بانك سوژه ايثار و شهادت(72)
چهارشنبه, ۲۰ مهر ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:در اردوگاه اسرا يكي از همشهريان به نام رضا كه سرباز تيپ است كه در اثر بيماري به اسهال خوني مبتلا و به بيمارستان نظامي اعزام مي شود. او يك برادر بزرگتر دارد به نام "اروج" كه او هم سرباز لشكر 81 است. از هنگام اعزام به خدمت از همديگر خبري ندارند...


در اردوگاه اسرا يكي از همشهريان به نام رضا كه سرباز تيپ است كه در اثر بيماري به اسهال خوني مبتلا و به بيمارستان نظامي اعزام مي شود. او يك برادر بزرگتر دارد به نام "اروج" كه او هم سرباز لشكر 81 است. از هنگام اعزام به خدمت از همديگر خبري ندارند.
رضا تعريف مي كند وقتي عراقي ها مرا چشم بسته به بيمارستان مي برند، از بس درد داشتم با صداي بلند گريه مي كردم. توالت آنجا بزرگ بود، طوري كه گاهي به ناچار چند نفر با هم به دستشويي مي رفتند ولي از خجالت يا از زور درد و بي حالي نمي توانستند نفر كناري را بشناسند.
روزي من به دستشويي رفتم و در گوشه اي افتادم. از زور درد گريه مي كردم. ناگهان يك نفر مرا به اسم صدا زد. ديدم برادرم اروج است.
همديگر را بغل كرديم و با صداي بلند گريه كرديم. از صداي ما همه نگهبانهاي عراقي و ديگر اسرا به آنجا مي ريزند. ديدند هر دوي ما درآن كثافت خانه همديگر را مي بوسيم. برادرم از يك لشگر ديگر اسير شده بود و او را به اردوگاه شماره ي 14 انتقال داده بودند كه تنها 25 متر از طريق سيم خاردار و موانع با ما فاصله داشت.
18 ماه از اسارت ما مي گذشت و از سرنوشت هم بي خبر بوديم.
از آن لحظه تا زمان جدايي از هم و رفتن به اردوگاه هاي خودمان، شب و روز با هم و در آغوش هم مي خوابيديم و گريه مي كرديم. طوري كه سربازان عراقي هم تحت تاثير قرار گرفته و اجازه دادند كه سه روز بيشتر در بيمارستان بمانيم.
انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده