زندانیان سیاسی قبل از انقلاب

پرنده هميشه پرنده است؛ حتي اگر همه ي عمرش را در قفس، زنداني باشد. شايد بتوان آزادي را از عقاب گرفت؛ ولي آزادگي را نمي شود. پرواز بر بلنداي افق خصلت اوست؛ و نشستن بر فراز قله هاي استوار، عادت او.
هر گاه مي خواهم از دكتر حبيب جريري ياد كنم؛ همين تعابير به ذهنم مي رسد. شايد تا حالا پرواز كرده باشد؛ دام دشمن و قفس تن را شكسته و تا نهايت عرش پريده باشد؛ نمي دانم؛ ولي اين را خوب مي دانم كه هيچ قفسي در دنيا آن قدر محكم و استوار نبوده ونيست كه بتواند روح لطيف و پر خروش دكتر را در خود نگه دارد.
دكتر در بهمن ماه 1311 در شيراز به دنيا آمد. تحصيلاتش را در رشته ي دكتراي داروسازي و تخصص علوم آزمايشگاهي به پايان برد. و شريك زندگيش خانم زهرا قبادي را در سال 1337 به نيكويي برگزيد.
دكتر به چهار زبان خارجي؛ انگليسي، فرانسه، عربي و روسي آشنا بود. ويكي از جرم هاي او آموزش زبان روسي بود!
سال 1349 با دكتر شريعتي در حسينيه ارشاد آشنا شد وبه شدت مجذوب شخصيت، افكار و انديشه هاي او گرديد.
حاصل زندگي مشترك سه فرزند بود؛ فرزنداني از جنس خودش: صادق، محكم، با صفا وپر نشاط. فريدون، فيروزه و سلمان كوچك كه البته آقاي مهندس سلمان جريري است.
ستم زمانه آزارش مي داد. غم دلتنگي بر وجودش سايه افكنده بود. بي عدالتي را بر نمي تابيد و فقر و فجور دستگاه حاكم جانش را مي ستود. هوش و ذكاوتش باعث شده بود كه بيش از ديگران به عمق فجايع رژيم پي ببرد. مطالعات فراوان در حوزه هاي علمي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي، او را ژرف انديش تر از اطرافيان ساخته بود. اگر چه به استخدام ارتش شاهنشاهي در آمده بود ولي واژه «شاه» آزارش مي داد و ياد «امام» تسلّي خاطرش مي شد. علاقه اش به حضرت امام خميني(ره) وصف ناشدني بود. روح پرتلاطم خودش را از درياي معارف مرادش لبريز و آرام مي ساخت.
دكتر نشستن و ژرف انديشيدن را كافي نمي دانست. مبارزه ي علني با استعمار و استبداد را تنها راه رهايي مي ديد و با اين باور لب را به اعتراض گشود و دستگاه حاكم را به مبارزه طلبيد. و اينگونه زندان،مأواي 5 ساله ي او شد. ديوارهاي بلند و زمخت زندان چشمهايش را به روي تباهي و گناه مشهود حاكمان بست و اين خود نعمت و آرامش بود. در سال 1338 نخستين بار سلول ستمشاهي را تجربه و يك سال در آن جا اسير ماند. پس از آزادي از ارتش اخراج گرديد و در سال 1353 براي دومين بار به زندان افتاد و اين بار تا سال 1357 و پيروزي انقلاب اسلامي در زندان ماند.
فروريختن كاخ ستم در سال 1357 و به تبع آن شكستن قفلهاي سنگين زندان، بار ديگر دكتر را به ميان مردم آورد. استوارتر از پيش و با نشاط تر از هميشه به خيل همفكرانش پيوست. دكتر حبيب جريري پيروزي انقلاب را پايان راه ندانست؛ بلكه اين توفيق الهي را آغازي بر تلاش بيشتر در راه سازندگي ايران اسلامي بر شمرد. از آن جا كه عامل مهم در زمينه سازي استثمار، استعمار و استبداد را بيسوادي مردم مي دانست، پيكار با بيسوادي (نهضت سوادآموزي امروز) را پايه گذاري و راه اندازي كرد و پس از مدت كوتاهي بدست ديگر افراد انقلابي سپرد.
نبايد لحظه اي به هدر رود، بايد شتافت. به دورترين نقطه اي ايران، به جايي كه مردمش بيش از هر جاي ديگر طعم تلخ فقر و نامردي هاي حاكمان را چشيده اند؛ با عنوان استاندار به سيستان و بلوچستان رفت؛ به جايي كه مردمش تشنه ي صفا، صداقت، تلاش و خدمت رساني او بودند. دكتر را استاندار خطاب مي كردند؛ ولي سادگي و بي پيرايگي اش، او را پاك و مردمي ساخته بود؛ مردمي كه جز خدمت صادقانه به مردم، ذهنش را مشغول نمي كرد.
انتخاب محرومترين استان كشور همراه با شرايط نامساعد جغرافيايي، براي خدمت كردن، توسط مردمي با مردي با علم و دانش بالا و پيشينه ي پرافتخار، نشاني روشن از صداقت و سلامت او بود، آنگاه مسئوليت استانداري تهران را پذيرفت و سرش به سازندگي و خدمت رساني گرم بود كه آهنگ تجاوز بعثيان، او را به مرزهاي غربي كشور كشاند. در لباس جهادگري مبارز راهي جبهه شد. 14 مهر ماه 1359 در حالي كه دو هفته از آغاز جنگ گذشته بود به همراه چند نفر از پزشكان و نيروهاي مردمي راهي جبهه شد.
و باز ميدان ديگري براي امتحان مردانگي اش گشوده شد، و او صحنه هاي دفاع جانانه از انقلاب، مردم و ميهن اسلامي را تصوير كرد؛ و همچون هميشه جوشيد و خروشيد.
قسمت نبود در جبهه شهيد بشود. بايد اسير مي شد تا آخرين صيقلها روح استوارش را جلا بخشد.
اسير شدن برايش پايان راه نبود. انگار آمده تا انقلاب و امامش را معرفي كند. مصلحت انديشي را تجربه نكرده بود و ترس را نمي شناخت. هيچ زندان و شكنجه اي ياراي بستن دهان و خاموشي شمع پر فروغ انديشه اش را نداشت. بايد مرگ را نثار دشمن مي كرد، خواه «شاهنشاه آريامهر» باشد يا «صدام بعثي»؛ و بايد كلاس درس و آموزش عقيدتي را سرپا مي كرد، خواه در ايران خواه در اردوگاه! و بدين ترتيب اردوگاه بعثيان تاب تحمل وجودش را نياورد و بي آنكه هم رزمان و هم سلوليان بدانند، روزي او را با خود بردند؛ و حتي از ديد مأموران صليب سرخ هم مخفي نگه داشتند. آنها به اين اميد واهي بودند كه بردن و شهيد كردن دكتر، پايان همه چيز است. زهي خيال باطل! هنوز هم پس از ساليان سال روح پر فتوح دكتر چراغ راهمان در مسير سازندگي، جهاد، ايثار و خدمت به مردم شريف كشور است. هنوز جاي جاي ميهن اسلامي يادگار حماسه ها، مردم داري ها و از جان گذشتگي هاي دكتر حبيب جريري است. چشمان مردم همچون چشمان منتظر همسر مقاوم و فرزندان صالحش سوسو مي كند؛ تا مگر روزي مردي از جنس مقاومت قدم بر ديده هايشان بگذارد؛ و عرصه هاي ديگري ازسازندگي، جهاد و ايثار، شاهد حضور سبزش باشد.
پس از پايان جنگ و آزادي اسرا، افرادي كه با او در اردوگاه هاي عراق بودند نقل مي كنند كه در اردوگاه به آموزش، تعليم و تفسير قرآن و نهج البلاغه و روحيه دادن به ساير اسرا مي پرداخت و به همين دليل او و تعدادي ديگر از فعالين اردوگاه را از جمع ساير اسرا خارج كردند و ديگر كسي از سرنوشت او خبر ندارد.
وي در هنگام تصدي سمت استانداري تهران و در پاسخ تعدادي از دوستان آباده اي خود كه از او خواسته بودند تا در انتخابات مجلس نامزد شود مي نويسد:
" براي من كه عمري به عشق شكوفايي مردم ميهنم زندگي كرده ام و براي اين دوره از تاريخ ما كه سرنوشت ساز و آينده آفرين است وصول تلگرام شما عزيزان، زنده كننده ي خاطرات گذشته و روح دهنده به اميدهاي آينده ي من بود. من كه هيچگاه به مقامي و مالي دل نبسته ام، رايحه دوستي و محبت، آنهم اينچنين و بي شائبه مرا به وجد آورد."
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده