گفتگو با خانم مريم تندگويان، فرزند شهيد تندگويان:
چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:شهيد محمد جواد تندگويان، چهارفرزند دارد (يك پسر و سه دختر) كه آخرين آن ها در نخستين ماه هاي اسارت آن بزرگوار به دنيا آمده و ديگران هم آن قدرسن شان كم بوده است كه-شايد فقط به جز پسرش مهدي- اندك چيزهايي را ازپدرخود به ياد مي آورند.مريم تندگويان،دومين دخترشهيد تندگويان، در زمان اسارت پدر دو ساله بوده و سال ها با عكس هاي پدرش و گفته ها و نقل ديده هاي ديگران درخصوص ايشان زندگي كرده است.


وقتي مي خواستيم مصاحبه را شروع كنيم، خانم تند گويان دفترچه خاطراتش را گشود و درپاسخ به نخستين سؤال ما برگي از آن را براي مان خواند.

درباره پدر بزرگوارتان صحبت كنيد،ازهر جايي كه دوست داريد...

سال عمر هركس با سال تولد و وفاتش مشخص مي شود.چه كسي مي داند كه كي، چگونه و كجا شهيد شد. تندگويان گلي بود كه شكفت و نپژمرد،شعله اي بود كه خاموش نشد، مريدي بود كه درپي مقتد اي خود پركشيد،غريبي بود كه به غربت رسيد و رفيقي بود كه رفاقت كرد.

شما چند ساله بوديد كه پدرتان اسير عراقي هاشدند؟

حدوداً دوسالم بود كه ايشان اسيرشدند. هيچ تصويري از ايشان در ذهن من نيست،به غيرازعكس هايي كه دارم.

فكر مي كنم كه خيلي فرصت داشته ايد تا به پدرتان فكركنيد،براي مان بگوييد كه در سنين خيلي پايين چه تصويرهايي از ايشان داشتيد و نيز درهمه اين سال ها-اين 29 سالي كه پدرنيست-با ياد و خاطره اش چگونه زندگي كرده ايد؟

من خيلي وقت ها حسرت مي خورم كه چرا با حضور خودش زندگي نكردم شايد اگر الآن بودند،من درجات بالاتري را طي مي كردم،خيلي كمتر سختي كشيده بودم يا سختي هايي كه الآن مي كشم، مي توانست خيلي كمترباشد.درخيلي جاها كه احساس تنهايي مي كردم،مي توانستم با پدرم درد دل كنم. الآن احساس مي كنم كه به جاي پدرم، به سختي بتوانم با كسي ديگر درد دل و تقريباً با كسي درددل نمي كنم و همه مشكلات را توي خودم مي ريزيم يا توي رؤياهايم و درنوشته هايم باشهيد صحبت مي كنم و با واقعيت نمي توانم روبه رو شوم، يعني در يك حالت غيرواقعي با ايشان رابطه برقرارمي كنم.

اين رابطه غيرواقعي چه چيزي است؟ رؤياست؟خيال،تصوريا تجسم است؟

فكر مي كنم كه نيازدارم تا هر از گاهي با ايشان مشورتي بكنم و واقعاً هم از آن بزرگوار جواب مي گيرم. بعضي مواقع كه بر سر دو راهي هستم، شهيد را واسطه خودم و خدا قرار مي دهم و مي گويم اگر اين كار به صلاح من است،انجام بشود و اگر نيست انجام نشود دو تأكيد مي كنم كه واقعاً هم جواب مي گيرم.

چگونه جواب مي گيريد؟

روند سريع پيشرفت كارها را احساس مي كنم،بدين صورت كه هر وقت كه به ايشان توسل مي كنم،سريع كارها انجام مي شود.همه مي دانيم كه در اين جا كاري كه بخواهد انجام شود مشكل پيش مي آيد، اما زماني كه به شهيد متوسل مي شوم، مي بينم كه از من پشتيباني مي كند. به ندرت هم پيش مي آيد كه به خاطر دنيا به ايشان متوسل شوم.

معمولاً خواسته هاي تان معنوي است؟

بله،چون به نظرمن دنيا آن قدرارزش ندارد كه به خاطرش شخصيت به آن بزرگي را واسطه قرار دهيم.

به سرمزارشهيد تندگويان مي رويد؟

اگر حقيقتش را بخواهيد كمتر مي روم. من بيشتر از راه دور،ازراه دل با ايشان رابطه دارم. بيشتردرنوشته ها و شعرهايم با ايشان صحبت مي كنم.البته چند وقتي است كه درگير بچه و كارو زندگي شده ايم، آن ها نيز به حداقل رسيده است ديگر در حد يك رؤيا شده است و حد يك افسوس براي من است. اين رابطه به خاطرمشغله هايم تا اين حد خلاصه شده است،ولي هميشه حضور شهيد را احساس مي كنم و هميشه به ايشان افتخار مي كنم لحظه به لحظه با شهيد زندگي مي كنم خيلي ها مي گويند چون پدرت زنده نبوده، يك چنين حسي را به ايشان داري من هم آدم هايي را كه پدرشان زنده است با خودم قياس مي كنم. بعد،ازخود مي پرسم كه اين تجسمي كه ساخته ام،آيا واقعاً غير واقعي است و چون پدرم دركنارم نيست من چنين موجودي از او براي خودم ساخته ام؟...

بعد به چه جوابي مي رسيد؟ مثلاً چون پدرتان شهيد بزرگي بوده و به اسطوره تبديل شده است،به چنين تصويري از ايشان رسيده ايد؟

من فكر مي كنم كه پدرم لياقت اين تصويري را كه ازشان در ذهن ساخته ام را دارند.

هيچ وقت با خود فكرنكرده ايد كه شهيد تندگويان چه راهي را طي كرد تا به اين جا رسيد؟

اين يك سؤال كلي است؛كمي جزيي تر سؤال تان را مطرح كنيد.

تا حالا سعي نكرده ايد پدرتان را از طريق ديگران هم بشناسيد؟ از دوستان شان و نوع و نحوه انتخاب هايي كه در زندگي داشتند؟

چرا، خيلي به دوستان دلبستگي دارم،مثل آقاي بوشهري كه ازوقتي كه ايشان از اسارت آزادشده،وابستگي شديدي به شان داريم، حتي بارها شده است كه آخر شب ها به ايشان زنگ مي زنيم و سؤال مي كنيم و مثل يك پدربه ما جواب مي دهند يا خيلي از دوستان ديگر شهيد-مثل آقاي علي اصغر لوح- كه خيلي وابستگي شديدي بين ما و دوستان پدرم به وجود آمده است.

خب،سال هاي زيادي اين عزيزان با هم دوست بوده اند و با هم معاشرت داشته اند و بعد نيز همكاربودند و تعدادي شان با يكديگر اسير شدند. خانوادهاي شان نيز بهتر از هر كسي ديگري در موقعيتي مشابه با شما بوده اند و تجربه نبود بزرگ تر خانواده را حس كرده اند متأسفانه با شهادت پدرتان خانواده شما نتوانست مثل آن ها دور هم جمع شود.

متأسفانه يا خوشبختانه.

چرا خوشبختانه؟

چندان ديد منفي اي به اين موضوع ندارم، چون فكر مي كنم كه لياقت اين آدم همين بود كه به هدفش رسيد،يعني اگر غير از اين مي شد، تا آخر عمرافسوس و حسرت مي خورد.

اگر زندگي اش در سن هفتاد سالگي به سر انجام مي رسيد،چگونه مي شد؟

همين حالت!

شهادت؟

خب،آن هم مقام بالايي بود، ولي ايشان اذيت مي شد،چون هرچقدرسن آدم بيشتر شود، سختي هاي زندگي اش بيشترمي شود تا به آن هدف عالي اش برسد و واقعاً هم به دنيا به چشم ماندني نگاه نمي كرد ايشان پست وزارت و چهاربچه اي را كه داشت، همه را ول كرد و رفت؛ چه كسي چنين كاري مي كند؟ ايشان به فكر ارتقاي مقام نبود؛ در حالي كه مي توانست موقعيت دنيوي اش را به راحتي حفظ كند و به آن تداوم بخشد.

دوست داريم يك مقدار اززبان شما، شهيد تندگويان را بيشتر بشناسيم؟

روح لطيفي داشت،خونگرم بود،با دوستان خيلي رفت وآمد داشت،چون دوستان زيادي داشته اند.بسيارخانواده دوست بودند و هميشه سعي مي كردند افراد خانواده را به دورهم جمع كنند سن و سال و مقام براي ايشان مطرح نبود،به همه خوش برخورد بودند و حرف خودشان را مي گفتند،اما با همه يك كلام مي شدند.حتي ارتباط ايشان با غيرمسلمانان هم خوب بود،مثلاً درزندان كه بودند،ارتباط خيلي خوبي داشتند،غير مسلمان ها هم صبح زود بلند مي شدند و دست و روي شان را مي شستند و حتي با اين كه نماز نمي خواندند از خواب بلند مي شدند.ايشان روابط عمومي بسيار قوي اي داشته است،با همه دوست مي شده و هيچ كس را دشمن خودش نمي دانسته است.با همه با رحم و دلسوزي برخورد مي كرده است.

حرف خاصي از پدرتان هست كه در ذهن خود زمزمه كنيد؟

جمله اي كه ايشان دارند:«ما چون عشاير ييلاق وقشلاق مي كنيم و ارمغان ييلاق و قشلاق گرمي محافل خانواده مستضعفين است.»؛ هميشه برايم جالب و جذاب بوده است.

اين جمله را كجا گفته اند؟

اين جمله را فكرمي كنم زماني كه وزير بودند، گفته اند.پدرايشان خيلي شخصيت مهم بودند و بسياربرايشان تأثير داشتند. پدر بزرگ من-مرحوم جعفري تندگويان- قرآن و نهج البلاغه و مفاتيح الجنان را هر روز مطالعه مي كردند و ساعت ها براي ما داستان تعريف مي كردند و ما هر وقت مي خواستيم استخاره كنيم پيش ايشان مي رفتيم.خود شهيد تندگويان هم با دقت نهج البلاغه را مطالعه كرده بودند.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره 47


انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده