سه‌شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۵۶

«شهيدهاشمي،شيخ شريف و خرمشهر» در گفت و شنود با حجت الاسلام و المسلمين محمدمحسن قنوتي

نام شهيد مجتبي هاشمي همزمان با حماسه خرمشهر مطرح مي شود. آيا آشنائي شما با وي به همين مقطع برمي گردد يا قبل از آمدن هم با هم آشنائي داشتيد؟
بسم الله الرحمن الرحيم مقدمتاً بايد مطالبي را عرض كنم در باب عظمت مقاومت خرمشهر كه بعد از قيام حضرت اباعبدالله (ع) در كربلا، ما دومي براي آن نمي شناسيم. من پيروزي 8 سال دفاع مقدس ما، پيروزي 31 روزه جنگ حزب الله و پيروزي 22 روزه مردم مبارز و سلحشور غزه، همه را پيرو مقاومت خرمشهر مي دانم كه اگر مقاومت خرمشهر نبود، امروز معلوم نبود كه بر سر انقلاب ما چه آمده بود و اسلام چه صدماتي خورده بود، منتهي هر كسي به اندازه استعداد خودش مي تواند اين مقاومت را تشريح كند و هنوز ملت ما كه هيچ، حتي براي مسئولين ما هم چون اين حماسه هنوز تازه است، عظمت و اهميت آن را درك نكرده اند و هرچه مي گذرد ارزش و اهميت اين مقاومت براي ما روشن تر مي شود.
سال گذشته ما از فكه و شوش و... ديداري داشتيم و سردار فتح الله جعفري مطلبي را نقل كرد و گفت كه حالا خيلي مانده تا ما به عظمت مقاومت خرمشهر پي ببريم و آن مطلب اين بود كه عراقي ها از سمت چپ به خوزستان حمله كردند و تا كناره پل كرخه آمدند و آنجا ايستادند. آنها منتظر بودند لشكرهائي كه به خرمشهر حمله كرده بودند، ابتدا خرمشهر را تصرف كنند و بعد به آبادان برسند و بعد از آبادان، لشكرها از چپ و راست، به طرف اهواز و انديمشك و دزفول هجوم بياورند.اينها قرار گذاشته بودند بعد از تصرف خرمشهر، به سمت اهواز حركت كنند و قبل از آن، حركت نكنند، كما اينكه بعد از تصرف خرمشهر، دهلران را تصرف كردند و به سمت اهواز آمدند.
عظمت عملكرد نيروهاي مردمي اين بود كه اجازه ندادند لشكرهاي چپ و راست عراق به يكديگر ملحق شوند و براي تصرف شهرهاي خوزستان حركت كنند. تصورش را بكنيد كه اين رزمندگان و دلير مردان چه خدمت بزرگي در اين خطه كردند. يكي از دليرمرداني كه در آن مقطع زماني مظلوميت امام، مظلوميت انقلاب و تنهائي امام و انقلاب بود به سمت خرمشهر، يعني آن صحنه كربلائي آمد، شهيد سيد مجتبي هاشمي بود. در آن برهه چنان آتشي در خرمشهر و خوزستان بر پا شد كه مردم گيج شدند و واقعا نمي فهميدند چه بايد بكنند. هر كسي سعي داشت جانش را بردارد و نجات بدهد. شما در خرمشهر خانواده هايي را مي ديديد كه نه پولي برداشتند، نه وسيله اي، نه چيزي. خانم ها چادرها را به سر كردند و بچه ها را به بغل گرفتند و فرار كردند و اميدشان هم اين بود كه همان شب غائله تمام مي شود و فردا به خانه هايشان برمي گردند.
در اين وانفسا،ارتشي وجود نداشت و پس از انقلاب، بسياري از فرماندهان آن يا معدوم شده و يا فرار كرده بودند. تمام قدرت يك ارتش به فرماندهان آن است و بعد به ابزار و تجهيزات آن است، ولي ارتش ما به وضعيت ضعيفي دچار شده بود. سپاه هم كه يك نهاد نونهال بود كه قوي ترين اسلحه اي كه در اختيار داشت، مثلا ژ-3 بود و تعداد بسيار كمي آر.پي.چي و چند عدد خمپاره 60. سپاه آبادان به جزيره خارك رفته و يك توپ 106 را براي آموزش بچه هاي سپاه آبادان و خرمشهر آورده بود. تانك هائي كه از ارتش به ميدان جنگ آمده بودند، غالبا يا گلوله نداشتند، يا لوله تانك خراب بود يا خود تانك از كار افتاده بود؛ خلاصه اينكه به درد نمي خورد. اگر هم اين اشكالات وجود نداشتند، فرماند هان مي گفتند به ما دستور شليك نداده اند. اينهائي را كه عرض مي كنم براي اين است كه مي خواهم فضاي آن روز را براي شما ترسيم كنم تا پي به ارزش كار دلاورمرداني چون شهيد هاشمي ببريد. از يك طرف هم عده اي خود فروخته را داشتيم به نام خلق عرب كه البته مردم عرق خوزستان جزو اينها نبودند. اينها نه تنها در خوزستان كه در بلوچستان و كردستان و گنبد و ساير نقاط ايران هم بودند و هر روز با هدايت بيگانگان، مثل قارچ از زمين سبز مي شدند.از يك طرف ضعف نيروهاي نظامي را داشتيم و از يك طرف خيانت اينها را و خلاصه از نظر فرماندهي، تجهيزات، ضعف روحي و همه چيز در شرايط بسيار بدي گرفتار شده بوديم. نيروهاي اندك كارآمد ما هم كه از روز اول در كردستان و گنبد و ساير نقاط درگير ضد انقلاب بودند. بسيج به امر امام تشكيل شده بود، اما هنوز شكل منسجمي نگرفته بود و هنوز توان آن محسوس نبود. روزهاي اولي كه مردم به ميدان جنگ آمدند به آنها نيروهاي مردمي مي گفتند و عنوان بسيج مطرح نبود.
منافقين كه با نيت و اراده و آگاهي كامل بر مقاصدشان، از شهرهاي مختلف به خرمشهر آمده بودند، هرجا كه به سلاح دسترسي پيدا مي كردند، آنها را به سرقت مي بردند تا به شهرها بياورند و در شهرها آشوب ايجاد و جبهه را تضعيف كنند و رزمندگان اسلام هرچه زودتر شكست بخورند. بعد از امام، از نظر فرماندهي و مقام، رئيس جمهور را داشتيم كه بايد خادم ترين فرد به انقلاب و اسلام مي بود، اما خائن ترين افراد از آب درآمد و هيچ كاري هم در قبال او نمي شد كرد و راه پس و پيشي براي رزمندگان وجود نداشت. امام فرماندهي كل قوا را به او محول كردند و او به جاي اينكه بيايد سپاه و نيروهاي مردمي را تجهيز كند، جلوي اين كار را مي گرفت.
يك روز در خرمشهر آمدند و به شيخ شريف گفتند كه يك جيپ مهمات دارد از شهر بيرون برده مي شود. گفتيم جلويش را بگيريد، گفتند قدرتي نداريم. اينها مي گويند ما نيروهاي بني صدر هستيم، اين سلاح ها خراب هستند و ما آمده ايم اينها را ببريم. شيخ شريف خودش وارد عمل شد و گفت: «اسلحه ها را كجا مي بريد؟ بچه هاي ما اسلحه ندارند.» گفتند: « ما نيروهاي بني صدر هستيم و اين سلاح ها خرابند و بايد آنها را ببريم.» ايشان گفت: «فعلا فرماندهي منطقه را من به عهده دارم. اين اسلحه ها را پياده كنيد و بگذاريد بچه هاي ما مسلح شوند.» خلاصه درگيري بين بچه هاي شيخ شريف و بچه هاي بني صدر بالا گرفت. حالا شما تصورش را بكنيد بني صدري كه فرمانده كل قواست، در آن معركه داشت چگونه عمل مي كرد. اينها را مي گويم تا ببينيد در چه وضعيتي بوديم. خلاصه شيخ شريف گلنگدن را كشيد و گفت: «اگر حركت كنيد، مي زنم.» در آن زمان بهترين ماشين جيب آهو بود كه آنها در اختيار داشتند. ماشين را روشن كردند و شيخ، چرخ هاي ماشين را به رگبار بست و ماشين خوابيد. بعد به بچه ها گفت: «سريع اسلحه ها را تخليه كنيد.» اينها گفتند: «مي رويم به بني صدر مي گوئيم.» شيخ هم گفت: «به هر كسي كه دلتان مي خواهد برويد بگوئيد».
خاطره ديگري را بيان مي كنم تا عظمت كار امثال شهيد هاشمي براي جامعه ما و تاريخ آينده، روشن شود. آيت الله عراقي كه رئيس دادگاه هاي انقلاب آبادان و خرمشهر و رئيس دادگاه هاي ارتش استان بود، نقل مي كند: «به گردان دژ خرمشهر آمدم و مرا راه ندادند! اما ناگهان ديدم عده اي كه چهره هايشان بسيار برايم آشنا بود، دارند سلاح هائي را تحويل مي گيرند. خوب كه دقت كردم، ديدم ما اينها را به عنوان منافق محاكمه و بعد آزاد كرده بوديم و حالا اينها به ستاد بني صدر رفته و در گردان دژ مستقر شده بودند. فورا به بچه ها گفتم اسلحه ها را بگيرند و آنها را دستگير كنند».
در خرمشهر، مردمي كه شايد در دوران انقلاب فقط صداي تيراندازي هائي را شنيده بودند و يا در سال هاي 57 تا 59 كه در خرمشهر بمب گذاري هائي صورت گرفت، صداي انفجار بمب را شنيده و چند شهيد داده بودند و يا خبر درگيري هاي بچه هاي سپاه در مرز به گوششان خورده بود، حالا ناگهان انواع و اقسام سلاح ها مثل باران روي سرشان سرازير شده بود؛ يعني خانم خانه توي حياط نشسته است و دارد رخت شوهر و بچه هايش را مي شويد و فرزندش هم دارد بازي مي كند كه ناگهان خمپاره توي حياط مي افتد و همه تكه پاره مي شوند و آنهائي هم كه جان به در برده اند، نمي دانند چه بكنند. آن روزها در خرمشهر در خانه هاي مردم كمتر با جنازه سالم برخورد مي كرديد، بلكه بيشتر پا و دست و كله بود كه اين طرف و آن طرف افتاده بود. بايد اين تكه ها را توي پتو يا چادر شب جمع مي كرديد تا بتوانيد ببريد و دفن كنيد.
عراقي ها توپ هاي 105 را كنار هم مي گذاشتند و آن قدر امكانات داشتند كه5 تا 5 تا شليك مي كردند و ما به اينها مي گفتيم خمسه خمسه. فكر مي كرديم يك سلاح جديد آمده كه 5 تا لوله دارد و 5 تا گلوله را با هم مي زند، درحالي كه اينها 5 تا توپ بود كه با هم مي زدند. در چنين موقعيتي مردم نمي دانستند بروند؟ بمانند؟ تكليف هيچ كس معلوم نبود. اصلا دشمن را نمي ديدند و از آسمان و زمين مورد حمله قرار گرفته بودند.
مطلب ديگري را از مظلوميت امام و خرمشهر و مردم و انقلاب، خود من در صحنه حضور داشتم كه شيخ شريف وارد شد و دو نفر از سربازهاي دژبان جلوي او را گرفتند و گفتند: «بايد سلاح هايتان را تحويل بدهيد.» شيخ شريف گفت: «ما آمده ايم كمك شما. تازه بايد خوشحال هم باشيد.» گفت: «دستور بني صدر است. هر كسي كه در خرمشهر جواز حمل اسلحه ندارد، بايد اسلحه اش را تحويل بدهد.» بعد هم نشستند و گلنگدن را كشيدند و گفتند: «يا اسلحه هايتان را بدهيد يا خلع سلاحتان مي كنيم.» شيخ با زبان ليّن يك روحاني با اينها صحبت كرد و گفت: «ما آمده ايم به شما كمك كنيم.» سربازها گفتند: «يعني شما ما را مي زنيد؟» شيخ شريف گفت: «اگر لازم باشد، شما را هم مي زنيم. ما براي دفاع از اسلام آمده ايم.» آنها گفتند: «شيخ! ما ماموريم و معذور. شما ما را ببخشيد».
شيخ آمده بود آبادان كه براي خرمشهر نيرو بياورد. اين وضعيت سياسيت و نظامي ما در خرمشهر بود. در روزهاي اول اشغال خرمشهر، يك عده از نيروهاي شهرباني و ژاندارمري تا گلوله آخر جنگيدند و شهيد شدند. صدام و ناتو و انگليس و صهيونيسم و شوروي آن موقع، در كشيدن اين نقشه اشتباه نكرده بودند كه ما سه روزه خرمشهر را مي گيريم و يك هفته اي خوزستان را. برآوردي كه كرده بودند، از نظر نظامي برآورد غلطي نبود، اما اينها يك عامل بزرگ را در محاسبات خود در نظر نگرفته بودند و آن هم دست خدا بود كه ناگهان از آستين امثال شيخ شريف بيرون آمد.
شيخ دو بار به اعدام محكوم شده بود و بايد در سال هاي 42 و 43، يا در تظاهرات كه به طرفش تيراندازي ها شده بود و يا در شكنجه ها بايد كشته مي شد. هميشه هم متاثر بود كه چرا شهيد نشد، اما خداوند عالم، او را نگه داشت تا از بروجرد به سمت خرمشهر حركت كند و اولين كسي بود كه نيرو، تسليحات و محمولات غذايي مورد نياز مردم خرمشهر را به دست آنها رساند. ايشان در روز 3 مهر، يعني 4 روز از جنگ گذشته، در خرمشهر بود و در همين روزها گروه خود را از نيروهاي مردمي تشكيل داد. در جريان خرمشهر به قدري اوضاع به هم ريخته بود كه سرباز از سرهنگ فرمان نمي برد. آن وقت شيخ شريفي كه از بروجرد آمده بود، وقتي در مسجد جامع فرياد مي زد: «چه كسي داوطلب است كه به مقابله عراقي ها برود؟» از سرباز و استوار گرفته تا سرهنگ از جا بلند مي شدند و اعلام آمادگي مي كردند، يعني همه فرماندهي ايشان را قبول كردند.
از جمله دلاورمرداني كه وارد اين صحنه شد، شهيد نامجو رحمةالله عليه بود كه آمد در دانشكده افسري اميرالمؤمنين(ع) اعلام كرد: «نيرو مي خواهيم، چه كسي آماده است؟» ستوان هائي كه دوره دانشكده افسري را طي كرده بودند و قرار بود دو روز ديگر مراسم درجه گرفتن آنها باشد، حدود 250 نفر حركت كردند و به طرف اهواز رفتند. شهيد نامجو اينها را دو قسمت كرد. حدود 125 نفر به خرمشهر آمدند و 125 نفر در اهواز ماندند. فرمانده اينها تيمسار حسني سعدي است. در ميان اينها شهيد اقارب پرست، شهيد امان اللهي بودند و سرهنگ شريف نسب كه آن موقع سرگرد و از مؤثرترين مقاومت خرمشهر بود كه بايد درباره شان مطالب زيادي نوشته شود. اينها از دلاورمرداني هستند كه آمدند و در خرمشهر جمع شدند. همه اينها سلاح مي خواستند و به شيخ شريف گفتند ما به هيچ كس جز خودت اعتماد نداريم، يعني شيخ بايد آب و غذاي نيرو ها را مي رساند، تجهيزاتشان را مي رساند و علاوه بر اينها بايد غذاي ارتش را هم تامين مي كرد.
سردار شريف نسب كه به عنوان فرمانده به آنجا آمده بود، مي گفت: «نگاه كرديم ديديم هيچ كس جز شيخ شريف، مورد اعتماد ما نيست.» چنين وضعيتي در خرمشهر بود كه يك فرمانده ارتش نگاه مي كرد و مي ديد يك نفر هم پيدا نمي شود كه به او بگويد آقا شما مامور هستيد سلاح ارتش را تهيه كنيد.
از جمله كساني كه در اين غربت، در اين بي ياوري انقلاب، در اين مظلوميت امام و مردم مضطرب به ميدان آمد، مرحوم آسيد مجتبي هاشمي بود. ايشان با 100 نفر از تهران حركت مي كند و به اهواز مي آيد. اين بچه ها به اهواز مي رسند و آسيد مجتبي تلاش مي كند براي اين بچه ها سلاح تهيه كند تا براي كمك به خرمشهر و كمك و از سقوط خرمشهر جلوگيري كنند. آسيد مجتبي به هر دري مي زند، كسي به او اسلحه نمي دهد تا زماني كه به آقاي نوري، امام جمعه فعلي خرمشهر برمي خورد. ايشان مي پرسد: «اگر من برايت سلاح تهيه كنم، تو به خرمشهر مي آئي؟» آسيد مجتبي مي گويد: «ما سه روز است كه اينجا هستيم و به هر دري كه مي زنيم، هيچ كس در استانداري به ما سلاح نمي دهد».
در هرحال توسط آقاي نوري، 100 قبضه سلاح تهيه و در اختيار آسيد مجتبي قرار داده مي شود. آسيد مجتبي اسلحه ها را بين اين 100 نفر تقسيم مي كند و آنها به هر وسيله اي كه دستشان مي رسد، خودشان را به خرمشهر مي رسانند و تبديل به يك نيروي مؤثر در مقاومت خرمشهر مي شوند. محوريت و رهبريت و فرماندهي كل با شيخ شريف است. ارتش، هم به او ياري و هم از او پيروي مي كند، هم از او انتظار دارد كه در جائي كه نيرو مي خواهد، شيخ شريف فوري به او برساند، در هر جا سلاح مي خواهد به سرعت به او برساند، غذا مي خواهد همين طور. سپاه هم شيخ شريف را ياري مي كند،از جمله اينكه سپاه آبادان كه معلوم نيست از بيت امام يا جاي ديگري مامور شده بودند، به طور مرتب به شيخ شريف تجهيزات و سلاح هاي ضروري را مي رساند. ارتش هم از طريق گارد ساحلي مامور مي شود كه شيخ شريف را تجهيز كند و مهمات و خمپاره و انواع تسليحات را در اختيار او بگذارد. وضعيت به گونه اي بود كه شيخ شريف به آبادان آمده بود و به عموي ما گفته بود: «عمو! من براي آبادان يك خمپاره 60 آورده ام.» ما به قدري محروم بوديم كه شيخ شريف مي خواست به اينها دلگرمي بدهد كه بايستيد و مقاومت كنيد، حتي به خانواده ها و عموي خودش مي گفت يك خمپاره 60براي آبادان آورده ام.
در چنين وضعيتي آسيد مجتبي هاشمي هم وارد گود و به عنوان يك چهره مبرّز و رزمنده وارد ميدان شد. گاهي در كنار شيخ بود و گاهي از هم جدا بودند. به هر صورت آسيد مجتبي از نظر نظامي به اين نتيجه رسيده بود كه ما داريم در خرمشهر نيروهايمان را از دست مي دهيم و در مقابل عراق هم نمي توانيم مقاومت كنيم و امروز يا فردا بالاخره عراق شهر را تصاحب مي كند، پس ما نيروهايمان را از شهر خارج مي كنيم كه در عقبه مقابله كنند. شهيد هاشمي آمد و اين مطلب را با شيخ مطرح كرد و شيخ قبول نكرد و در نتيجه بحث در ميان آن دو بالا گرفت، يعني اين مسئله تبديل به مشاجره اي بين آسيد مجتبي و شيخ شد.
حجت الاسلام و المسلمين آسيد محمد باقر موسوي در مسجد جامع، از محترمين و بزرگان و معتمدين خرمشهر و بسيار صاحب نفوذ در شهر بود و در روزهاي آخر، خانه اش مركز مبارزه و مقابله با دشمن بود. يادم هست مرحوم آقاي خلخالي هر وقت به خرمشهر مي آمدند، به منزل ايشان وارد مي شدند، همچنين آقاي هادي غفاري، نوه امام و همه كساني كه از بيت امام مي آمدند، به آنجا وارد مي شدند، يعني تا زماني كه آن خانه تخليه نشد، همه به آنجا مي آمدند و از وضعيت نيروها خبر مي گرفتند و اينجا يك مقر بود كه كمتر ديده ام به آن در نقل خاطرات اشاره شده باشد. اين بحث مشاجره در مسجد جامع انجام شد و آقاي موسوي رسيدند و پرسيدند: «شما دو تا چه تان شده؟ شما كه هر دو داريد براي مقابله با دشمنان دين وكشورتان و به خاطر خدا مي جنگيد.» آسيد مجتبي جوان تر بود. از سابقه شيخ شريف هم خبر نداشت، نه ايشان كه هيچ كس جز آقاي موسوي و يا مرحوم خلخالي كه از سوابق مبارزاتي اين روحاني در دوران طاغوت خبر داشت، ديگر هيچ يك از مردم خرمشهر اعم از نظامي و غيرنظامي، ايشان را نمي شناختند. البته اخوان جهان آرا و شهيد اعلم الهدي يا شهيد افسر شهنوازي هم شيخ شريف را از زندان مي شناختند. شيخ شريف هم رو نمي كند كه من از طرف بيت امام در اينجا هستم، تشكيلات مي شناسم، اهل مبارزه هستم. آسيد مجتبي عصباني مي شود و مي گويد: «اين شيخ همه ما را به كشتن مي دهد، خودسر عمل مي كند.» آقاي موسوي مي پرسد: «نظر شما چيست؟» سيد مجتبي مي گويد: «نظرم اين است كه برويم آن طرف شهر و نيروهايمان را از خرمشهر به آن طرف پل ببريم.» از شيخ همين را مي پرسد، شيخ جواب مي دهد: «ما تنها نيروئي هستيم كه داريم اينجا مقاومت مي كنيم. اگر برويم، تا خود اهواز ديگر نيروئي نيست كه بماند و مقاومت كند و عقبه اي نداريم. اگر ما از خرمشهر بيرون برويم، نه تنها خرمشهر، بلكه آبادان و حتي خوزستان سقوط مي كنند. من از شهر خارج نمي شوم، حتي اگر قطعه قطعه بشوم.» آقاي موسوي رو مي كند به سيد مجتبي و مي گويد: «تو با شيخ كاري نداشته باش. اگر مي خواهي نيروهايت را ببري، بردار و برو».
اين سخنان در آسيد مجتبي اثر مي گذارد. آسيد مجتبي و ديگراني كه دستور عقب نشيني از خرمشهر را مي دادند، متوجه نكته ظريفي كه شيخ شريف شده بود، نشده بودند. امروز ما مي فهميم كه اگر شيخ شريف در مقاومت خرمشهر نمي ماند و فرماندهان را تشويق به ايستادگي نمي كرد و با سخنان خودش، به رزمندگان روحيه و شجاعت نمي داد و دشمن را در مقابل آنها خوار و ذليل نمي كرد، ما امروز وضعيت خطرناكي داشتيم، اما آن موقع، چون بحبوحه جنگ بود، كسي متوجه اين نكته نشد. اين سخنان در آسيد مجتبي مؤثر واقع شد و او كسي است كه تا روزهاي آخر سقوط خرمشهر در آنجا ماند.
آيا نيروهاي اين دو تحت يك فرماندهي عمل مي كردند؟
آسيد مجتبي و شيخ شريف هر يك نيروهاي خودشان را داشتند و نمي شود گفت در كنار هم مي جنگيدند، چون شيخ شريف غير از هدايت و فرماندهي نيروهاي خودش، بايد به ارتش هم مي رسيد، سپاه را هم حمايت مي كرد و با ايراد خطبه، نيروها را تهييج مي كرد و به حركت وا مي داشت. در آن روزها شهداي گران قدر جهان آرا، اقارب پرست، امان اللهي، سرهنگ شريف نسب هم بودند كه هر كدام با نيروهاي خودشان در محوري مشغول مقاومت بودند.
مقاومت خرمشهر متاسفانه آن گونه كه بايد مورد بازبيني و بازيابي قرار نگرفته و من كمتر به مطالبي شبيه به آنچه عرض كردم، به خصوص نقش نيروهاي مردمي در آنها برخورده ام.
آيا سابقه آشنائي قبلي بين شيخ شريف و سيد مجتبي بود؟ علت سئوالم هم اين است كه به نظر مي رسد هر دوي آنها در دوران شهيد نواب صفوي، ارتباطاتي با فدائيان اسلام داشته اند.
شيخ شريف قنوتي اولين روحاني است كه بعد از قضاياي نواب صفوي و شهادت فدائيان اسلام، در سال 40، يعني آغاز نهضت امام، گروهي مسلح تشكيل مي دهد. بعد از انقلاب هم امام با بصيرتي كه داشتند، يكي از معدود سياستمداران عالم هستند كه معتقد بودند ما بايد ارتش مردمي داشته باشيم كه اگر ارتش رسمي ما در ميدان كارزار، كم آورد، ارتش مردمي به كمك ارتش رسمي ما بشتابند. آنهائي كه مي گويند امام با هيچ مبارزه مسلحانه اي موافق نبودند، سخت در اشتباهند. شما ببينيد حمايت امام خميني از شهيد نواب صفوي را كه قيام مسلحانه را عليه طاغوت پايه گذاري كرد و دنبال حكومت اسلامي بود و درباره اش نشريه و كتاب نوشت. وقتي او دستگير مي شود، امام به محضر آيت الله بروجردي(ره)مي روند و نااميد به خانه برمي گردند و عبايشان را پرت مي كنند و از اين مسئله كه نتوانستند كاري بكنند، بسيار ناراحت مي شوند.
حمايت امام از شهيد اندرزگو هم تا بدان پايه بود كه فرمودند به او شهريه بدهيد. شهيد اندرزگو از شخصيت هائي است كه ساواك 14 سال در به در به دنبال او بود. بعد به انقلاب مي رسيم كه امام دستور تشكيل سپاه پاسداران را مي دهند. هرگز سابقه ندارد كه رهبر انقلابي بيايد و علاوه بر نيروي نظامي موجود، نيروي نظامي جديدي را تشكيل بدهد. امام مي فرمايند بايد ارتش 20 ميليوني داشته باشيم.
در سال 40 عده اي مي آيند و به شيخ شريف مي گويند ما حاضريم عده اي از طاغوتي ها را بكشيم و خودمان به كوه ها بگريزيم. شيخ شريف مي گويد: «من اگر چنين اجازه اي را به شما بدهم، بستگان شما به روحانيت بدبين مي شوند.» او سعي مي كند در عين حال كه جوان ها را جذب مي كند تا به طرف گروه هاي ديگر نروند، از هر نوع اقدام خودسرانه اي جلوگيري كند. شيخ شريف در جواب آنها مي گويد: «من از طرف خودم نمي توانم در اين مورد فتوائي بدهم. بايد بروم و از استادم بپرسم و اجازه بگيرم.» در سال 1341 شيخ شريف به محضر امام مي آيد. نتيجه صحبت شيخ شريف با امام اين مي شود كه شيخ شريف از طرف امام اطلاعيه اي را براي مرحوم سپيدار مي آورد, و پس از آن با نام « انصارالزهرا» اولين گروه مسلح در زمان طاغوت، توسط شهيد شيخ شريف قنوتي در سال 41 شكل مي گيرد.
در دوره شهيد نواب صفوي، ايشان با گروه فدائيان اسلام هم رابطه داشتند؟
بله و وقتي از شيخ شريف مي پرسند: «شما چرا با فدائيان اسلام همكاري مي كنيد.» مي گويد: «امروز تنها گروهي كه براي اسلام قيام كرده، گروه فدائيان اسلام است.» بعد از شهادت مرحوم نواب در سال 37، شيخ شريف متواري مي شود و به روستاي دورافتاده اي در استان فارس مي رود و پيوسته تحت نظر مامورين بوده، به طوري كه دائما از آن روستا به سپيدان يا شيراز مي رفته است. شيخ شريف هرگز خودش اين حرف ها را براي كسي نمي زد و تك تك اين خاطرات را ما از سينه هاي مردمي كه او را در شهرها و روستاها مي شناختند، در طول 20 سال بيرون كشيده ايم و نوشته ايم.
شيخ شريف هرگز به كسي نمي گفت با چه كساني و در كدام شهرها و با كدام يك از علما در تماس بوده است. هرگز هيچ چيز را تا لحظه مرگ عنوان نكرد، مگر اينكه اتفاقي يا به اجبار اشاره اي به مواردي مي كرد. بسياري از دوستان شيخ شريف اين چيزها را نمي دانستند تا وقتي كه من كتاب خاطراتم را چاپ كردم.
از ارتباط شهيد هاشمي با فدائيان اسلام چيزي مي دانيد؟
آسيد مجتبي جزو گروه فدائيان اسلام بود كه مرحوم آيت الله خلخالي براي زمان جنگ تشكيل داده بود. من به دليل سن آسيد مجتبي بعيد مي دانم كه با فدائيان اسلام اوليه رابطه اي داشته. اگر با شيخ رابطه مي داشت، مي دانست كه او دارد چه كار مي كند.
رابطه گروه هاي گوناگون در خرمشهر چگونه بود؟
آنها تا روزهاي آخر سقوط خرمشهر، دائما با يكديگر تعامل داشتند. در روزهاي آخر عده اي دو دست و دو پا و چشم هايشان را از دست دادند و عده كثيري هم شهيد شدند. عده اي هم زخمي شدند و بعد از كمي معالجه، باز بر مي گشتند و مقاومت مي كردند كه خود من يكي از آنها بودم. وقتي عملا بچه هاي همه گروه ها از پا در آمدند و ديگر نيروئي نماند. شيخ شريف گفت: «حالا ديگر هر كسي براي خودش عمل كند.» و گر نه تا آن روزها هم با هم تعامل داشتند.
آيا بعد از شهادت شيخ شريف، تتمه گروه ايشان به سيد مجتبي ملحق شدند؟
يك عده به ايشان و يك عده به سپاه خرمشهر ملحق شدند. من يادم هست كه در كوت شيخ هم با هم بوديم كه بعد آسيد مجتبي آمد و وارد محاصره آبادان شد و از نيروهائي بود كه مبارزات جانانه اي كرد و حماسه هاي زيادي را در صحنه آبادان آفريد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده