سه‌شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۸ ساعت ۰۵:۲۴

بعد از درگيري هاي كردستان و نقش عظيمي كه دكتر چمران در نجات پاوه داشت، ما ايشان را به قزوين دعوت كرديم تا درجلسه اي كه در مسجد النبي داشتيم، با ايشان بيشتر آشنا شويم و ما را در جريان حركات ضد انقلاب در كردستان بگذارند.
از مظلوميت ايشان همين بس كه مثل شهيد مظلوم دكتر بهشتي توسط عناصر ضد انقلاب كه اهميت چنين افراد والايي را مي شناختند، به صورت غريبانه اي اين دو شهيد مورد اتهام و كينه ي دشمنان قرا گرفته بودند، لذا افرادي ناآگاه به ما توصيه كردند كه شخصاً از ايشان تجليل نكنيم و خير مقدم را كس ديگري بگويد!
آن شب به اتفاق ايشان و شهيد فرمانده ي نيروي زميني ارتش، شام در قزوين بوديم و آن جلسه و نشست، بسيار پرخاطره و جالب بود و از همان وقت بود كه عده اي از برادران قزوييني تصميم گرفتند در گروه نظامي ايشان شركت كنند. آن روزها ايشان يك جمعيت چريكي و شبه نظامي تأسيس كرده بودند به نام "گروه حافظ وحدت".
به هر حال پس از اينكه در تهران دوره فشرده اي در محل وزارت دفاع ديدم، به همراه تعدادي از برادران قزويني و برادرم حسين آقا با يك هواپيماي نظامي از قلعه مرغي به اهواز منتقل شديم و در ستاد جنگ هاي نامنظم به دكتر چمران پيوستيم.1
يادم مي آيد، شبي مي خواستيم براي شناسايي منطقه حردان برويم و لازم بود از آبي كه توسط كانال و لوله در منطقه براي جلوگيري از پيش روي عراقي ها پخش شده بود، بگذريم؛ تا بتوانيم هم شناسايي كنيم و هم آرامش نيروهاي عراقي را با حركت هاي ايذايي برهم بزنيم.
بدين منظور يك بلم از رودخانه كارون داخل شهر بيرون آورديم و با زحمت، بلم را تا نزديكي آب برديم و مقداري از مسير را با آن رفتيم و به روستاي حردان نزديك شديم. سپس با چهار نفري كه به همراه داشتم به داخل روستا نفوذ كرديم و از ديوار مدرسه روستا بالا رفتيم و داخل يكي از كلاس ها شديم.
در آنجا ديديم كه روي تخته سياه با خط عربي نوشته بودند: اي ايراني هاي ترسو! اين ما عراقي هي شجاع بوديم كه آمديم و تا اين نقطه ا ز عمق خاك شما را اشغال كرديم و ... ".
در ذهنم آمد كه روي تخته سياه اين جمله را به عربي بنويسم:
"من يك ايراني هستم. اينجا دست شماست كه من براي شناسايي آمدم و شما خواب بوديد. ما باز مي گرديم و شما را باز اينجا بيرون مي كنيم".
اما ديدم كه از نظر اطلاعاتي كار درستي نيست.
پس، از شناسايي برگشتيم و فرداي آن، اعضاي گروه را جمع كردم و در بين سخنراني، ترجمه ي چيزي كه عراقي ها روي تخته سياه نوشته بودند را برايشان گفتم و اعضاي گروه را به شجاعت و دفاع از اسلام و حريم كشور اسلامي مان تشويق كردم.
در همان جلسه تمامي اعضاء پيمان بستد كه در اين جبهه نفوذ كرده، خواب و آرامش را از عراقي ها سلب كنند.
پس از اين كه روستاي حردان فتح شد به داخل همان مدرسه رفتيم و آن جمله هنوز روي تخته سياه وجود داشت. خوشحال شدم از اين كه آنچه را در ذهن خود داشتيم و مي خواستيم روي تخته سياه بنويسيم، اكنون محقق شده است.1
__________________________________
ستاد جنگ هاي مامنظم در استانداري اهواز قرار داشت. يك روز صبح، بنده رانندگي ماشين لندرور را به عهده داشتم كه به اتفاق حاج آقا براي ملاقات با دكتر جمران از خط به اهواز آمديم.
با ماشين وارد ستاد شد و به طرف پله هاي ورودي ساختمان در حركت بوديم كه از پنهان شدن سريع حاج آقا در داخل ماشين، من متوجه گرديدم، مقام معظم رهبري كه آن زمان نمايندي حضت امام را در شوراي عالي دفاع به عهده داشند، از ساختنان خارج مي شوند.
حاج آقا به بنده فرمودند:
هر وقت ايشان تشريف بردند به من اطلاع بده!
پس از مدتي، حاج آقا از ماشين پياده شدند و به ديدار سردار بي نظير سپاه اسلام، شهيد دكتر مصطفي چمران رسيدند.
پنهان شدن حاج آقا بدان جهت بود كه ممكن بود حضرت آيت الله خامه اي ايشان را به تهران بازگرداند. لذا براي پيشگيري از چنين كاري در داخل ماشين پنهان شدند.
- دكتر چمران، در عمليات واحد مهندسي با نصب پمپ ها آب در كنار رود كارون و احداث يك كانال به طول حدود 20 كيلومتر و عرض يكصدمتر توانست در مدتي حدود يك ماه، آب كارون را به طرف تانكهاي دشمن روانه سازد، به طوري كه سپاه دشمن مجبور شد چند كيلومتر عقب نشيني كند و سدّي عظيم مقابل خود ببيند و فكر تسخير اهواز را از سر بيرون كند.
1 - حجت الاسلام و المسلمين سيدمحمد حسين ابوترابي(برادر سيد آزادگان) مي گويد:
بعد از عمليات پيروزمندانه آزادسازي سوسنگرد، در پايگاه اهواز، اعضاي گروه، گرد فرمانده ي خود، حاج آقا ابوترابي، جمع شده بودند و گفت وگويي صميمي از توصيف عمليات، بيان رشادت هاي رزمندگان و ذلت دشمن داشتند.
در ضمن صحبت،از رفتن به مرخصي چند نفر از رزمندگان نيز سخن به ميان آمد.
نهايتاً، حاج آقا با يك آرامش و متانتي خاص، لب به سخن گشودند و با توصيه به تقوا، اخلاص و متوجه نمودن جمع به توفيق حضور در جبهه و بهره هاي ممكن از اين فرصت الهي بردن ، با چهره اي برافروخته و مشتي گره شده، چندين مرتبه بر سينه ي خود كوبيدند و كلماتي پرشور با مضمون ذيل در فضايي مملو از سكوت روحاني، طنين انداز گرديد:
"واي بر من! واي بر من! اگر لحظه اي پشت به جبهه كنم در حالي كه دشمن سرزمين ما را اشغال كرده و ناموس ما را تهديد مي كند".
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده