واژه بگويم، و حق مطلب را تا حدي ادا كنم مي گويم: تمام عاشورا، تكبير بود. و تكبير چيست؟ آيا تكبير همان تشويق است!!! نوع وطني جايگزين كف زدن!!!!؟ تكبير يعني بزرگ شمردن، خدا را به بزرگي ياد كردن. و حسين(ع) در عاشورا از خدايي باز ياد كرد كه از يادها رفته بود! حسين(ع) تكبير را در تكرار و روزمرگي گم نكرد! به آنچه قداستش را در روزمرگي از دست داده بود قداست را بازگرداند! حسين(ع) حنجره اي بود كه بزرگ شمردن از درون او فرياد مي شد. حسين(ع) جوهر خون آلود قلم نگارنده تقدير بود. دو ذهنيت: ذهنيت اول: ذهنيتي كه نه اشتباه است، بلكه كمتر از شأن امام حسين(ع) و عاشورا است: ببينيم در ذهن ما چه مقامي براي حسين(ع) وجود دارد؟ حسين(ع) فردي است از نسل محمد(ص)، فرزند علي(ع) و فاطمه(س)، پسر معاويه كه پدرش با پدر حسين(ع) نيز سر جنگ داشته از او به زور عهد مي خواهد. وي از فرمان كسي كه خود را خليفه مسلمين مي داند سرباز مي زند. او پسر علي است و خلافت، حق اوست. حق او را خورده اند، بنابراين او به شهرهاي مختلف پيك هايي مي فرستد و براي خود لشكري مهيا مي كند. اهل كوفه از شدت فقر، دست او و نماينده او را به ياري مي فشارند، او چون يزيد پول بيشتري مي دهد او را تنها مي گذارند و قاصد و نماينده او را نيز در غربت مي كشند، فرزندان وي را با بي رحمي از بين بين مي برند، حسين(ع) چون مرد بوده و حرف مرد يكي است باز هم راه خود را ادامه مي دهد و راهي كوفه مي شود. شب عاشورا هم بسياري از ياران باقيمانده او را تنها مي گذارند و حسين(ع) مظلومانه راهي جز ادامه ندارد! پس فردا طبق قرار به ميدان مي رود، آنها تشنه هستند و حضرت ابوالفضل(ع) كه برادر و يار حسين(ع) است، براي نجات او و فرزندانش از مرگ و تشنگي و يا تشنه لب مردن از شدت غيرت و مردانگي به قلب لشكر خصم مي زند و جانش را در راه برادر و خانواده برادر از دست مي دهد. لشكر خصم به حدي جنايت پيشه اند كه فرزند شش ماهه حسين(ع) را نيز مي كشند، آنها رحم ندارند. حسين(ع) هم كه دورتر از خيمه ها مشغول نبرد است، خانواده حسين(ع) وحشت زده در كنار ميدان نبرد، شيون سر داده اند و از شدت ظلم و ستم زاري مي كنند. عاقبت حسين(ع) از اسب به زمين مي خورد و شخصي ديگر روي سينه او نشسته و سر از تنش جدا مي كند، خواهر حسين(ع) نيز از بالاي گودال قتل گاه به جسد بي جان و سر برادر خيره شده و ضجه زنان لشكر خصم را نفرين مي كند. خيمه ها آتش مي گيرندو خانواده حسين(ع) اسير در دست لشكر خصم راهي پايتخت مي شوند، سرها بر روي نيزه ها است و شام غريبان، حسين ديگر از بين رفته، خانواده او عزادار او مي شوند... . ذهنيت دوم: ذهنيتي كه نزديك تر به شأن دورانديش عاشورا است: حسين(ع) فردي است از نسل محمد(ص)، فرزند علي(ع) و فاطمه(س). بودن و باليدن در چنين خانواده اي براي آموختن آزادگي و ايثار بس است. پسر معاويه نيز در خانواده اي باليده كه شرارت و نيرنگ در آن موج زده است. ما در اين مرحله تا حدي اثر كوچك ترين نهاد اجتماعي يعني خانواده را بر پديد آمدن شخصيت امام حسين(ع) و دشمن او يعني يزيد موثر مي دانيم. حسين(ع) فرزند پدري است كه تا خون در پيكرش جريان داشت با همه حركات و زبانش در جهت آموختن اطرافيان مي كوشيد. همه وجودش در اختيار يك مكتب و مرام، دين و مذهب بود و همه اينها حقيقت بود و حقيقت چيزي نبود جز خداي علي(ع). علي(ع) كسي بود كه در لحظه مرگ و در بستر جان دادن هم در انديشه اجراي عدالت بود و نشان دادن حقيقت. آخرين وصيت علي(ع) براي حسين(ع) حركات و خواسته هايش بود. علي(ع) حتي در لحظه مرگ در انديشه اجراي عدالت بود و از ظلم و ستم در كوچك ترين حد پيشگيري مي كرد. علي(ع) بود كه مي فرمود مبادا از شدت خشم و ناراحتي قصاص قاتل مرا بيش از آنچه وي بر سر من آورده سخت بگيريد! جز علي(ع) چه كسي حتي پس از قصاص قاتلش در انديشه اين است كه غذايي كه براي او هست بايد براي قاتلش نيز به همان اندازه باشد؟ چرا؟ چون زمين و نعمات آن تنها براي خاصان وخوبان درگاه خداوند نيست، بلكه اين نعمات بايد به صورت يكپارچه و عادلانه بين همگان تقسيم شوند. عديم زمين سفره عام اوست برين خان يغما چه دشمن چه دوست «بوستان سعدي، در ستايش پروردگار» و حتي علي(ع) خود را در مقامي نمي بيند كه در مسير اجراي عدالت الهي خللي وارد كند. امام حسين(ع) كه عاشورا را با آن عظمت نمايش مي دهد فرزند اين فرد است. در كنار اين فرد لحظه لحظه زندگي را گذرانده است. علي(ع) همان كسي است در خطبه اي آفرينش زمين را تشريح مي كند و در ميدان نبرد آن حكيمانه را با عمرو ازخود به همايش مي گذارد! «اشاره به تف انداختن عمرو به صورت آن حضرت و فرو بردن خشم علي(ع)» علت قيام مسلحانه: حال فرزند كسي كه همه هستي اش بر ستون هاي نيرنگ و دروغ استوار شده، كسي كه برترين ارث او از خانواده و پدر نيرنگ و دروغ و حق كسي است از حسين بن علي(ع) به زور پيمان مي خواهد! حسين(ع) قبول نمي كند. حس مي كند جامعه در سراشيبي زوال ارزش ها قرار دارد، ملت ترسيده اند و ترس برادر مرگ است. ملت در حال مرگ هستند، بايد كاري كرد، پس مي خواهد ترس را از بين ببرد. از طرفي مي داند كه حق سنگين اما گوارا است (حكمت نهج البلاغه)، نمي داند، ايمان دارد! پس برمي خيزد يا عقيده اش، مكتبش، مرامش، همه هستي و وجودش، با وجودي كه او را همه هستي اش مي داند وارد معامله اي مي شود و همه دارايي مادي اش را وجه معامله قرار مي دهد. دستاورد شهادت در كربلا: او از طرف معامله چه مي خواهد؟ بهشت؟ شهادت؟... برتر از اين ها، او قصد دارد جامعه اش را از تاريكي و ظلمت نجات دهد، از ناآگاهي از اسلام انگاري. وي خودش را پيش مرگ مردمي كه از شدت ترس شرافت را از ياد برده اند و از شدت حرص و طمع مردانگي را كشته اند نمي كنند. او جان خود را وسيله آگاهي اين مردم قرار مي دهد. مردم آگاه شوند كه «مرگ با عزت از زندگي با ذلت برتر است». تا اينجا كار، كار اوست، وقتي كسي نسبت به حقيقت آگاه شد آيا كاري بر خلاف حقيقت كه شيرين ترين معني جهان است انجام مي دهد؟ خير. حقيقت اگر به درستي درك شود هرگز كسي برخلاف آن قدم برنمي دارد و آنچه ما زشتي كردار مي دانيم در اثر درك نادرست از حقيقت است و اين خطرناك ترين زمان است، چرا كه زماني ممكن است فردي كاري خلاف ارزش هاي رايج جامعه خويش انجام دهد و با اين كار به جامعه لطمه وارد كند، از طرفي خود اين فرد به كاري كه انجام مي دهد آگاه و واقف است، مي داند در جهت انحطاط جامعه گام برمي دارد. اما زماني است كه فردي كاري خلاف ارزش هاي حقيقي انجام مي دهد، جامعه را به سوي انحطاط و سراشيبي نيستي مي كشاند و از طرفي به خيال خود در حال اصلاح جامعه است! به جرأت مي توان گفت وجود فرد دوم از فرد اول به مراتب براي جامعه خطرناك تر است! حسين(ع) قيام مي كند تا اين افراد را بيدار كند و نسبت به خيانتي كه خدمت مي دانندش آگاه كند، نه اينكه سرپوشي بر خطاهاي اين مردم باشد و خرابكاري ها و گناه هاي آنان را با خون خود بشويد! حسين(ع) يك آگاهي است، يك نور است كه در دسترس همه افراد است. حال اگر فرد اين نور آگاه كننده را ديد، لمس كرد، دانست و باز خطاهاي پيشين خود را انجام داد، مقصر خود اوست. در اين حالت باز هم حسين(ع) نسبت به جامعه خدمت كرده است، چرا كه همان فرد كه نادانسته در جهت زوال جامعه گام برمي داشته اينكه به عمل ناشايست خود واقف است، مي داند چه مي كند، پس گناه و خطاي خود را مي پذيرد. آگاهي محرك يك جامعه مرده: حسين نمي ميرد كه ملتش هر چه خواستند بكنند، بلكه زندگي را حساس تر و پيچيده تر مي كند، نمي گويم سخت تر مي كند، پيچيده تر مي كند. كسي كه نمي داند آسوده است، اما كسي كه دانست از دانستنش رنج مي برد، و رنج عامل تحرك است. تا نبيند كودكي كه سيب هست او پياز گنده را ندهد ز دست مولانا وقتي كسي نداند آن سوي ديوارها چيزي برتر براي زندگي بهتر است، بي شك در اين سوي ديوار آسوده مي خوابد و زمان را چون گذشته به هدر مي دهد. اما وقتي كه دانست و يقين پيدا كرد آن سوي ديوار اكسيري براي زندگي بهتر و برتر است، بي شك در اين سوي ديوار آسوده نمي ماند، تلاش مي كند، زحمت مي كشد، راضي نيست و مي خواهد از آن چه كه هست بهتر شود. چون ذات و غريزه انسان چنين حكم مي كند و اگر كسي جز اين رفتار را از خود نشان بدهد بايد در انسان بودن او شك كرد! حسين(ع) و مكتب عاشورا قابليت اين را دارا هستند كه اي تحرك را به هر جامعه مرده و بي تحرك و ناآگاه راكدي ببخشند. تحقير و شرم، يكي از عوامل انقلاب: حسين(ع) ملت را تحقير مي كند، چرا؟ آيا حسين مغرور است؟ خير. كارل مي گويد: «شرم احساسيت انقلابي». فرض كنيم در يك شهر كمبود آب وجود دارد، شخصي در ميان كم آبي از آب استفاده بي مورد مي كند، وسيله نقليه شخصي اش را با آب تصفيه شده مي شويد! چه مي توان كرد؟ سكوت كنيم، «خواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو»، ما هم همان كار را بكنيم، ما چرا صرفه جويي كنيم وقتي همسايه نمي كند؟ اينطور كه پيش برويم آرام آرام شهر دچار بي آبي و بحران مي شود. در صورتي كه كمي شهروند مدارتر باشيم، گزارش مي دهيم، ماموران مي آيند جريمه مي كنند و از قوه قهريه استفاده مي كنند. ممكن است فرد موردنظر تاديب شود، اما هميشه اين طور نيست، شايد فرد موردنظر ثروتمند باشد و اصلاً اين چيزها برايش مهم نباشد. از طرف ديگر شخصي كه قلباً بخواهد كاري را انجام دهد از راه هاي گوناگون استفاده مي كند، هزار راه دور زدن قانون را پيدا مي كند. اما راه سوم هم اين است كه شخص را آگاه كنيم. منظره هاي زشتي را كه از عمل او پيدا شده به او نشان دهيم، پيامدهاي بي آبي را به او بگوييم كه با اين كار او چه ضربه هايي به جامعه وارد شده است. شرمگين اش كنيم و حس خفته وجدانش را بيدار كنيم. قلبش را كه پر از بي تفاوتي است با آگاهي و فكر و رنج نوع دوستي پر كنيم. به او عذاب وجدان بدهيم. حالا اين شخص آيا نياز به نگهبان دارد؟ احتياج به قانون و ميرغضب دارد؟ شناخت ايثار در عاشورا: حسين(ع) براي هدفي قيام كرده بود. برادر او مي ديد كه سردار سپاهش در حال تشنگي است. مي ديد كه از ناراحتي خانواده اش ناراحت اس. بايد اين حاشيه كوچك را به نوعي از كنار واقعه اي بزرگ برطرف مي كرد. پس يك تنه به قلب دشمن زد، اما براي چه چيزي؟ چه هدفي؟ حسين(ع)؟ خانواده حسين(ع)؟ خير. براي هدف حسين، ارادت ابوالفضل(ع) به حسين به خاطر زيبايي چهره آن حضرت بوده؟ يا به خاطر بزرگواري و هدف آن حضرت؟ بزرگواري آن حضرت از كجا پيدا شده؟ از بزرگي هدفش ناشي شده است. پس ابوالفضل(ع) و همه ياران حسين(ع) نه براي او، براي هدف او تن به مرگ دادند. مي توان از نظرگاهي ديگر هدفي بالاتر براي ياران حسين ترسيم كرد، در تاريخ ايثاري كه معشوق براي عشق زميني خود انجام مي دهد بسيار هست. اما كمتر براي هدفي ماورايي و غيرمحسوس اين گونه ايثار ديده مي شود. اين ايثار كار محمد(ص) است، اين ايثار كار تنها خاصان درگاه حق تعالي است. مي توانيم بگوييم علي(ع) براي نجات جان پسر عمويش محمد(ص) در خوابگاه او آرميد. از طرفي مي توانيم بگوييم براي نجات پيام دار اسلام رسول خدا(ص) در خوابگاه وي خوابيد. ببينيد تا چه حد آسان مي شود يك هدف ماورايي و انساني كه براي كل بشر ارزش قايل است را به يك فرد محدود كرد! معني شهيد و نوع جاودانگي امام حسين(ع) و عاشورا: رنج گنج آمد كه رحمت ها در اوست مغز تازه گشت چو بخراشيد پوست همره غم باش با وحشت بساز مي طلب در مرگ خود عمر دراز مولانا به هر جهت حسين(ع) مظلوم واقع مي شود، اما اينجا تمام نمي شود. بعد از مظلوم واقع شدن دفاع مي كند. مظلوم بودن دليل ضعف نيست. هر متجاوزي يك ظالم است و هر مورد تجاوز قرار گرفته اي يك مظلوم؛ اما هر مورد تجاوز قرار گرفته اي مدافع نيست و هر مدافعي مومن نيست و هر مومني هم شهيد نيست. به حسين(ع) تجاوز مي شود، حسين(ع) دفاع مي كند و در راه عقيده شهيد هم مي شود، اما چرا ما فراموشش نكرديم؟ آيا ما معني شهادت را مي دانيم؟ شهيد يعني زنده جاويد. آيا هم اكنون عقيده حسين(ع) بعد از گذشت قرن ها زنده و قابل فهم نيست؟ حسين(ع)، تنها جسم حسين(ع) نبود، عقيده حسين بود. خداوند به وعده خود عمل كرده و هنوز هم حقيقت و عقيده حسين(ع) پابرجاست. زنده جاويد شدن در معناي شهيد، به اين معني نيست كه جسم او براي ابد در ميان نوع بشر است و يا روح سرگرداني كه براي افراد مادي و عادي قابل ديدن و درك نكردن باشد! در مورد حسين(ع) وعده خداوند عملي شده و ما آن را به خوبي مي توانيم مشاهده كنيم. برداشت هاي گوناگون، به فراخور ادراك ها و خواسته هاي گوناگون: بحر را پوشيد و كف كرد آشكار باد را پوشيد و بنمودت غبار چشم خاكي را به خاك افتد نظر باد بين چشمي بود نوعي دگر مولانا عاشورا سال ها پيش حادث و در همان سال ها هم تمام شده است، اما هنوز با همه تحريف ها، تهديدها و جلوگيري ها امروز هر كسي به اندازه بضاعت خود از اين واقعه برداشت مي كند. گويي همچنان كه سفره نعمات مادي خداوند باري تعالي به روي همه نوع بشر باز است و هر كسي درحد تلاش و كوشش از آن برداشت مي نمايد، عاشورا نيز سفره فهم حقيقت انساني و شرف آدميت است و هر كسي در حد شعور و درك خود از آن برداشت مي كند. يكي عاشورا را نوعي دليل براي تخليه غم هاي خود مي داند، حال به هر وسيله و تحريفي كه شد. يكي عاشورا را دليل خودنمايي و ارضاي غرور خود و از عاشورا وسيله اي مي سازد براي تسكين عقده هاي حقارت خويش. يكي ديگر از عاشورا وسيله اي مي سازد براي تسلط و قدرت و يكي ديگر از عاشورا پيامدهاي مادي مي جويد. يكي ديگر عاشورا را تنها و تنها ثناي حسين(ع) مي داند. و ديگري عاشورا را مكتبي برآمده از يك حقيقت حماسي كه توان نجات بخشيدن در هر زماني را دارد. عاشورا لازمه حيات مادي انسان نيست، عاشورا لازمه حيات معنوي انسان است در اشكال مختلف. يك شيعه دوازده امامي عاشورا را رد قيام امام حسين(ع)، در رفتار سرور و فرستاده خداوند خود مي بيند. و يك شخص ديگر ممكن است در تحولي ديگر اين معنا را درك كند. ما بايد هدف خود را تعيين كنيم. چه زماني تعصب پيدا مي شود؟ وقتي كه يك مكتب همان است كه ادعا مي كند وغير از آن چيزي نيست كه ادعا دارد، بنابراين دچار تعصب نمي شود. چه بسا خود را به نقد نقادان نيز بگذارد، تا حقيقتش با بحث و تبادل نظر بيشتر هم بر خود و هم بر نقاد آشكار شود. كسي كه خود را شيعه دوازده امامي مي داند و شيعه جعفري بايد عكس العمل هايش هم اگر نه به طور كامل چون آن دوازده مرد پاك بي ضعف و نزديك به آنان باشد. و در برخورد با يك نقاد كاري را كند كه امام صادق(ع) كرد، نه كاري را كه مفضل در ابتدا مي كند. (رجوع شود به داستان راستان به قلم استاد شهيد مرتضي مطهري، جلد دوم، توحيد مفضل) وقتي كه يك مكتب غير از آن عمل مي كند كه در تئوري بدان اعتقاد دارد، با كوچك ترين مخالفت و سوال به بدترين شكل يعني با برخورد غيرمنطقي برخورد مي كند، اين بدترين اثر را مي تواند روي افكار عمومي نسبت به آن مكتب داشته باشد. شهري كه در آن خانه ها با محكم ترين مصالح و بهترين نوع مهندسي ساخته شده اند نيازي به برج و بارو و توپ خانه ندارد، چرا كه پايه و شالوده شهر سفت و محكم است. (البته اين شهر آرماني است!) مكتبي كه گرداگردش را ديوارهاي سخت تعصب و برخوردهاي ناشايست احاطه كرده، اما خانه هاي داخلش سست و ضعيف اند از ديدگاه هر بيننده اي شك برانگيز است. و يقين بايد داشت كه چيزي صاحبان اين مكتب دروغين را نگران كرده كه به اين شكل دژ دفاعي تشكيل دادند. در اين مكتب همه نيرو و ظرفيت آن صرف دفاع از آن مي شود، هر روز دژ دفاعي قوي تر، اما خانه هاي داخل آن سست و خراب تر مي شوند. اين مكتب دروغين با تهاجم از خارج از بين نمي رود، بلكه از درون متلاشي خواهد شد. البته هر مكتبي همچنان كه نياز به روز آمد شدن و رسيدگي دارد، نياز به دفاع هم دارد. چه بسا همه نقادان عادلانه و صادقانه نيت خود را ابراز نمي كنند. اما اينكه همه انرژي در استراتژي تدافعي خلاصه شود نشانه آن است كه اين مكتب از درون تهي است، يا خود مكتب ايراد دارد، يا برداشت و استفاده، كه بهتر بگوييم سوءاستفاده اي كه از آن مي شود ايراد دارد. در مورد عاشورا هميشه همه افراد كه از آن دم مي زنند قصد و غرض صادقانه و تنها احياي ثنا و حماسه و غناي عاشورا را ندارند. چه بسا با اهداف ديگر قصد سوءاستفاده از مكتب عاشورا را دارند كه از ارزش واقعي اين واقعه عظيم در زماني معلوم و محدود، خواهد كاست. اين بخش جهت آمادگي براي بخش بعدي گفته شد. متعصبين و انگل هاي عاشورا: اگر غرض يك تعصب خام است كه بحثي نيست. اگر فردي حقيقتي را نداند، نسبت به آن موضوع جاهل باشد. اين يك انتخاب نيست، بلكه وظيفه هر مسلماني است كه اعتقاد به مكتب عاشورا هم دارد، بايد او را آگاه كند و از راه اشتباهي كه در پيش گرفته بر حذر دارد. اما اگر تعصب است، براي فردي كه بزرگ ترين و برترين نماد گذشت و خلوص در راه رضاي خداوند و تشيع يعني عاشورا را دستمايه اي براي به دست آوردن وجاهت اجتماعي كرده و سرپوشي ساخته براي انواع خطاها، اشتباه ها، ظلم ها و جنايت هاي خود و حتي اشكي كه در مجلس سوگواري امام حسين(ع) مي ريزد وسيله اي است براي به دست آوردن هويت اجتماعي يا خودنمايي و تخليه انرژي! و بزرگداشت بزرگ مرد تاريخ تشيع را، آقاي شهيدان را به يك فستيوال تبديل كرده و تقريباً تمام حيثيت اجتماعي و مادي خود را مديون اين اعمال قبيح است. با جرأت مي گويم كه اين افراد انگل هايي بر پيكر اين واقعه حماسي هستند، چرا كه زندگي خود را مديون عاشورا انگاري هستند. اگر عاشورا انگاري نباشد، حسين(ع) را بيش از دلاور، مظلوم معرفي نكنند، روي جلوه هاي انساني و ظلم ستيزي آن حضرت سرپوش نگذارند و اذهان را از هدف اصلي آن منحرف نكنند و به حاشيه ها نبرند، بقاي آنان مورد تهديد قرار مي گيرد، چرا كه نمي توانند از پيكر حقيقت عاشورا تغذيه كنند، روح حقير و پست آنها ظرفيت اين كار را ندارند. تنها راه برخورد با اين فرد و افراد، همان برخوردي است كه امام حسين(ع) با يزيد كرد. آگاه سازي اين فرد نه تنها حاصلي ندارد، كه اصولاً بحث با انساني كه تعصب چشم هاي عقل و قلبش را مسدود كرده و بيشاز انديشه به رسيدن به حقيقت آرماني انساني در فكر رسيدن به اميال و خواسته هاي بچه گانه و شيطاني دنيوي است و تعصب و تعهد وي به اين گمراهي اساس بقاي اوست، حاصلي جز افزون شدن تعصب وي ندارد! فرد متعصب لجاجت را بهتر از شوق حقيقت جويي مي داند! آيا لشكر يزيد نبودند، در هنگامي كه امام حسين(ع) آنان را موعظه و ارشاد مي فرمودند كركره مي كردند، تا صداي حقيقت را نشنوند؟ آيا آنان نبودند كه شخصيتي با آن شكوه را به سخره مي گرفتند؟ و آيا هم آنان نبودند كه در ميان منجلابي از جهل و دشمني مزمن با اسلام، حسين(ع) را مخالف دين محمد(ص) معرفي مي كردند؟ نور گيتي فروز چشمه هور زشت باشد به چشم موشك كور سعدي اما اگر قصد و غرض رسيدن به حقيقت و شرافت انساني است پس نبايد نگران نام ها باشيم. هر كجا كه حقيقت درك شود، وجدان مقام و مرتبه اي بالاتر از وجود مادي بيابد، آنجا كربلا است. و هر لحظه كه فرد آمادگي فدا كردن هستي مادي خود در راه عقيده اش را داشته باشد آن روز عاشورا است و يقين داشته باشيم اين نيرو و توان و عظمت روح تنها زماني در نهاد انسان رشد و تجلي مي يابد كه عقيده انسان به حقيقت وابسته باشد و فرد مخلص باشد. هر كسي و هر انديشه اي لياقت جاويد شدن را ندارد. بدان كمر نرسد دست هر گدا درويش خزانه اي به كف آور ز گنج قارون بيش حافظ حسين(ع) برتر از يك اسطوره: تعريف اسطوره: اگر سري به فرهنگ فارسي بزنيم و معني اسطوره را جستجو كنيم خواهيم ديد اسطوره يعني: افسانه، قصه، حكايت، سخن پريشان و بيهوده. اسطوره ها معمولاً در تاريخ پركنندة ضعف هاي انسان بودند، انسان واقعيت گرايي كه توان انجام كاري را ندارد و يا انجام كاري را خارج از حد توان خود مي داند، در خيال و فضايي رويايي براي خود قهرماني مي سازد كه بسته به نوع آن كاري كه مي بايد انجام دهد خاصيت هاي برتري دارد. مثلاً اسطوره اي كه به جنگ يك ديو يا اژدها مي رود، طبيعتاً داراي عضلات قوي و تكنيك هاي عجيبي براي جنگ با اژدها يا ديو است. جايي كه بايد يك اسطوره مسايل سختي را حل كند، بايد داراي علومي باور نكردني مثل جادو و كيمياگري باشد! در تمام اين اسطوره ها قدرت هاي آنان به طور متافيزيك و غير از شرايط عادي كسب مي شود. يعني اصلاً كسب نمي شود، اكتسابي نيست. تعريف الگو: حال ببينيم براي الگو چه معني و تعريفي وجود دارد؟ الگو يعني نمونه، مثلاً يك الگو از كاغذ بريده مي شود و پارچه را از روي آن و نسبت به آن مي برند، تا برش دقيق انجام شود. بنا به تعريف بالا اگر شخصي داراي خاصيت الگو باشد، يعني يك نمونه است براي بهتر زيستن، در اين زمان انسان مي تواند رفتارهاي خود را درست مثل پارچه نسبت به آن فرد موردنظر شكل و برش دهد تا دقيق دربياييد. خود را نسبت به الگو شكل دهد، و نه الگو را نسبت به آرزوها و خواسته هاي خود! اسطوره مُسكّن واهي: همانطور كه در تعريف اسطوره هم آمده است اسطوره يك سخن بيهوده است، اينطور هم نيست كه به طور مطلق بيهوده باشد، اسطوره ها نشان دهنده ايده آل ها و خواسته هاي يك ملت هستند، مثلاً وقتي كه در غرب پرومته به آسمان مي رود و آتش آگاهي را از زئوس خداي خدايان مي دزد، در اينجا مشخص مي شود كه روح غربي چگونه روحي است! در همان زمان وقتي اسطوره اي در هند باستان شر مطلق است و در مقابل اسطوره اي ديگر كه خير مطلق است قرار مي گيرد، گاه شر و گاه خير پيروز مي شود. در اينجا روحيه آن ملت مشخص مي شود، يعني دچار دو خدايي هستند، دوگانه باور هستند، در آن زمان هنوز به باور توحيدي نرسيده اند و در ثنويت به سر مي برند. اين اسطوره ها در زمان باستان نوعي تلقين روحي بودند كه كاملاً بيهوده نيز نبودند. سبب آرامش ساكنان سرزمين هاي مختلف مي شدند. آن زمان كه انسان توجيه علمي براي رعد و صاعقه نداشته است، اين صداها و حادثه هاي خوف آور طبيعي را ح اصل جنگ اين اسطوره ها مي دانسته و با اهداي نذور و فديه به روح هاي مقدس اسطوره خير را در ايننبردها ياري مي كرده است. (برگفته از دين و فرهنگ ايراني پيش از زرتشت، هاشم رضي) ظهور اديان مترقي: اما كم كم ذهن بشر رشد پيدا مي كند، علم پيشرفت مي كند، اسلام طلوع مي كند، آيين هاي مترقي طلوع مي كنند كه بيش از توجيه هاي خرافي و سحرآميز دست به دامن علم مي شوند و حقيقت را بازگو مي كنند. قرآن، كتابي كه آن را متعلق به مترقي ترين دين جهان مي دانيم به صورت مكتوب شكل پيدا مي كند (نه مثل انجايل يا بابل كه بعدها توسط حواريون نوشته شده است كه هنوز بحث در مورد حقانيت آنها ادامه دارد، مراجعه شود به كتاب تحقيق در دين مسيح به قلم مهندس آشتياني). علي(ع) در خطبه هايي كه ايراد مي فرمايند به طرز شكل يابي زمين و كائنات اشاره مي كنند، نه به راه ها و ميانبرهاي سحرآميز و كيمياگري! و به قول دكتر شريعتي، افتخار اسلام اينجاست كه ديگر اديان به بزرگان ديني خود روحاني مي گويند، يعني كسي كه داراي علوم متافيزيك است، اما ما مي گوييم علماي اسلام يعني دانشمندان اسلام كه براي كسب علم خود زحمت مي كشند، علوم را كسب مي كنند، دانش را در حوزه و دانشگاه جستجو مي كنند. امروز نيازمند الگو هستيم: انسان امروز بيش از آنكه نيازمند يك اسطوره باشد نيازمند يك الگو است، نيازمند مرد آرماني اي چون علي(ع) و حسين(ع) است كه بتواند خود شخصيت خود را طبق آنها بسنجد و شكل دهد. پرواضح است حسين(ع) يا علي(ع) مرداني بودند بدون بيم و بي ضعف. طبيعي است كه انسان هزاره سومي كه پر از احتياجات و ضعف ها است نمي تواند به آن مدارج برسد. اصلاً زمان ها فرق كرده و از طرفي علوم مذهبي نيز اجازه اين سخن را به ما نمي دهد. اما مي توان گفت دست كم انسان هزاره سومي مي تواند به آنها نزديك شود. يعني بين خوب و خوب تر و عالي، دست كم به خوب دست يابد. اين در حالي است كه اسطوره كه وجودي است يك سره خيالي، توانايي حل اين مسأله را ندارد. استاد مطهري(ره) در كتاب حماسه حسيني در بخش تحريفات عاشورا به مسايل جالبي اشاره مي كنند: «... در آن كتاب نوشته است امام حسين(ع) در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كُشت. با بمبي كه روي هيروشيما انداختند، تازه شصت هزار نفر كشته شد. من چند روز پيش حساب كردم كه اگر فرض كنيم شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، سيصد هزار نفر هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. ديدند كه جور درنمي آيد، چه بكنند؟ گفتند عاشورا هم هفتاد ساعت بود» (تحريفات عاشورا، جلد اول، ص 70) لزوم مقابله با عاشورا انگاري و انگل هاي عاشورا: جناب آقاي مطهري(ره) سال ها پيش متوجه اين خطر بزرگ شدند و اين خيانت به الگويي چون امام حسين(ع) شد، چه رسد به امروز. نبايد زياد خوشحال شد كه امروز ديگر از اين دست تحريفات خام و بچه گانه صورت نمي گيرد (كه آن هم باز هست). وقتي همه چيز پيشرفت مي كند، طبيعي است كه نوع تحريفات نيز به روز شود! امروز هم آسيب هاي خاص زمان وجود دارد. هر دلسوزي كه واقعاً نسبت به عاشورا و امام حسين(ع) ارادت و دوستي قلبي دارد، وظيفه دارد با اين دست تحريفات به مبارزه برخيزد. چرا كه اگر آن روز يزيديان با شمشير خود امام حسين(ع) و يارانش را قتل رساندند، ما امروز با سكوتمان در مقابل اين تحريفات كه نامي بهتر برايش جز عاشورا انگاري نمي يابيم برنخيزيم، ما نيز حقايق عاشورا را كه كم از جان حضرت امام حسين(ع) ندارند، كشتيم. تحريف و تحريفاتي كه آقاي مطهري(ره) چند مورد را نام بردند و از اين دست بسيار است نمونه هاي از اسطوره پروري و اسطوره سازي هستند. نياز انسان هزاره سوم: انسان هزاره سومي كه در كار و زندگي روزمره غرق شده، و زندگي اش به طور ثانيه اي تنظيم مي شود، بيش از يك سخن بيهوده و تحريف آلود به يك الگو براي زندگي بهتر، به يك منبع آرامش نياز دارد، به چيزي نيازمند است كه آنچه زندگي ماشيني از وي دريغ كرده است يعني وسعت روح ، آن مهم را به او بازگرداند. و در مورد عاشورا اين مهم حاصل نخواهد شد جز با مبارزه با عاشورا انگاري كساني كه آنها را انگل عاشورا و تحريف كنندگان عاشورا خوانديم. همه زمين كربلا است و همه روزها عاشورا!: اين سخن به چه معني است؟ و چرا طرح شده؟ آيا اگر عاشورا فقط روز دهم محرم بود و كربلا فقط صحرايي در عراق، مكتب عاشورا مي توانست در همه جاي دنيا همه گير شود؟ و آيا ما اين پيام را به خوبي درك كرديم؟ كربلا كجا است و نه كجا بود!: بدترين سرزميني كه مي توان براي يك مبارزه از آن ياد كرد، كارزاري در بدترين حالت، سرزميني كه از ميهن آنان كه در آن مبارزه كردند بسيار دور بود، سرزميني كه در آن آب بود و تشنگان با نيرويي برخواستن خود غلبه كردند و خواستني از جنس ديگر را پاسخ دادند! كربلا نمودي است از غربت، از بدترين شرايط براي مبارزه، سرزمين خشك و بي حاصل، يعني جايي كه فنا با تمام وجود در آن حس مي شود. هيچ يار و ياوري نيست، پناهي نيست، جز ياد حضرت باري تعالي. در زير گرماي جانسوز اين صحرا آيا جز سايه ياد و آرامش خداوندگار و وعده نصرت او مفري براي حسينيان است؟ بوي مرگ از هر ذره خاك آن به مشام مي رسد، و بوي جاوداني از هر ذره آسمان آن! كربلا شايد نمودي باشد كه قصد دارد انساني را در بدترين شرايط به همه مردم اعصار آينده نشان دهد، كه چگونه يك انسان با تكيه بر قدرتي كه حضرت باري تعالي به وي ارزاني داشته و با ايمان به او به خود مي رسد و انقلابي مي كند، چگونه انسان هايي از حاصل يك انقلاب دروني به آنجا مي رسند كه مرگ را به جان مي خرند و كربلاي خشك و يادآور فنا و نمود پايان جهان را چون آغازي زيبا براي زندگي بهتر نشان مي دهند! شاهدي براي اين ادعا ندارم، جز لبخند تك تك عزيزان و شهيدان كربلا در لحظه مرگ. و مرگ همان حقيقت است، خوفناك ترين حقيقت جهان براي انساني كه خواستار بقا است! عاشورا چه روزي است ونه چه روزي بوده!: روزي است كه هفتاد و دو نفر در مقابل جمعيتي چندين برابر بيشتر ايستادند، و همرنگ جماعتي كه آنها را غافل مي دانستند نشدند! روزي است كه درآن اثبات كردند، مي توان همرنگ جماعت نبود و رسوا هم نشد، و اصولاً اگر حق گويي رسوايي است، رسوا شدن به همرنگ شدن شرف دارد. عاشورا چه روزي است؟ روزيكه درآن با يك گل بهاران مي آيد. و عاشورا چه روزي است؟ روزي كه مظلومي، كسي كه به حريم او تجاوز شده، در مقابل متجاوز ايستادگي مي كند. عاشورا چه روزي است؟ روزي كه در ميان سياهي فراموشي بهترين حقايق، مرداني حقيقت را به معني كلمه احيا (احيا يعني بازگويي و زنده ساختن حقيقتي) مي كنند. در هر روزي عاشورا قابليت تكرار دارد: ظلم يعني چه؟ ستمگري از سوي عده اي در هر عصر و زماني ممكن است. ستمگري تنها زماني نيست كه عده اي مورد تجاوز عده اي ديگر در شرايط اسطوره اي قرار بگيرند، بلكه هر كسي در هر شرايطي هر چند عادي مي تواند ستم بكند و هر كسي در هر شرايطي هر چند روزمره مي تواند مورد ستم واقع شود. ستمگر هميشه حق ديگري را مورد تهاجم و تجاوز قرار مي دهد، و معمولاً ستمگر از نظر باور شخص ستم ديده قدرت بيشتري نسبت به او دارد، و اگر چنين نباشد تجاوز ستمگر به كسي كه از او قدرتمندتر است نه منطقي است و نه عقلاني. ستمگر تا نداند هدفش و كسي كه قصد دارد به او تجاوز كند به ايمان رسيده كه او (ستمگر) از خودش قدرتمندتر است هرگز دست به تجاوز نخواهد زد! الگويي از عاشورا: عاشورا به هر ستم ديده اي در هر عصر و زماني مي آموزد كه هر كسي مي تواند به جاي ستم ديده بودن يك مدافع باشد. ميتوان به جاي ناله كردن فرياد زد، مي توان به جاي پذيرفتن اعتراض كرد. مانگاري عاشورا به هر شكاكي مي آموزد كه هرگاه فرد يا افرادي بر حقيقت خود پي برده و دست از پذيرفتن وناله كردن و نااميدي بكشند و بر عليه ظلم قيام كنند گرچه شايد شكست صوري بخورند، اما پيروزي نهايي با آنها است. لبخند شهيدان كربلا در آخرين لحظات در دل پيامي دارد و آن اينكه به راستي مردن با شرافت از زندگي اي كه جز غم چيزي در بر ندارد شيرين تر است. اگر ايمان نداريد، بگوييد چرا فردي در هنگام مرگ لبخند مي زند، زماني كه همه چيز به پايان رسيده؟ مي آموزد كه باور قلبي مي تواند معجزه كند. مي آموزد كه انسان تاآخرين لحظه نيز نبايد از دفاع دلسرد و مأيوس شود. حسين با آخرين كلمات در لحظه مرگ به هر ستمديده پيامي مي رساند. تغيير نمودهاي مرگ توسط امام حسين(ع): حسين(ع) مرگ را از حالت زشت و زننده و يأس آور به چهره اي زيبا و دوست داشتني و پر از اميد تبديل مي كند. هميشه نااميدي و فنا براي انسان وحشتناك و ترس آور است و ترس دليل سكوت. حال اگر كسي بتواند زشتي وفنا را زيبايي و بقا كند، به راحتي مي تواند سكوت را به فرياد مبدل كند. آيا امروز درهزاره سوم كسي مي تواند ادعا كند كه به او ظلمي نمي شود؟ تجاوزي نمي شود؟ ظلم هميشه وجود دارد و اولين ابزار ظلم تهديد با ترس است، ترس از فنا، ترس از زيان و ضرر. امروز مي توان با بازگويي حقيقت عاشورا يعني تغيير چهره حقايق همه آن مظلومان را از ترس رها كرد. از زندان خواستن ها و تقرب ها و ترس ها و ضررها رها كرد وانساني آزاده در مقابل ظالم قرار داد. انساني كه جز رسيدن به هدف چيزي در ذهن ندارد و انساني كه به هيچ چيز وابسته نيست تا بتوان با توسل به قطع آن وابستگي او را ترساند، آيا مي توان به چنين كسي ظلم كرد؟ كربلاي ديگر!: كربلا تنها يك مقتل زشت و سياه نيست و عاشورا تها برگي سياه و تنها از تاريخ كه بوي مرگ و پايان مي دهد نيست. كربلا شهري آرماني است كه در آن هيچ كس به كسي ظلم نمي كند و نمي تواند بكند، ابزار ظلم در آن وجود ندارد! ترس در آن وجود ندارد، عجز در آن وجود ندارد، مرگ و فنا در آن وجود ندارد، انسان ها رويين تن شدند! اصلاً پاياني نيست. ظالم با توسل به كدامين ترس مي تواند ظلم كند؟ پاشنه آشيل كجاست؟ چشم اسفنديار كجاست؟ نقطه ضعفي نيست. پايان در بدترين وضعيت يعني مرگ: كسي كه عاشورا را بشناسد و قبول كند، مرگ يعني بدترين وضعيت پايان برايش از همه چيز خواستني تر است. چگونه به اين فرد مي توان ظلم كرد؟ عاشورا روزي است كه ابزارهاي جديدي براي مقابله با ظلم پديدار مي شود. نه شمشير و نيزه كه با گذشت زمان و پيشرفت علوم ا زدو خارج مي شوند. سلاح هايي كه جزو غريزه و فطرت آدمي اند و هرگز كهنه و قديمي نمي شوند. عاشورا روز مرگ حسين(ع) و هفتاد و دو تن نيست. روز مرگ خواستن است و روز تولد نخواستن. عاشورا روز رهايي از بند ترس از ضرر و زيان و پايان و فنا است. هر روزي مي تواند اين روز باشد. و هر سرزمين و هر جايي مي تواند محل اتفاق اين تحول باشد. محل اتفاق اين انقلاب باشد. اين عبارت «همه زمين ها كربلا هستند و همه روزها عاشورا» كوتاه و گزيده اثبات مي كند زمين كربلا داراي خاصيتي خاص نبوده، روز عاشورا داراي سحري نبوده! بلكه آنان كه در آن خاك بودند، آنان كه در آن روز با انواع نيازها مبارزه كردند افرادي خاص بودند. آن افراد (حسين(ع) نيز با تحريم سلاح هاي ظالم يعني انواع ترس از ضرر و خواستن ها توانستند آن افراد شوند. عاشورا وكربلا بدون پديد آورندگانشان ارزشي ندارند و هر فردي در هر زماني چنان كه هر روز عاشورا است و در هر مكاني چنان كه هر سرزميني كربلا است مي تواند از بيماري همه گير مصلحت و ترس رها شود و ايمان داشته باشد با رها شدن و شايد رسوا شدن، جاودان خواهد شد، شهيد خواهد شد. عاشورا اثبات وعده الهي است. هر فردي مي تواند هر روزي بر عليه ظلم بدون وسواس فكري تنها بودن قيام كند و ايمان داشته باشد كه با يك گل بهاران خواهد آمد. نتيجه: تاثير عاشورا بر انسان امروز: گريه و درد و غم و زاري خود شادماني دان به بيداري خود آن بهاران مضمر است اندر خزان در خزان است آن بهار مگريز از آن اشك از كجا پيدا مي شود؟ اشك حاصل يك انقلاب دروني است و در اين شكي نيست، يا حال درد و تغيير حالت عادي و نرمال بدن، يا حاصل غم و تغيير حالت روحي و يا حس هايي ديگر كه بتوانند روح يا جسم انسان را به تغيير بكشانند (منقلب كنند)، در جسم يا روح فرد انقلابي ايجاد كنند. فردي كه عاشورا را بازبيني مي كند به طور يقين از هر منظري كه به آن بنگرد مي تواند سه نوع اشك بريزد. (به سه صورت منقلب شود). اشك اول (تاثير بر روي احساس): براي شهداي كربلا و ضعف و مظلوميت آنان و عظمت جنايات ظالمان اشك بريزد، براي التماس يك سردار و بي پاسخ ماندن خواسته او اشك بريزد!!! فردي هست كه خواسته هايي دارد. براي دست يابي به آن خواسته ها بايست تلاش بسياري بكند، پس با توسل به امام حسين(ع) و درياي كرامت و لطف آن حضرت قصد دست يابي به آن خواسته ها را دارد. فردي است كه گناهكار و پشيمان است، احساس ندامت مي كند و بازگويي واقعه عاشورا، بازگويي غم نامه و رثاي عاشورا فرصت خوبي است تا بازنگري در اعمال و رفتار اشتباه خود انجام دهد. بياييم دست كم با خودمان رو راست باشيم. وقتي اشكي مي ريزيم، خودمان بررسي كنيم آيا با خلوص نيت تنها براي رثاي حسين(ع) بوده؟ ما نمي خواهيم تنها ببينيم اصلاً اشكي كه ريخته مي شود، به عشق و ارادت نسبت به امام حسين(ع) ارتباطي دارد؟ يا تنها اشكي است براي دست يابي به خواسته ها! راهي است براي فرار از ترس قهر خداوند؟ نه كسي دادگاهي تشكيل مي دهد تا علت اشك كسي ديگر را تفتيش كند، نه كسي را به جرم اشكي كه ريخته مي توان مجازات كرد. اما كسي كه با خود بينديشد و دليل اشك خود را جويا شود، اگر واقعاً خالصانه نسبت به عقيده اي كه داشته بوده است، عرضي نيست! اما اگر غير از اين بوده تازه اشك اصلي اينجا و در ملامت رفتار زشت ريخته خواهد شد، پس از اشك اشتباه اول! اشك دوم (تاثير بر روي رفتار): اشك دومي نيز هست، اشكي كه در اثر شكوه شخصيت يك انسان جاري مي شود، آنجا كه حسين(ع) از همه چيز رها شده، مرگ را تمسخر مي كند، در ميان اوج غم، مرگ ياران، در ميان بوي خون و بوي مرگ، بوي ظلم و مرگ شرافت لشكر خصم. اين چه شخصيتي است كه اين چنين كنار خيمه ها نعره برمي آورد: «لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم» و در پي بازبيني اين صحنه ها، شخص لحظه اي تأمل كند، مقايسه اي انجام دهد، خود را بر خلاف هميشه با كيل و وزنه و ترازويي ديگر بسنجد. شخصيت حسين(ع) را ببيند اين مرد كه گويي با واژه ضعف و تسليم بيگانه است، و خودش را هم نگاهي بكند! شرم كند از اين همه پستي كه در وجودش لانه كرده است، اين همه سكوت، اين همه بي ايماني و باور داشته باشيد كه شرم انقلاب مي كند، اين انقلاب رهايي بخش است، اين انقلاب اشكي جاري مي كند، نه در پي غم و نه در پي ضعف و نه در پي درد و نه در پي ترحم. «در پي شرم، اگر حسين(ع) انسان است، من چه هستم؟» حال سؤالي طرح مي كنم: كسي كه اين معاني را درك كرده، فهميده، منقلب شده و اشك ريخته است، آيا مي توان باز به اين شخصيت كه حال خود را دريافته و شناخته و به خود واقف شده، ظلمي روا كرد؟ پاسخ را هر چه باشد مي پذيرم و مي گويم: اين همان وعده است و اين همان اشك رهايي بخش است. اين همان منجي اي است كه در وجود هر كسي هست و عاشورا آن را شكوفا مي كند، چون انباري از مواد منفجره كه با جرقه سالروز عاشورا مي تواند مشتعل شود، و انفجاري در پيكر ظلم ايجاد كند! هر روز فرصت اين انفجار هست، هرجايي باشيم مي توانيم پيكر ظلم را از هم بپاشانيم، هر چند ظلم و خصم بزرگ باشد. و اصلاً «تمام زمين كربلا است و تمام روزها عاشورا» يعني اصل اميد بخشيدن به انساني كه توانايي دارد، اما اسير ترس شده است. همچنان كه گفتيم حسين(ع) زنده جاويد است، زنده بودن او در صورتي ممكن است كه نقيض او يعني يزيد هم باشد. يزيديان نمرده اند، تمام نشدند. امروز هم اسلام انگاري هست، امروز هم سوءاستفاده ها از دين هست، امروز هم توسل به دين و ماورا براي به دست آوردن قدرت هست. بي شرماني هستند كه حتي از مكتب عاشورا، از چيزي كه به اصطلاح ايمان خود مي نامند كسب بسياري ماديات مي كنند. و به مانند همانان كه در بهاي اندك تورات را تحريف مي كردند، در ازاي چه مزد ناچيزي مكتب عاشورا را معامله مي كنند. كاش يزيديان امروز هم چون آن روز شمشير را از رو مي بستند. دريغا ه يزيديان امروز در خود سپاه حسين(ع) مخفي شدند. با توسل به خود حسين(ع) قصد قتل مكتب حسين(ع) را دارند. و وقتي اينها هست بايد كساني هم باشند كه بر عليه اينها قيام كنند. آن روز با شمشير، امروز با قلم، امروز با احياي فرهنگ عاشورا، امروز با علم بوده است. امروز هست، فردا هم خواهد بود، ديروز هم بوده، ديروز مرحوم دكتر علي شريعتي و استاد بزرگوار آقاي مطهري(ره) دليرانه به مقابله برخاستند. آن روز حسين(ع) با كشتن ترس در وجود خود آنان را رسوا كرد، امروز هم هر كسي كه در اثر ديدن و دريافتن شخصيت امام حسين(ع) منقلب شود و اشكي بريزد يك حسيني مي شود. حسيني مي شود و حسيني وظيفه دارد، تكليف دارد، افتخار حسيني بون ساده به دست نمي آيد، با عزاداري نمادين و سياه پوش شدن به دست نمي آيد، با ده روز و يك روز به دست نمي آيد، جان بايد داد. از زيستن رها بايد شد. اهل نظر دو عالم در يك نظر ببازند عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد حافظ حسيني بودن با حسين دوست بودن تفاوت دارد، بايد مخلص شد، كه به قول استاد بزرگوار مرحوم دكتر علي شريعتي: دست داشتن اگر به اخلاص رسيده باشد، دوست را به دوست همانند مي كند. اشك سوم (تاثير ماورايي): نبايد غافل شد كه اشكي نيز در اين ميان هست، اشك سومي كه دليلي ندارد، نمي توان براي آن دليلي يافت، اين اشك وراي قواعد و قوانين اجتماعي است، عشق است، من به شخصه جرأت بررسي اين اشك را ندارم و خود را حقير تر از آن مي دانم كه فعلاً و با اين طراز دانش نظري در مورد اين اشك كه برتر از همه ماديات و قواعد و قراردادهاي اجتماعي است و تنها براي دوست، به روي دوست و براي رضاي دوست ريخته مي شود اظهار نظري بكنم. هر كه را اسرار حق آموختند مهر كردند و دهانش دوختند عارفان كز جام حق نوشيده اند رازها دانسته و پوشيده اند مولانا
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده