چهارشنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۸۹ ساعت ۰۶:۰۹

مقدمه
خاطرات ، مواد اصلي شكل گيري تاريخ مكتوب به حساب مي آيند و اساساً تاريخ بدون خاطره پديد نمي آيد؛ همچنين خاطرات مي توانند براي خلق آثار ادبي ، هنري و پژوهشي مورد استفاده قرار گيرند . در نتيجه ، گونۀ ادبي خاطره نگاري ، از گونه هاي مهم و ثابل توجه محسوب مي گردد .
معمولأ براي ژانر خاطره نگاري سه زير شاخه قائل مي شوند : خاطرات مكتوب ، خاطرات شفاهي و يادداشت هاي روزانه. 1

خاطرات شفاهي از سوي صاحب خاطره به طور شفاهي روايت شده و در مرحلۀ بعد مكتوب مي گردد . ياداشت هاي روزانه نيز توسط فرد و به شيوه روزانه به نگارش در مي آيد .
يادداشت هاي به جا مانده از هشت سال جنگ تحميلي به لحاظ اين كه در صحنۀ نبرد نگارش شده است ، از جمله مدارك قابل استناد تاريخ دفاع مقدس محسوب مي شوند ، علي رغم اين موضوع ، آمار نشان مي دهد كه تلاش خاص و چشمگيري در جهت انتشار اين يادداشت ها صورت نگرفته است . از ميان بيش از هزار عنوان كتابي كه تا كنون در حوزه خاطرات دفاع مقدس منتشر شده ، سهم يادداشت هاي روزانه بسيار اندك و انگشت شمار است .

اين نوشته قصد دارد در راستاي شناساندن اين گونه از خاطرات دفاع مقدس و جلب توجه پژوهشگران ، نويسندگان و هنرمندان به سوي اين آثار ، گامي هر چند ناچيز برداشته و مشتاقان را تا حدودي نسبت به چگونگي و تنوع آنها آگاه نمايد.

تعريف
هر چند تا كنون تعريف جامع و مانعي از يادداشت هاي روزانۀ دفاع مقدس ارائه نشده است ، اما با عنايت به آراي صاحبان نظر و با لحاظ نمودن اندكي تسامح مي توان تعريف زير را پذيرفت .

« يادداشت هاي روزانه گونه اي از خاطره نگاري است كه در آن نگارنده ، حالات و كرده هاي خود و وقايع پيرامون را به صورت روز نوشت و تقويمي مكتوب مي كند »
بر اساس تعريف ارائه شده ، دارا بودن تاريخ ، روايت وقايع و رعايت توالي زمان ، مؤلفه هاي اساسي يادداشت هاي روزانه قلمداد مي شوند .

به عبارت ديگر يادداشتي كه فاقد تاريخ مشخص باشد ، يادداشت روزانه محسوب نمي گردد . همچنين يادداشت ها بايستي به نوعي روايتگر حوادث و وقايع پيرامون باشند و نيز توالي حدودي زمان ، ميان يادداشت ها بايستي مراعات گردد .

تك برگي كه از حيث تاريخ فاقد قبل و بعد است ، يادداشت نمونه نيست ، هر چند خود، داراي تاريخ باشد . براي تقويت ذهن به نمونه اي از يادداشت هاي روزانه توجه كنيد .

« در طول روز ، صداي توپخانۀ دشمن كه شهر را وحشيانه هدف قرار داده بود ، به گوش مي رسيد .
بعد از ظهر به همراه داوود به شوشتر رفتيم . ديدن وضع رقت انگيز مردم آواره در خرابي ها و ضايعات وارده واقاً درد آور بود. آن شب اخبار گفت : در طول روز ، 70گلوله توپ در شهر اهواز منفجر شده است . در عوض ، بمباران پايگاه هاي دشمن توسط جنگنده هاي خودي ، همه را خوشحال كرد و بچه ها را از حالت كسالت درآورد.»

16/1/60 – يكشنبه
«صبح، عمو حسين ، تسويه حساب گرفت . با رفتن او ، ما يكي از برادران خوب و با وفاي مان را از دست داديم. عمو حسين با تمام خلوص و پاكي و وقارش از همۀ بچه ها خدا حافظي كرد و رفت . امروز از گلوله باران شهر توسط عراقي ها خبري نيست . من حال چندان مساعدي ندارم . در ضمن امشب پست سه هستم »

17/1/60- دوشنبه
« صبح بعد از نماز ، مقداري مطالعه كردم. اما چون حالم خوب نبود ، با داوود به بيمارستان شركت نفت رفتيم.
بيمارستان خيلي شلوغ بود . حدود يك ساعت گذشت تا نوبت به ما رسيد . دكتر بعد از معاينه ، مقداري دارو برايم نوشت و گفت كه بايد از گلويم عكس رنگي بگيرم . دوباره به قرارگاه برگشتيم وبقيۀ روز را به مطالعه و استراحت گذراندم . شب صداي آتش پدافند هوايي از حملۀ هوايي دشمن به شهر حكايت مي كرد . آن شب برادر خليفي هم به جمع ما پيوست .»2

دست نوشته ها
در مقابل يادداشت هاي روزانه ، دست نوشته ها قرار دارند . دست نوشته ها يادداشت هاي پراكنده اي هستند كه پيرامون موضوعي خاص نوشته مي شوند ؛ فاقد تاريخ اند وروند روايي در آن ها پيگيري نمي شود .مضمون دست نوشته ها معمولاُ حديث نفس است . اما قطعات ادبي ، خواب ها ، مناجات و خاطرات موضوعي نيز گاه دست مايۀ نوشته ها قرار مي گيرند . در دست نوشته اي ، شهيد جواد پسنديان صحنه وداع خود با مادر را چنين روايت مي كند :

« سر انجام آن لحضه هاي خوش به پايان رسيد و هنگام وداعي دردناك در شرف آغاز بود آري مي بايست كه توشه را برداشت وبه راهي رفت كه بازگشت از آن زياد ميسر نبود . براستي بايد به چه راهي رفت و سرانجام آن به كجا منتهي مي گشت . آن وداع ، هرگز بازگشتي به دنبال نخواهد داشت . بايد بسيار زيبا و دلنشين و در جاي خود بسيار اندوه بار و غم انگيز باشد . آفتاب همچون هميشه بر ايوان خانه قديمي مان مي تابيد واز سوراخ هاي ريز پنجرۀ چوبي درون ايوان با اشعه هاي خود سر نيزه هاي زرين وزيبا ساخته بود . در آن هنگام لحظه ها چه سريع مي گذشت . گويا مي خواست كه ما را رهسپار ديار ديگر گرداند . همه منتظر رسيدن آن بوديم كه به راه افتيم و دنبال سرنوشت خويش برويم . آري من گاه گاهي با خود زمزمه مي كردم و وداع آخر را پيش نظر خويش مجسم مي كردم واو توشۀ راه مي بست كه ؛ آماده شديم . وآن كس كه از همه او را بيشتر دوست مي داشتم روبه روي من قرار داشت و گاهي تبسمي تلخ بر لبانش نقش مي بست و زماني هم در دل دعاي بازگشت ما را مي كرد و لحظه اي هم اشك در چشمانش حلقه مي زد . كسي كه براي بارور كردن من مشقت فراواني كشيده و رنج هاي بسياري را متحمل گشته بود ؛ وآن لحظه فرا رسيد . كوله بارم را برداشتم و كفش خود را در پاي كردم و مادرم ، آن يگانه هم پيوند خون قلب من كه زنده ماندنم و اميدواري ام فقط به خاطر او بود . را بدرود گفتم .
به راه افتادم و چند تا از بچه ها مارا بذقه كردند و از كوچه و محله مان دور شديم وبراي سفر آخر دعا مي كرديم . اين بود آخرين وداع.»3

ذكر نمونه اي ديگر از دست نوشته ها بي مناسبت نيست :
«خواب ديدم در خانۀ خودتان توي دالان منزل بوديم كه يكباره آسمان پر از كبوترهاي زيبا شد كه به خانۀ ما فرودمي آمدند. من ويكي از اهل خانه هر كدام نيزه به دست بوديم وبه آن كبوترها حمله كرده ، اول ظاهراً كبوتر بزرگي را زديم ، ولي چون توان مقاومت نبود ف كبوتر كوچكي را قدري زديم ، سپس در ذهن به خود گفتم مي توانيم بزرگترهايشان را بزنيم و...اما يك دفعه ديدم كه كبوتري به من گفت مي دانيد ما كي هستيم ؟
گفتم كي هستيد؟ گفت (نظير اين جمله ) ما اهل بيتيم . بدان توي اتاق بزرگه ، حضرت فاطمه (س) نشسته . نيزه را انداختم . شتابان توي اتاق رفتم ، ديدم حضرت نشسته و بچه اي توي بغل شان هست و عده اي كبوتر و غير كبوتر اطرافش . گفتم بي بي جان ، بي بي جان معذرت مي خواهم و ...سپس دست دراز كردم و بچه را ظاهراً گرفتم و... علي الخير ان شاء الله4

يادداشت هاي روزانه و خاطره نگاري
پيش تر اشاره شد كه يادداشت هاي روزانه از جمله توابع و زير شاخه هاي مقولۀ خاطره نگاري محسوب مي شوند . دلايل برقراري اين نسبت را مي توان در دو عامل خلاصه نمود :

1- يادداشت هاي روزانه هم چون خاطرات مكتوب و خاطرات شفاهي ، وقايع نگار هستند و ديده ها ، شنيده ها و حضور شخص راوي را نگارش مي كنند.

2- معيارهاي ارزيابي كيفي يادداشت هاي روزانه تا اندازۀ زيادي ملاك هاي داوري در حوزه خاترات مكتوب و شفاهي است .

بنابراين قلمداد كردن يادداشت هاي روزانه به عنوان زير مجوعۀ گروه خاطره نگاري به نظر منطقي و طبيعي مي آيد . با اين حال بايستي اذعان نمود كه يادداشت هاي روزانه ، حد اقل از يك جهت با خاطره نويسي تفاوت جدي دارد وآن ، دوگانگي در برخورد با عنصر زمان است . مشروط بر آن كه خاطره نگاري را نگارش كرده ها ، شنيده ها و ديده ها ، با اتكا به حافظه ودر نتيجه تداعي موضوع و خاطره را حاصل جستجوي در زمان سپري شده بدانيم .5

يادداشت هاي روزانه به لحاظ آن كه در گرما گرم حادثه نوشته مي شوند ، چندان و به طور كامل از تعريف بالا تبعيت نمي كنند ؛ به عبارت ديگر ، خاطره نويس در حالي اقدام به نگارش مي كند كه حادثه به سر آمده و مدت زمان قابل توجهي از آن گذشته است ؛ به همين دليل است كه خاطره نويسي با عنصر «تداعي » و «به ياد آوردن » قرابت ويژه دارد

اما يادداشت هاي روزانه زماني به تحرير درمي آيند كه هنوز واقعه سرانجام نيافته و نويسنده لحظه به لحظه و ساعت به ساعت اقدام به ثبت آن ها مي كند ؛ در نتيجه به هنگام نوشتن ، حوادث براي نگارنده صورت خاطره به خود نمي گيرند . دقيقاض به همين دليل است كه زمان به كار رفته در متن يادداشت هاي روزانه در بسياري از موارد ، زمان حال است و نه گذشته ، به موارد زير توجه كنيد :

جمعه – 18/1/60
« هوا حسابي مه آلود است . صداي زيارت عاشورا از چادرهاي ديگر مي آيد . چادر ما مثل قلب من ، خاموش است . اميدوارم آفتاب گرمي بتابد تا اين گل ها خشك شود . بچه هاي چادر ما يك عده حسابي شلوغ هستند . يكي شان كه دست همه را از پشت بسته ، بچۀ هاشمي است . ريزه و لاغر است . براي هر موضوعي حرفي مي سازد ....»

سه شنبه – 13/12/62
« فعلاً اين يكي – دوروز ، در چادر كارگزيني پيش برادر ...هستم تا رسته ام مشخص شود . آن دو نفر – گلكار و فروزنده – رفته اند به شهر هنوز باز نگشته اند . نمي دانم چه اتفاقي برايشان افتاده . پرونده هاشان حالا در كارگزيني است . اگر آن ها نيايند واين گردان به جلو برود ، وضع شان خراب مي شود . مي خواهم حرفهاي كه بين بچه ها رد و بدل مي شود و نوشته هاي روي پيراهن شان را ثبت كنم »
چهار شنبه -10/2/65
«قضايا برايمان عادي شده است . ديگر آن واهمه و ترسي كه از گلوله هاي توپ و خمپاره داشتيم ، وجود ندارد . با توجه به زمان ريختن آتش به راحتي كارهايمان را مي كنيم و غذاها و كلمن ها را تقسيم مي كنيم .
سولۀ ما – گويا- بهترين سوله است . هوايش خوب و روشن است . اما از لحاظ امنيت زياد مطمئن نيستيم..»

ارزيابي يادداشت
معمولاً خاطه و خاطره نويسي از دو منظر يا دو رويكرد متفاوت مورد داوري قرار مي گيرند : رويكرد ادبي و رويكرد تاريخي .

اين ماجرا از آن جا سرچشمه مي گيرد كه اساساً خاطره نگاري امري ادبي – تاريخي است . ادبي است ، چرا كه با سود بردن از آرايه هاي ادبي ، ساختمان بيروني خود را شكل مي دهد و نيز نگاهي به درون مايه و باورهاي ايماني دارد (6) هر گاه كه خاطرات با قلمي توانمند و آراسته به صناعات ادبي به تحرير آمده اند ، جذاب تر و ماندگار تر شده و مخاطب بيشتري يافته اند . همچنين امري تاريخي است ، چرا كه وقايع نگاري است . خاطرات مكتوب بي ترديد مدارك تاريخي قابل استناد هستند . به ميزاني كه درجۀ استناد خاطرات بالاتر باشد ، به همان ميزان اسناد و مدارك مطمئن تري در دسترس خواهيم داشت . به همين دليل است كه خاطرات پشتوانۀ تاريخ نگاري و استناد در امر تحقيق و پژوهش محسوب مي گردند.

اكنون با توجه به نكته بالا و با عنايت به تفاوتي كه پيش تر ميان خاطه ه نوشته ها و يادداشت هاي روزانه قائل شديم، مي توان ادعا نمود ، چنانچه با نگاهي اديبانه و هنري به به موضوع نگريسته شود ، معمولاً (تاكيد مي كنم معمولاً) خاطره نوشته ها به لحاظ سوژه و نثر نسبت به يادداشت هاي روزانه از وزن و غناي بيشتري برخوردارند . دليل اين ادعا نيز مشخص و واضح است . خاطره نوشته ها عمدتاً زماني شكل مي گيرند كه واقعه ،سرانجام يافته و نگارنده در محيطي آرام و فارغ از تاثيرات فضاي حادثه ، اقدام به نوشتن خاطرات مي كند . چنين محيط آرامي دو امكان را در اختيار نويسنده قرار مي دهد ؛ امكان گزينش سوژه هاي ناب و موضوعات جذاب و نيز امكان استفادۀ بيشتر از آرايه هاي ادبي . اما كسي كه در كار نگارش يادداشت روزانه است تا حدود زيادي از اين دو امكان محروم است . اين تفاوت آن گاه آشكارتر مي شود كه موضوع نوشته ها ، جنگ و صحنه هاي درگيري باشد . رزمنده اي كه در غوغاي آتش و خون و فرياد ، اقدام به ثبت و ظبط روز به روز و گاه ساعت به ساعت وقايع مي كند ، نه در انتخاب و گزينش سوژه چندان اختياري دارد و نه در به كار گيري فنون و لطايف ادبي در نثر ، برخلاف نگارندۀ خاطره كه بر موضوع نوشتار خود خداوندگاري مي كند و واقعه را يك جا واز بالا مي نگرد.

نويسنده يادداشت روزانه ، در صحنه و متن وقايع است و هدفش نگارش لحظه به لحظۀ ماجراست و كمتر فرست پرداخت ادبي و هنري اثر خود را دارد .

حال ، اگر زاويه ديد را تغير داده و با نگاه يك پژوهشگر و مورخ ، مسأله را بررسي كنيم ، ماجرا سرانجام ديگري خواهد داشت . در اين صورت شاهد برتري كيفي يادداشت هاي روزانه نسبت به خاطره نوشته ها خواهيم بود ؛ به عبارت ديگر آنچه براي يك تاريخ نگار يا يك محقق در درجۀ اول اهميت قرار دارد ، نه زيبايي نثر است و نه گزينش سوژه ها ، بلكه آنچه تعين كننده و حياتي است ، عنصر استناد در مدرك است .
اينجا خاطرات ، نه به عنوان يك قطعه و گونه ادبي، بلكه به مثابه يك سند و مدرك ، بررسي و ارز يابي مي شوند . چنانچه سند مخدوش باشد و تيرگي ترديد بر وقوع وافعه اي سايه افكنده باشد موضوع از اساس ، ارزش خود را از دست خواهد داد.

يادداشت هاي روزانه رزمندگان ، به دليل نگارش در صحنه ، بي هيچ فاصله زماني با واقعه موثق ترين اسناد دفاع مقدس را پيش روي قرار مي دهد . برخي محققان ارزش روايي و به تبع آن ، ارزش استنادي يادداشتهاي روزانه را ناچيز دانسته و آن ها را نگارش دغدغه هاي روحي رزمندگان قلمداد كرده اند)7( . بي آن كه بخواهيم به كارگيري قلب وقايع نگاري به همراه حديث نفس را در برخي يادداشت ها منكر شويم ، اما تعداد يادداشت هاي روزانه اي كه داراي جنبه هاي روايي و استنادي هستند ، آن چنان بالاست كه ادعاي فوق را به شدت زير سؤال مي برد . چنانچه يادداشته هاي شهيد عبر الرضا سوري در كتاب «675 روز جبهه» كه از اولين آثاري است كه در زمينه يادداشت هاي روزانۀ رزمندگان به چاپ رسيده و نيز يادداشت هاي شهيد حبيب غني پور در كتاب «سفر جنوب» كه آخرين اثر منتشرشده در اين حوزه است ، مورد بررسي قرار گيرد ، توان روايي و استنادي يادداشت هاي روزانه مشخص خواهد شد . لازم به ذكر است يادداشتي كه موضوعش تنها دغدغۀ روحي و حديث نفس باشد و به كلي خالي از جنبه هاي روايي باشد ، چندان در قالب يادداشت هاي روزانه نمي گنجد . در اين جا به هيچ وجه نمي خواهيم منكر مستند بودن خاطره نوشته ها شويم ، اما بدون شك عنصر استناد در يادداشت هاي روزانه به مراتب قابل اعتماد تر و محكمتر است . در توضيح اين مدعا بايد گفت از آن جا كه خاطره نوشته ها به لحاظ زماني از واقعه فاصله گرفته اند ، از گزند برخي آفات در امان نيستند .
فراموشي يكي از اساسي ترين اين آفات است .وقتي رزمنده اي پس از گذشت چند سال اقدام به نگارش خاطرات خود مي كند ، بطور قطع توانايي تداعي جزئيات موضوع را نخواهد داشت . اسامي اشخاص ، مكان ها ، زمان دقيق وقوع حوادث ، تعداد نفرات دخيل در ماجرا ، مكالمات و...به دليل گذشت زمان به خوبي قابل ياد آوري نيستند . اما يادداشت هاي روزانه به دليل شكل گيري در زمان وقوع واقعه ، از اين آفت به كلي مبرا هستند .

از آفات ديگري كه بعد استناد خاطره نويسي را تهديد مي كند ، تغير در نگاه و تحول در قضاوت راوي است . گذر ايام مي تواند ديدگاه شخص را آن چنان دچار دگرگوني كند كه گذشتۀ خود را مورد سؤال قرار داده و حتي آن را منكر شود . «فردريك نيچه » در اين زمينه سخني دارد : « خاطره مي گويد چنين كردم ، غرور مي گويد ممكن نيست چنين كرده باشم ، بالاخره خاطره چاره اي جز تسليم ندارد »

در مواردي اين تحول به گونه اي صورت مي گيرد كه شخص متوجه تغير مواضع خود نمي شود و هنگامي كه خاطرات خود را مرور مي كند ، بي آن كه تعمدي در كار باشد ، به نوعي آن روايت خواهد كرد كه كاملاً با زاويه ديد كنوني او هماهنگي داشته باشد . اين آفت نيز در يادداشت هاي روزانه اساساً متصور نيست .
ملاحضات و حب و بغض ها نيز آفتي است كه جنبۀ استناد خاطره نوشته را مخدوش مي سازد . گاه به واسطۀ برخي مصلحت ها و ملاحضات ، شرح وقايع به مسلخ حذف مي روند و خاطرات به شكلي ناقص و گزينشي نگارش مي شوند . باز ، اين آفت در يادداشت هاي روزانه امكان بروز ندارد .

در اينجا ممكن است پرسشي فرا روي ما قرار گيرد و آن اينكه آيا ممكن نيست كه برخي از يادداشت ها ي به جا مانده از دوران دفاع مقدس نيز با نگاهي مصلحت طلبانه نوشته شده باشد؟ در پاسخ بايد گفت از جمله مواردي كه براي يك پژوهشگر حائز اهميت است ، اين است كه رزمنده در زمان جنگ چگونه زندگي كرده ، چگونه فكر مي كرده و كدام حساسيت هاي روحي را داشته است . بنابراين حتي اگر رزمنده اي با نگاه مصلحت طلبانه و آميخته با حب و بغض دست به قلم برده باشد ، همين براي يك محقق مطلوب است ؛ چون گوشه اي از مناسبات جاري و ساري ميان رزمندگان براي او فاش شده است . ايده آل اين است كه چيستي ها و چگونگي هاي دوران دفاع مقدس كشف گردد . تفاوتي نمي كند كه نتيجه چه باشد ، هر چه به دست آيد ، مطلوب خواهد بود . بنابراين آفت اين است كه اكنون پس از گذشت ساليان سال از ايام جنگ تحميلي ، رزمنده اي با نگاهي متفاوت با نگاه زمان جنگ به گونه اي خاطره نگاري كند كه نوع زندگي و طرز تفكر زمان جنگش مستور بماند .

در پايان اين قسمت نتيجه مي گيريم ، چنانچه با رويكردي ادبي با خاطره نوشته ها و يادداشت هاي روزانه روبه رو شويم ، خاطرات را توانا تر خواهيم يافت و اگر با رويكردي تاريخي و پژوهشي با آن ها برخورد كنيم ، اين يادداشت هاي روزانه است كه برتري خواهد داشت ، بنابراين در يك جمله مي توان ادعا نمود كه « خاطره نوشته ها ادبي تر و يادداشت هاي روزانه مستند تر هستند ».

قالب در يادداشت هاي روزانه
يك نگاه كلي و اجمالي بر يادداشت هاي روزانه ، به خوبي نشان مي دهد كه همه آنها در قالب خاص و مشخص نگارش نشده اند ، اگر بخواهيم قالب هاي به كار گرفته شده را در يك دسته بندي ارائه كنيم ،چهار قالب قابل ذكر خواهد بود .

اتو بيو گرافي
دصد قابل توجهي از يادداشت هاي روزانۀ رزمندگان و شهدا در اين قلب ارائه شده اند . در اين گونه يادداشت ها محور وقايع و حوادث ، شخص نگارنده است . اوست كه با بيان اوضاع پيرامون ، در واقع زندگينامۀ خود را شرح مي دهد . در اينجا هرگاه حادثۀ غمباري متوجه نگارنده مي شود ، همۀ فضاي نوشته مملو از اندوه مي گردد و هر زمان وقايع خوشايند صاحب قلم باشد ، شور و شعف پهناي صفحه را مي پوشاند.

22/9/66
« به پادگان آموزشي شهيد محلاتي اعزام شدم ، ساعت 9 صبح به آنجا رسيديم و بلافاصله بعد از دو ساعت ، 5 روز مرخصي به من دادند و به خانه برگشتم . در اين مدت 5 روز بگي نگي حال كرديم ، بعد از اتمام مرخصي به پادگان برگشتيم و آموزش شروع شد و بدبختي هم شروع شد . اول گرينف تحويل ما دادن و ظهر نيم ليوان آش به ما دادن ، شب كه شد ، ساعت 11 بود كه تك زدند و دوباره به آسايشگاه برگشتيم و سر ساعت 2 شب دوباره تك زدند و همين طور تا صبح ادامه دادند .
صبح كه شد ، شروع به رژه كرديم ، يك هفته گذشت با ناراحتي و عذاب .»8

وقايع نگاري
در اينگونه يادداشت ها نگارنده كمتر متوجه خود است و بيشتر به ثبت و ظبط دنيايي بيرون مي پردازد :
13/8/62
« برادر بنيادي ، فرماندۀ گردان ، پشت دشمن رسيده بود و دستور حمله را از فرماندۀ بالا مي خواست . لشكر امام حسين (ع) و لشكر نجف اشرف و لشكر قمر بني هاشم و لشكر عاشورا هم از پشت دشمن در خاك عراق آمادۀ حمله بودند»9

وقايع نگاري با تلفيق حالات دروني
در اين دسته از يادداشتها نگارنده همراه با گزارش حوادث پيرامون ، اقدام به حديث نفس نيز مي كند و در واقع بر وقايع بيرون شرحي عرفاني ارائه مي دهد .

1/3/65
« امروز ساعت 4/5 بعد از ظهر پشت چادرها ديدم برادران در حال بازي هستند . به من گفتند كه بازي كن كه گفتم نمي خواهم بازي كنم . بعد از دقايقي كه نزد بودم ، چون خيلي ناراحت بودم نتوانستم بمانم . همين طور قدم مي زدم و به آخر پادگان رفتم . پشت خاكريز به سيم خاردار تكيه دادم و تا ان جا كه توانستم گريه و زاري كردم. خدايا چه كنم . يكي يكي دوستان از من جدا شدند . بعضي به شهادت رسيدند،بعضي اسير يا مفقود ند؛ ولي ديروز اتفاق عجيبي رخ داد كه ديگر نمي توانم تحمل كنم . خدايا ! اين چه بلايي است كه به من رو آورده است . خدايا سنگينس گناه مرا آزار مي دهد. ديروز كه اين اتفاق برايم پيش آمد، خدايا امروز دلم شكسته شده است . حال ديگري دارم . خدايا به سيم خاردار تكيه دادن وزار زار گريه كردن چه چيز خوبي است . خدايا كسي نزديك نيست جز تو كه نالۀ مرا مي شنوي ، هر چند ناله وزاري ام بلند است ، ولي تنها تو شنوندۀ نالۀ من هستي خدايا اين همه ناله و گريه واشك تنها از خوف تو و سنگيني گناهانم است . خدايا چرا بايد دوستانم با خود سازي به بهترين و بلند ترين جايگاه سير تكاملي برسند و به تو ملحق شوند ف ولي من گنهكار هر روز بايد در جا بزنم . خدايا توفيقم ده تا به دوستانم برسم . خدايا اين حالت ها را در من حفظ كن تا بتوانم از اين راه كفارۀ گناهانم را بدهم . خدايا روايتي است كه تلاوت قران كفاره گناهان مي باشد . خيا از موقعي كه اين روايت را شنيده ام ، قران را بر زمين نگذاشته ام . هر روز لا اقل يك يا دو جزء قران مي خوانم . خدايا تا كنون چند ختم قران داشته ام و براي شادي روح هر كدام از دوستان شهيدم لااقل يك ختم قران داشته ام . پس خدايا تو را به حق كلامت كه سخن حق است . هر چند كه گناهانم زياد است ، ولي ميزان رحمت تو وسيع تر است . خدايا به آيات قرانت قسم ، توفيق شهادت در راهت را نصيب من گنهكار بفرما . برحمتك يا ارحم الراحمين .»11

17/10/65
« صبح چهار شنبه 17/10 كنار خاكريز در محوطه گردان ساعت 10/5 اين مطالب را مي نويسم . از كار روغنكاري اسلحه فارغ شدم ، وضويي ساختم و آمده ام براي نوشتن . هر لحظه آماده ايم تا به منطقه عملياتي برويم . تصميم گرفته بودم بعد از رفتن صفايي و بهداد، ديگر هرگز نخندم و شادي نكنم . از خداي تعالي نيز خواسته بودم كه ديگر روي خوش اين دنيا را به رويم نشان ندهد و مرا هيچ وقت مسرور نگرداند ، مگر به لقاي خوش و نيكوي حضرتش . اما امروز اين تصميم را شكستم ودارم با برادرها شوخي مي كنم و خلاصه حسابي شاد و سر حالم . چرا كه براي پيوستن به شهدا دارم باروبنه سفر مي بندم . نمي دانم چه در پيش است ؛ ولي احساس مي كنم كه هنگام خوش لقا نزديك باشد . فراوان از خداي تعالي درخواست كرده ام و مي كنم .»12

گزارش سازماني
در اينجا همۀ آنچه شنيده و ديده مي شود ، به تقرير نمي آيد ، بلكه تنها وقايعي قابل ثبت هستند كه براي يك سازمان نظامي اهميت دارد ؛ اين گونه يادداشت ها معمولاً توسط فرماندهان نظامي نگارش شده اند . چند نمونه از يادداشت هاي روزانۀ شهيد حسن باقري – جانشين نيروي زميني سپاه – را ملاحظه مي كنيد :

2/11/61
« بسمه تعالي – صبح ، عمليات محرم را روي نقشه براي نمايندگان مجلس و كمسيون دفاع توضيح دادم و سپس به منطقه رفتيم . ظهر به مقر تيپ امام سجاد رفتيم و به برادر محسن ، رحيم و رشيد كه براي شناسايي رفته بودند ، پيوستم . تا عصر راجع به طرح مانور بحث بود . شب هم جلسه گرفته شد با خودمان . سرهنگ شيرازي با آذرين آمد و تقريباً شروع كرد به درد دل كردن كه هماهنگي نيست . بعد هم رشيد ومن صحبت كرديم . سپس راجع به احتمالات روي عكس هوايي كار كرديم . ساعت 2 خوابيديم »

3/11/61
« بسمه تعالي – صبح از ساعت 9روي طرح مانور كار كرديم تا آخرشب . فرماندهان سپاه هم آمدند طرح هاي مختلف و متضاد داده مي شد . آخر شب راجع به عمليات فاو و داخل عماره صحبت شد . شب رفتم دزفول »

4/11/61
« بسمه تعالي – صبح زود از دزفول برگشتيم .»13

محتوا در يادداشت هاي روزانه
عنصر محتوا در يادداشت هاي روزانه نيز همچون ديگر زير شاخه هاي گونۀ خاطره نگاري ، مختلف و متفاوت است . توجه به نمونه هاي زير تفاوت در محتوا را به خوبي نشان مي دهد .

پادگان آموزشي
پنج شنبه – 6/2/64
« امروز طبق روزهاي گذشته بعد از صبحگاهي و ناشتا سر كلاس رفتيم . امروز كلاس تير اندازي داشتيم . سر كلاس بودم ؛ ولي فكر جاي ديگر بود . چشمم در كلاس بود ، ولي نظرم جاي ديگر ، خلاصه خيلي حالم گرفته بود . دوست داشتم نزديك عزيزم باشم ، ولي افسوس كه فرسنگ ها راه، كوه ها ، دره ها و درياها و..بين ما فاصله هست ، اما مي دانم و به اين ايمان دارم كه قلب هاي ما نزديك است . تنها چيزي كه مرا به اين دنيا اميد داده ، داشتن همين همسر خوب است . خلاصه قبل از كلاس ، غلام را ديدم و نشستيم با هم صحبت كرديم . خيلي چيزها گفت ، از دوره ف از زندگي و خلاصه عصر شد . من بعد از كلاس چند ساعت بيكار بودم ، حرف هاي غلام مرا به فكر كردن واداشت . واقعاً غلام درست مي گفت كه رفيق به درد نمي خورد ...»14

زندگي در جبهه
22/10/59
« ساعت 6صبح بيدار شديم و پس از نماز با محمد آقايي حركت كرديم تا براي غار اشتهاردي آب ببريم ؛ ولي چون آب نبود ، تمام بچه ها قمقمه هايشان را خالي كردند و نصف دبه آب شد كه آن را بردم . در بين راه به آن ها آب داديم وبه بخشي زاده و ميري گفتيم كه شما برويد اشتهاردي ولي قبول نكردند و گفتند ما همين جا مي مانيم . به اسماعيلي و بياتي گفتيم كه فردا آماده باشيد . صبح شما را عوض خواهيم كرد . وقتي برگشتيم ساعت 7/30 دقيقه صبح بود . پس از كمي صحبت تقي بخشي و بختياري و قاسمي و گيوه چي آب و آذوقه آوردند و چون همۀ قمقمه ها خالي بود ، بلافاصله آن ها را پر كرديم. سيب و آجيل نيز تقسيم شد .بخشي به محمد آقايي گفت كه يك نفر با تو كار دارد كه در مقر چشم به راه است ، ولي اصل ماجرا اين بود كه مادرش سكته كرده بود . همه از اين مسأله ناراحت شديم و محمد با بختياري و قاسمي برگشت . ان شاء الله كه اتفاقي نيفتاده باشد .
ساعت 9 صبحانه خورديم و بعد از آن به نوشتن خاطرات پرداختم و حالا كه اين دفتر را مي نويسم ، ساعت در حدود 1 بعد از ظهر است و صداي توپ و خمپاره از هر طرف به گوش مي رسد و جنگ بين توپخانۀ طرفين است . اينجا زير آفتاب جلوي چادر نشسته ايم (البته خيلي جرأت كرده ايم )واز خاطرات گذشته ياد مي كنيم . بعد به اتفاق باژبان وتقي بخشي چند عكس به يادگار انداختيم . سپس وقتي هوا تاريك شد ، تقي بخشي به تپه هاي اشتهاردي رفت تا با جواد بخشي زاده و ميري و ديگر بچه ها صحبت كند ، بعد از رفتن او حاتمي و ايوب و ناصر گيوه چي آمدند و مقداري آب و آذوقه براي ما آوردند . حاتمي و ايوب آمده بودند تا بچه ها را ببينند و راه را ياد بگيرند تا هنگامي كه نيرو خواست ، تعويض شود ، راه را بلد باشند حاتمي شب را در چادر ما بود ، من پست آخر بودم از ساعت 4 تا 6 صبح . وقتي كه پست بچه ها شروع شد ، باران و تگرگ شديدي باريدن گرفت و ما كلاه كاسكت را پر از تگرگ كرده ويك كاسه و يك دبه نيز داشتيم كه آن نيز تا نصفه تگرگ شد . بچه ها از شادي در پوست نمي گنجيدند وپيوسته خدا را شكر مي كردند ، چون اين تگرگ و باران كمبود آب ما را جبران مي كرد . آن شب يك آب حسابي خوردييم و دست هايمان را نيز شستيم . واقاً شادي بچه ها در آن لحظات ، وصف ناشدني است . همۀ قمقمه ها را نيز پر كرديم ، چون صبح قرار است
كه با اشتهاردي 1تعويض شويم .»

23/10/59
« ساعت 6 صبح بچه ها را از خواب بيدار كردم تا نماز بخوانند و حركت كنيم . ساعت 30/6 راه افتاديم .
برادر بخشي گفته بود كه اگر گروه ميري رفتند به اشتهاردي 1،شما را به جاي آنها خواهيم گذاشت . ولي اگر نرفتند ، شما برويد جلو. چون بچه هاي اشتهاردي 2كه گروه جديدي بودند ، قبول نكردند كه جلو بروند . ما نيز به راه افتاديم و تقريباً نيم ساعت درراه بوديم كه به غار اشتهاردي 1رسيديم . فوراً بچه هاي كه در غار بودند ، حركت كردند و ما به جاي آن ها به درون غار خزيديم. در اينجا ، ده نفر هستيم كه يك نفر پزشكيار است . پس از جايگزين شدن ، به خوردن صبحانه و تقسيم آب پرداختيم و بعد قدري صحبت كرده و گل يا پوچ بازي كرديم و بعد بچه ها به استراحت پرداختند . در اينجا نيز كمبود آب محسوس است و نيز اگر كسي توالت داشته باشد ، بايد يا صبح زود و يا آخر شب برود . چون در غير اين صورت به وسيلۀ دشمن ديده مي شود .چون در اين جا عراقي ها درست روبه روي ما هستند و با ما حدود 300متر فاصله دارند و شب ها و گاهي روزها به وضوح ديده مي شوند .كف غار خيس و نمناك است و چون ديشب باران باريده است ، پتوها خيس شده است ، ولي چون همه پتو هراهسان آورده بودند ، شب را با مقداري زحمت و سرما خوابيديم و هر كدام سه ساعت پست داديم . ولي چون شب اول بود ، خيلي هولناك و نا آشنا بود . ما از سه طرف با عراقي ها روبه رو هستيم وفقطاز يك راه است كه مي توانيم رفت و آمد كنيم وآن هم به دشواري . نماز را با تيمم و با پوتين مي خوانيم ، ولي خيلي به آدم مي چسبد.»15

صحنه هاي رزم
22/2/66
« ديشب مقاري كوبيد كه جواب شنيد و امروز نيز خبر مجروح شدن اثباتي را نيز داشتيم . اينجا(پيشاني) بوهاي نامطبوع و تعفن وگند جنازه به مشام مي رسد و صداي انفجار است و رگبار ها نيز قطع نمي شود . اين نوشتجات را زير نورماه مي نوشتم . همين الان ، نامردها2تا نارنجك انداختند كه بچه ها نيز جوابشان را دادند . از وقتي كه از سنگر گروهان به طرف اينجا حركت كرديم . فكر يك چيز بودم...الان تركش نخورم.»16

نمونه اي ديگر
پنج شنبه 5/1/61
«نزديكي هاي خاكريز داشتند مجروحي را حمل مي كردند . به ما گفتند شما هم كمك كنيد . حميد رفت جلوي برانكارد را گرفت . من هم رفتم سمت چپ برانكارد را گرفتم ف ديدم سمت چپم ياري نمي كند . گفتم برادر شما بياييد طرف چپ . چون چپ من تركش خورده ، من مي روم سمت راست . آن برادر آمد سمت چپ . هنوز چند قدم نرفته بوديم كه انفجار مهيبي مرا به آن طرف پرت كرد . سالم بودم ، فقط گوشم سوت مي كشيد .چشم كه باز كردم ، يك دفعه چشمم خورد به مغز متلاشي شدۀ برادري كه جاري من آمده بود . تركش گلولۀ مستقيم تانك ، نصف سرش را برده بود . بعد از اين حادثۀ جانگداز ، دوباره آن برادر مجروح را حركت داديم .باز باران گلوله بر سرمان باريدن گرفت . درادامۀ راه به يك آمبولانس برخورديم كه رانندۀ آن در نهايت شجاعت و فداكاري ،خودش را به مهلكه رسانده بود تا با به خطر انداختن هستي خود ، جان مجروحان را نجات بدهد . آمبولانس در كنارمان ترمز كرد . مجروحي را كه حمل مي كرديم ، سوار آمبولانس كرديم . كمي آن طرف تر مجروح ديگري افتاده بود . همه خسته و كوفته بودند . كسي توان راه رفتن نداشت ، تا چه رسد به اينكه در زير آن همه آتش يك مجروح راهم حمل كند . باحالت عاجزانه گفتيم برادر ، گروه امداد شما را مي برد . الان نيروي كمكي مي آيد . او كه فهميده بود ما ني توانيم حركتش بدهيم ، گفت برادرا نارنجك ندارن . حميد بلافاصله گفت من دارم . من كه منظورش را فهميده بودم ، گفتم :نه حميد، نده ، مي خواد خودكشي كند . آن برادر مجروح را دلداري داديم . اما او با حالت بخصوصي ما را نگاه مي كرد . با حالتي غم زده . ديگر مرگ خودمان را آرزو مي كرديم .
خانواده ها
پنج شنبه 19/7/69
ساعت 6 صبح مرسم به معراج . قبل از اين كه كسي بيايد ، مدارك را تحويل مي گيرم و به اتفاق آقاي نصراللهي مي روم سالن معراج. در سرد خانه را باز مي كنند ويك نفر تابوت را مي آورد بيرون . حدس مي زنم كه بايد درون تابوت جز استخوان چيزي نباشد و حدسم درست است ، مشتي استخوان متلاشي شده را درون چلوار تميز پيچيده اند. كنارش مي نشينم ، براي مدتي ساكت هستم . بعد سرم را به طرف آسمان بلند مي كنم و مي گريم واز او مي خواهم كه شب اول قبر به ديدنم بياييد . به بررسي جسد مي پردازم . اول جمجمه اش ، مي بينم هشت سال قبل ، محمود احمد خو مي گفت كه او به صورت افتاده بود . حدس مي زنم كه بايد به پيشاني اش خورده باشد. حالا بعد از هشت سال داخل استخوان هاي او سه فشنگ است. يكي را برمي دارم و داخل سوراخي كه در استخوان پيشاني اش داخل شده مي گذارم . تا نيمه فرو مي رود . استخوان ها دانه دانه مي شمارم . قلم يكي از پاهايش نيست . در مقابل عظمت خدا سر فرود مي آورم . يادم مي آيد كه به مهرداد مي گفتم مي خواهم با لباس سپاه شهيد شوي ، ولي خدا مي خواست كه با استخوان هاي تكيده دفن شود .
وابستگي عجيبي به تابوت و استخوان هاي مهرداد پيدا كرده ام . نمي توانم از اوجدا شوم . استخوان هاي درون تابوت نوراني است و مرا به خود مي خواند . مقداري از خاك هايش را برمي دارم تا براي دفن خودم كنار بگذارم .
نمونه اي ديگر
16/3/64
امروز صبح از خواب بيدار شدم . همسرم خواب بود و چون ديشب را نخوابيده و روزه گرفته بود ، او را از خواب بيدار نكردم ، به بازار رفتم ، كمي دور زدم و ظهر به خانه برگشتم و چون بليت گرفته بودم و مرخصي تمام شده بود ، مجبور شده بودم كه از خانم جدا شوم . چون پاي چپم درد مي كرد ف همسرم اورا مالش داد وروغن زد ، در اين هنگام اكبر از تهران آمد ودور هم نشستيم و ناهار خورديم . پس از ناهار به اتاق خودم رفتم . ديدم همسرم خواب است . چون مي خواستم بروم ، بايد او را بيدار مي كردم كه با او خدا حافظي كنم ، ولي دلم نيامد كه اورا بيدار كنم . رفتم با پدر و مادرم و خلاصه اهل خانه خدا حافظي كردم . بعد به سراغ او رفتم و بايد او را بيدار مي كردم . خودش بيدار شد . گفتم دارم مي روم . با حسرت به من گفت : حالا كه زود است .گفتم نه بايد رفت .

خلاصه هر طور شده با ناراحتي ؛ با او خدا حافظي كردم . اشك در چشمانش حلقه زده بود ، ولي جلوي خودش را گرفته بود . خلاصه ساعت 4 بود كه از او جدا شدم و دوباره اين جدايي از اول صورت گرفت و اين اولين لحظه جدايي ما بود . اين دست تقدير است كه ما بايد از همديگر جدا شويم وجدا شديم . سوار قطار شدم و با دلي گرفته از پيش او رفتم .18

تفاوت كيفي يادداشت ها
به جرأت مي توان مدعي شد كه يادداشت هاي روزانۀ به جا مانده از دوران دفاع مقدس ، بي استثنا قابل بهره برداري و ارزشمند هستند ؛ چرا كه هر يك از آنها گوشه اي از سرگذشت نبد هشت سالۀ اين مز وبوم را روايت مي كند و هر كدام به سؤالي از اين سؤالات محققان و پژوهشگران پاسخ مي دهد. بااين حال، نمي توان وجود تفاوت كيفي ميان يادداشت ها را منكر شد. قريب به اتفاق كساني كه مبادرت به نوشتن يادداشت ها كرده اند ، نه نويسنده بودهاند و نه مورخ . تعداد قابل توجهي از يادداشت ها عاري از اغلاط املايي و خطاهاي نگارشي نيستند . همچنين يادداشت ها متعلق به يك گروه سني يا طيف خاص اجتماعي نيستند . از نوجوان 12ساله تا پير مرد 80ساله ، از يك عنصر جزء تا يك فرمانده عالي رتبه نظامي واز يك كارگر ساختمان تا يك استاد دانشگاه ، همه و همه در توصيف روز به روز دوران دفاع مقدس نقش داشته اند ؛ بناباين وجود تفاوت در سطح ادبي و تاريخي يادداشت ها بسيار طبيعي و قابل انتظار است . برخي يادداشت ها علاوه بر وقايع نگاري ، بسيار زيبا و هنر مندانه تحرير شده اند ، برخي ديگر به شدت معمولي اند وگروهي نيز لااقل به لحاظ ادبي فاقد كيفيت هستند . مقايسۀ دو نمونه از يادداشت هاي روزانه ، اين تفاوت را به خوبي نشان مي دهد :

نمونۀ اول
10/7/62
آزمايش خون براي مالاريا در پادگان توسط وزارت بهداري استان ساري برگزار شد وآزمايش خون را جوابش را مي دهد . شماره آزمايش 841-محمد دانه در دفتر ثبت گرديد.
11/7/62
از صبح ساعت 5/7 تا 5/12 به ميدان تير رفتيم و آموزش رزمي در ميدان تير ديديم . رزم پدافند در تك و پاتك آموزش دادند . مدت 5 ساعت رفت وبرگشت به طول انجاميد .19

نمونه دوم
شنبه 6/2/65
طي ديروز و امروز بچه هاي از خط آمدند و حامل پيامهايي بودند .پيام عزيزاني كه با تمام قدرت ايستاده اند وعاقبت مزد و اجر كار خويش را به دست آورده اند . چهره هاي خاك گرفته ولباس ها غرق در شوره وسفيدك عرق است . رنگ صورتها زرد است وموها رنگ طبيعي خود را از دست داده و حريري از خاكستر برروي دارند واندامشان غرق در اسلحه است .از جلو وسنگرهاي جلو مي گفتند . اصلاًپدافند جلو را پدافند عملياتي مي دانند . مي گويند دشمن آن قدر آن جا را مي زند كه اصلاً فرصت بيرون آمدن از سنگر نيست . آدم با ديدن چاله هاي خمپاره كپ مي كند . جاده از بين رفته وتبديل به چاله هاي كوچك و بزرگ گرديده . داخل سنگر بچه ها ، گرم، تاريك، بدون محفظه و خفه كننده است . توالت نيست . هر كس به قول بچه ها بايد پايش را بيرون بكشد و چند قدمي بنشيند وچشمانش را ببندد تا ديگران را نبيند ؛ اين طور بايد دستشويي رفت . سقف سنگرها سست است . كسي حال خوردن غذا ندارد . بوي گند خمپاره هاي عراقي فضا را انباشته است . محيط براي بعضي غير قابل لمس است . ولي بعضي ها نيز با وجود چنين محيطي هنوز آن روحيۀ بالا را دارند و مي گويند ومي خندند ، مثل علي خوش كوشك .20

چرا مي نوشتند ؟
همان طور كه پيش تر اشاره شد ،غالب نگارندگان يادداشت هاي روزانه نه نويسنده بوده اند ونه تارخ نگار . همچنين هيچ يك از آنان تحت تاثير دستور نظامي مبادرت به اين كار نكرده اند .
با بررسي اجمالي برروي يادداشت ها در مي يابيم كه بسياري از صاحبان اين آثار به دشواري ودر شرايطي سخت وقايع را ثبت كرده اند . شهيد مجيد بهادري چند روز پيش از شهادتش ودر آخرين يادداشت خود چنين مي نويسد :

25/10/63
امروز قرار است به منطقه عملياتي كربلاي 5 برويم ؛ البته هم اكنون خط مقدم جبهۀ فاو هستيم كه به خاطر اين كه پريروز لولۀ خمپاره در دستم شليك شد. دست چپم مضروب و مجروح گرديد . با دست راست اين را مي نويسم . اين كار نزديكي هاي مغرب صورت گرفت .حال ، پرسش اينجاست كه آن ها با چه انگيزه وبا كدام هدف اقدام به اين كار كرده اند . اين سؤال هنگامي تعين كننده تر مي نمايد كه بدانيم تقريباً همۀ نگارندگان در اين كه جان سالم از معركه به درمي برند ، ترديد جدي داشته اند وجالب تر اين كه برخي از آنان شهات خود را نويد داده اند . براي يافتن پاسخ ، كافي است تورقي بريادداشت ها داشته باشيم . خود آنان به صراحت انگيزۀ خودرا از نوشتن يادداشت ها اعلام داشته اند .

ثبت وقايع براي تاريخ
در جريان عمليات والفجر مقدماتي (زمستان 61 فكه) گردان حنظله از لشكر 27 محمد رسول الله درون يك كانال به محاصره دشمن درميآيد اين گردان در حالي كه كوچكترين اميدي به رسيدن نيروهاي كمكي نداشته ، هفت شبانه روز بدون آب و آذوقه كافي در حلقۀ تنگ محاصرۀ تانكها ونيروهاي ويژۀ عراقي مقاومت مي كند . افراد اين گردان كه اغلب نوجوان بوده اند ، پس از شليك آخرين گلوله همگي به شهادت مي رسند . بعد از اتمام جنگ تحميلي ودر عمليات تفحص ، اجساد پاك آنان يك به يك كشف گرديد . در اين بين دفترچۀ يادداشتي متعلق به يكي از شهداي اين گردان به دست آمد كه در صفحه آخر آن آمده است .

امروز ، روز پنجم است كه در محاصره هستيم . آب راجيره بندي كرده ايم نان را جيره بندي كرده ايم ، عطش همه را هلاك كرده ، همه را جز شهدا كه حالا كنار هم در انتهاي كانال خوابيده اند ، ديگر شهدا تشنه نيستند . فداي لب تشنه ات اي پسر فاطمه .

رزمندگان معتقد بودن همچنان كه حضور و جانفشاني در جبهه هاي جنگ از تكاليف ديني و مذهبي آنان است ، انتقال لحظه به لحظه حوادث دفاع مقدس به آيندگان نيز جزو وظايف مكتبي محسوب مي گردد . بسياري از نامه ها ، وصيت نامه ها ، دست نوشته ها والبته يادداشت هاي روزانه با اين انگيزه نگارش شده اند .
شهيد محسن نوري در خصوص يادداشت هاي خود مي نويسد :

سعي خواهم كرد هر چه را كه مي نويسم ، در كمال سادگي باشد . هيچ به زيبايي جملات اهميت نخواهم داد وهرآنچه راكه در ذهنم حك گردد ، بدون درنگ بر روي كاغذ خواهم آورد . در هر موردي كه مجبور به نوشتن باشم ، كوشش خواهم كرد كه احساس آن لحظه وآن روز را برروي كاغذ آورم وبه اين كه در مورد آن امر در گذشته چه نظري داشته ام ودر آينده چه عقيد هاي خواهم داشت ، اهميت نخواهم داد.

وقايع نگاري براي خود
وقايع نگاري البته با انگيزه ديگري نيز شكل گرفته است وآن محاسبۀ نفس است . در اين جا مخاطب نوشته ها ، شخص نگارنده است . يادداشت ها مي توانستند « خود آن زماني» رزمنده را در برابر «خود آينده»ي وي قرار دهند تا او بتواند ميزان صعود يا سقوط معنوي خود رااندازه بگيرد . شهيد احمد رضا احدي ، علت وجودي يادداشت هاي خود را اين چنين اعلام مي دارد :

مطلب خود را مي نويسم تا زماني بنشينم وورقي به اين دفتر بزنم . يادداشت هايم شايد براي بعضي ها جالب نباشد و حتي خوششان نيايد ؛ اما من براي كسي نمي نويسم وفقط براي خودم است تا بعدها به كار خود بيايد .

تشفي
همچنان كه بازگو كردن رازها و نيازها ودردهاي دل ، در فرو نشاندن شعله سوزان درون مؤثر است ، نگارش آن ها نيز در تشفي روح ، نقش غير قابل انكاري دارد . از هر نويسنده اي كه بپرسي ، اذعان خواهد داشت كه لااقل بخشي از نوشته هايش تحت تاثير فشار درون بوده است . در ميان يادداشتهاي روزانۀ رزمندگان به نمونه هاي برمي خوريم كه تنها به جهت فرونشاندن آتش درون نگارش شده اند . در بسياري از اين نمونه ها حتي ظاهر متن نيز لبريز از مسائل خصوصي است كه نشان مي دهد نويسنده قصد انتشار آن ها را نداشته وفقط براي دل خود قصه سرايي كرده است . در اولين صفحه از دفترچۀ يادداشت شهيد محمود انصاري با اين عبارت روبه رو مي شويم : «لطفاً دست نزنيد . محرمانه ، به كلي سري ».

در مقدمۀ يادداشت شهيد قاسم كريم بيگي از شيراز اين گونه مي خوانيم :

اينها را به نيت آن ننوشته ام كه كسي بخواند وبر من رحمت آورد ، بلكه نوشته ام كه قلب آتشينم را تسكين دهم وآتشفشان درونم را آرام كنم. هنگامي كه شدت درد و رنج طاقت فرسا مي شد وآتش سوزان از درونم زبانه مي كشد وديگر نمي توانستم آتشفشان وجودم را كنترل كنم، آن گاه قلم به دست مي گرفتم وشراره هاي شكنجه ودردراذره ذره از وجودم مي كندم وبر كاغذ سرازير ميكردم وآرام آرام به سكون وآرامش مي رسيدم . آنچه در دل داشتم ، برروي كاغذ مي نوشتم ودر مقابلم مي گذاشتم .

آنچه در دسترس است
چنانچه بخواهيم نشاني از يادداشت هاي روزانه را در اختيار مشتاقان قرار دهيم ، آن ها را به دو گروه انتشار يافته ها وانتشار نيافته ها تقسيم مي كنيم . همچنان كه پيشتر اشاره شد، تعداد آثار منتشر شده در حوزۀ يادداشت هاي روزانه چندان قابل توجه نيست . اما از بهترين آثاري كه تا كنون به چاپ رسيده مي توان به «675 روز جبهه »،« جنبش حنابندان »، « دشت شقايقها » ، «كنار رود خين »، يادداشت هاي كردستان » ، « دشت عباس » و « سفر جنوب » اشاره كرد .

در خصوص يادداشت هاي انتشار نيافته ، داستان بس غم انگيز تر و تأسف بار تر است .به جرأت مي توان ادعا نمود كه ده ها هزار صفحه از يادداشت هاي روزانۀ شهدا كه بي ترديد از جمله ناب ترين واصيل ترين اسناد دفاع مقدس محسوب مي شوند ، هم اكنون در قفسه هاي مراكز اسناد بنياد شهيد رها گشته ودر انتظار صداي پاي پژوهشگري ، روز را شب مي كند . غالب نمونه هاي كه در اين مقاله مورد استناد قرار گرفت ، از ميان اين دست يادداشت ها انتخاب شده است .
دسته اي ديگر از يادداشت هاي انتشار نيافته را مي توان در منازل رزمندگان دفاع مقدس جستجو كرد . بسياري از رزمندگاني كه اكنون نيز در بين ما هستند ، يادداشت هاي دارند كه همچون يك يادگاري از آن مراقبت مي كنند . اين گونه آثار را مي توان از طريق فراخوان ها ، مسابقات ، جشنواره ها و... ار كنج خانه ها وزاويۀ گنجه ها بيرون كشيد ودر اختيار عموم قرار داد.

تلاش كنيم تا تاريخ هشت سالۀ دفاع مقدس كه از حساسترين برهه هاي تاريخ معاصر اين سرزمين است ، با همه جزئياتش وآن چنان كه بوده ، به دست آيندگان برسد و از گزند تحريف مغرضان آگاه ودوستان جاهل مصون بماند .

1. شهبازي عبدالله،خاطره نويسي سنت غربي نيست،گفتگو با دو هفته نامۀ خاطرۀ امروز،شمارۀ يكم،مرداد 1383.
2. دشت عباس،يادداشت هاي شهيد محمد رضا خليلي،ص73.(ص55)
3.اداره اسناد و مدارك بنياد شهيد ،كد پروندۀ 7146/65/1/ش
4.ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پرونده15532/65/1/ش،شهيد محود رأفتي.(57)
5.كمري عليرضا،راز و رمز خاطرات جنگ در عرصۀ نوين خاطره نويسي،جنگ و خاطره،ص39،سفر جنوب، يادداشت هاي شهيد حبيب غني پور،ص42.(ص58)
6.كوثري مسعود،جنبه هاي جامعه شناسي خاطره نويسي،جنگ و خاطره،ص31.(61)
7.به نقل از كتاب«معماي هويدا».عباس ميلاني.(ص62)
8.ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پروندۀ 67118/1/ش،شهيد ماجد آرمانيان.
9.ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پروندۀ 13774/63/1/ش،شهيد محمد مير قيصري.(65)
10.ادارۀ اسناد بنياد شهيد،كد پروندۀ6095/65/1/ش،شهيد مجيدي بهادري.(66ص)
11.ادارۀ اسناد و مداك بنياد شهيد،كد پروندۀ4053/65/1/ش،شهيد مهدي اميني فاضجهاني.(67ص)
12.روزنامۀ همشهري،ويژنامۀ هفتۀ دفاع مقدس،31 شهريور1383،ص6.(68ص)
13.ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پروندۀ 2327/64/1/ش،شهيد علي بهرام زاده .(69)
14.ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پروندۀ 11616/60/1/ش،شهيد سيد محسن مبرقع رضوي.(71)
15.دفتر پنجم از خاطرات و يادداشت هاي روزانۀ شهيد محمد رضا نقاش خوش، در اختيار خانوادۀ شهيد.(72)
16. دشت عباس،يادداشت هاي روزانۀ شهيد محمد رضا خليلي،ص88.
17. كنار رود خين،يادداشت هاي روزانۀ اشرف السادات مساوات،مادر شهيد مهرداد سيستاني،ص116.
18. ادارۀ اسناد و مدارك بنياد شهيد،كد پروندۀ 2337/64/1/ش،شهيد علي برام زاده.(74)


منبع : كتاب گامي در راه علمي شدن خاطره نويسي، مقالات برگزيده اولين همايش علمي خاطره نويسي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده