حكايت آن مرد آسماني / 1
پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ آن روزها كسي نمي دانست كه اين جوان خوش اندام نجف آبادي، كه امروز در جبهه ي فياضيه مقابل دشمن قدعلم كرده است، روزي يكي از ستون هاي اساسي جنگ و سپاه پاسداران خواهد شد.


به گزارش خبرنگار نويد شاهد، فاتح خرمشهر، دوم مرداد ماه سال 1338، در نجف آباد اصفهان، محله ي « كوچه ملا» و در خانواده اي مذهبي به دنيا آمد. دوران تحصيلي را در مدرسه ي دهقان گذراند و در سال 1358، ديپلم ماشين آلات كشاورزي از هنرستان صنعتي دكتر شريعتي گرفت.

احمد در فضاي مذهبي نجف آباد رشد كرد و با توجه به فعاليت مذهبي، سياسي اش، در همان سال هاي اول حركت انقلاب با نهضت امام خميني (ره) آشنا شد و با اوج گيري آن به صف مبارزين پيوست. سال 1356 و در روز عاشوراي حسيني در تظاهرات بر عليه رژيم سفاك شاهنشاهي شركت كرد و به همراه سه نفر از دوستان خود توسط شهرباني نجف آباد دستگير شد. پانزده روز زير شكنجه طاقت آورد اما چيزي نگفت تا سرانجام آزاد شد. پس از آزادي، به رغم شكنجه هاي زياد در مبارزه عليه حكومت ستم شاهي، مصمم تر شد و به مبارزه ادامه داد. پس از مدتي، دوباره تحت تعقيب ساواك قرار گرفت كه قصد دستگيري او را داشتند، لذا براي مدتي مخفي شد.

پس از پيروزي انقلاب اسلامي به اتفاق شهيد محمد منتظري، شهيد غلامرضا صالحي و شهيد غلامرضا يزداني در دي ماه سال 1358، راهي سوريه شد. او همراه با گروه هاي فلسطيني، آموزش هاي سخت چريكي را در كنار سازمان هاي فعال و مبارز فلسطيني با موفقيت طي كرد. سپس تصميم داشت وارد مبارزه عليه رژيم صهيونيستي شود. اما حوادث كردستان او را مجبور به بازگشت به كشور كرد. درحالي كه وي كوله باري از تجربه ي جنگ هاي چريكي و مبارزه عليه رژيم شاه داشت. حوادث كردستان او را بي قرار كرده بود، لذا بلافاصله باري ياري رساندن به مردم كردستان و مبارزه عليه ضد انقلاب وارد كردستان شد و در كنار سرلشكر رحيم صفوي، شهيد خرازي و ديگر برادران سپاه، موفق به شكست ضد انقلاب و بازگرداندن امنيت به كردستان و انقلاب شدند. درهمين مرحله احمد با حسين خرازي َآشنا شد و بين شان محبتي به وجود آمد كه بعد ها در سرنوشت جنگ تحميلي تاثير فراوان داشت و فداكاري همراه با تدابير ارزشمند آن ها، مورد توجه همه فرماندهان سپاه قرار گرفت.
سال 1359، با توجه به وضعيت كردستان و اصرار برخي از فرماندهان سپاه به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد.
با شروع جنگ تحميلي هنوز از جنگ با ضد انقلاب در كردستان جراحت داشت و با عصا راه مي رفت. اما با اصرار زياد، همراه گروه شهيد غلامرضا محمدي، عازم پايگاه گلف اهواز شد تا در نصاره، نقطه اي نزديك آبادان، به دوستانش كمك كند. تجربيات آموزش چريكي در پادگان حموريه ي سوريه و جنگ در كردستان، تجربه ي گران بهايي بود كه در جبهه ي جديد جنگ در محور فارسيات و دارخوين به كمكش آمد.

توانمندي ها به همراه ايماني كه از كودكي در او شكل گرفته بود، به سرعت مورد توجه قرار گرفت و نيروهاي مردمي به صورت خودكار فرماندهي او را پذيرفتند. احمد اولين دوره ي فرماندهي بر نيروهاي مردمي را در جبهه ي فارسيات تجربه كرد و رفتارش هر روز، علاقه ي رزمندگان را نسبت به او
مي افزود. ابتكارات و اقدامات او روز به روز بيش تر مي شد و اخبارش به مركز فرماندهي گلف هم مي رسيد.

كم كم احمد و جبهه ي فارسيات، مورد توجه تمام جبهه هاي جنگ شد و اقدامات چريكي او و گروه كوچك چند ده نفره اش، جبهه ي فياضيه را براي دشمن تبديل به كابوس كرد. فياضيه در كنار جبهه ي دارخوبين به فرماندهي حسيم خرازي زبان زد تمامي جبهه ها شد.

آن روزها كسي نمي دانست كه اين جوان خوش اندام نجف آبادي، كه امروز در جبهه ي فياضيه مقابل دشمن قدعلم كرده است، روزي يكي از ستون هاي اساسي جنگ و سپاه پاسداران خواهد شد و براي ادامه ي مبارزه عليه بعثي ها و آزاد كردن خاك ميهن جمهوري اسلامي ايران، لشكري را به نام لشكر هشت نجف پايه گذاري خواهد كرد. كسي كه بعدها، فرماندهان ارتش بعث و لشكرهاي قدرتمند عراق هم تاب ايستادن در مقابل او و لشكرش را نخواهند داشت.

احمد تا پايان مرداد ماه همان سال و قبل از عمليات ثامن الائمه(ع)، نيروهاي مستقر در فياضيه را به سه گردان افزايش داد و با آمادگي كامل در پنجم مهرماه سال 1360، به دشمن حمله ي سختي نمود. او با تدبيري بر خواسته از شجاعت و با دور زدن دشمن، موفق شد حصر آبادان را بشكند و به هدف خود دست يابد.

وي هم چنين توانست پا به دست آوردن غنايم فراوان از دشمن، مقدمات تشكيل تيپ 8 نجف اشرف را فراهم كند. بعد از اتمام موفقيت آميز عمليات ثامن الائمه(ع) به اجراي عمليات طريق القدس كمك كرد و در سوم آذرماه 1360، با همكاري دوستان همرزم خود و امكانات به دست آمده از دشمن، تيپ قدرتمند 8 نجف اشرف را تشكيل داد. سپس با استقرار در شهر شوش يكي از مهم ترين محورهاي عملياتي را عهده دار شد.
ساعت دوازده اولين نيمه شب سال 1361، با كمك همرزمانش از ارتفاعات برغازه، حمله ي غافلگير كننده اي به دشمن كردند. با دور زدن منطقه ي نبرد، از طريق عقبه ي عراقي ها، آخرين ضربات خود را هم وارد كردند. اين تدبير احمد و تيپ 8 نجف، دشمن را در جبهه اي به وسعت سه هزار و پانصد كيلومتر مربع به شكست داد. بعد از آن، نام احمد آوازه ي جبهه ي خودي و دشمن شد.

يك هفته بعد او بدون وقفه و استراحت- درحالي كه اكثر دوستانش زخمي بودند- وارد جبهه دارخوبين شد و مقدمات عمليات آزاد سازي خرمشهر را فراهم كرد . خود نيز، يكي از طولاني ترين و سخت ترين محورهاي جنگ را عهده دار شد. لشكر نجف، نيمه هاي شب در حالي كه دشمن در خواب عميق فرو رفته بود به آرامي از رودخانه ي پرخروش كارون عبور كرد . سپس با نفوذ به عمق بيست كيلومتري خط دشمن، خود را به جاده ي استراتژيك اهواز خرمشهر رساند. درحالي كه هنوز واحدهاي دشمن در خطوط مقدم و نزديك رودخانه ي كارون بودند در كنار جاده، جنگ تن به تن درگرفت. فرماندهان دشمن، متحير از اين پيشروي، درحالي كه صدام و جوخه هاي اعدام پشت سرشان به انتظار بودند، بارها به نيروهاي احمد و دوستانش حمله كردند اما تلاش ها ناكام ماند.

احمد با تثبيت جاده ي آسفالت، حملات بعدي خود را به سمت خرمشهر آغاز كرد؛ درحالي كه خود و ديگر همرزمانش به شدت زخمي بودند. او در شرايطي سخت و نا برابر با دشمن، درحالي كه همه از آزادي شهر نااميد بودند، به صورت استشهادي با حسين خرازي به انبوه لشكريان دشمن در خرمشهر حمله كرد. سپس از روش منحصر به فرد خود- دور زدن دشمن- استفاده و شهر را با هزاران نفر از نيروهاي دشمن به محاصره در آورد. لحظاتي بعد، بيش از پانزده هزار نفر از نيروهاي دشمن با زيرپوش هاي سفيد، خود را تسليم او و همرزمانش كردند و صداي بانگ الله اكبر در شهر طنين افكن شد. حلقه اي اشك در چشم احمد جمع شد؛ زيباترين منظره اي كه در عمر خود ديده بود و بهترين هديه اي كه درگمنامي به ملت ايران و امام خميني(ره) تقديم كرد. اما هرگز كسي نفهميد كه احمد فاتح اصلي خرمشهر بود و خود نيز حاضر نشد هيچ وقت به اين عمل اعتراف كند.
پس از فتح خرمشهر، سر از پا نمي شناخت؛ درحالي كه هميشه صورت او پوشيده از گرد وغبار بود و از هر عمليات براي عمليات ديگر، زخمي به يادگار داشت. او حالا واحد خود را از تيپ به لشكر ارتقاء داده بود. سپس در جنگ هاي مهمي همچون رمضان، محرم، والفجر(8،4،2،1) و تمامي عملياتي كه به نام كربلا نام گرفت- كربلاي 6،5،4،3،2- شركت كرد و درتمامي اين نبردها نام احمد، آرام بخش جمع فرماندهان و لشكر و لنكرگاه طوفان هاي جنگ بود.

درعمليات خيبر به اتفاق رفيق خود، مهدي باكري- كه به شدت به او عشق مي ورزيد- يكي از متهورانه ترين صحنه هاي جنگ را به نمايش گذاشت؛ نيمه هاي شب با هلي برد بر روي جزاير مجنون در عمق هورالعظيم با مهدي باكري در اولين فرود و در طول شب، دو جزيره ي بسيار مهم نفتي را- جزيره ي مجنون شمالي و جنوبي- از تصرف دشمن درآوردند. سپس از آن ها عبور و در شمال شرق بصره، ضربات سنگيني به دشمن وارد كردند.
درعمليات بدر نيز با دوست و همرزمش، باكري بر دشمن تاختند و با عبور از رودخانه ي خروشان دجله، جاده ي استراتژيك بصره العماره را قطع كردند. اما دراين نبرد، مهدي آهنگ رفتن كرد و با شهادتش، احمد را درحسرتي جان سوز فرو برد. با شهادت مهدي باكري در بحبوحه ي نبرد، احمد به شدت ناراحت و عصباني شد؛ درحالي كه نيروها منطقه را تخليه كرده بودند و تنها چند رزمنده دركنار او مانده بودند. دشمن در حال پيشروي بود و هر لحظه به آن ها نزديك تر مي شد. همه متعجب بودند اين ها چه مي كنند! به احمد اصرار كردند تا برگردد عقب ولي احمد حاضر نبود دوست صميمي خود را- كه حالا جنازه ي مطهر او در دست دشمن بود- تنها بگذارد. سرانجام با اصرار شديد فرماندهان، احمد با چشماني اشكبار سوار قايق شد و به عقب برگشت. اما از شدت دوري مهدي، مريض شد و مدتي داخل سنگر و در بستر بيماري افتاد. خروش و شدت عمل او در جنگ و عدم فرصت به دشمن در تاريكي هاي شب و صحنه ي نبرد در كنار اين روح لطيف همه را متعجب مي كرد.

آذر سال شصت و چهار او ديگر يكي از برجسته ترين فرماندهان شناخته شده ي جنگ در سطح كشور بود. احمد براي عمل به سنت نبوي(ص) تصميم به ازدواج گرفت. براي ازدواج خانواده ي مذهبي و فرهنگي آقاي ايزدي را- كه از مردم متدين نجف آباد و اهل جبهه و جنگ بودند- انتخاب كرد. درحالي كه به سختي گرفتار نبرد و مقدمات عمليات والفجر هشت بود به همراه خانواده، جهت اجراي مراسم عقد به تهران آمد تا در جماران، پير و مرادش خطبه ي عقد زندگي مشترك شان را بخواند. آن چه بر شادي اين وصلت افزود و هر دو خانواده را مسرور داشت، حركت لبان مبارك
امام (ره) بود كه كلمات خطبه را جاري مي كرد و بر ميمنت آن مي افزود و به نحوي تضمين مبارك و صميميت اين ازدواج بود. فرداي آن روز، احمد مستقيم به طرف جبهه ها رفت. روزها مي گذشت و احمد سخت در تكاپوي عمليات بود و كم تر مي توانست به نجف آباد برود و به خانواده اش سر بزند.

عمليات والفجر هشت به خوبي و خوشي تمام شد. احمد از امتحان ديگري سربلند بيرون آمد. اما دراين عمليات شيميايي شد. هر روز كه مي گذشت، احمد همانند آهن، آبديده مي شد. با آن كه فرماندهي با صلابت و شجاع بود ولي درعين حال، براي تك تك بچه ها دل مي سوزاند و به
كوچك ترين مسايل واقف بود. چرا كه لشكر هشت نجف اشرف، تجمع نيروهايي بود كه از استان هاي مختلف گردهم آمده بودند؛ يزدي، قزويني، تبريزي، زنجاني، كاشاني، نجف آبادي و اصفهاني.

تير سال شصت و پنج، احمد مي خواست به خدايش لبيك بگويد. براي همين با همسر و دوستانش به مدينه النبي رفت تا به واسطه ي پيامبر(ص) و ائمه بقيع عليهم السلام بتواند محرم شود و به ديدار دوست بشتابد و دست بيعت با خدا دهد.

در عمليات كربلاي چهار، احمد براي غواص ها و نيروها خيلي صحبت كرد. ديدن همرزمانش در آخرين لحظات- مي دانست برخي از آنان تا ساعاتي ديگر نيستند، واين آخرين ديدار است- او را به شدت منقلب كرد؛ به طوري كه نتوانست در مقابل بچه ها جلوي اشك هايش را بگيرد و به شدت گريست و همه با او گريستند. ديدن اين صحنه ي تاريخي براي هر بيننده اي عجيب مي نمود. فرماندهي كه فرمان هاي سخت صادر مي كند و مثل شير بر دشمنان مي تازد، چه طور اين گونه در ديدار با دوستان خدا مي گريد.

دي سال شصت و پنج، لشكريان احمد براي اين كه در منطقه ي شلمچه وارد عمل شوند خيلي تلاش كردند. او فكر مي كرد براي پيروزي هاي به دست آمده است، پس متقابلاً تبريك گفت اما اين طور نبود. آقا محسن گفت: « ابومحمد» تبريك مي گويم. احمد دانست كه پدر شده است. اين خبر او را ياد مردان جوان همراه خود انداخت كه در آخرين لحظات زندگي منتظر خبر تولد فرزندان خود بودند اما به لقاءالله پيوستند.

يك بار ديگر پس از شهادت دوست صميمي اش مهدي باكري، شاهد مصيبت سختي بود و آن شهادت دوست بسيار صميمي اش حسين خرازي بود و احمد از اين بابت خيلي متاثر شد . 25 اسفند 1366، لشكر هشت نجف بار ديگر با فرماندهي احمد كاظمي در عمليات والفجر 10 در محور دربنديخان حلبچه با تمام توان شركت كرد و با موفقيت به تمامي اهداف خود نايل آمد. سردار خرمشهر، مسؤول تصرف شهر حلبچه بود اما براي حفظ جان مردم و پرهيز از خوف زنان و كودكان، دستور داد هيچ كس حق ورود به شهر حلبچه را ندارد.
روزهاي نبرد به سرعت مي گذشت و احمد، غمگين ازاين كه چرا از كاروان دوستان شهدي، عقب مانده است . و او راهي جز پذيرش تقدير الهي نداشت.

عمليات كربلاي هشت و تحركات دشمن، باز هم شرايط سختي به وجود آورد و دشمن دست به تحركاتي در مناطق جنوب و غرب زد. وضعيت نابه ساماني بود.
فرماندهان جنگ عمليات بيت المقدس 7 را درسال شصت و هفت برنامه ريزي كردند. محور شلمچه بار ديگر با احمد دست بيعت داد. ياد و خاطره ي شهدا و دوستان، لحظه به لحظه از مقابل چشمانش مي گذشت. دعا مي كرد در لحظات پاياني جنگ به دوستانش برسد اما اين طور نشد و مصلحت چيز ديگري بود.

منافقين هم در مرصاد نتوانستند در مقابل احمد بايستند و درمكر خود گرفتار شدند. جنگ تمام شد. همه به دنبال زندگي بودند و در حال جبران گذشته و احمد بي قرارتر از هميشه به دنبال هدف خود؛ لذا با پذيرش مسؤوليت هاي متعدد، تلاش جديدي براي آمادگي نيروهاي مسلح جمهوري اسلامي و البته سپاه به عمل آورد. اين نقش او همانند دوران جنگ، جنبه ي بنيان گذاري و محوري داشت.

معاون عمليات نيروي زميني سپاه و فرماندهي لشكر زرهي هشت نجف اشرف در مدت كوتاه، وضعيت لشكر را سرو سامان داد. از جمله كارهاي احمد، در طول دوران مسؤوليتش در لشكر، رسيدن به خانواده هاي بي بضاعت، رفع مشكلات مردم به خصوص بچه هاي سپاه و بسيج و حتي سربازاني كه تحت امر او بودند و نيز برپايي هيئت هاي عزاداري بود. عشق و علاقه او به اهل بيت ( عليهم السلام) به حدي بود كه در جزيي ترين امور مربوط به عزاداري دخالت مي كرد. تا آن جا كه خود در برپايي خيمه ي اباعبدالله(ع) و حضرت فاطمه (س) پيش قدم بود و جلوي در مي ايستاد و به خيل عزاداران خوش آمد مي گفت.

سال 1372 با بروز مجدد ناامني ها دركردستان، مقام معظم رهبري به سردار احمد كاظمي حكم دادند فرماندهي قرارگاه حمزه سيدالشهداء(ع) را قبول كند تا هيبت، شجاعت و فرماندهي مقتدرانه ي او ريشه ي ظلم و ستم را در منطقه بخشكاند. رفتن او همه را خوشحال كرد و او توانست در مدت كوتاهي، ضمن برقراري امنيت، با حمايت دولت در دادن خدمات به مردم در توسعه ي عمران كردستان موفق شود. سرانجام تصميم گرفت براي خشكاندن ريشه هاي ناامني، دست به عمليات فوق العاده حساسي، همچون حمله به قرارگاه اصلي ضدانقلاب در كردستان عراق بزند و آخرين ضربات را بر پيكر آن ها وارد كند. بنابراين ضدانقلاب را با اقتدار تمام وادار به تسليم و قبول شرايط جمهوري اسلامي و بر زمين گذاردن اسلحه نمود و براي سال ها مردم منطقه را از شر آن ها آزاد كرد.

وي هم چنين موفق به ادامه تحصيل و گذراندن دوره ي كارشناسي ارشد در دانشگاه تهران شد. به خاطر رشادت ها و مجاهدت هاي پيوسته بار ديگر در سال 1379، با حكم مقام معظم رهبري به مدت پنج سال به عنوان فرمانده نيروي هوايي سپاه منصوب گرديد. دراين مقطع هم توانست، جهت بالا بردن توان و ارتقاء ساختار و سازماندهي هوايي و موشكي، قدم هاي مهمي بردارد و بر ارتقاء كمي و كيفي آن بيفزايد. براي اولين بار نيروي هوايي سپاه را مجهز به هواپيماي جنگنده ي سوخو24 و سازمان هلي كوپتري را با خريد هلي كوپترهاي ام. آي 17 سازماندهي كرد. حتي موفق به ساخت هلي كوپتري شد كه امروز در سطح ملي مورد توجه واقع شده است.

مدت ماموريت احمد در نيروي هوايي به شش سال و نيم رسيد. در دوران ماموريتش در نيروي هوايي، حادثه ي اسفناك زلزله بم پيش آمد. احمد به محض خبردار شدن، جزو اولين كساني بود كه خود را به بم رساند و تا آخرين روزها در آن جا حضور داشت. تمام امكانات نيروي هوايي سپاه و كشور را درجهت كمك به مردم زلزله زده مهيا كرد. احمد كاظمي به روايت دوستان درطول روز و شب كم تر مي خوابيد و بيش تر كار مي كرد؛ كه براي همه جاي تعجب بود كه او چه طور توان استقامت دارد. او مرد عمل بود و دلسوز براي ستم ديدگان و مصيبت زدگان.
احمد كاظمي به علت جراحت هاي زياد در طول دوران دفاع مقدس به پنجاه و پنج درصد جانبازي نايل شد و براي رشادت ها و توانمندي هاي خود سه مدال فتح از دست مبارك مقام معظم رهبري به افتخارات خود افزود.
سال 1384، مي رفت تا سرنوشت احمد را مشخص كند. احمد با حكم مقام معظم رهبري فرمانده نيروي زميني سپاه شد. در مراستم توديعش در نيروهاي هوايي گفت:
« واقعاً نمي دونم كه چرا از جنگ تا اين جا رسيدم ولي خدا را شاهد مي گيرم كه هيچ روزي نيست كه از واماندگي ازاين كاروان، غبطه و حسرت نخورم و قطعاًگير در خودم است. از خدا مي خوام به حق حضرت فاطمه زهرا(س)، من دوست داشتم در نيروي هوايي شهيد بشم ولي در نيروي زميني دوران شهادت ما فرا برسد و از خدا فقط همين رو مي خوام؛ اگه كاري كردم رزمنده اي بودم، اگرم گناهكار هستم به خاطر دوستان شهيدم، خدا ما رو ببخشه و ما شرمنده نشيم و سرافكنده نباشيم، نمي خوام غير از شهادت به اون دنيا وارد بشم.»
او دراين مقطع توانست در آزمون ورودي دكتراي علوم استراتژيك، نمره ي قبولي بگيرد اما به دليل مشغله ي فراوان كاري از ادامه تحصيل منصرف شد. طي سه ماه فعاليت در نيروي زميني، بيش از صد سفر به كليه ي يگان ها جهت سركشي و بررسي امور در كارنامه خود ثبت كرد. محور عمده ي فعاليت نيروي زميني را؛ تقويت و ارتقاء يگان هاي نزسا اعلام كرد و دراين راستا خدمات بي شائبه اي عرضه داشت. احمد كاظمي در آخرين روزهاي دنيايي اش ديگر تاب و توان نداشت. قلب او آينه اي شفاف از گذشته شده بود. هر لحظه انتظار مي كشيد و از دوستان مي خواست كه براي رفتنش دعا كنند.
صبح روز نوزدهم دي سال 1384، احمد براي هميشه از خانواده و بچه ها خداحافظي كرد. هنگام سوارشدن بر هواپيما، مهدي باكري را درافق ابرهاي آبي مي ديد. او مي رفت تا براي هميشه از تمام خستگي ها و ناملايمت هاي دنيا خداحافظي كند. يازده ستاره فروزان انقلاب در يك پرواز به سوي اروميه در سرزمين خاطره هايشان براي هميشه ماندگار و ثابت قدم در پيشگاه حضرت دوست شدند. او در كنار دوستان شهيد خود؛ حسين خرازي و مصطفي رداني پور در تكيه ي شهداي اصفهان جاي گرفت. سردار سرلشكر پاسدار احمد كاظمي به همراه يارانش رفت و آناني كه با عشق به آن ها زندگي مي كردند در فراق شان چشم انتظار ماندند. روح شان شاد و يادشان سبز.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده