سه‌شنبه, ۰۵ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۹:۲۲

ميزگرد شاهد ياران با حضور حجج اسلام والمسلمين محمد جواد حجتي كرماني ـ نمايندة هم¬دوره ـ و سعيد شاه آبادي، فرزند ارشد شهيد شاه آبادي

شهيد شاه آبادي، در ميان نيروهاي انقلاب به عنوان يك فرد خالص، معتقد، پرجوش، پر تحرك و معتدل شناخته مي¬شود كه باقيات صالحات انبوهي ـ چه در دوران مبارزه و چه زمان برقراري نظام و نيز در هنگامة دفاع مقدس ـ از خويش بر جاي گذاشت. در ميزگردي كه از نظرتان مي¬گذرد، حجت الاسلام والمسلمين محمد جواد حجتي كرماني، نمايندة هم¬دورة شهيد در مجلس اول، و حجت الاسلام والمسلمين سعيد شاه آبادي، فرزند ارشد آن شهيد عزيز با شاهد ياران به گفت و شنود نشسته¬اند. با ذكر اين توضيح كه در هنگام تهية اين ويژه¬نامه، هر بار، يك يا چند نفر از اعضاي خانوادة محترم شهيد شاه آبادي، همچون پژوهشگري پي¬گير و علاقه¬مند، با ما همراه مي¬شدند و فعالانه در برخي گفت و گوها مشاركت مي¬جستند.

***
سعيد شاه آبادي: ما در مورد زندگي مرحوم والدمان كه تحقيق مي¬كنيم، مي¬بينيم مواردي را ايشان در قم داشتند ـ چه در زمينة تحصيل و چه در مورد مبارزات¬شان در دهة چهل و ارتباطاتي كه با حزب ملل اسلامي و ديگر حزب¬ها داشتند ـ و سن ما اقتضاء نمي¬كرد كه به صورت مستقيم اطلاعاتي را از ابوي بگيريم. البته يك سري اطلاعات راجع به سال 1350 به بعد داريم كه ايشان به تهران آمدند تا 1357 ـ سال پيروزي انقلاب اسلامي ـ و نيز تا سال1363، ولي ايشان اطلاعات خيلي زيادي از مبارزات¬شان نمي¬دادند، مثلاً نقش و تأثيرگذاري خودشان را در تشكيل جامعة روحانيت مبارز يا در فضاي زندان¬ها بيان نمي¬كردند. بنده نمي¬دانم شما از چه سالي و
چه مرحله¬اي با مرحوم والد ما آشنا شديد و در كدام يك از اين دوره¬ها ارتباط بيشتري با ايشان داشتيد؟
حجتي كرماني: من در طول سال¬هاي متمادي، كمابيش با ابوي گرامي شما ارتباط و آشنايي داشتم، اما به خاطر دارم كه در دورة اول مجلس شوراي اسلامي، نزديكي و رفاقت ما بيشتر شد. در آن زمان، من و شهيد شاه آبادي هر دو از تهران نماينده بوديم و جاي نشستن من با ايشان فاصله داشت. آقاي شاه آبادي در يكي از ضلع¬ها، نزديك در ورودي مجلس، مي¬نشستند و من جنب ديوار، كنار مرحوم آسيد علي اكبر ابوترابي بودم.

شهيد شاه آبادي فرزند آيت الله العظمي شاه آباديِ بزرگ ـ استاد حضرت امام(ره) ـ بود. البته من با حاج آقا نور الله، برادر شهيد و عموي گرامي شما نيز آشنايم، اما با شهيد شاه آبادي بيشتر برخورد داشتم و در مجلس و وقت سخنراني و زمان ناهار، در جلسات غير رسمي با يكديگر هم¬صحبت مي-شديم و من با ديدارهاي مكرر آن بزرگوار، ارادتي كه نسبت به ايشان داشتم بيشتر شد.

شهيد شاه آبادي را چگونه انساني مي¬ديديد؟
حجتي كرماني: بنده چند خصلت در شهيد شاه آبادي ديدم: اول، اخلاص بي¬شائبه¬اي كه داشت، من در ايشان حتي يك ذره خودنمايي يا خودمحوري كه بخواهد حرف خودش را به كرسي بنشاند، چه در زمينة سياسي، چه اخلاقي و چه تربيتي يا فقهي، نديدم. احساس مي¬كردم كه حاج شيخ مهدي، اين معنويت را از پدر بزرگوارش به ارث برده و يك روحاني و انسان يكپارچه اخلاص است و شخصيت ايشان من را به رمز اين¬كه امام چرا تا آن حد به استادشان مرحوم شاه آبادي بزرگ ارادت مي¬ورزيدند و ايشان را مراد خويش مي¬دانستند واقف كرد. درحقيقت شهيد شاه آبادي يك آينه¬اي بود كه ما مي-توانستيم آقاي شاه آبادي پدر را در ايشان ببينيم.
حالت ديگري كه من در آقاي شاه آبادي ديدم، جست و خيز و تحركي بود كه داشت و مي¬توانم بگويم مثل آهو بود. آهو يك موجود تيزتاز است، و ايشان نيز مثل آهو جست و خيز داشت. او سبك وزن بود وقامت كشيده و لاغر اندامي داشت. راه رفتن و نشست و برخاست آن شهيد ، انسان را به ياد آهوي تيزتاز مي¬انداخت!
مسألة سوم، اعتدال سياسي ايشان بود. حتي يك بار را هم به خاطر ندارم كه در آن دعواهايي كه در مجلس پيش مي¬آمد و خيلي هم دعواهاي تندي بود، از آقاي شاه آبادي كلمة تندي شنيده يا عصبانيت¬شان را ديده باشم.
چهارم، نجابت و رازداري و بي¬ادعايي شهيد شاه آبادي است كه من در شهيد باهنر هم اين خصلت¬ها را ديده¬ام. ما از 12 سالگي با آقاي باهنر بوديم و تا زمان شهادت ايشان، در تمام اين مدت طولاني كه با يكديگر هم¬درس بوديم، چه در كرمان و چه در قم، قبل و بعد از انقلاب، حتي يك بار هم عصبانيت آقاي باهنر را نديدم. البته چرا، مثلاً ديده بودم كه ايشان وقتي كه ازچيزي ناراحت مي شوند رنگ چهره¬شان سرخ مي شود، اما هيچ¬گاه عصباني نمي شدند. ديگر آن¬كه آقاي باهنر بسيار كتوم و رازدار بود. يك روز ما در منزل نشسته بوديم كه ناگهان ديدم آقاي باهنر زرد شد و افتاد! من رفتم چيزي بياورم و بدهم تا بخورد و حالش بهتر شود. ايشان گفت: من از ديشب دلم درد مي¬كرد، ولي نمي¬خواستم كه ناراحت¬تان كنم و چيزي به شما نگفتم. در آن¬جا من ياد روايتي افتادم كه يكي از علائم مؤمن كتمان درد است. يادم است كه آن روز، جمعه هم بود، به شهيد باهنر گفتم آقاجان، حد اقل مي¬گفتيد كه ما شما را به بيمارستان مي¬برديم، گفت امروز جمعه است و كسي مشغول كار نيست و شما هم در تهران غريب هستيد و مي¬ترسيدم به شما بگويم كه يك¬وقت ناراحت بشويد.

ايشان حدود 18 ساعت بيشتر درد كشيده بود و ما نفهميده بوديم، مرحوم شاه آبادي نيز چنين اوصافي داشت، در جلساتي كه با هم مي¬نشستيم احساس مي¬كردم مطلب دارد، ولي نمي¬خواهد بگويد، اصلاً اهل حرف زدن نبود. مثل اشخاصي نبود كه مي¬خواهند هميشه حرف خودشان را بزنند و محور باشند. خلاصه آن شهيد بسيار نجيب و با وقار و پرتلاش و خالص بود.

سعيد شاه آبادي: دوستان نزديك ابوي يك تعبير از ايشان داشتند كه مي¬گفتند «جوشكار» انقلاب هستند. در اختلافات سياسي ايشان حلقة وصل بود. در انتخابات مجلس دوم كه اختلافات سياسي شكل گرفته بود و ايشان كانديدا شده بود، اسم دو نفر مشتركاً در همه ليست¬ها وجود داشت؛ يكي آقاي هاشمي و ديگري شهيد شاه آبادي. بقية افراد يا در ليست اين طرف بودند يا در ليست آن طرف، الان احساس مي¬شود ¬كه خانوادة انقلاب اين «جوشكار» را كم دارد. در انتخابات دوره اول مجلس شوراي اسلامي يك ائتلافي صورت گرفت كه آيت الله شاه آبادي از طرف جامعة روحانيت مبارز و مقام معظم رهبري از طرف حزب جمهوري اسلامي، «ائتلاف بزرگ» را تشكيل دادند.
آيا شما از اين ائتلاف نكته¬اي را به خاطر داريد؟ ‍
حجتي كرماني: من خودم جزء نامزدهاي «ائتلاف بزرگ» بودم و در ذهنم هست كه آن ائتلاف سه ضلع داشت: حزب جمهوري اسلامي، جامعة روحانيت مبارز و سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي. به طوري كه شنيدم، در جلسة تنظيم اعلامية ائتلاف بزرگ، آيت الله خامنه¬اي، ابوشريف ـ عباس آقا زماني، عضو حزب ملل اسلامي و نخستين فرمانده سپاه ـ نقش اصلي را داشتند. به طوري كه به خاطر دارم درصدر اين ليست اسم من را نوشته بودند. به نظرم هم آقاي خامنه¬اي و هم ابوشريف به خاطر سابقه¬اي كه با هم داشتيم مي¬خواستند از اين برادر قديمي¬شان قدرشناسي كنند. در آن ائتلاف 15 نفر در مرحلة اول رأي آوردند و 15 نفر ديگر به مرحله دوم رسيدند، بعد از مرحوم فخرالدين حجازي، دكتر حسن حبيبي،... قرار داشتند. حضرت آقاي خامنه¬اي نفر پنجم، من نفر ششم و شهيد باهنر هفتم بوديم. من تصورم اين بود كه نمايندگان برحسب همين ترتيب كنار هم مي¬نشينند(!) و خيلي خوشحال بودم از اين¬كه نفر ششم هستم و يك طرفم آقاي خامنه¬اي مي¬نشينند و يك طرف شهيد باهنر كه من به هر دو عشق مي-ورزيدم. من با آقاي باهنر بزرگ شده¬ بودم و تمام وجودم عشق به ايشان بود. از زماني هم كه در سال 1337 در قم با آقاي خامنه¬اي آشنا شدم، تا الآن كه دارم با شما صحبت مي¬كنم، عشق و علاقه و محبت ايشان همچنان در من هست و به رغم همة اختلاف نظرهايي كه در مسائل جاري بين ما وجود دارد، ولي آن عشق و علاقه هميشه هست و خواهد بود. به ياد دارم زماني كه ايشان رئيس جمهور بودند و من مشاور فرهنگي¬شان بودم و با هم به كرمان رفته بوديم، علماي كرمان با استانداري آن¬جا اختلاف داشتند. آقاي خامنه¬اي براي حل اختلاف نشستند و من هم كنار دست ايشان نشستم. آقا دست روي زانوي من گذاشتند و فرمودند: "ببينيد آقايان، من با اين آقاي حجتي اختلاف نظر در مسائل داريم، ولي با هم كار مي¬كنيم و ايشان مشاور من هستند و اختلاف نظرهاي ما هم همچنان باقي است". مورد ديگر اين¬كه به دانشگاه رفته بودند دانشجوها به ايشان گفتند كه: آقاي حجتي كه مشاور شماست، آن مطالب را در مورد جنگ در روزنامه نوشته، شما چرا چيزي نمي¬گوييد، ايشان فرمودند: "آيا مشاور من حق ندارد برخلاف نظر من نظري بدهد؟" اين يك نمونه است كه مي¬شود انسان با كسي اختلاف نظر داشته باشد و در عين حال علاقة قلبي هم بين آن¬ها وجود داشته باشد. من هميشه اين مطلب را با دوستاني كه به من مي¬گويند تو داراي تناقض هستي و معلوم نيست كه چه مي¬گويي، مي¬گويم. برخي فكر مي¬كنند هر كس با هر كس نظر مخالف دارد بايد با او بد باشد، و همين اشتباه دارد مملكت را تهديد مي¬كند. ما اگر اختلاف نظر داريم، اما قبل از هر چيز مسلمانيم و با هم برادريم و سرنوشت مشترك داريم و ايراني هستيم و از يك آب و خاكيم. بايد بنشينيم و اختلافات¬مان را حل كنيم.
به عقيدة خيلي¬ها اين نقش تاريخي و بسيار مهم شهيد شاه آبادي، در دوران حيات¬ و نيز بعد ازشهادت¬شان مغفول مانده است. ايشان چه در جريان آن ائتلاف براي انتخابات مجلس اول و چه بعد از آن، همواره آرامش¬دهنده بودند و جلوي انحرافات و ريزش آراء را مي¬گرفتند. به اين دليل كه شما نمايندة مجلس اول بوديد و از آن روزها اطلاعاتي داريد، دوست داريم به نوعي، حقي كه از شهيد شاه آبادي ضايع شده ادا شود.
حجتي كرماني: زماني كه من در تهران انتخاب شدم امام جمعة كرمان بودم و بعد كه بنا شد به مجلس بيايم از امامت جمعه استعفا دادم و به خدمت امام رفتم و امام، آقاي جعفري را كه امام جمعة فعلي كرمان هستند به اين سمت منصوب كردند. در تمام جريانات مقدمات انتخابات و جلسات رايزني براي نامزدها چه جامعة روحانيت مبارز و چه حزب جمهوري اسلامي و چه گروه¬هاي ديگر. من در كرمان بودم و در جلسات جامعه روحانيت مبارز و حزب جمهوري حضور نداشتم، فقط در دوجلسه جامعه روحانيت بودم كه در يك جلسه، شهيد بهشتي را ديدم با آقاي مرواريد بحث مي¬كردند و يك جلسه هم با شهيد محلاتي رفتيم و اعلامية جامعه روحانيت مبارز در مورد اختلافات با بني صدر را تنظيم كرديم. من عضو روحانيت مبارز نبودم و در هيچ¬يك از اين فعل و انفعالات و مذاكرات براي انتخابات، كه شما مي¬گوييد شهيد شاه آبادي در انتخابات نقش جوشكاري را داشتند، حضور فيزيكي نداشتم، لذا اين سؤال شما را نمي¬توانم جواب بدهم، چون كه من هم مثل شما دورادور ناظر بودم. آقازادة شهيد، حاج آقا سعيد بهتر از من وارد هستند. ايشان با اين¬كه سن¬شان كمتر بوده، به هر حال اطلاعات¬شان دربارة مرحوم پدرشان و نقشي كه مرحوم شهيد داشتند بيشتر از من است، من فقط آن¬چه را كه مي¬دانستم عرض كردم، يعني شناخت شخصيت شهيد شاه آبادي به عنوان يك فرد خالص، معتقد، پرجوش، متحرك و معتدل. اين¬ها را كه عرض كردم مشاهداتي است كه من خودم از ايشان داشتم و اين توفيقي بود كه در ايام نمايندگي مجلس خدمت ايشان برسم.
سعيد شاه آبادي: در حد اطلاعات خودم از آن ائتلاف، بايد بگويم اين قضيه در دوره اول انتخابات مجلس به اين شكل اتفاق افتاد كه حزب جمهوري اسلامي يك ليست ارائه داده بود، جامعه روحانيت مبارز تهران هم يك ليست، گروه¬هاي مبارز كه آن موقع شامل شش گروه بودند با هم متحد شده و يك ليست ارائه كرده بودند، بني صدر كه تازه رئيس جمهور شده و «دفتر هماهنگي¬هاي مردم و رئيس جمهور» را به راه انداخته بود نيز يك ليست عرضه كرده بود و ليستش خيلي هم به اصطلاح «پرت وپلا» بود. اساساً خط بني¬صدر و همفكرانش با مرحوم ابوي و ديگر ياران و همراهان حضرت امام بسيار متفاوت بود و خود بني ¬صدر هم در فضاي خاصي رئيس جمهور شده بود. پس براي شهيد شاه آبادي مهم بود كه افرادي از بين اين سه دسته وارد مجلس شوند كه معتقد به خط امام باشند. به علاوه در اولين تجربه انتخابي مجلس شوراي اسلامي كه در نظام جمهوري اسلامي مي خواست شكل بگيرد، معنا نداشت سه گروهي كه همه¬شان امام را قبول دارند، ليستي متفاوت و مختلف ارائه كنند و اين تشتت آراء و گروه¬هاي خط امامي، موجب بهره¬برداري و رأي آوردن گروه بني صدر يا مجاهدين خلق[منافقين] مي¬شد. حالا درست بود كه بني صدر رئيس جمهور شده بود و در ظاهر دم از امام مي زد ـ و همه مي-دانستند كه امام را قبول ندارد ـ ولي آن سه گروه كه اين گونه نبودند. اصلاً شهيد مي¬گفت اين¬ها چرا سه تا ليست جدا داده¬اند و بايد ¬بين آن¬ها اختلاف وجود داشته باشد؟
البته بعضاً افراد مشتركي هم بين كانديداهاي اين سه گروه وجود داشت.
سعيد شاه آبادي: بله، مثلاً خود شهيد شاه آبادي از جمله اسامي مشترك بين همة ليست¬ها بودند و حتي در ليست بني صدر هم نام¬شان بود؛ بالاخره بني صدر بايد به نوعي ظاهرسازي هم مي كرد. خيلي¬هاي ديگر مثل مجاهدين خلق هم در اول ليست¬شان شهيد شاه آبادي را قرار دادند، چون آن-ها هم بايد يك ظاهرسازي¬اي مي كردند.
در اين شرايط، ايشان براي ائتلاف بين آن سه گروه اصيل و متعهد پا درمياني مي¬كند. ظاهراً يك جلسه¬اي تشكيل دادند و در طي حدود چهل و هشت ساعت، اين سه گروه را به اتفاق رساندند و نهايتاً بيست و چهار ساعت قبل از توقف قانوني فعاليت¬هاي انتخاباتي ـ يعني چهل و هشت ساعت قبل از شروع انتخابات ـ اين ائتلاف حاصل مي شود و مسير مجلس شوراي اسلامي عوض مي شود. در اثر همان ائتلاف بود كه مجاهدين خلق ـ منافقين ـ كه آن موقع دوست داشتند حداقل يك نفرشان مثل مسعود رجوي وارد مجلس بشود تا حداقل يك پايگاه داشته باشند، رأي نياوردند و «گروه هماهنگي» بني صدر هم تقريباً رأي مهمي نياورد. در اين ائتلافي كه شهيد شاه آبادي از طرف جامعه روحانيت مبارز امضا كرد، اطلاعيه مربوط به ائتلاف را حضرت آيت الله خامنه¬اي از طرف حزب جمهوري اسلامي امضاء كردند و يك نفر ديگر هم از طرف آن شش گروه؛ كه اطلاعيه¬اش موجود است. اتفاقاً يكي از دوستاني كه در آن ائتلاف حضور داشته، چند وقت پيش من را براي اولين بار ديد و ¬شناخت كه فرزند شهيد هستم، ايشان مي¬گفت در ماجراي ائتلاف، در جلسه¬اي كه افراد زيادي حضور داشتند، تعداد كانديداها زياد بود و همه كانديداها سعي داشتند در ائتلاف نهايي حذف نشوند. تنها كسي كه مي گفت من نباشم، آقاي شاه آبادي بود و تازه مي¬گفت بهتر است من نباشم و فلاني را به جايم بگذاريد. و اين براي همه جالب بود كه چه طور ممكن است يك نفر به عنوان نماينده تام الاختيار جامعه روحانيت مبارز، با حق امضايي كه بتواند هر سي نفر را انتخاب كند، آن وقت خودش در ليست نباشد.
البته نهايتاً خود ايشان هم در ليست بودند، چون آن¬ها به چنين چيزي راضي نشده بودند، ولي در تمام طول آن جلسه طولاني مدت، ابوي مي¬گفته اجازه بدهيد من نباشم و فلاني را بگذاريد. و در مقابل يك چنين شخصيتي كه همه كارهايش براي خدا بود و بدان شكل ائتلاف انجام شد و آن اثرات وخيرات و بركات را داشت، بعضي¬ها عليه ايشان موضع گرفتند، از جمله دو، سه نفر در بين اعضاي جامعه روحانيت مبارز ـ منظورم آن¬هايي است كه حذف شده بودند ـ بگذاريد اسم نبرم؛ مصاحبه كرده بودند و روزنامه¬هاي¬شان هنوز هست.
جالب اين¬كه با وجود كمبود فرصت تا پايان تبليغات قانوني، اين ائتلاف انجام شد و بيست و چهار ساعت بعدش هم انتخابات برگزار شد و اكثر افراد اين ليست هم به مجلس رفتند.
سعيد شاه آبادي: فقط بحث موضع¬گيري¬هاي بعد از انتخابات مانده بود. از يك طرف، بني صدر حرص مي خورد از اين قضيه. او روزنامه¬اي به نام انقلاب اسلامي داشت، اگر به آرشيو اين روزنامه مراجعه كنيد، نفس نگارش سر مقاله¬اي با عنوان "ائتلاف يا انحصار"، يعني نهايتِ سوختن از اين كه چرا حذف شده بودند. منافقين نيز به گونه¬ا ي بين خودي¬ها و آن دو،سه نفري از علماي جامعه روحانيت كه حذف شده و در ائتلاف نبودند سم¬پاشي مي¬كردند، كه مثلاً اگر آقاي شاه آبادي دفعه ديگر اين كار را بكند، از جامعه روحانيت اخراجش مي كنيم! آن وقت فشار روزنامه ها بر سر "آقا جان" بود كه مصاحبه كنند. يادم است من در خانه بودم و مرتب زنگ مي زدند و اصرار و التماس مي كردند، ولي "آقا جان" حتي يكبار هم عليه دوستان خود مصاحبه نكردند. همه اعضاي جامعه روحانيت مي-دانستند كه ايشان نماينده تام الاختيار بوده و رفته و امضاء كرده¬اند و همه راضي بودند، چون اصولاً ليست بسيار خوبي بسته شده و چنان نتيجه¬ ارزشمندي هم داده بود. اما در مقابل آن يكي، دو نفري كه چنان موضع¬گيري¬اي كرده بودند و يكي از آن¬ها گفته بود ايشان را اخراج مي كنيم يا يك نفر ديگر كه گفته بود ايشان حق چنين كاري را نداشته، حتي در قالب جواب هم حاضر نبودند حرفي عليه هيچ¬يك از دوستان خود بزنند، مبادا يك وقت خودي¬ها را تضعيف كرده باشند. يعني هيچ غل وغش و ناخالصي¬اي در ايشان وجود نداشت.
با همة اين¬ قضايا، مي¬رسيم به انتخابات دومين دورة مجلس شوراي اسلامي و زماني كه ديگر همة نيروهاي ضد انقلاب از نظام تصفيه شده بودند.
سعيد شاه آبادي: در دوره دوم، دوستان به اصرار ابوي را كانديدا كردند. در واقع قسم شان دادند و به ايشان قبولاندند كه كانديدا شوند. آقاجون جواب داده بودند مرا رها كنيد، من كارهاي ديگري هم بلدم.

خلاصه براي كانديداتوري، آن قدر به آقا جان گفته و قسم شان داده بودند تا سرانجام قبول كردند. حالا مثلاً موقع تبليغات انتخاباتي است، همه چه كار مي كنند در دورة تبليغات انتخاباتي؟ وقت سرخاراندن ندارند، اين¬جا سخنراني، آن¬جا سخنراني. در چنين شرايطي، شهيد شاه آبادي مي گذارد و مي رود جبهه. يكي، يكي سنگر ها را مي¬روند تا همه را ببينند. به هر جايي مي¬روند، از آن¬جا كه نيروهاي پدافند جمع هستند گرفته تا جزيره مجنون كه تازه فتح شده و هنوز در معرض خطر و در تيررس دشمن است!

بعدها يكي از آقايان مي گفت كه خود شهيد شاه آبادي براي من نقل مي¬كرد كه خبر رأي آوردنم در انتخابات مجلس دوم را آن¬جا از راديو شنيدم. خب، رأي¬شان در مجلس دوم خيلي بالا بود. يادم نيست نفر چندم بودند، ولي يادم است كه با رأي بالا انتخاب شده بودند. بعد گفتند تا شنيده بودم رأي¬ام اين¬قدر بالا بوده، يك ذره ته دلم خوشحال شدم، همين كه خوشحال شدم، ديدم خيلي بايد با خودم در زمينة تهذيب نفس و تقويت معنوي كار بكنم.
آدمي كه حواسش به خودش جمع است، وقتي ازش تعريف مي كنند و از ته دلش خوشحال مي شود، سريعاً مي فهمد كه اين خوشحالي، ويروسي است كه تازه دارد خودش را نشان مي دهد. يك ويروس يا ميكروبي را كه تازه خودش را دارد نشان مي دهد، اگر پزشك همان موقع بفهمد ـ قبل از اين كه بدخيم شود ـ با آن مي شود يك كاري كرد. هميشه براي¬ هر يك از ما ده¬ها مورد از اين گونه اتفاق¬ها مي افتد، مثلاً تا به من طلبه مي گويند «آيت الله» كلي ذوق مي كنم. اگر يك جايي كم به ما بگويند نمي رويم، اگر بيشتر بگويند، بيشتر تحويل¬شان مي¬گيريم. اگر بگويند بَه بَه، چه سخنراني خوبي كردي، چه كار خوبي كردي يا مثلاً فلان كردي، از شنيدن همه اين¬ حرف¬ها خوشحال مي¬شويم. همه اين¬ها در اثر رشد آن ويروس و ميكروب است كه يك زماني هم بدخيم مي شود. حالا آن خوشحال شدن اوليه¬ات را فقط خودت هستي كه مي فهمي، ولي وقتي كه بدخيم شد، ديگر همه مي فهمند. آن موقع ديگر نمي¬شود كاري كرد. لذا شهيد شاه آبادي حواسش به خودش خيلي جمع بود كه اين آفت¬هايي كه توسط وسوسه¬هاي شيطاني يا نفس اماره در آن لحظات اول، در درون او خودش را بروز مي¬دهد ـ همان جا و فوراً ـ ميكروب¬كشي را شروع كند؛ آن هم با دقت و ظرافت و بدون هيچ¬گونه توجيهي.

ايشان واقعاً معتقد بود و به همه سفارش مي¬كرد كه حواس¬تان به خودتان باشد و خودش نيز پيوسته در حال مراقبه بود. مخصوصاً در زمينة بي غل وغشي و نداشتن هر گونه ناخالصي. و همگي مي¬دانيم هر چه از اعمال¬مان درآن دنيا پذيرفته و قبول بشود، اعمالي است كه ناخالصي توي آن¬ها وجود ندارد. اگر قرار باشد كه خدا فقط به ظاهر اعمال امتياز و نمره اي بدهد، آن منافقي كه براي دورويي دارد عبادت مي كند، خدا بايد به او هم امتياز بدهد. ولي خداوند اعتقاد به يك نكته را از ما مي¬خواهد كه: "منشأ هيچ چيز در مردم نيست و آن¬چه هست، همه از خدا و در وجود خداست ـ لا مؤثر في الوجود الا الله" وشهيد شاه آبادي در اعتقاد، نشر و عمل به اين قضيه براي همه درس و الگو بود.
آقاي حجتي، از شهادت آقاي شاه آبادي و نيز تاثير اين واقعه بگوييد كه سرانجام در ششم ارديبهشت 1363 در ميدان جنگ، در منطقه¬اي كه تازه در عمليات فتح شده بود و هنوز زير آتش دشمن قرار داشت، تير دشمن به صورت آن روحاني بزرگوار و عالم رباني اصابت كرد و ايشان را به فيض عظما رساند.
حجتي كرماني: در مورد شهادت آقاي شاه آبادي من فقط اين مطلب را مي¬توانم بگويم ـ در مورد شهيد حاج شيخ عباس شيرازي هم اين عقيده را دارم ـ زماني كه يك نفر در جبهه به صف مقدم مي¬رود و جنگجو است، شهادت اين گونه افراد طبيعي است، ولي كساني مثل آقاي شاه آبادي كه به عنوان مؤيد جبهه و براي تأييد رزمندگان و نه براي جنگ به منطقه مي¬رفتند و تير و تفنگ هم نداشتند، شهادت اين گونه افراد به نظر من يك خصوصيت ديگري دارد. حالا ما نمي¬دانيم كه درجات پيش خدا چگونه است، ولي با شناختي كه من از اين 2 يا 3 نفري كه اسم بردم، مخصوصاً آقاي باهنر كه گفتم و آقاي شاه آبادي و آقا شيخ عباس شيرازي(رفسنجاني) و آشيخ محمد مصطفوي كرماني كه اين¬ها مصداق «شاء ان يراك قتيلاً» هستند، احساسم اين است كه اين¬ها را خداوند دوست داشته و آن¬ها را شهيد خواسته است.
نكتة جالب، ويژگي مشترك شهيد شاه آبادي و شهيد باهنر و شهيد شيرازي و شهيد مصطفوي بود كه جزو علما و مبارزيني بودند كه شما با هر چهار نفر آن¬ها مأنوس و محشور بوديد و خنده هيچ وقت از چهره اين¬ها محو نمي¬شد و در تمامي عكس¬ها و فيلم¬هايي كه از آن بزرگواران باقي مانده، مشهود است كه هميشه خنده¬اي بر لب داشتند.
حجتي كرماني: بله، شما از روي عكس فهميديد و ما كه خدمت¬شان بوديم، از نزديك مي¬ديديم. همين طور كه عرض كردم و همين طور كه حاج آقا سعيد فرمودند المؤمن بشره في وجه و حزنه في قلبه. من هيچ¬گاه شاه آبادي را افسرده و نگران نيافتم و اين¬كه حالت نگراني، افسردگي، حزن يا عصبانيت داشته باشد و آقايان باهنر، شيرازي و مصطفوي هم همين طور بودند و اين شادابي، روحيه باز، علاوه بر ايمان به خدا و توكل به خدا گويي در ذات اين¬ها نهادينه بود. اصولاً بعضي افراد اين¬گونه هستند، مثل زيبايي مي¬ماند كه اكتسابي نيست. ذات اين¬ها با نجابت و شادماني سرشته شده بودند؛ هم آقاي باهنر و هم آقاي شاه آبادي و هم آقاي شيرازي و هم آقاي مصطفوي. اين تبسمي كه شما مي¬گوييد، به اصطلاح امروزي¬ها نمود و جلوه ظاهري و فيزيكي روحيه آدم است كه برآمده از نشاط روحي و توكل بر خدا و نجابت ذاتي است و اين¬ها سرشت¬شان اين¬گونه بود، اين¬ها ذاتاً مردمان شريف و نجيبي بودند. ذاتاً آدم¬هاي اميدوار، شاد و خوش بيني بودند، به قول امروزي¬ها مثبت انديش و به زندگي خوش¬بين بودند و انرژي به آدم مي¬دادند. اين لبخندي كه شما مي¬گوييد اين عزيزان پيوسته بر لب داشتند، يعني اين¬كه هيچ دغدغه¬اي نداشتند و همه چيزشان را واگذار به خدا كرده بودند.
داشتيد از درجات و جايگاه اين شهدا مي¬گفتيد.
حجتي كرماني: درجات را من نمي توانم بگويم، ممكن است بعضي از شهداي ما از نظر درجه هم¬شأن با شهداي كربلا باشند، ما نمي¬دانيم؛ براي اين¬كه خدا به افراد به ميزان اخلاص و تقوا پاداش مي¬دهد. در روايات آمده است: «كل برٍ فوقه بر، حتي يقتل في سبيل الله واِذا قتل في سبيل الله فليس فوقه بر»، يعني هر كار نيكي بالاتر از آن هم وجود دارد مگركسي در راه خدا شهيد بشود كه نيكي¬اي بالاتر از شهادت در راه خدا وجود ندارد. دليلش هم روشن است: شهيد تمام هستي¬اش را در راه خدا مي¬دهد. آن انساني كه صدقه مي¬دهد و آن انساني كه جهاد مي¬كند و كشته نمي¬شود، آن انساني كه زندان مي¬رود، آن انساني كه بيماري مي¬بيند جانش را نداده، اما شهيد تمام وجودش را در راه خدا داده است. البته كساني كه در جبهه شهيد مي¬شوند هم درجات متفاوتي دارند كه شهيد شاه آبادي، شهيد مصطفوي كرماني، شهيد باهنر و شهيد شيرازي كه با خلوص و پاكي¬اي كه داشتند ممتازند. اميدواريم كه بركات خون و ياد و نام آن¬ها نصيب همة ما بشود و خدا يك چنين توفيقي را هم نصيب ما بكند.
شهيد شاه آبادي در دورة اول مجلس مورد علاقه عموم بودند، با اين¬كه در جبهه هيچ¬گونه مسؤوليت رسمي و قانوني¬اي نداشتند، همين كه تعطيلي يا فرصتي پيدا مي¬كردند، عده¬اي را جمع مي¬كردند و با يك مقدار هدايا به خط مقدم جبهه مي¬رفتند و سنگر به سنگر با رزمندگان همراه مي¬شدند. عاقبت هم در همين مسير پر افتخار به شهادت رسيدند. راستي چه چيزي باعث مي¬شد كه ايشان اين¬قدر زياد به جبهه بروند؟
حجتي كرماني: همان¬طور كه گفتيد من احساس مي¬كردم كه تمام نمايندگان مجلس آقاي شاه آبادي را دوست دارند، چون او اهل گروه بازي و اين حرف¬ها نبود، انساني بود كه فقط مي¬خواست براي خدا كار كند و چون علاقة شديدي به رفتن به جبهه داشت، هر زماني كه مجلس تعطيل مي¬شد، مثل اين¬كه جايش جبهه¬ بود، براي اعزام بي¬تابي مي¬كرد. آن قدر به جبهه مي¬رفت تا به شهادت برسد و عاقبت هم به آرزويش رسيد.
اميدوارم با انجام اين مصاحبه و ديدار با فرزند برومند آن شهيد عزيز، جناب آشيخ سعيد شاه آبادي عرض ارادتي به آن شهيد عزيز شده باشد.
سعيد شاه آبادي: ممنون از محبت حضرت¬عالي.
متشكر از هر دو شما عزيزان، كه چنين فرصتي را در اختيار شاهد ياران قرار داديد.‍
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده