يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۸:۰۳

همراه سيد ميرطاهري و چند تاي ديگراز بچه ها، روي ارتفاع 112 فكه ايستاده بوديم و اطراف را نگاه مي كرديم. كمي آن سوتر، چند نفر كه لباس سبزشان ظاهراًنشان مي داد سپاهي هستند، نظرمان را جلب كردند. البته اول بعيد ندانستيم كه عراقي باشند. گاهي نيروهاي عراقي براي شناسايي به مواضع ما مي آمدند. به خاطر فاصله زياد، چهره هايشان را نمي شد تشخيص داد. دوربين هم نداشتيم كه دقت كنيم عراقي هستند يا ايراني. بحثمان بالا گرفته بود. من مي گفتم عراقي هستند، بچه ها مي گفتند كه: «نه لباس فرم سپاه تنشان است و خودي هستند».

نگاهمان به آنها بود كه به طرفمان مي آمدند. ناگهان ديدم زيرپاي نفر جلويي شعله اي نمايان شد و صداي انفجاري در منطقه پيچيد. به دنبال انفجار، آنكه روي مين رفته بود، به هوا پرتاب شد و چند متر آن طرفتر محكم بر زمين افتاد. معطل نكرديم. حدود هفتصد متر راه بود. با حميد اشرفي شروع كرديم به دويدن. به صد متريشان كه رسيديم، ديديم سيم خارداري جلويمان كشيده شده. متوجه شديم كه به ميدان مين برخورده اند و آن طرف ميدان، رفته اند روي مين.

نشستم زمين و شروع كردم به معبر زدن. حميد اشرفي هم از پشت سر مي آمد و معبر را چك مي كرد كه ميني نباشد. مجروح، آن طرف ميدان مين افتاده بود و خون ريزي شديد داشت. آنهايي كه همراهش بودند، ترسيده و متفرق شده بودند. وضع بدي شده بود. فكر نمي كردند اينجا ميدان مين باشد. بدون اينكه توجهي به وضعيت ميدان مين داشته باشيم، شتابزده از ميان مين هاي والمري دويديم. بچه هاي ديگر هم آمدند براي كمك. يك پايش قطع شده و پاي ديگرش هم داغان شده بود و همچنان خونريزي شديد داشت. هيچ امكانات امدادي نداشتيم. برانكاردي را كه بچه هايمان آورده بودند آماده كرديم و خواستيم كه او را رويش بخوابانيم. با وجود درد شديد و حالت تشنجي كه به نيروها دست داده بود، او كه فهميديم نامش «سيروس صادقي» و از بچه هاي «قرارگاه جستجوي نور» بود، بدون آينكه آه و ناله راه بيندازد، آرام مي گفت: «يواش پايم را بلند كنيد... خيلي درد داره...».

پاي صادقي رفته بود روي مين قمقمه اي كه يكي را قطع كرده و پاي ديگري را هم مجروح كرده بود. او را روي برانكارد گذاشتيم و چهار نفري بلند كرده و از معبر گذشتيم و برديم به عقبه و از آنجا رفت به تهران.

يك سال از اين مجارا مي گذشت كه او را در فكه ديدم، در حالي كه يك پايش قطع بود. با خنده به او گفتم: «دوباره كه اومدي اينجا...» او هم خنديد و گفت: «فعلا يك پاي ديگه دارم... من حالا حالاها وقت دارم...» الان هم به عنوان يكي از نيروهاي فعال تفحص همچنان ميدان هاي مين را مي كاورد و پيكر شهدا را مي يابد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده