در گفت و گو با آيت الله حسن ممدوحي، عضو جامعه مدرسين قم
يا مثلا كسي كه درطول عمرش شيريني نخورده است، شما بهترين شاعران دنيا مثل حافظ و سعدي و نظامي و.. را پيش او بياوريد تا طعم شيريني را براي او وصف كنند، اما اين آدم با چشيدن شيريني آن را مي يابد.


به گزارش خبرنگار نويد شاهد آيت الله حسن ممدوحي متولد سال 1318 هجري شمسي در كرمانشاه است. او در هفت سالگي به دبستان رفت و پس از اتمام تحصيلات كلاسيك به تحصيل علوم ديني روي آورد. زماني كه به قم رفت بخشي از دروسِ دوره مقدمات را به پايان برده بود. در قم به تكميل دروس دوره مقدمات پرداخت و سپس به درس شرح لمعتين رفت . با پايان يافتن دوره سطح ، به درس خارج استادان برجسته دوره خود رفت و در كنار آن از تحصيل علوم عقل و حكمت نيز باز نماند و از شاگردان دروس عمومي و خصوصي علامه طباطبايي (ره ) به شمار مي آمد. با رحلت علامه طباطبايي ، در درس اسفار و فصوص الحكم آيت الله جوادي آملي شركت كرده و بعدها به درس آيت الله حسن زاده آملي نيز مي رفت و از محضر اين دو عالم بزرگوار استفاده مي كرد. وي در طي اين سال ها كتب فراواني را تأليف كرده است كه از آن ميان مي توان به شرح صحيفه سجاديه ، شرح نهج البلاغه ، شرح رساله الولايه علامه طباطبايي ، رساله اي در علم امام ، حقوق اساسي ، انسان و جهان در شناخت مكتب اسلام ، اجتهاد و تقليد، حكمت حكومت فقيه و شرح رساله الوجود كاشف الغطاء اشاره كرد. اين گفت و گو حاصل حضور اعضاي شوراي سردبيري در منزل ايشان در قم است. همچنين با تشكر از زحمات حجت الاسلام بنايي براي هماهنگي ها و انجام اين مصاحبه.
آنچه ما در كتاب هاي عرفاني خوانده ايم، عرفان را شناخت خداوند از طريق علم حصولي، دريافت قلبي و باطني معرفي كره اند كه به اصطلاح، در اوج عرفان، ديدار خداوند حاصل مي شود. همچنين در روايات معتبر آمده است: آنهايي كه در راه خداوند كشته مي شوند و از جان خودشان مي گذرند، اولين هديه اي كه با ريختن خونشان به آن ها داده مي شود، لقاء الله است. اين روايت براي ما سوالي ايجاد مي كند كه چه رابطه اي بين عرفان و شهادت بر قرار است و شما چه تعريفي براي ارتباط اين دو قايل هستيد؟
عرفان فني است كه موضوعش خدا و مسايل آن بحث ازصفات، اسماء، افعال و روابط نظام الهي است. هدفش هم شناخت، تكامل و ارتباط انسان با مبدعيت متعالي است، بنابراين در عرفان غير از خدا بحثي نيست. ابزار آن هم عقل، فكر، منطق، تجربه و برهان نيست، بلكه ابزارش عبارت است از: رشد باطني انسان و ارتباط پيدا كردن با شعور مرموز كه از جنس شعورهاي مكتبي نيست. خداي تعالي به انسان دو نوع ابزار رشد داده است؛ علم حصولي و حضوري. تحصيلات، از راه تجربه، استدلال، تعقل و تفكر موجب پيدايش علم حصولي شده است. اين علم همه علوم رسمي زمانه را شامل مي شود؛ اعم از علوم رياضي، طبيعي، فلسفي، فضايي و اقسام علوم انساني و .... در واقع علم حصولي با عقل رصد مي شود، اما علوم، در عرفان با تصور و فهم رابطه اي برقرار نمي كنند، چرا كه در عرفان بحث عمده، يافت انسان است. يافت، شعور فوق العاده اي است كه خداوند در ماوراء به ما داده است. بنابراين يافت غير از فهم است.
اگر امكان دارد، براي روشن شدن اين اصطلاحات مثالي هم بزنيد.
فرض كنيد كور مادرزادي داريم كه هيچ تصوري از رنگ قرمز ندارد. شما 20 سال بهترين سخن سنجان و سخن دانان جهان را پيش او بنشانيد تا سرخي گل را براي او وصف كنند. ممكن است بعد از گذشت زماني طولاني كمي به ماهيت سرخي گل پي ببرد، اما همين نابينا اگر 10 ثانيه چشمش به دنيا باز شود و گل قرمز را ببيند، بهره اي كه برده است با 20 سال آموزش و بحث برابري مي كند. اين را يافت مي گويند. اگر از كور مادرزاد بپرسند از سرخي گل چه فهميدي او هم نمي تواند بگويد، تنها مي تواند بگويد: يافتم.
يا مثلا كسي كه درطول عمرش شيريني نخورده است، شما بهترين شاعران دنيا مثل حافظ و سعدي و نظامي و.. را پيش او بياوريد تا طعم شيريني را براي او وصف كنند، اما اين آدم با چشيدن شيريني آن را مي يابد. اين مسئله در نظام فهم كه از زير مجموعه هاي علم حصولي است پيدا نمي شود، مربوط به يافت انسان است. در عرفان كه مي گويند: ذوق، همين علم است. البته منظورم از ذوق آني نيست كه در ادبيات به آن اشاره مي شود، بلكه ذوق به معني يافت وجداني انسان است. براي همين عرفان هيچ ارتباطي، به خصوص عرفان عملي، با علوم حصوليه ندارد.
اما عرفان نظري با علم حصولي سراغ عرفان مي رود.
بله، اگر بحثي هم مي شود از همان اول راه مي گويند: عقل در اينجا دخالت ندارد و ما فقط دستي از دور بر آتش داريم، حالتمان حالت توصيفي است كه با واقعيت تطبيق ندارد. واقعيت عرفان عملي، يافتي است كه در وجود فرد پيدا مي شود و اگر به او بگويند: بيان كن، نمي تواند. يافت، علمي است كه با علوم رايج فرق مي كند. ابزار، موطن، نوع عمل و آثارش با علم حصولي متفاوت است. در اين جا انسان فناء از خود پيدا مي كند.
فناء از خود...
فناء از خود حرف عجيبي است. شايد براي عامه مردم خنده دار باشد كه بگويي: شما خودتان را نمي شناسيد، چرا كه مشكل ترين علم در عالم خودشناسي است. در اين علم گاهي انسان به جايي مي رسد كه خودش را هم فناء مي كند. فناء شدن يعني چه، يعني من مي ميرم؟ نه، هيچ اتفاقي براي آدمي نمي افتد، اما فاني مي شود. نظام فيزيكي اش برقرار است، اما فناء مي شود. او در چه فناء مي شود؟ اين هم يك يافت است. كاري با عالم خارج ندارد. اگر كسي به اين مرحله برسد، ايثار در آن امري طبيعي است؛ چرا كه ايثار از خود گذشتن وديگري را انتخاب كردن است. مي دانيد شهيدي كه اين همه مقام دارد، چه اسراري دارد؟ او در آن لحظه واقعا از جان مي گذرد و در راه خدا خودش را فناء مي كند. اگرچه ممكن است لحظه براي او عوض شود و يك قدم از معركه عقب بيايد و ديگر آن حالت را نداشته باشد، اما در آن لحظه، طغيان فوق العاده اي از محبت به خدا و غضب نسبت به دشمن در او پيدا مي شود كه جانش را ايثار مي كند.
ايثار يعني از خود گذشتن، خود را رها كردن و ديگري را انتخاب كردن. و يوثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصه. اين ايثارها در جبهه هاي ما به راحتي اتفاق مي افتاد. يكي از سردارهايي كه موفق شديم به مزار مباركش در شمال كشور مشرف شويم، كسي بود كه خاطره تأثير گذاري از او تعريف مي كردند. مي گفتند: روزي كه عراق در حلبچه بمب شيميايي زد، ماسك روي صورتش را برداشته و به صورت بچه اي زد كه در حال مرگ بود كه چند لحظه بعد ايشان شهيد مي شوند. شما در اين ماجرا، درگيري با دشمن را هم نمي بينيد. اين سردار با دشمن نجنگيد، در واقع نسبت به همنوعش ايثار كرد. وقتي اين كار را انجام مي دهد، از خودگذشتگي در راه خداست. بنابراين: ان الله اشتري من المومنين اموالهم و انفسهم مصداق كسي است كه به مرتبه فناء برسد. مرتبه فناء جايي است كه انسان غير از خدا هيچ نبيند. شهادت در لحظه اي كه اتفاق مي افتد، همين است. اگر خودش را ببيند، شهيد نمي شود. تا خدا را جايگزين خودش نكند، نمي تواند به چنين كاري دست بزند. براي همين ايثار از لوازم حتمي عرفان است.
ايثار براي انسان هايي كه امكان حضور در جبهه ها را نداشتند، چگونه است، چطور مي توان در اين روزگار از طريق ايثار به عرفان دست پيدا كرد؟
مجتهد بزرگ زمان ما مرحوم استاد علامه طباطبايي، در زمان خودش اعلم بود؛ بدون شبهه. ايشان اعلم من في الارض بود. اگر رساله مي دادند، بي شك مرجع تقليد بودند و پرچم اعلميتش تا كجاها مي رفت. فضلايي كه شاگرد ايشان بودند، مثل آقاي مطهري و ... به اتفاق مي گفتند ايشان اعلم است، اما ايشان همه را رها كرد و آمد در زمينه فلسفه و تفسير، كه خيلي ها آن را نمي پسنديدند و نه تنها آن را مقدس نمي دانستند، بلكه الي ماشاء الله ايراد مي گرفتند، شروع به كار كرد. آيت الله خويي در نجف گفت: ايشان خودش را تضهيه كرد. ما در لفظ عرب عيد اضحي داريم، يعني عيد قرباني كردن. تضهيه يعني قرباني كردن. ايشان خودش را قرباني معارف الهي كرد.
وقتي به حوزه آمد، ديد فقه، اصول، رجال، ادبيات، منطق و خيلي دروس و علوم ديگر هست، اما تفسير و فن حكمت و فلسفه نيست. ايشان با آن درجه از فقاهت آمد، خانه نشين شد و شروع به كار كرد. گاهي اوقات تا 18 ساعت در روز كار مي كرد. يادم مي آيد كه از نظر فقر مالي آنقدر بود كه استطاعت پرداخت اجاره خانه را هم نداشت. امام خانه اي داشت كه به ايشان داد تا مدتي در آن ساكن شود، متأسفانه عده اي آمدند و بر عليه ايشان سعايت كردند و كسي كه كار به دست بود دستور تخليه خانه را داد و گفت اساسيه او را به خيابان بريزند. بالاخره علامه مهلت خواست و رفت دنبال آسيد صادق شمس تا كاري برايش بكند. در حالي كه اگر اعلام مرجعيت مي كرد، پول مثل رودخانه به طرف ايشان جاري مي شد. ايشان همه را ناديده گرفت و با همه سختي ها و مشكلات در گوشه اي نشست و كارش را سامان داد. او خودش را به معناي واقعي تضهيه كرده بود. اين ايثار است. چنين نيست كه رسيدن به عرفان از راه حضور در جبهه ها و ريزش خون باشد، بلكه گاهي صدهزار خون ريخته مي شود تا مردي مثل علامه طباطبايي بتواند بنويسد و خودش را فداي معارف الهي كند. شهيد مثل شمعي است كه خونش قطره قطره بر زمين مي ريزد تا فضا روشن شود. اگر چنين نباشد كه در شب هاي تاريك زمانه مردان بزرگي مثل علامه طباطبايي نمي توانند بنويسند. خداوند در قرآن كريم مي فرمايد: فضّل الله المجاهدين علي قاعدين درجه، اما والذين اتوالعلم درجات. در حقيقت: مداد العلماء افضل من دماء الشهداء. يعني شهيد فضا را براي نوشتن دانشمندان روشن مي كند. در هر دو سوي قضيه ايثار اتفاق مي افتد. هر دو سو فناء في الله شده اند. تنها تفاوت اش اين است كه شهيد در يك لحظه تير به او اصابت مي كند و خونش ريخته مي شود، اما آن دانشمند كه در راه معارف الهي ايثار مي كند، چهل سال زير فشار فقر و گرفتاري و درگيري و... قرار مي گيرد.
خاندان علامه طباطبايي ثروت زيادي در تبريز داشتند و گفته اند علي الظاهر 800 سال اسلاف شان در تبريز بوده اند. پدر و مادر علامه در كودكي او مي ميرند كه ايشان مي گويد: من را 2 للـه بزرگ كردند. عده اي از اين فرصت استفاده كردند و اموال ايشان را خوردند. تعريف مي كنند: علامه مي خواستند درسي را پيش استادي در نجف تحصيل كند، استاد به او گفت: وقت ندارم الا سر ظهر. منزل ايشان يك طرف نجف و منزل استاد طرف ديگر در گرماي ظهر پياده اين مسير را هر روز مي رفتند، طوري كه عرف فرق سرشان از نعلين در مي آمد. در چنين فقري همسرش را هم همراه خود كرده بود. از تبريز رفته بودند عراق تب خيز. هواي گرم، فقر و غربت را اضافه كنيد به غم فرزندهايي كه به دنيا نيامده از دست مي رفتند. روايت مي كنند در چنين اوضاعي غم سنگيني به سراغشان آمد كه گويي سنگ بزرگي را بر دوششان گذاشته اند. ايشات تعريف مي كند رفتم نزد مرحوم آسيدعلي آقا قاضي. ايشان من را طوري نصيحت كردند كه احساس كردم اين سنگ از روي دوش من برداشته شد كه خلاصه آن يك دوبيتي شد:
پير خرد پيشه نوراني ام
برد ز دل زنگ پريشاني ام
گفت كه در زندگي آزاد باش
هان! گذران است جهان، شاد باش
نگاه كنيد كه لحظه به لحظه از سر تا پاي زندگي يك عارف ايثار است. يعني هرلحظه اش مثل شهادت است. بنابراين رابطه خيلي مستقيمي ميان عرفان و ايثار و شهادت وجود دارد، به خصوص عرفان عملي.
جناب ممدوحي سخن ما بر سر اين است كه در دوران معاصر عرفان از ايثارگري جدا شده است. ما چطور مي توانيم به سمت عرفان برويم در حالي كه شهادتي صورت نمي گيرد. اين مجاهده اي كه شما فرموديد را چطور مي توان به مرحله ايثار رساند؟
پيامبر(ص) همراه يارانش از جبهه بر مي گشتند و برخي از ياران ايشان غرق خون بودند و گرد وغبار روي لباس آنها نشسته بود كه پيامبر به آنها فرمود: مرحبا بكم بالجهادالاصغر. ياران خيلي نگران شدند. چرا پيامبر جهاد آنها را جهاد اصغر نام برده است؟ جهاد اكبر پس چيست؟ پيامبر فرمود: جهاد اكبر مبارزه با دشمن نفس است. در چنين روايتي است كه ما متوجه مي شويم انسان دايما در معرض ايثار گري هستيم و آن عبارت است از مبارزه با نفس. فرق بين اسيري در جهاد اصغر و جهاد اكبر از زمين تا آسمان است. آن كه در جهاد اصغر اسير مي شود و پايش را مي بندند، عقلش آزاد است. گران ترين زنجيرها را هم به پايش ببندند، بالاخره با عقل بازشان مي كند. اما نفس شيطاني وقتي انسان را به اسارت مي برد، يك قفل بزرگ به عقل انسان مي زند. در اين اسارت دست و پا باز است اما عقل گرفتار است. شيطان مبدأ ادراكي انسان را مي بندد، براي همين اگر به او بگويي اسلحه بگير و با دشمن مبارزه كن، ناموس، وطن و دينت را نجات بده اول از همه يك تير به مغز خودي شليك مي كند. اول از همه مطهري را مي كشد. چرا؟ چون عقلش بسته است.
الان دشمن ما تشخيص داده است كه بايد با ما مبارزه فرهنگي كند نه مبارزه فيزيكي. يعني عقل جوان را ببندد، لذا شما مي بينيد سوار بر موج عظيمي شده اند به سمت جوان امروز ما آمده اند. اين مبارزه بدترين نوع مبارزه است. اميرالمومنين فرمود: هيچ كس در گوشه خانه اش نجنگيد الا خوار شد. الان دشمن در خانه با مي جنگد. ماهواره سي دي و... . اين مبارزه رختخواب طرف را هم آلوده كرده است.
راهكار چيست؟
ما بايد سوار همان موجي شويم كه آنها به وسيله آن به سمت ما آمده اند. جوان هاي ما استعداد زيادي براي فيلم سازي دارند. بايد يك عده هنرپيشه الهي را تربيت كنيم، فيلم بسازيم و براي مردم جذابيت ايجاد كنيم. درست است كه گاهي اگر فيلم هايي مثل فيلم حضرت اميرالمومنين(ع)، امام رضا(ع) و حضرت يوسف ساخته مي شود و پر از اشكال است اما بايد تحمل كرد و فرصت داد تا لا اقل اين كورسو هم از بين نرود. عده اي در جامعه مدرسين از سريال اميرالمومنين ايراد گرفتند، من به شدت با آنها برخورد كردم. گفتم اولين كارش است نبايد او را با انتقاد از كوره به درببريم، بگذاريم تجربه ها شكل بگيرند تا نسل موفقي در آينده تربيت شود. اوايل انقلاب ميان پرده هاي بسيار زيبايي ساخته مي شد كه به قدري جذاب و زيبا و پر مفهوم بود كه همه را جذب مي كرد. هم مخاطب را مي خنداند، هم به او مي آموخت و هم وقتش را به خوبي پر مي كرد. نمي دانم آنها كجا رفتند. اين كارها را بايد ارگان هايي مثل بنياد شهيد و دستگاه هاي مسئول هنري كشور انجام دهند. چاره اي جز هزينه كردن نيست. مردم هم خوب استقبال و حمايت مي كنند. همين كتاب داستان راستان آقاي مطهري منبع غني فيلم سازي است. هر داستانش براي يك فيلم كافي است.
ما از راديو و تلويزيون مأيوس شده ايم. چندين بار جامعه مدرسين آقايان را خواسته و به آنها تذكر داده كه شما فساد را از يك طرف به خانه مردم مي بري و از طرف ديگر مي خواهي آن را در جامعه كنترل كني. مثل اين است كه ميكروب سل را در ميان مردم پخش كني و از طرف ديگر شروع كني به بيمارستان سازي. نهايت ناداني است.
در واقع شما در حوزه ايثار معتقد به بحث تبليغي و ترويجي هستيد؟
بله غير از اين راهي وجود ندارد. مي خواهيد جرياني كه براي يك عارف در نيمه شب در دل او پيدا مي شود، در فرهنگ جامعه حل كنيد، غير از اين راهي وجود ندارد. همين اندك را هم كه مردم نگه داشته اند، از بركت منبرها است.
ايثار يك واقعيت و از خودگذشتگي است كه مصاديق زيادي دارد. اگر آن را تبيين كنيد مي بينيد، در هر چيزي معني پيدا مي كند. تيجاني 10 جلد كتاب درباره مستبصرين نوشته است كه از سني گري منتقل شده اند به تشيع. الان در وضع موجود خداي تعالي اخرجت الارض اسرارها كرده است. خداوند خيلي از اسرار زمين را آشكار كرده است. همين تسخير فضا توسط انسان يكي از اسرار است. اينكه شما در آن واحد مي تواني جهان را خبر كني شبيه كاسه چيني است كه به هر طرف ضربه بزني آن طرف صدا مي كند. الحمدلله مملكت ما پر از ذخاير مادي و معنوي است. قدرت مالي فراوان، نعمت رهبري و ذخايري كه اگر بهره اي از آنها نبريم و بيكار بنشينيم خيلي بد است. پيغمبر فرموده است: كسي كه آب و زمين دارد و فقير است ابعد الله است، ملعون است. واقعا با اين همه ذخاير حسن سليقه اي كم داريم كه همه را دور هم جمع كند.
شما نيت و ايثار را تا چه حد به هم وابسته مي دانيد؟
نيت روح عمل و اصل كار است. در يكي از غزوه ها كسي شهيد شد، يكي از رزمنده ها گفت: خوش به حالش. پيامبر گفت: او شهيد راه الاغ است. از الاغ دشمن خوشش آمد، رفت صاحب الاغ را بكشد، خودش كشته شد. اين پيامبر است كه مي تواند نيت را تشخيص بدهد، اما نشان مي دهد كه روح ايثار با نيت گره خورده است.
اين سوال را براي اين پرسيدم كه الان در سطح جامعه عرفان هايي ترويج مي شود كه مباحي چون، عرفان منهاي شريعت را مطرح مي كنند. يا سلوك جديدي را ترويج مي كنند كه با عرفان اسلامي منطبق نيستند. جالب است كه يكي از دانشجويان بحثي را مطرح مي كرد كه استالين در كتاب هايش فقط و فقط بحث محبت و كمك كردن و ياري رساندن به يكديگر را مطرح مي كند، سوال اين جاست كه ايثاري كه از طريق مجاهده و كشته شدن به دست مي آيد با ايثاري كه در سطح اجتماع مي بينيم چه تفاوتي مي كنند؟
ايثار اجتماعي، تطور در شكل زندگي است، عرفان ما تطور در شناخت جهان است. خب، اين حرف استالين كاملا پوچ و دروغ است، چون وقتي مسلط شد آنقدري كه مردم بعد از روسيه تزاري را كشت، در تاريخ سابقه ندارد. در تئوري خيلي حرف ها را مي توان زد، اما بايد در عمل آنها را ثابت كنيم. ايثار فرد نسبت به فرد، تطور يك فرد است و از فرديت عبور نمي كند. تطور فردي مثل ديوار است و تطور اجتماعي مثل در. اين در است كه ديوار را با فضاي نامحدود خارج مرتبط مي كند. در عرفان فرد نامتناهي مي شود. بامبدأ جهان مرتبط مي شود و مي تواند كارابراهيمي كند، كار موسوي كند. الان در جامعه از محبت مردم نسبت به عرفان سوء استفاده مي كنند. برخي خانقاه ها با دروغ درست شده است. مي گويند بياييد به خدا برسيد، وقتي مي روي به جاي خدا با اباهي گري درس مي دهند. ما بايد اين ها را بشناسيم و برايشان كاري انجام بدهيم. آقاي جوادي در سفري كه به غرب داشتند، مي فرمودند: غرب عطش شديدي نسبت به عرفان دارد. ما در كشورمان خزاين عرفان داريم ولي استفاده نمي كنيم. اگر از گوشه اي از آنها استفاده كنيم صدها هزار محمدحسين فهميده ساخته مي شود. اين هنر مي خواهد.
ما در جامعه شناسي بحثي داريم درباره اين كه فرد اصيل است يا جامعه. اين دو هيچ گاه در اين بحث جمع نمي شوند. در جامعه شناسي اسلام هم اصالت به فرد است هم به جمع. يعني شهيد خونش را براي رسيدن به اهداف خودش مي ريزد، شهادت يك امر فردي است، اما قهرا اين اتفاق به اجتماع منتقل مي شود. شهيد قبل از هر چيز به خاطر خودش شهيد مي شود و اولين كسي كه بهره مي برد خودش است منتها از اين آزادمردي و آزادمنشي جامعه بهره مي برد.
جامعه شناسي اسلام به شخص و جامعه به طور همزمان برگشت مي كند. در نظام عرفاني دريافت مربوط به شخص است، اما اين طوري است كه به جامعه برگشت مي كند. جامعه اي كه يك علامه طباطبايي داشته باشد، صدها مطهري از دل آن بيرون مي آيد. جامعه هاي كه امثال جوادي آملي داشته باشد، ده ها تن از علما و فضلاي امروز از دل آن بيرون مي آيد. ما بايد اين را به دنيا بفهمانيم و موج تهاجم را با چنين دستاوردهايي به خودشان برگردانيم كه اول خودمان از آن بهره مي بريم، بعد دنيا.
متشكرم از اينكه وقت تان را در اختيار فصلنامه قرار داديد.
منبع: فصلنامه شاهد ياران
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده