بانك سوژه ايثار و شهادت(54)
جميل شهسواري عضو سپاه مي شود. با دلاوري به عنوان مسئول عمليات گردان حضرت رسول(ص) در شهر ايوان دره مشغول به خدمت مي شود. هنگامي كه شرارتهاي گروهك مسلح در كردستان به اوج خود مي رسد...




جمیل شهسواری عضو سپاه می شود. با دلاوری به عنوان مسئول عملیات گردان حضرت
رسول(ص) در شهر ایوان دره مشغول به خدمت می شود. هنگامی که شرارتهای گروهک
مسلح در کردستان به اوج خود می رسد جمیل و هم رزمانش در روستاها و
ارتفاعات آنها را تار و مار می کنند. جمیل و یارانش به دنبال یکی از سرکرده
های ضد انقلاب مشغول گشت زنی می شوند. و طی ماجرایی جالب او را پیدا می
کنند. در خرداد 67 جمیل و تعدادی از هم رزمانش برای گشت زنی به منطقه
اوباتو می روند. به دلیل برخورد خوب و خلق خوش جمیل خیلی سریع با مردم محل
ارتباط برقرار می کند. یکی از اهالی او را به خانه اش دعوت می کند. هنگام
چای خوردن بچۀ خانواده وارد اتاق می شود به به جمیل می چسبد و با او شروع
به حرف زدن و بازی می کند. بچه به جمیل می گوید:«تو هم قد «صمدخان»
هستی(صمد خان همان سرکرده ای است که آنها دنبالش می گردند.) جمیل می پرسد
«مگر تو صمد خان را می شناسی؟» بچه جواب می دهد:«دیشب خانۀ ما بود» پدر
وارد اتاق می شود و می فهمد بچه دسته گلی به آب داده. گوش او را می گیرد و
کشان کشان از اتاق بیرون می برد. به این ترتیب رد سرکرده را می زنند و او
را می یابند.

کتاب شهسوار کردستان، ص 38
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده