به مناسبت يكم شهريور /
دوشنبه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:يكم شهريور ساگرد شهادت شهيد اسدالله لاجوردي است به همين مناسبت نگاهي به زندگي اين شهيد مي اندازيم.


به گزارش نويد شاهد،در سال 1314 ه‍.ش وقايع بسياري در گوشه و كنار جهان اتفاق افتاد و در كشور ايران نيز در سايه ظلمات حكومت رضاخاني و در راستاي مذهب زدايي آشكار ، حركتهايي صورت گرفته كه تاريخ گوشه هايي از آن را در حافظه خود ثبت كرده است .

از جمله اتفاقات تاريخي در اين سال تغيير تاريخ رسمي كشور به هجري شمسي و ممنوعيت به كار بردن ماه هاي هجري قمري ، اجباري شدن كلاه بين المللي (شاپو) و تغيير شكل لباس در قالب متحدالشكل كردن افراد،محدوديت برگزاري مجالس ترحيم در مساجد و از همه مهمتر قيام خونين مسجدگوهرشاد، در اعتراض به مسئله كشف حجاب را ميتوان برشمرد . بر اهل بينش و خرد است كه باكندوكاو دقيق اتفاقات دوران گذشته را ريشه يابي و با چشماني بيدار و دلي بيدارتر حوادث و وقايع زمان حال را كه در آن عبرت ها نهفته است نظاره كنند .

در همان دوران استبداد در يكي از محلات جنوبي شهر تهران ، نزديكيهاي بازار ، در خانواده اي متدين و مذهبي و از سلاله پاك رسول الله (ص) ، در دامان مادري نيكوكار به نام قمر ، قمري در آسمان وجود درخشيدن آغازيد تا با نور وجودش گرمابخش كانون گرم خانواده باشد ، كودكي متولد شد تا باصداي گريه ولادتش لبخندشادي بر لبان پدر و مادرش نقش بندد .

در فرهنگ ملل مختلف ، انتخاب نام داراي ويژگيهاي خاص و از اهميت بالايي برخوردار است و در فرهنگ غني و متعالي اسلام اين مسئله داراي جايگاهي بس والا و رفيع است براي تبيين اين رفعت است كه در انتخاب نام بهترين خلايق و پاك ترين انسانها وسلسله جنبانان خلقت ، حضرت باري تعالي خود عهده دار اين مسئوليت ميگردد و از اشتقاق اسماي حسناي خود ، بر آنان نام نهاده و پيك وحي را حامل اين اسماء پاك مي نمايد و الحق كه اين نامها بهترين اسماء است فما احلي اسمائكم زيبايي نام زماني شيرين و دلرباست كه داراي مسمايي متناسب باشد وگرنه چه بسيارند افرادي كه داراي نامي زيبايندولي هيچ مطابقتي بين مسمي و اسم آنان نيست .

مسماي كسي خوب است با نامش يكي باشد

تو با اين نام صائب تا به كي گرد خطاگردي

نام اين مولودفرخنده را اسدالله گذاشتند وجه اين انتخاب را مي بايست در ضمير نوراني پدر و مادري جستجوكرد كه ازمحبين خاندان عصمت و طهارت هستند و شايد اين نامگذاري با زمان ولادت هم ، بستگي داشته است . زيرابسياري از شيعيان پاكدل نسبت به رعايت نامگذاري فرزندان خود اگر ولادت در ايام خاص باشد اعتقادي راسخ دارند .

پدرش سيد علي اكبر هيزم فروش بود تعداد فرزندان وي يعني چهار پسر و چهار دختر بيانگر علاقمند بودن اوست . دوران كودكي سيد در محيط گرم خانواده سپري مي شد تا اين كه به سن مدرسه رسيد و بايستي براي آموختن آماده مي شد آموختن براي مبارزه اي طولاني و خستگي ناپذير .

سال 1320 ه‍.ش سالي كه شهريور آن خاطراتي تلخ در حافظه تاريخ ايران به يادگار نهاده است به همراه پدر بزرگوار خويش در يكي از مدارس تهران ثبت نام مي شود.

چشمان تيزبين سيد در سنين كودكي شاهد اين آشفتگي ها بود و نظاره گر اتفاقاتي بود كه به وقوع مي پيوست .

به هر حال با خلع رضاشاه و تبعيد او به جزيره موريس و بر تخت نشستن فرزند خلفش! اوضاع تاحدي به حالت عادي بازگشت و سيداسدالله نيز در آن شرايط خاص ، مشغول درس و مدرسه شد . پس از 6 سال تحصيل در دوره ابتدايي در سال 1327 در حالي كه جواني 13-14 ساله بود پاي به دبيرستان نهاد . عمليات يهود در فلسطين در اين سال در كشورهاي اسلامي غوغايي برانگيخت و در ايران نيز به زعامت آيت الله كاشاني در مسجد شاه تهران تظاهراتي عليه آن صورت گرفت .

در اين سال بود كه روحانيون و بازاريان در حالي كه قرآن بر سر داشتند به رهبري شهيد سيد مجتبي نواب صفوي در ميدان بهارستان تهران عليه هژير تظاهرات كردند وسيد به همراه پدرش كه از بازاريان محسوب ميشد شاهد اين صحنه هاي شورانگيز بود و لحظه به لحظه آن را در خاطره ثبت ميكرد .

سيد اسدالله لاجوردي پس از دو سال تحصيل در مقطع دبيرستان ، ترك مدرسه گفت و در كنار پدر به كار و فعاليت مشغول شد . ترك مدرسه نه به معناي ترك دانش اندوزي كه او يك لحظه از آموختن و آموزاندن فارغ نبود و از طفوليت دروس قديمه را شروع كرده بود . و در دوران مختلف زندگي كنار كار و مبارزه از محضر اساتيد بزرگوار روحاني بهره ها برد حتي در محبس رژيم طاغوت نيز در محضر بعضي روحانيون دربند رژيم شاه به آموختن فقه و اصول پرداخت .

كناره گيري سيد از دبيرستان همراه با اوج مبارزات آيت الله كاشاني و شهيد نواب صفوي بود و از كسي با روحيات ايشان اين انتظار مي رفت كه در تمام ميتينگهايي كه از طرف آن دو بزرگوار برگزار مي شد شركت فعال داشته باشد و بر افرادي كه طرح اعدام انقلابي رزم آرا را ريختند . آفرين بگويد و بر خليل طهماسبي كه اين طرح را به اجرا درآورد ، درود فرستد .

دوران نوجواني و جواني اسدالله لاجوردي در اين كوران ، سپري شد و چون پولادي آبديده گرديد . از زمان آشنايي سيد با شهيد حاج صادق اماني ، اطلاع دقيقي در دست نيست ولي آنچه مشخص است اين است كه وصلت شهيد حاج صادق ، با خانواده محترم لاجوردي بايد داراي پيشينه اي باشد كه مي بايست آن را در كلاس هاي درس مرحوم شاه چراغي و جلسات مشترك آنها جستجو كرد . شهيد لاجوردي به همراه حاج صادق اماني و شهيد محمدصادق اسلامي گيلاني و حسين رحماني در مسجد شيخ علي ادبيات عرب را به خوبي وعلوم حوزوي را در حد كفايه فرا گرفته و به علت هوش و ذكاوت و قدرت درك و انس و الفت شهيد لاجوردي با قرآن ، غيرقابل توصيف است و بايد گفت او به قرآن عشق مي ورزيد و بر همين اساس در پرسشنامه ساواك نوشت :

به قرآن و نهج البلاغه علاقه وافر دارم .

براساس همين عشق بود كه از پرداختن به ظاهر قرآن در حد قرائت آن براي اهل قبور و… رنج مي برد و تدبر و تعمق در آيات آن را ، مشغله روز و شب خويش كرده بود فلذا با حالتي رنجور و كمري شكسته و چشمي از روشني افتاده ناشي از شكنجه هاي ددمنشانه بازجويان در حالتي كه مدتي كه از دوران محكوميت را به علت شدت آلام مي بايست به طور خوابيده در سلول بماند ، در گوشه دنج زندان به تفسير قرآن پرداخت و با اميد به طلوع فجر حكومت مستضعفين آيه نوراني «ونريدان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثين » را به تفسير نشست . سيد در پاسخ يكي از سئوالات در بازداشت سال 1343 مي نويسد :

« من هم در جلسه اي كه با آقاي رضايي داشتم در آنجا تفسير و مسئله ميگفتم»

گزارش ساواك به دادگاه ، سيد را مسئول بيان مذهبي و «توجيه كفايه»در جلسات معرفي كرد . از ميزان و چگونگي فعاليتهاي سيددر سالهاي 1330 تا 1341 اطلاعي در دست نيست و در اين فرصت نيز امكان تحقيق آن موجود نبوده است . لذا در اين مختصر تنها به آن مقدار از فعاليتهاي اين شهيد بزرگوار كه در پرونده اتهامي ساواك موجود است بسنده مي گردد . باشد تا همرزمان و همراهان سيد با الهام از اسناد موجود در اين كتاب با يادآوري خاطرات سخت و تلخ و شيرين دوران مبارزه به بازگويي و نگارش آن بپردازند تا شايد حق مطلب ادا گردد .

علي اي حال وصلت شهيد حاج صادق اماني با خانواده لاجوردي را بايد نقطه عطفي در زندگي مبارزاتي وي محسوب كرد دراين دوران است كه وي به همراه حاج صادق به جلسات بحث «انسان و سرنوشت »استاد شهيد مرتضي مطهري(ره) راه مي يابد و با بهره گيري از نور وجودي استاد ، با بنيه اي تازه ، پاي به عرصه مبارزه ميگذارد .

او در اين باره ميگويد : آقاي اماني مرا به جلسه اي مي برد كه مطلبي به نام سرنوشت انسان مطرح مي شد .

در همين دوران است كه سيد اسدالله تشكيل خانواده ميدهد تا به سنت حسنه نبي خاتم(ص) عمل كرده باشد و در اين راستاست كه ياري همراه و همسفري صبور و همسري مهربان براي ادامه مسير مبارزاتي خويش برميگزيند .

اولين ثمره ازدواج پسري است كه در سال 1341 ديده به هستي مي گشايد كه او را محمد نام مي نهند در اين سالها و تحت رهنمود علماي متعهدي همچون شهيد آيت الله دكتر بهشتي و استاد شهيد مرتضي مطهري (ره) گردانندگان سه هيئت هاي مذهبي در تهران ، تصميم به ائتلاف و ايجاد تشكل در راستاي مبارزه با رژيم ستمشاهي ميگيرند . يكي از هيئت ها ، جلسه اي است كه شهيد لاجوردي در آن مسئول بيان مسائل مذهبي و تفسير قرآن و تدريس كفايه بوده است .

هيئت موتلفه اسلامي با نام جمعيت هاي موتلفه اسلامي دراين سال شكل مي گيرد و به حق بايد سيداسدالله را يكي از موسسين و بانيان اصلي آن معرفي كرد .

نكته اي كه دراينجا به طور گذرا بايد اشاره كرد اين است كه مأمورين ساواك به علت حضور چندتن از افرادي كه در جبهه ملي نهضت آزادي و يا حزب زحمتكشان عضويت داشتند و در يكي از جلسات فرعي هيئت موتلفه نيز شركت مي كردند اين تشكل را ناشي از تحريكات جبهه ملي يا حزب زحمتكشان معرفي كرده اند كه اين مسئله ناشي از غفلت و ظاهربيني آنان بوده است .

جالب اين اينجاست كه علي رغم دستگيري تعدا كثيري ازاعضاي هيئت موتلفه ، ساواك به طور مشخصي نتوانسته حتي نام هيئت هايي را كه از ائتلاف آنان هيئتهاي موتلفه تشكيل شده است مشخص نمايد .

با توجه به شرايط اجتماعي حاكم بر جامعه در سالهاي 40-42 و انجام انقلاب به اصطلاح سفيد شاهانه مسئله انجمن هاي ايالتي و ولايتي و تبعيد حضرت امام خميني قدس الله نفسه الزكيه و بالاخره تصويب طرح كاپيتولاسيون توسط حسنعلي منصور ، در كميته مركزي هيئتهاي موتلفه اسلامي تصميم به اعدام انقلابي حسنعلي منصور گرفته شد .

طرح عمليات در كمال دقت و با رعايت تمامي اصول پنهانكاري و حفاظتي ريخته و حكم شرعي جهت اجرا نيز گرفته شد و عاملين اجرا نيز تعيين شدند و در شب قبل از آن در خانه شهيدرضا صفار هرندي ضمن مرور جوانب طرح ، هم قسم شدند و شب هفدهم ماه مبارك رمضان (شب قدر ) را تا سحر به مناجات پرداختند .

صبح روز اول بهمن ماه سال 1343 مأمورين اجراي حكم تحت فرماندهي شهيد حاج صادق اماني با زبان روزه به طرف ميدان بهارستان حركت كردند و هر يك براي انجام وظيفه محوله در جايگاه خويش قرار گرفتند . با ورود اتومبيل حامل حسنعلي منصور به بهارستان در ساعت 10 صبح و … با شليك شهيد محمد بخارايي كه از شاگردان مكتب توحيد بود ، به زندگي ننگين و ذلت بار وي خاتمه داده شد . همه چيز بر وفق مراد بود ولي تقدير چنين شد كه از ميان جمعي كه به خاطر عمليات در صحنه حضور داشتند – به علت شرايط آب و هوايي – زمستان و يخبندان حاصل از آن – محمدبخارايي بر روي زمين مي لغزد و بلافاصله توسط مأمورين شهرباني دستگير مي گردد . بازجويان سراسيمه و مضطرب به سراغ او آمدند ، سئوالات مكرر به سوي او سرازير شد ولي او لب باز نكرد بر همين اساس ساواك در اولين گزارش خود ضارب نخست وزير را پسر بچه اي كه ظاهراً لال است معرفي كرد .

مأمورين اطلاعات شهرباني متوجه پدر و مادر وي شدند و از طريق آنان دوستان محمد را شناسايي و اقدام به دستگيري آنان كردند و در بازجويي هاي فني ، همرزمان ديگر نيز مورد شناسايي قرار گرفتند .

يكي از افرادي كه دراين مرحله شناسايي شد ، شهيد حاج صادق اماني بود كه به علت دوستي و رفاقت و خويشي كه با شهيد لاجوردي داشت مأمورين براي دست يابي به شهيد اماني به دستگيري گسترده اي پرداختند كه از آن جمله سيداسدالله لاجوردي بود . اين دستگيري اولين تجربه سيد در بازداشت به شمار مي آمد . وي با زيركي به گونه اي عمل كرد كه با وجود اين كه از كم و كيف اقدامات انجام شده كاملاً آگاهي داشت حكم برائت وي صادر گرديد و پس از 18-17 روز از زندان شهرباني آزاد شد .

در دستگيريهاي گسترده اي كه توسط ساواك در حاشيه پرونده قتل منصور صورت گرفت و بسياري از اعضاي هيئتهاي موتلفه اسلامي دستگير شدند سيد نيز مجدداً در تاريخ دوازدهم اسفند ماه سال 43 دستگير شد و تحت بازجوييهاي شديد ، همراه با شكنجه هاي طاقت فرسا قرار گرفت ولي با استقامتي جانانه ، در برابر بازجويان ايستادگي كرد و در نهايت به 18 ماه حبس تأديبي محكوم شد .

در سياهچالهاي ستمشاهي بود كه خبر شهادت همرزمانش قلب مهربان او را جريحه دار كرد.سيد نسبت به حاج صادق اماني ارادتي خاص داشت و در بسياري از حركتهاي دوران مبارزه دوشادوش او حركت كرده بود و بسياري از موفقيتهاي خود را مرهون او مي دانست . اين داغ تا زمان شهادت بر شانه هاي مردانه اش سنگيني مي كرد ، دوران زندان سپري گرديد و سيد به آغوش گرم خانواده چشم انتظارش بازگشت .

تجربيات حاصل از دوران بازداشت او را آبديده تر كرد مصائب و شدائد اين دوران نتوانست او را از مسير مبارزه منحرف و سرگرم زندگي نمايد بلكه او را در انجام رسالت خويش مصمم تر كرد .

سيد پس از مدتي كسب خود را تغيير داد و در بازار جعفري به دستمال فروشي و روسري فروشي مشغول شد و در عين حال به سازماندهي افراد مذهبي مبارز در چارچوب جلسات سيار تحت سرپرسي خود پرداخت و سخنرانان آشنا به مباني ديني و مبارزه را به جلسات خود دعوت كرد يكي از سخنرانان جلسات سيار شهيد لاجوردي در سال 1348 در گزارش ساواك جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاي هاشمي رفسنجاني معرفي شده است .

او در كنار برگزاري جلسات مذهبي به فعاليتهاي پنهاني ادامه داد ، تا اين كه در جريان ورود سرمايه گذاران امريكايي اعلاميه اي با عنوان «گامي فراتر در تشديد غارتگري» تهيه و تكثيرشد و براي توزيع در اختيار اعضا قرار گرفت و در روز فينال مسابقات جام باشگاه هاي آسيا با تهيه شيشه اي آتش زا و سازماندهي اعضا به شركت هواپيمايي ال عال ( متعلق به اسرائيل ) حمله شد .

ساواك كه در دانشكده اقتصاد و در كنار يكي از اعضاي گروه ، مأمور نفوذي داشت به دنبال گزارش او نسبت به دستگيري اعضاي گروه اقدام كرد در ادامه اين دستگيريها سيد نيز مورد شناسايي قرار گرفت و در ارديبهشت ماه سال 49 براي دومين بار دستگير شد در اين دوران بود كه «مردپولادين زندانها» لقب گرفت . در زير شكنجه هاي ددمنشانه دژخيمان ساواك كمرش شكت بينايي يك چشم را تا حد زيادي از دست داد ولي حسرت اظهار عجز بر دل سياه شكنجه گران نهاد و تنها مطالبي را بر صفحات كاغذ بازجويي نوشت كه براي مأمورين ساواك هيچ گونه ارزشي نداشت .

در اين مرحله دستگيري به عنوان رهبر گروه لشگري «ال عال» و گردانندگي گروه هاي مخالف ديگر متهم شد و به 4 سال حبس مجرد محكوم گرديد .

شدت شكنجه ها و اثرات آن به حدي بود كه دست از زندگي شست و وصيت نامه خويش را تنظيم كرد . البته سيد از روزي كه پا در ميدان مبارزه نهاده بود دست از زندگي شسته بود . او در وصيت نامه خود اسرائيل را اعدا عدو معرفي كرد و به پرداخت از ثلث مال براي كمك به مبارزين فلسطين تأكيد كرد .

حضور سيداسدالله كه چون شيري شرزه مي غريد براي زندانيان بازداشتگاه شماره 3 قصر غيرقابل تحمل شد . روشنگريهاي او زندانيان ديگر را تحت تأثير قرار داده و باعث شده بود تا حركتهاي ضد رژيم در زندان شكل بگيرد و به همين دليل به دنبال تقاضاي انتقال وي به زندان ديگر او را به زندان شهرباني مشهد منتقل گرديد . در اين دوران تمامي خانواده سيد مورد كنترل ساواك قرار گرفتند . تمامي مكاتبات آنها كنترل شد و حتي نوجوانان اقوام نيز از اين مسئله در امان نماندند . ملاقاتها با سختي صورت مي گرفت . دل خداجوي سيدنگران فرزندان خردسال خود بود و آتيه آنان در محيط فاسد ستمشاهي دغدغه شب و روزش .

در ملاقاتي كه همسر فداكارش در روز سيزدهم شهريور سال 1352 در مشهد با سيد دارد از او مي پرسد : «پاهايت چطوراست ؟» و سيد در پاسخ ميگويد : «اين يادگار اوين است و تمام پايم اثراتي دارد .»

در پاسخ اين سئوال پرسشنامه كه چه نوع بيماري داريد ؟ مي نويسد :

« تمام بيماري هايي كه در زندان عارضم شده : نقص چشم چپ و از دست رفتن ديد آن ، درد شديد كمر ، ناراحتي معده ، ناراحتي قلبي ، و در بدو ورود به زندان مشهد به آنفلوآنزا مبتلاشدم و يك ماه از سينه ام شديداً چرك مي آمد »

و در نهايت نوشته است :

«انساني سالم به زندان آمدم و كلكسيوني از مرض با خود خواهم برد »

مصائب و شدائد ناشي از امراض مختلف براي مدت مديدي قدرت تحرك را از وي گرفت و او كه علاقه مفرط به اسلام و قرآن داشت و از سالها قبل در هيئت ، تفسير قرآن مي گفت و در زندان نزد آيت الله انواري مدتي فقه و اصول نيز خوانده بود از فرصت گوشه نشيني در زندان استفاده كرد و به تفسير قرآن پرداخت . مزدوران ساواك مطالب آنرا مضره تشخيص دادند و در پرونده وي بايگاني كردند .

بالاخره سيد در سي ام فروردين ماه سال 1353 سومين دوران حصر خويش را سپري كرد و به خانه بازگشت . سيداسدالله در آن روزگار صاحب 4 فرزند بود سه پسر و يك دختر كه بزرگترين آنها 12 سال و كوچكترين شان 4 سال ( به مدت محكوميت سوم پدر ) داشت و همگي ديده در انتظار ديدار پدربه در دوخته بودند و در كانون گرم خانواده اين مادر بود كه با محبتهاي مضاعف خويش جاي خالي پدر را پرميكرد.

با آزادي خويش انتظار كودكان معصوم به سرآمد و پدر كه زائر زنداني ثامن الحجج(ع) بود پاي در خانه نهاد و اشك شوق بر ديدگان منتظر جاري گرديد .

اداره كل سوم ساواك يك ماه پس از آزادي سيد از زندان اورا فردي متعصب – كه به احتمال قوي فعاليتهاي خود را در نهايت پنهانكاري و شدت هرچه بيشتر دنبال خواهد كرد – به ساواك تهران معرفي كرد و ساواك تهران از وي مراقبت كامل به عمل آورد .

مزدوران سفاك ساواك به خوبي سيداسدالله لاجوردي را شناختند و يك آن از او و فعاليتهايش غفلت نكردند ليكن هوش و ذكاوت بالاي سيد در رعايت اصول پنهانكاري بارها و بارها بر كنترل هاي امنيتي فائق آمد .

يكي از نكاتي كه بايد به صورت اجمال به آن پرداخت اين است كه در بعضي از صفحات بازجويي به بايكوت شدن شهيد لاجوردي در زندان برخورد مينماييم .

همان گونه كه همگي اذعان دارند روشن بيني و ژرف نگري سيد در شناخت جريانات انحرافي در داخل زندان از ويژگيهاي خاص اوست كه با درايت و شهامت در مقابل اين جريانات انحرافي قدعلم كرده و با آنان از در سازش درنمي آمد و سعي در افشاگري آنان داشت . بديهي است كه در زندان مورد تنفر اين افراد قرار گيرد . همت والاي اوست كه ميتواند در زندان در دو جبهه به نبرد برخيزد . در يك جبهه با شكنجه گران در جبهه اي ديگر با منحرفان .

بر شاهدان عيني فرض است كه قلم در دست گيرند و از حماسه آفريني هاي او در برابر انواع و اقسام شكنجه هاي جسمي و روحي بنويسند و چهره تابناك و مقاوم اين شهيد گرانقدر را به جامعه اسلامي و جوانان ما معرفي نمايند . بنويسند كه سيد در حالي كه با بدني رنجور و غرق در خون از شكنجه گاه به سلول بازگردانده ميشد تمامي توان خود را در زبان خود جمع مي كرد و نداي دشمن شكن الله اكبر سرمي داد كه اين به دو علت بود اول اينكه به شكنجه گردان مزدور ثابت كند سيد شكستني نيست و در راه خدا همه مشكلات و مصائب را به جان خريده است و در مرحله دوم به كساني كه در سلول بودند و با ديدن اين صحنه ها احساس ترس و وحشت داشتند روحيه داده و بگويد با تمسك به خداي بزرگ است كه مي توان بر دشمنان دين و قرآن پيروزشد .

حضور سيد در كانون گرم خانواده كه سالها چشم انتظارش بودند چندان دوام نياورد چرا كه او نمي توانست مانند بسياري ازكسان ديگري باشد كه با اولين تشر مقامات امنيتي دست از مبارزه كشيده و به زندگي روزمره پرداخته اند و حتي پرداختن به زندگي را با ننگ همكاري باساواك ممزوج كردند . اوداغ همرزماني چون شهيد اماني را درسينه داشت و آتش عشق به امام خميني (ره) هماره در قلبش شعله ميكشيد و آيه «ونريد ان نمن … » حبل المتين راهش بود دنيا رابه تأسي از جدش اميرمومنان(ع) سه طلاقه و از مال دنيا تنها به روزي مقدر بسنده كرده بود . بي نيازي آيت آرامش او بود و هيچ چيزي را از آن خود نميدانست . در اواخر دوران زندان دوره سوم در پاسخ مربوط به وضعيت مالي چنين مي نويسد :

«ازنظر مالي در هر وضع كه باشم بي نيازيم آرامش مي بخشد » و در جايي ديگر كه از ميان مال و اموال او سئوال ميشود پاسخ ميدهد: «المال مال الله »

والحق كه اين انسان والا درتمام دوران عمر به مال اندوزي فكر نكرد و فرزندان و نزديكان خود را نيز به پرهيز از اين تفكر سفارش كرد . دوچرخه اي كه با آن روز شهادت به بازار آمد مركب رهوارش بود كه سالها با آن به اين طرف و آن طرف رفته بود .

آري حضور اودرخانواده بيش از ده ماه نشد و در روز هفتم اسفندماه سال 1353 مجدد دستگير و به مسلخ برده شد در اين مرحله به اتهام ارتباط با سازمان مجاهدين خلق مورد بازجويي قرار گرفت ولي اين بار نيز با پاسخهاي خود عصبانيت بازجويان را بيش از پيش برانگيخت و آن چنان با طيب خاطر و آرامش نشأت گرفته از روحيه الهي به سئوال پاسخ گفت كه بازجو مجبور شد به همراه هر سئوال قيد تعصب و طفره رفتن از پاسخگويي را در سئوالات مطرح كند . پاسخ به هر سئوال برافروختگي بازجو را بيشتر ميكرد . شكنجه هاي پي در پي موثر واقع نشد پرونده جهت صدور حكم به دادسراي نظامي ارسال شد و يكي از دلايل مجرميت ، … تعصب شديد در عدم بازگويي فعاليتها و اقدامات خرابكارانه عنوان و دراين مرحله به 18 سال حبس جنايي محكوم گرديد . اين بار در زندان باافرادي روبرو بود كه با ظاهر اسلام تفكرات ماركسيستي را بناي كار خود قرار داده بودند و زمزمه تغيير ايدئولوژي سازمان مجاهدين خلق را مطرح ميكردند سيداسدالله لاجوردي با شناخت عميق به اسلام ناب و تسلط خاصي كه به مباني ماركسيسم داشت ، اقدام به روشنگري كرد و با مدعيان دروغين اسلام به مبارزه برخاست و از اينجا بود كه منافقين به ظاهر مجاهد كينه اورا در دل گرفتند .

زمزمه هاي انقلاب اسلامي آغاز شده بود حركتهاي مردمي در حال شكل گيري بود مساجد مركز تجمع و اعتراض بود و بلندگوي منابر ، افشاگري را آغاز كرده بودند . فضاي باز سياسي مطرح شد و آزادي زندانيان سياسي دردستور كار قرار گرفت دراين دوران بود كه عده كثيري از زندانيان سياسي آزاد شدند و سيداسدالله لاجوردي نيز درتاريخ 27/5/56 از زندان آزاد گرديد و براي ادامه مبارزه به همرزمان و همسنگران ديرينه خود پيوست تا در سازماندهي حركتهاي انقلاب نقشي فعال داشته باشد . در روزي كه خبر شهادت مرحوم حاج آقامصطفي (ره) فرزند ارشد امام مطرح شد ، به ساواك احضار گرديد ولي از حضوردر محل دعوت سرباززد . براي بار دوم به او اخطار شد با مشورت با دوستان، در تاريخ 17/8/56 به ساواك رفت .

در دوراني كه انقلاب خونرنگ اسلامي به اوج خود رسيده و ملت قهرمان ايران آماده پذيرايي از يار سفركرده گرديده بود در كميته استقبال از امام كه همواره به او عشق مي ورزيد و از ابتداي مبازره حضرتش با اوپيمان همراهي بسته بود داراي فعاليتهايي گسترده بود و به اميدو آرزوي ديرينه خود رسيده بود .

او كه سالها در سياه چالهاي زندان به شوق چنين روزي آيه « ونريد ان نمن …» را به تفسير نشسته بود اكنون تفسير عملي آن را به چشم مي ديد و اين ديدار براي او كه به اميد اين روز شكنجه هاديده و ساعت شماري كرده بود از ويژگي خاصي برخوردار بود . امام آمد و انقلاب پيروز شد و بعد از اين همه رنج و سختي يكي از سخت ترين مسئوليتها بر شانه هاي مقاوم او نهاده شد و او با طيب خاطر از آن استقبال كرد چرا كه نظر امام (ره) و شهيد بهشتي بر اين تعلق گرفته بود و سيد تابع محض و بي چون و چراي ولايت بود .

مسئوليت دادستاني انقلاب اسلامي ، مسئوليتي نبود كه در آن دوران هر كسي توان اجراي آن را داشته باشد . وي با روشن بيني و درايت خاص در جايگاه خويش قرار گرفت .

اقدامات سيد در دوراني كه منافقين كور دل داعيه انقلاب را داشتند بر هيچ كس پوشيده نيست كار طاقت فرسا وشبانه روزي اوباعث شد توطئه خنثي و چشم فتنه كور شود .

در زمان تصدي مسئوليت زندانها برخورد اوبا فريب خوردگان خط نفاق به گونه اي بود كه بسياري از آنان كه داراي ضميري پاك بودند ، به دامان اسلام بازگشتند و هدايت خودرا رهين روشنگريها و برخوردهاي صميمانه و پدرانه سيداسدالله لاجوردي مي دانستند .

اينان از جواناني بودند كه از دامان اسلام با تزوير و ريا به سوي منافقين رفته بودند و سيد با بازگرداندن آنان به آغوش پرمهر خانواده و اسلام جبهه نفاق را روز به روز خالي تر كرد از اين رو كينه سياه دلان منافق بيش از پيش شد . از جمله ابتكارات اين شهيد سعيد در زمان تصدي مسئوليتهاي خود ايجاد كارگاههاي مختلف در محيط زندان بود تا از اين رهگذر هم زندانيان ، در حرفه هاي مورد علاقه خود ماهر و متبحر شوند تا پس از آزادي آن فن و حرفه دستمايه معاش آنان گردد و هم از عايدي توليدات زندان حقوقي مكفي دريافت كنند . او در آخرين ملاقات خود با حجت الاسلام و المسلمين محمدجواد كرماني مژده ريشه كن شدن بي سوادي را در ميان زندانيان داده بود .

منافقين بارها كمر به قتل اوبستند ولي در هر بار مشيت الهي بر اين تعلق ميگرفت كه سيدبماند تا در انجام مسئوليتهاي الهي ، با كوله باري از اخلاص و پاكي سنگرهاي موفقيت را يكي پس ازديگري فتح نمايد .

يك بار به قصد به شهادت رساندن او حركت كردند ولي قرعه به نام شهيد بزرگوار محمد كچوئي افتاد اين بار فارغ ازتمامي مسئوليتهاي ظاهري ، با قلبي آكنده از محبت ولايت فقيه و سپاسگزاري به درگاه ايزدمنان به واسطه وجود سايه ولايت بر سر ملت ايران در كمال سادگي به كسب و كار خويش مشغول شد . ولايت فقيه اصلي نبود كه شهيد لاجوردي با پيروزي انقلاب با آن آشنا شده باشد او از زماني كه حركت امام شروع شد سر در گرو ولايت و فرامين ولايت فقيه داشت او از زماني كه درسهاي حضرت امام(ره) به صورت كپي ازنجف اشرف به ايران آورده شد ازتكثيركنندگان و توزيع كنندگان آن بود و به ولايت اعتقادي راسخ داشت .

در روز جمعه قبل ازشهادت به همراه اعضاي خانواده عكس دسته جمعي گرفت زيرا خود را آماده سفر كرده بود .براي همين بود كه روز قبل از شهادت گفته بود :

«خداسايه رهبري رااز سر مردم كم نكند كه اگر سايه او بر سر ملت نبود حال و روز ايران چيزي شبيه افغانستان بود و … »

آري آن روز اهالي محله ، كسبه بازار تهران سيداسدالله لاجوردي راديدند كه با دلي آرام و لبي خندان سوار بر مركب رهوار خود (دوچرخه) عازم محل كسب خود است و منافقين كوردل دركمين نشسته مترصد حضور او بودند تا با به شهادت رساندن سيد انتقام سالهاي افشاگري ،روشنگري و مبارزه با خط نفاق رااز او بگيرند .

و براي شخصيتي چون اوعاقبتي جز اين تصور نمي رفت كه :« شهادت هنرمردان خداست .»


انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده