سه قلوها
پاي صحبت مادرش نشسته ام كه در زندگي اش سلوك مسير حق را با تلاش و زحمت و نيايش طي كرد و در طي اين مسير سخت، گهواره جنبان بزرگمرداني شد كه پرچم و شعارشان بر رفيعترين قلل با افتخار به جنبش در آمده و راه و رسم آنان الگوي مستضعفين جهان شده است.
او مثل امامش ميگويد، خوشا به حال شهداء، خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند و من ادامة جمله امام را برايش ميخوانم، و خوشا به حال آنانكه اين گوهرهاي پاك را در دامن خود پروراندند.
فرنگيس گودرزي مهر تربيت يافته دامني پاك و مادري مهربان بود در كودكي از نعمت پدر محروم شد. زندگياش با درد و رنج شروع شد و با سرمايه درد و رنج فرزنداني تربيت كرد و به جامعه اسلامي تحويل داد كه موجب افتخار و سربلندي او در دنيا و آخرت شدند.
ـ متولد 1317 روستاي «والايش» ابهر از توابع استان زنجان هستم. پدرم رمضانعلي مردي زحمتكش و مؤمن بود كه علاوه بر فعاليت بر روي زمين كشاورزي خود، جهت امرار معاش براي ديگران نيز كار ميكرد.
فرنگيس گاه از پدر ميگويد و گاه از مادر.
ـ مادرم نجبيه، زني صبور، درد كشيده بود. 10 تا بچه آورده بود و همه مرده بودند و من تنها فرزندي بودم كه از امراض و حوادث جان به در بردم و ماندم.
من ماندم و مادر.
آهي سرد به او توان ادامه صحبت ميدهد.
ـ پدرم جوانمرگ شد. من 5 ساله بودم، چهره مهربانش هنوز از ذهنم نرفته. خدا بيامرز 50 سالش بود با يك سرماخوردگي و چند روز مريضي، راحت سر گذاشت زمين و مرد. به همين سادگي و به همين راحتي!
مادر و دختر بدون سرپناه و پشتيبان بودند، مردان روستا 6 ماه كار ميكردند و 6 ماه پسانداز و اندوخته خود را خرج ميكردند. بسياري از جوانان و مردان روستا بيكار عاطل و باطل بودند و كار براي آنان نبود چه رسد به زني مثل فرنگيس!
ـ مجبور بوديم براي امرار معاش كاري بكنيم، زمين كشاروزي را فروختيم و خانه مسكوني را رها كرده و با راهنمايي يكي از بستگان راهي تهران شديم. نجبيه و فرنگيس 8 سال را در منزل خانمي وارسته زندگي كردند.
ـ مادرم به حاج خانم در كارهاي منزل كمك ميكرد و او فرشته نجات ما بود. فرنگيس در كنار مادر بود. در شاديهايش شاد و در غمهايش شريك غم او بود. 15 ساله بود كه حسين زنديه خواستگار او شد.
ـ حسين اصالتاً يافت آبادي بود، مكانيك ماشين بود و از بچگي مي شناختمش، همسايه حاج خانم، تازه از سربازي آمده بود و مغازهاي در دروازه قزوين داشت.
مراسم عروسي فرنگيس شايد ساده ترين عروسي ممكن باشد، عروسي ساده بدون حتي يك ميهمان!
ـ پس از ازدواج در چهارراه عباسيه ساكن شديم يك اطاق داشتيم با آشپزخانه مشترك، توي حياطي بزرگ با حوض وسط و چند اتاق كه توي هر كدام خانواده اي ساكن بود.
پس از ازدواج فرنگيس، مادر با پساندازي كه از فروش زمين كشاورزي داشت، زميني در «وردآورد» خريده بود. و چند اتاق در آن ساخته بود،مستاجري دامادش را بهانه دلتنگي اش ميكند.
ـ از ما خواست كه در قمستي از اين زمين خانه اي براي خود بسازيم. هر چند شهرداري خيلي سخت ميگرفت ولي مخفيانه چند اتاق در انتهاي حياط مادر ساختيم و دوباره شديم همسايه و همراه مادر!
دو پسر و سه دختر نتيجه زندگي مشترك حسين و فرنگيس شد.
ـ داوود سال 1341 و دو سال بعد علي به دنيا آمد و باور كنيد هم من و هم پدرش جوانتر شديم، خيلي آرزوي فرزنددار شدن را ميكشيديم.
هر دو پاسدار، هر دو ديپلم، هر دو جوان شهيد شدند. هم برادر بودند و هم رفيق.
رفيق ميگويد و بغض گلويش را مي فشارد و لحظاتي اجازه صحبت به او نمِيدهد.
ـ وردآورد دبيرستان نداشت توي سرما و گرما بچه ها با اون سن كم،صبح پا ميشدند ميرفتند تهران و تنگ غروب برميگشتند، يه رفيق خوب، مثل خودشون داشتند كه بچه قلهك بود. وضع زندگيشون خيلي خوب بود ـ محمدرضازندبصيري ـ جو.ان زيبايي به زيبايي پسران من، همه بهشون سه قلو ميگفتند.
زمان انقلاب، يك شب در ميان يا تهران بودند يا وردآورد، و كارشون شعارنويسي بر عليه شاه بود.
... و آنچنان از آن سه قلوها ميگويد كه گويي فراموش ميكند كه محمدرضا پسر او نيست.
ـ داوود در عمليات رمضان پنجم تيرماه 1361 شهيد شد، و محمدرضا درست 20 سالش بود كه در منطقه عملياتي والفجر8 فاو به شهادت رسيد، و علي هم كه داغديده دو برادر خوب بود سالها جبهه را ترك نكرد و چند بار مجروح شد و هفتم فروردين 1367 در جبهه غرب ارتفاعات شاخ شميران به برادران شهيدش ملحق شد.
فرنگيس ياد سالهاي جواني كه با درد و رنج در غربت زندگي ميكرد و ياد مادرش ميافتد و از علاقه مادر به نوههايش.
ـ مادرم به داوود خيلي علاقه داشت شب شهادتش خوابشو ديده بود كه مي خواد شهيد بشه، بهش ميگه نرو! نرو! بابات تنهاس! به مادرت رحم كن نرو!
ـ مادر، شما و بابام خيلي عزيزين ولي خانم فاطمه زهرا(س) عزيزتر است!
نام علي و داوود ذكر اوست، گاه از اين ميگويد و گاه از آن.
ـ داوود كه شهيد شد، علي روي ديوار با خطي زيبا و بزرگ نوشت، «برادرِ شهيدم راهت ادامه دارد».
فرنگيس خدا را شكر ميكند كه پسرانش عاقبت بخير شدند و از خدا براي نوادگان دختري و پسران علي طلب خير ميكند.
ـ داوود كه شهيد شد براي علي زن گرفتم، گفتم كه شايد پابندش بكنم به دنيا. دو پسر از علي به يادگار مانده كه يكي به نام عموي شهيدش «داوود» و ديگري بنام پدرش «علي» است.
البته علي، در شناسنامه محمدرضا است ولي به عشق پسرم علي صداش ميزنيم.
پايان سخن ذكر نام پدر شهيدان است كه با دلي آرام سه سال قبل ميهمان پسرانش شد.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده