بانك سوژه ايثار و شهادت(283)
پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
يكي از آزاده ها، 24 ساعت پس از آزادي نزد دامداري مي رود و مي گويد: «امروز مي خواهم به استقبال اسيري بروم كه تازه آزاد شده. لطفا يك گوسفند چاق و چله برايم كنار بگذاريد. پولش هم مهم نيست؛ پانصد تومن هم شد، تقديم مي كنم!»...


- يكي از آزاده ها، 24 ساعت پس از آزادي نزد دامداري مي رود و مي گويد: «امروز مي خواهم به استقبال اسيري بروم كه تازه آزاد شده. لطفا يك گوسفند چاق و چله برايم كنار بگذاريد. پولش هم مهم نيست؛ پانصد تومن هم شد، تقديم مي كنم!»
- دامدار نگاهي كرده، مي گويد: «چند سال در ايران نبوده اي؟»
- - يازده سال در عراق اسير بودم و تازه آزاد شده ام.
- - پدر بيامرز، پانصد تومان، پول يك كيلو گوشت است؛ نه يك گوسفند چاق و چله. اگر مي خواهي، يك گوسفند معمولي برايت وزن كنم؛ با تخفيف تقريبا ده هزار تومان!
-
****************************************************
- آزده اي پس از بيست روز كه رفت و آمدها كم شده بود، دفترچه حساب پس اندازش را كه قبل از اسارت باز كرده بود، مي بندد و همه موجودي خود را دريافت مي كند، هشت هزار تومان. سپس با تشكر از زحمات پدر در پذيرايي از مردم مي گويد: «حساب بفرماييد؛ اگر مخارج بيشتر شده بود، تقديم كنم.»
- - اين پول براي چيه؟
- - براي مخارج اين بيست روزه.
- - پدر با خنده مي گويد: «اولا من براي
- خودم خرج كردم و از شما پولي نمي گيرم. ثانيا اگر مي خواهي مبلغ هزينه شده را بداني، بايد عرض كنم كه چهار صد هزار تومان شده، نه هشت هزار تومان و خرده اي!»

انتهاي پيام/
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده