بانک سوژه ایثار و شهادت (58)
سال 1377 به اتفاق امام جمعه همدان آیت الله موسوی همدانی در منزل پدر دو شهید رفته بودیم پیرمردی نفس نفس زنان خود را به جمع ما رساند و بدون معطلی گفت خاطره ای از فرزند شهیدم را می خواهم برایتان بگویم: یک پسر داشتم معلم بود[اوایل انقلاب بود] زمان کوپن دادن یک نفر جسارت می کند به ایشان.
از همدان تا برزيل

سال 1377 به اتفاق امام جمعه همدان آیت الله موسوی همدانی در منزل پدر دو  شهید رفته بودیم پیرمردی نفس نفس زنان خود را به جمع ما رساند و بدون معطلی گفت خاطره ای از فرزند شهیدم را می خواهم برایتان بگویم: یک پسر داشتم  معلم بود[اوایل انقلاب بود] زمان کوپن دادن یک نفر جسارت می کند به ایشان.

آب دهان به صورت او پرتاب می کند به سوی این معلم عزیز بچه حزب اللهی ها می خواهند بزنندش. شهید می گوید من کظم غیضه ... او بیگانه نیست با دستمال  کاغذی پاکش می کنم...

بعداً این معلم در جبهه شهید می شه و پرتاب کننده آب دهن می آید و حلالیت  می طلبد [پدر شهید این خاطره را گفت و چند بار گفت] الحمدالله الحمدالله و  بعد مُرد من جا خوردم اول گفتند سکته کرده بعد گفتند نه مُرد. من تا صبح  نخوابیدم.

هیجانی شدم... یه روز پیام را در تلوزیون گفتم. یکی دو روز بعد یک پیرمردی  آمد نهضت سواد آموزی و گفت این معلم همدانی که بود؟ اینقدر آدم خودسازی کنه که در جهاد اکبر مبارزه با نفس خودش را نگهداره و در جهاد اصغر بره جبهه  جون بده. اینقدر جوانان وارسته. من خاک توی سرم هیچ کاری نکرده ام 70ـ80  سال دارم حالا آمدم همۀ اموالم را بدم به نهضت سواد آموزی.

حال من خون که ندارم جوان هم که نیستم اموالمو می دهم....

از این پول 50 هزار تومان خرج سفر یک روحانی خانواده شهید برای مسافرت  تبلیغی به برزیل شد. بچه مذهبی ها را جمع کرد و برایشان احکام اسلامی گفت و اون چند ماهی که اونجا بود 30 نفر مسیحی را مسلمان کرد و با یکی از اساتید دانشگاه چند جلسه بحث کرد جلسه سوم مذاکرات مریض شد. این آقای روحانی در  بیمارستان جلسه سوم را برقرار کرد بعد از اون جلسه استاد مسلمان شد و  مرد.[مسلمان مُرد]

[کظم غیض یک معلم شهید همدانی در تبعیت مسلمانان برزیل مؤثر واقع می شود.]
 


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده