دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ ساعت ۰۶:۰۷
ميشل فوكو از نظريه پردازان پست مدرنيزم در بحبوحه انقلاب اسلامي به ايران سفر كرد وانفلاب را از نزديك ديد وي بر خلاف نظريه پردازان ماركسيست عقيده داشت جز باورهاي ديني هيچ عامل ديگري قدت بسيج اين چنين توده ها را ندارد بلكه اين مذهب تشيع است كه با تكيه بر موضع انتفادي خود توانسته اين چنين بسيج سياسي به راه اندازد. وي در شكل گيري انقلاب اسلامي ايران به نقش بي بديل ومحوري حضرت امام اشاره وبيان ميكند كه : «شخصيت آيت ا...خميني پهلو به افسانه ميزند زيرا هيچ رئيس دولتي و هيچ رهبر سياسي حتي با حمايت تمام رسانه هاي دنيا نمي تواند ادعا كند كه با مردمش چنين پيوند عاطفي عميقي دارد»به نظر فوكو، روح انقلاب اسلامي در اين حقيت يافت ميشودكه ايراني ها از خلال انقلاب در جستجوي ايجاد تحول در شخصيت خويش بودند.فوكو قلب تحليل خود را از انقلاب اسلامي ايران در معنويت گرائي سياسي بيان ميكند

ميشل فوكو از نظريه پردازان پست مدرنيزم در بحبوحه انقلاب اسلامي به ايران سفر كرد وانفلاب را از نزديك ديد وي بر خلاف نظريه پردازان ماركسيست عقيده داشت جز باورهاي ديني هيچ عامل ديگري قدت بسيج اين چنين توده ها را ندارد بلكه اين مذهب تشيع است كه با تكيه بر موضع انتفادي خود توانسته اين چنين بسيج سياسي به راه اندازد. وي در شكل گيري انقلاب اسلامي ايران به نقش بي بديل ومحوري حضرت امام اشاره وبيان ميكند كه :
«شخصيت آيت ا...خميني پهلو به افسانه ميزند زيرا هيچ رئيس دولتي و هيچ رهبر سياسي حتي با حمايت تمام رسانه هاي دنيا نمي تواند ادعا كند كه با مردمش چنين پيوند عاطفي عميقي دارد»به نظر فوكو، روح انقلاب اسلامي در اين حقيت يافت ميشودكه ايراني ها از خلال انقلاب در جستجوي ايجاد تحول در شخصيت خويش بودند.فوكو قلب تحليل خود را از انقلاب اسلامي ايران در معنويت گرائي سياسي بيان ميكند
پُل-ميشِل فوكو (زادهٔ ۱۵ اكتبر ۱۹۲۶ - درگذشتهٔ ۲۴ ژوئن ۱۹۸۳). فيلسوف فرانسوي.وي فرزند «آن مالاپار» و جراح متمول «پل فوكو» است و در ناحيه سنت موار پوآيته فرانسه به دنيا آمد. بعدها اسم خود را به ميشل فوكو تغييرداد.
در دانشگاه سوربون فلسفه خواند و ليسانس خود را در سال ۱۹۴۸ اخذ كرد. فوكو بعد از اخذ درجه دكترا در سال ۱۹۶۴ استاد فلسفه دانشگاه كلرمون در فرانسه شد. فوكو به سرعت در حوزه روشنفكري فرانسه شهرت يافت و ديري نگذشت كه نفوذي جهاني پيدا كرد. وي چشم اندازهاي نويني در فلسفه، تاريخ، جامعه شناسي و علوم سياسي گشود. (۱)
وقتي در ماه مه ۱۹۷۸، «ريزولي»، ناشر معتبر ايتاليايي و سهام دار عمدة روزنامة «كوريره لاسرا» از «ميشل فوكو» (۱۹۸۴۱۹۲۶) خواست تا ديدگاه هايش در مورد مسايل جهان را به طور مرتب براي چاپ در روزنامه در اختيار وي بگذارد، كمتر كسي فكر مي كرد كه حادثة آتش سوزي در سمينا ركس آبادان و بازتاب هاي داخلي و جهاني پس از آن موجب شود كه اولين مجموعه از اين گزارش ها به قلم خود «فوكو» به ايران و مسايل انقلاب آن اختصاص يابد.
پيش از آن، براي تنظيم اين سري گزارش ها، «فوكو» به «ريزولي» پيشنهاد تأسيس يك هستة روشنفكر روزنامه نگار را داده بود و وقتي مقرر شد كه خود وي دربارة ايران بنويسد، مطالب و گزارشات فراواني را در مورد ايران، فرهنگ و سابقة آن خواند، با برخي مخالفان وقت نظام ملاقات كرد و در بحبوحة انقلاب ايران، يعني در سال ۱۳۵۷ دوباره به ايران سفر كرد، از ۱۶ تا ۲۴ سپتامبر (۲۵ شهريور تا ۲ مهر) و ۹ تا ۱۵ نوامبر (۱۸ تا ۲۴) آبان)
برنامه سفرهاي «فوكو» به ايران، شامل ديدار از شهرهاي تهران، قم و آبادان، براي بررسي هاي حضوري از متن انقلاب در حال اتفاق و گفت و گو با رهبران نهضت بود. مجموعه يادداشت هاي اين دو سفر (۲) و آنچه «فوكو» پيش از پيروزي انقلاب اسلامي دربارة نهضت اسلامي ايران نوشته است و يادداشت هاي پس از انقلاب وي، به ويژه مصاحبه مفصل (۳) با دو خبرنگار روزنامه «ليبراسيون» به روشني نشان مي دهد كه «فوكو» در يافته بود، انقلاب اسلامي ايران، تفاوتي عمده با انقلاب هاي ديگر قرن بيستم دارد.
آنچه در ادامه مي خوانيد مروري بر گزارش هايي است كه «فوكو» در مورد انقلاب ايران داده است و جمع بندي نظرات وي در اين زمينه در نوشته: «اين، تصويري است از تهران ۵۷»
● تهران ۵۷ «دين، انقلاب»
«از زمان انقلاب فرانسه تاكنون، براي نخستين بار، انقلاب و معنويت به هم پيوند خورده اند، اين تصريح «فوكو» دربارة انقلاب ايران از چه مبنايي ريشه گرفته است؟
شايد با وجود مطالعاتي كه «فوكو» در مورد ايران داشت، به عنوان متفكر، تا زماني كه شخصاً به اين قضاوت نمي رسيد، نمي توانست چنين صريح در مورد انقلاب ايران سخن بگويد «فوكو» به نقش دين در گذشته تاريخ و فكر ايران آشنا بود، اما اولين برخورد عيني دو ديدگاه را كه غلبة معنويت در انقلاب ايران را براي او محرز كرد وقتي ديد كه در ماجراي زمين لرزه «طبس» فرمان آيت اله خميني مانع رسيدن كمك هاي مردمي، از طريق حكومت، به دست آسيب ديدگان شده بود؛ «زيرگرماي سوزان، در سايه نخل هايي كه تنها بر پا مانده اند، آخرين بازماندگان طبس، با خشم ويرانه ها را مي كاوند... بولدوزرها از راه رسيده اند و شهبانو هم همراه آنها. اما از او به سردي استقبال شده است با اين حال، از هر سو ملاها به شتاب فرا مي رسند و در تهران، جوانان محرمانه از خانة اين دوست به خانة آن دوست مي روند تا كمكي جمع كنند و راهي طبس شوند. پيامي كه آيت الله از تبعيدگاه خود در عراق داده است، اين است: به برادران خود كمك كنيد، اما نه از طريق حكومت! هيچ چيزي به دولت ندهيد».
«فوكو» مي دانست با وجود همبستگي طبيعي اي كه در مواقع بروز حوادث طبيعي بزرگ رخ مي دهد، زلزلة طبس نمي تواند رابطة گسسته حكومت و مردم، و در واقع دين و سلطنت را جمع كند. براي او، غلبة دين بر ساختار سلطنتي حاكم، آن چنان محرز بود كه مي دانست، اتفاقاتي مثل زمين لرزه، نمي تواند قضاوت مردم را از شاه و حكومت او عوض كند؛ او شنيده بود كه زني بي پروا مي گويد: «سه روز عزاي ملي براي زمين لرزه بد نيست، اما نكند معني اش اين باشد كه خوني كه در تهران به زمين ريخته شد، خون ايراني نبود».
«فوكو» به ايران از دو منظر نگريسته است؛ نخست از منظر كشوري كه در سر راه اصلاحات، با شكست ها و افت هاي جدي موجه شده است و تجربة «رفرماسيون، در عين تأكيد بر ناسيوناليسم افراطي» شاه، از آن چهره اي تازه ساخته است كه نمي تواند آن را پنهان كند، و دوم كشوري كه نه تنها به خاطر تأكيد بر مليت، نفت و سياست و ....، بلكه به خاطر «چيزي» كه فوكو مي داند «اعتقاد» است، به يك اتحاد جمعي براي «بيرون كردن شاه» رسيده است.
در نگاه اول، «فوكو» تهران را به عنوان پايتخت اين كشور، دو نيمه نمي كند، شهر ثروتمند و شهر فقير. شهر ثروتمند، «در دل كارگاههاي ساختماني و اتوبان هاي در دست احداث، آرام آرام از شيب رشته كوه در حال بالا رفتن است، و شهر فقير، «مركز قديمي شهر و حومه هاي فقير ... در جنوب بازار كه تا چشم كار مي كند، آلونك هاي پست است كه در ميان غبار با بيابان يكي مي شود».
وي مي داند كه «دو نيمة شهر كه در طول هفته در كنار هم زندگي مي كنند، جمعه ها از هم جدا شده، شمالي ها به سمت شمال تر، به سوي ويلاهاي كنار درياي مازندران رفته اند و جنوبي ها راهي شهر ري و مزارع قديمي اي كه يكي از نوادگان امام حسن (ع) در آن خفه است مي روند. شاه فعلي سعي كرده است كه اين رود را به سوي خود بكشد، در همان نزديكي، مقبره اي براي پدرش برپا كرده است. در اين جا، جشن هايي برپا كرده و هيأت هاي خارجي را به حضور پذيرفته است، اما بيهوده؛ در رقابت ميان مردگان، هر جمعه، نواده امام، بر پدر شاه پيروز مي شود.»(ريز.لي ،ناشر ايتاليايي، ۲۶).
ديدگاه دوم «فوكو» كه تكميل كننده نگاه اول اوست، دورتر از تصويري است كه او از تهران و ايران ۵۷ سده است؛ او مي داند كه شورش عليه حكومت شاه، در تمام سال ۵۷ و پيش از آن، از همه چيز مجلس به مجلس در عزاداري هاي مذهبي، مساجد، تيكه هاي شهرهاي بزرگ و كوچك، در كنار وعظ و خطابة ديني و عاظ، پيش رفته، رشد كرده و تكميل شده است و در عاشوراي ۵۷ فقط برخي كودكان و معلولين بوده اند كه از خانه ها بيرون نيامده اند تا عزاداري امامي از معصومان را، با انقلابي مذهبي پيوند بزنند.
ازنگاه «فوكو»، در چنين دوره اي، براي انسان ايراني، هيچ چيز خنده دارتر از اين نيست كه «دين ترياك توده هاست»؛ چرا كه نود درصد ايراني هاي شيعه هستند و در معتقدات شيعه، اصل «انتظار»، اصلي است كه پيروان خود را در مقابل قدرت هاي حاكم، به «بيقراري مدام» مسلح مي كند و در ايشان شوري مي دمد كه هم سياسي و هم ديني است».
روحانيت نيز در نگاه «فوكو» به عنوان رهبر نهضت در حال پا گرفتن، به معناي پوپوليستي رايج، نهادي «انقلابي» نيست و اساساً سياست را در اصول موضوعة فكري خود ندارد. براي روحانيت، پيروي از امامان معصوم، به عنوان تنها راه بقا و استمرار انتظار و تمهيد مقدمات آن، اصلي است كه چون منشور، هربار نوري در آن مي درخشد و رنگي تازه به آن مي دهد. در چنين نظام ديني اي توده در انتخاب مرجع خود آزاد است، اما جمع شدن حول يك روحاني و اعتمادي چنين شگرف به يك فرد، تنها از «قدرت غلبة آن فرد بر ديگر هم مسلكان خود» حكايت ندارد، بلكه تجمعي فراتر از تجمع حول يك فرد است؛ تجمعي پيرامون يك اعتقاد؛ اعتقادي كه تشيع در مسير صعب و دشوار قرن ها، آن را به دوش كشيده و تا تهران سال ۵۷ با خود آورده است؛ اعتقادي كه تابع سلسله مراتب نداشتة روحانيت نيست؛ با اين ديد، تهران ۵۷ از منظر «فوكو» در حال زايش يك «دين-انقلاب» ست.
● آشنايي فوكو با ايران
ميشل فوكو در هنگام وقوع انقلاب ايران دو بار در سال ۱۳۵۷ (۳) به ايران مي آيد. در اين سفرها به شهرهاي تهران، قم و آبادان عزيمت كرده و با مردم آن شهرها مصاحبه مي كند كه حاصل اين مصاحبه ها و گفتگوها را طي مقالاتي براي روزنامه معتبر «كوريه ره دلاسرا» (۴) در ايتاليا ارسال مي كند. (۲ )
در سال ۱۹۷۸ روزنامه پرآوازه ايتاليا، كورير دلا سرا (Couriere della sera) از فوكو خواست تا به طور منظم مقالاتي براي اين روزنامه بنويسد. فوكو هم جمعي از روشن فكران فرانسه از جمله معشوق اش تي يري ولتزل (Thierry Voeltzel) و آلن فينكلكروت (Alain Finkeilkraut) و ديگران را گردآورد. از آن ها خواست تا هر يك – فراتر از كنج كاوي هاي ژورناليستي- درباره رويدادهاي جاري مهم جهان بنويسند و رشته اي از يادداشت هاي روشن فكرانه و متأملانه درباره رخدادهاي سرنوشت ساز دوران در روزنامه نشر دهند.
از اين ميان تنها خود فوكو با نوشته هايش درباره ايران و فينكلكروت درباره "امريكاي كارتر"
به اين عهد عمل كردند. فوكو مقالات مربوط به ايران را در كورير دلا سرا و مجله معتبر فرانسوي نوول ابسرواتور (Le Nouvel Observateur) منتشر كرد.
● شما چه مي خواهيد؟
عجيب است در كشوري كه به قول «فوكو» با وجود سني نبودن ملسمانانش و نداشتن تعصب شديد، بايد بيشتر به «پان عربسم» و «پان اسلاميسم» مي انديشيد، پاسخ سؤال «شما چه مي خواهيد»، «حكومت اسلامي» باشد.
«فوكو» در يادداشت هايش از شهرهاي قم و تهران آورده است: اين سؤال را از سياست مداران و صاحبان مشاغل و مقامات ديني صحبت كند و براي اين سؤال از آنها جواب بگيرد. «فوكو» تصريح مي كند كه در مدت اقامت در ايران، حتي يك بار هم لفظ «انقلاب» را از كسي نشنيده است، اما بخش عمدهاي از مخاطبان او، «حكومت اسلامي» را خواستة خود ذكر كرده اند. در نگاه «فوكو» رسيدن به اين نقطة ايدئولوژيك، معلول دلايل چندي است؛
نخست آنكه «اسلام شيعي» خصوصيات ويژه اي دارد كه مي تواند به «حكومت اسلامي» رنگي تازه بدهد؛ خصوصياتي مانند «نبود سلسله مراتب در ميان روحانيت»، «استقلال روحانيت از يك ديگر»، وابستگي روحانيت (حتي از لحاظ مالي) به مريدان» و «نقش مرجعيت محض، يعني راهنما و در عين حال بازتاب بودن».
دوم آنكه انديشة تشيع، به عنوان حلقه اتصال طبقات مختلف انقلابي و گونه هاي مختلف انسان اجتماعي، با وجود «انتظار» براي حكومت امام، «امكان حكومت خوب در زمان غيبت» را نيز منتفي نمي داند، به همين دليل، حكومت اسلامي در معادله ذهني انقلابيون ۵۷ ايران، صرفاً حكومت روحانبون بر مردم نبوده است؛ «يكي از مقامات ديني به من گفت كه براي روشن كردن مسايلي كه در پيش است و قرآن هيچ گاه ادعا نكرده است كه به آنها جواب روشن داده، بايد متخصصان روحاني و غير روحاني كه هم متدين باشند و هم عالم، مدت ها كار كنند».
نكته ديگر اينكه انديشة تشيع، حيطة آزادي گسترده تري را براي انتقاد و ادامة مسير در راه انتظار و آماده شدن براي حكومت مهدي (ع) در اختيار مي گذارد، ديكتاتوري ديني را بي پروا نفي مي كند، به زن و مرد با هر مشخصه اي و نقشي حقوق قابل توجه آنها را مي دهد، «عدالت» را به عنوان اصلي اساسي و بنيادين معرفي مي كند، نظام طبقاتي حاكم و شكاف فقر و غنا را طرد مي كند و از فرمول هاي رايج حكومتي دوري مي گزيند.
با اين ديدگاه،حكومت صرفاً يك انقلاب نيست كه در دوره اي خاص تمام شود و به استقرار ساختار تازه اي از حكومت، با نام و پي نوشت «اسلامي» بينجامد. وقتي يك ايراني از حكومت اسلامي حرف مي زند و در برابر مسلسل مي ايستد، «نخست به حركتي مي انديشد كه در زندگي سياسي به نهادهاي سنتي جامعه اسلامي، نقش دايمي خواهد بود»، اما در حقيقت «حكومت اسلامي (او)، چيزي است كه فرصت مي دهد، اين هزاران اجاق سياسي كه براي مقاومت در برابر رژيم شاه، در مسجدها و مجامع مذهبي روشن شده، همچنان گرم و روشن بماند».
در واقع، حكومت اسلامي، تغيير ساختار سياسي نيست؛ جنبشي است كه مي توان از طريق آن كاري كرد كه «سياست هميشه سد راه معنويت نباشد، بلكه به پرورشگاه، جلوه گاه و خمير ماية آن تبديل شود».
● ارتش ، نفت، فقر
ايران پنجاه و هفتي كه «فوكو» تصوير مي كند، مي توان واجد هر سه مشخصة فوق دانست؛ اين يك قضاوت بسيار معمولي، اما به شدت واقعي است. اما چرا با وجود اين سه مشخصه (ارتش، نفت و فقر) كه هر يك نشانه اي از قدرت هستند، يعني قدرت سياسي، قدرت اقتصادي و قدرت اجتماعي (كه زاينده فقر است)، آشوب هاي خياباني كه آبستن دين انقلاب است، قابل كنترل نيست؟ آيا اين سه قدرت، براي سركوب و اتمام شورش هايي كه هيچ نيستند (شورش با دست خالي) كافي نيست؟ جامعه شناسي سياسي ايرن ۵۷ به ما چه مي گويد؟
ايران سال ۵۷، از حيث قدرت نطامي، تشكيلات وسيع و منحصر به فردي دارد، ارتش ايران يك ارتش معمولي نيست، قدرت نظامي عمده اي است كه چهار ارتش را در خود دارد؛ ارتش سنتي» كه در سراسر خاك كشور مأموريت حراست و مديريت را عهده دار است، «گارد شاهنشاهي»، يعني سپاه جان نثار، با شيوة استخدام، آموزش و كار خاص كه حتي در محلات مسكوني خاص زندگي مي كند كه ساختة فرانسوي هاست، ارتش دفاعي» يا جنگي كه تا حد امكان مسلح است و گاه سلاح هايي پيش رفته تر از ارتش آمريكا دارد و «ارتش نظامي» متشكل از نيروهاي خارجي، يعني مستشاران آمريكايي كه شمارشان تا چهل هزار نفر مي رسد.
آمار به ما مي گويد كه در اين سال ها، حدود ۴ ميلون نفر ايراني، به نحوي از طريق اين ارتش نان مي خورند، اين ميزان نيروي نظامي، نيروي كمي نيست و قدرت پاييني ندارد. آيا ارتش ايران، براي حفاظت از سلطنت چيزي كم دارد؟
از حيث قدرت اقتصادي نيز حكومت ايران با وجود منابع عظيم نفتي كه در اختيار دارد و اقتصاد پنهاني كه بر مبناي بنيادهاي خيريه پهلوي و ... ايجاد كرده و مانع از توزيع قدرت اقتصادي در بين مردم شده است، مشكل خاصي ندارد و اگر حمايت «اقتصاد سياسي» غرب از ايران را نيز بر اين موضوع بيفزايم، قدرتي كه اقتصاد حكومتي ايران دارد، با وجود فقر توده ها و طبقات پايين اجتماع، در حد و اندازه اي هست كه طبقات مياني جامعه را پشتيباني مالي و اقتصادي كند و از بعد نظامي هم بتواند، ارتشي مطيع، مستقل و «سير» را براي حمايت از جايگاه خود در اختيار داشته باشد.
امتيازات واگذار شدة اقتصادي به خصوص به امريكايي ها، اگرچه در پنهان، بعدي از وابستگي اقتصادي را نمايان مي كند، اما در ظاهر و بنابر مقياس هاي اقتصاد سياسي و حكومتي، دست حكومت را تا اندازة زيادي بازگذاشته است و محدوديتي را براي آن به وجود نياورده است.
از ديگر سو، با وجود شكست نامحسوس برنامة اطلاحات ارضي، روستائياني كه تاب مقابله با توابع اين اصلاحات را نداشته اند، با وجود آنكه صاحب تكه زمين يا ملكي شده اند، به شهرها كوچيده اند و وضع اقتصادي خوبي ندارند، اما در مجموع، رفاه نسبي عمومي در طبقات مياني اجتماع كه در تصور جامعه شناختي از انقلاب هاي رايج، موتور محركه انقلاب اند، برقرار است و مشكلات اقتصادي، چندان نيست كه عرصه را بر زندگي و معيشت تنگ سازد و در پي آن، انديشة انقلاب را در ذهن جمعيت بي سامان بپروراند.
فقر نيز از سويي تابع اقتصادي عامل دوم و فعاليت بنگاه هاي اقتصادي خاص و جلوگيري از توزيع عادلانة ثروت است و از سويي نشان دهندة مشروريت في الجملة تفكرات و برنامه اقتصادي، اجتماعي دولت در منظر انديشه وران جامعه، چرا كه اگر برنامه اي خاص (مدرنيسمي كه شاه پدر و شاه پسر هر دو در پي كشيدن پاي آن به ايران بودند) نبود، فقر و حاشيه نشيني و تبعيض رخ نمي نمود. اين عامل نشانة آن است كه «قدرت اجتماعي» سلطنت نير در حد معمول نظام هاي رايج سياسي برقرار بوده است.
اما چرا سلطنتي با اين پايه هاي قدرت نظامي، اجتماعي و اقتصادي كه مي تواند دليل خوبي براي تمديد حيات و مقابلة جدي و استوار آن در برابر انقلاب باشد، در برابر انقلاب ۵۷ ايران، تاب مقاومت را از دست داده است؟
«فوكو» پيش از هر چيز به حادثه ۱۷ شهريور مي انديشد و تصويري تازه از ارتش ايران به دست مي دهد. در نگاه او ارتش ايران كه چند روز قبل از آتش گشودن (۱۷ شهريور) به روي مردم، با ديدن گلايول هاي پرتابي مردم، در كار مسلسل هاي خاموش اشك مي ريزد، از دو حيث آسيب پذير است؛ عامل نخست، وابستگي «اقتصاد نظامي» ارتش به بيگانگان و عدم استقلال آن است، بدنة نطامي ارتش ملي، از يك سو به شدت به سلا حهاي خارجي وابسته است و از سوي ديگر، توزيع حقوق و مزاياي اقتصادي در بدنة ارتش عادلانه نيست. عجيب نيست كه در جامعة ارتش وقت ايران نيز ردپايي طولاني و عميق از فقر و ثروت به جا مانده باشد.
وابستگي نظامي تسليحاتي ارتش به غرب، همان طور كه براي عده اي خاص، حقوق و كمسيون هاي پنهاني كلاني را به همراه دارد، فكر و انديشه استقلال طلبان ارتشي و نظامي را نيز مي آزارد، اما نمي توان اميد داشت كه از دل اين خاكستر، آتشي چون «جمال عبدالناصر» يا «معمر قذلفي» بيرون آيد؛ چرا كه ساختار نيروهاي نظامي چهارگانه اي كه گفته شد، تحت كنترل شخص شاه و پليس مخوفي است كه همه چيز را در كنترل دارد و از تشكيل ستاد فرماندهي خاصي كه ستاد مشترك ارتش هاي چهارگانه ايران باشد و بتواند لانه اي براي توطئه يا كودتا باشد، ممانعت به عمل آورده است.
البته ارتش به نحوي شديدتر، از جاي ديگر آسيب پذير است. ارتش ايران، فاقد ايدئولوژي خاصي است؛ اين ارتش هيچ گاه در زمان شاه پدر و شاه پسر كه تاريخ چند ده سالة تشكيل آن است، نتوانسته است برنامة سياسي خاصي داشته باشد كه بر مبنايي ايدئولوژيك استوار باشد. ارتش ايران سال ۵۷، نيروي نظامي مطيع، قدرتمند، اما به شدت شكننده است، چرا كه بدون ايدئولوژي نمي تواند نقش ارتش هاي آزادي بخش را باز كند.
آسيب پذيري اين ارتش وقتي بيشتر رخ مي نمايد و عمق پيدا مي كند كه مبارزه، نه در برابر بيگانه، كمونيست، چپ و ... كه گشودن آتش بر روي كارمند، كاسب، معلم، پير و جوان همخوني باشد كه در مقابل لولة تفنگ، به سويش «گلايول» پرتاب كند و او را «برادر» بخواند.
«فوكو» مي گويد" « درجاي بسيار امني در اطراف تهران، دوستانم ترتيب ملاقات مرا با چند افسر عالي رتبه كه همه جزو مخالفان شده بودند، دادند. ايشان به من گفتند كه هرچه ناآرامي بيشتر مي شود، حكومت هم بيشتر ناگريز مي شود كه براي برقرار كردن نظم، به واحدهاي نظامي اي متوسل شود كه نه آمادگي اين كار را دارند و نه انگيزه آن را، و در اين ميان، تازه مي فهمند كه سرو كارشان با كمونيزم بين الملل نيست، بلكه با مردم كوچه و بازار است، با كاسب هاست، با كارمندهاست و يا بي كاراني مثل برادرهاي خودشان، يا مثل خودشان اگر سرباز نبودند، اينها را مي توان يك بار به تيراندازي وادار كرد، اما دوبار نه ... در تبريز هشت ماه پيش مجبور شدند كه همة پادگان را عوض كنند، و براي تهران هم هر چند واحدهايي از استان هاي دوردست آورده اند، اما باز ناچار مي شوند كه عوضشان كنند».
«فوكو» حتي تصريح مي كند كه شنيده است، برخي از اين ارتشيان، به روي مافوق خود آتش گشوده اند، يا فرداري روز كشتار خودكشي كرده اند.
اما ارتش، از آسيب ايدئولوژيك، تنها در اين بعد مقهور نشده است؛ شاه با همه ذكاوتش، فراموش كرده است كه بدنة ارتش او نيز مانند بدنة اجتماع تحت حكومتش، در جست و جوي مطلوبي معنوي است و اگر ايدئولوژي تازه منادي آنچه ارتش ندارد، يعني «استقلال نظامي» و «عدالت» باشد، آن را خواهد پذيرفت و با كنار گذاشت مسلسل، مشت خود را، در سوي ديگر بالا خواهد بد تا عمده قدرت نظامي، در اختيار ايدئولوژي تازه اي قرار گيرد كه نفت را به بهايي گزاف تر از خاندان سلطنتي خواهد فروخت، فقر را كم خواهد كرد وقدرت را عادلانه توزيع خواهد نمود. در تهران ۵۷، حتي گارد شاهنشاهي نيز صد در صد به شاه وفادار نماند.
● ديدارهاي فوكو با آيت الله خميني ، رهبر اسطوره اي شورش ايران
جدا از اين، ميشل فوكو از سال هاي آغازين دهه هفتاد ميلادي، با رهبران جنبش هاي ضدرژيم شاه در خارج از كشور ارتباط بر قرار كرد و از طريق آن ها با سرگذشت انقلاب ايران آشنا شد.
طي اقامت آيت الله خميني در فرانسه، ميشل فوكو به همراه ياران آن زمان آيت الله خميني مانند ابوالحسن بني صدر و احمد سلامتيان بارها به ديدار آيت الله خميني در دهكده نوفل لوشاتو رفت و زير درخت سيب با وي به گفت وشنفت نشست.
ميشل فوكو درباره هيچ كشور يا رويدادي خارجي به اندازه ايران و انقلاب آن ننوشته است؛ در حالي كه در همان سال ها رويدادهاي انقلابي ديگري در امريكاي لاتين يا شمال افريقا در جريان بوده است.
اين عبارت عنوان يادداشتي است به قلم «فوكو» كه در تاريخ ۲۶ نوامبر ۱۹۷۸، در رزنامة «كوريره دلاسرا» به چاپ رسيده است اما تصويري كه «فوكو» در اين مقابه از شخصيت آيت الله خميني ارايه مي دهد، نيازمند ذكر مقدماتي است.
بررسي هاي حضوري «فوكو» از متن انقلاب اسلامي، به او نشان داده است كه در صفحة سياست ايران ۵۷، عقربه ها در حال جنبش اند و اگر چه جنبش آنها ديوانه وار نيست، اما تصور حركت عقربه ها نيز دور از انتظار نيست. فوكو تصريح مي كند كه ايران، هيچ گاه به معناي مطلق مستعمرة كشور ديگري نبوده است و حتي تقسيم آن در جريان جنگ اول به سه بخش نيز، نمي تواند استعمال قيد «استعمار زده» را براي آن موجه سازد. اما همين كشور مستقل، همواره از زمان رسميت يافتن سياست متداول به «نوعي وابستگي بيمارگونه» مبتلا بوده است. اين وضعيت و استقلال نيم بند سياسي، بر وضع جنبش هاي سياسي تاريخ معاصر ايران تأثير گذاشته است و آنها را در سايه روشن وابستگي معلق نگاه داشته است.
بر همين اساس، هيچ گاه تئوري، ايده و انديشة انقلابي خاصي كه آتوريته اي غير از قواي انديشگي و فكري سياست رايج جهان داشته باشد، در ايران ظهور نكرده است. انقلابي ترين ايده ها نيز وقتي در ساختار سياست و منازعة قدرت در ايران مطرح شدند، ناگزير به نوعي وابستگي دچار شدند، تا بتواند چون شعلة واپسين كبريتي، درخشش خود را اندكي طولاني تر و كشيده تر سازند «وجود اختلاف فكري توده با ايده ها و ايدئولوگ هاي غرب زده يا شرق شده»، عدم استقلال ايدئولوگ ها و انقلابيون«، «دستگاه پليسي خفقان آور حاكم»، تهديد مطبوعات و تضييق فكر و انديشه» و ... همواره مانع ظهور رهبري قدرتمند و برخوردار از پشتوانة تودة مردم در ايران بوده است.
اما چگونه ارادة جمعي توده، گرد شخصيتي، بدون هيچ گونه سابقة سياسي، جمع و متحد مي شود؟
ورود آيت الله به صحنة اجتماعي ايران، قطعاً انگيزة سياسي نداشته است، آيت الله، اگر چه در ميان هم مسلكان خود در حوزة علمية تشيع، واحد نگرشي امروزي تر به دين بود و به نوعي فقه را از منظري امروزي تر مي نگريست، اما هيچ گاه نمي توان او را صاحب ملك يا مرام و عقيده اي سياسي، در كنار وجاهت ديني دانست. ايدئولوژي وي نيز مانند ديگر شيعيان، ايدئولوژي تشيع بود و عقيده اي كه مي گفت: «در غيبت اما غايب هم مي توان حكومت خوب داشت».
آيت الله آن زمان كه علم مخالفت با سلطنت شاه و پهلوي را برافراشت، تا آنگاه كه در خرداد سال ۷۸، بر دوش جمعيتي عظيم تر از جمعيت انقلابي تهران ۵۷ تشييع، و در حاشيه پايتخت به خاك سپرده شد، هيچ كاه در پي تشكيل حزبي به نام خويش يا دولتي به نام خود نبود، آنچه رخ داد، مرجعيت سياسي اي بود كه در پي مبارزه سرسختانه و تحسين برانگيز او با سلطنت وابسته، ناخواسته به او داده شد.
«فوكو» معتقد است: «امروز هيچ رئيس دولتي و هيچ رهبر سياسي اي، حتي به پشتيباني همه رسانه هاي كشورش، نمي تواند ادعا كند كه مردمش با او پيوندي چنين شخصي و نيرومند دارند».
به نظر وي، اين نحو ارتباط با رهبري كه «شخصيت اش پهلو به افسانه مي زند»، مرهون سه چيز است؛ نخست آنكه «خميني اينجا نيست: پانزده سال است كه در تبعيد است و خودش نمي خواهد كه پيش از رفتن شاه از تبعيد باز گردد».
دوم آنكه «خميني چيزي نمي گويد، چيزي جز «نه»، «نه» به شاه، به رژيم و به وابستگي»، و سوم اينكه، «خميني آدم سياسي اي نيست؛ حزبي به نام حزب خميني و دولتي به نام دولت خميني وجود نخواهد داشت»؛ او در پي عدم وابستگي از هر چيز است.
گفتمان «فوكو» دربارة شخصيت امام خميني، خالي از شيفتگي هاي پنهاني نسبت به شخصيت آيت الله نيست اما آنچه براي «فوكو» تعجب آور است، اين است كه با وجود تفاوت تفكر، هدف، ايدئولوژي هاي پيش انقلابي و شور و حال انقلابي حاكم، هيچ فردي از هيچ گروه يا طيفي، در طول سال هاي اولية رشد انقلاب و سال هاي پاياني عمر سلطنت، حاضر نيست كه مدعي رهبري انقلابي شود كه در حال شكل گيري است. اين در واقع نوعي «وفاداري غايبانه» به شخصيتي است كه پانزده سال را دور از وطن و متن شورش در حال شكل گيري گذرانده است؛ اگرچه اين فرد، در طول اين سال ها، هيچ گاه در حرف و عمل، سوداي رهبري سياسي نهضت در حال شكل گيري را نداشته و همواره خود را خادمي از دخيل خادمات نهضت قلمداد كرده است.
شايد خواست متجلي مردم در گفته هاي سال هاي پيش آيت الله، مبني بر لزوم پايان وابستگي، از ميان رفتن فساد و تبعض، توزيع عادلانه ثروت و از بين بردن فقر، حاكم شدن دوباره اسلام و مفاهيمي از اين دست وقتي با استواري و پايمردي او همراه شد، نقش او را از يك «واعظ ديني»، به يك «رهبر مقتدر و محبوب» سياسي مذهبي تغيير داد.
آيا اگر در سالهاي انقلاب ۵۷ و در آن فضاي آمادة سياسي، فردي ديگر با همين ايدئولوژي، علم رهبري و مبارزه را بر مي افراشت، اتحاد و ارادة حجمي پيرامون او شكل مي گرفت؟ تاريخ قطعاً به اين پرسش چنين پاسخ مي دهد: نه!
انقلاب اسلامي (۱۳۵۷ش) ايران في الواقع يكي از تحولات بسيار شگرف و بنيادي در تاريخ تحولات سياسي و اجتماعي ايران معاصر و حتي تحولات جهاني محسوب مي شود. اين انقلاب علاوه بر تأثيراتي كه در ايران به جاي گذاشت منشأ اثرات فراواني در منطقه و حتي دنيا شد. ايراني كه داراي فرهنگ و تمدن عظيم باستاني مي باشد، چه قبل از ورود اسلام و چه بعد از آن در عرصه هاي علمي، ادبي و فرهنگي در دنيا جزو طلايه داران فرهنگ و هنر بود، اما از بد حادثه و بنا به دلايل مختلف از حدود چهار الي پنج سده قبل دچار انحطاط و ركود و سستي علمي و فرهنگي شد. علل و ريشه هاي اين عقب ماندگي هرچه كه بود، اين پيامد ناگوار و سخت ويرانگر را به ايران و ايراني ديكته كرد؛ يعني عقب ماندن از قافله علمي، هنري، ادبي و فكري تمدن بشر، يعني سهم نداشتن در عرصه هاي مختلف فكري و انديشه اي در كارزار فكر و انديشه بشري.
تفكر فلسفي به عنوان يكي از پايه هاي استوار و قابل اعتناي بشر و به تبع آن وجوه ديگر انديشه و فكر در ايران بعد از زمان ملاصدراي شيرازي به اين طرف رو به خاموشي مي گرايد، فلذا اسمي و رسمي از ايرانيان را نمي توان آن گونه كه شايسته اين ملت بافرهنگ است در دوره هاي اخير جستجو نمود، تا اينكه انقلاب ۱۳۵۷ به وقوع پيوست. انقلابي كه دگربار ايرانيان را از حاشيه به متن كشاند. واقعه اي كه كانون توجه دنيا را به سمت خود جلب نمود. رخدادي كه سبب شد فيلسوف صاحب نام معاصر، يعني ميشل فوكو، دست به قلم برده و بنويسد: «ايرانيان چه رويايي در سر دارند؟» انقلاب ايران بدون اينكه بخواهيم كليشه اي و شعاري صحبت بكنيم، منشأ اثرات زيادي چه در عرصه عمل و چه نظر بود.
نهضت ها و حركت هاي زيادي با الهام گيري از انقلاب ايران پا به عرصه وجود نهادند يا اينكه به حركات خود سرعت بخشيدند. در عالم تئوري و نظرات سياسي و انقلابي نيز شاهد تأثيرات انقلاب ايران بوديم. چه بسيار تئوري ها و پارادايم هايي كه به واسطه حركت مردمي ايران توليد و ايجاد شد و چه نظرياتي كه با انقلاب ايران توان پاسخگويي و توجيه نداشتند. در ميان اين تئوري ها، به نظر مي رسد نظريه ميشل فوكو از جايگاه رفيع و منيعي برخوردار باشد. البته فوكو نظريه پرداز انقلاب نيست ولي چون شخص شاخص و قابل اعتنايي در عرصه انديشه مي باشد؛ فلذا نظرات وي در خور توجه و امعان نظر مي باشد. از اين رهگذر است كه به نظرات فوكو و خصوصا نظر وي درباره انقلاب اشاره مي كنيم.
● انديشه هاي فوكو و انقلاب ايران
نظريات فوكو در خصوص انقلاب ايران جداي از تفكر و انديشه او نيست. به بيان ديگر اعتقادات فوكو در خصوص انقلاب ايران ناشي از باورها و فلسفه اي است كه او بدان تعلق دارد. در بخش انديشه هاي فوكو اشاره شد كه ماهيت قدرت از نظر او از ماهيت و تعريف «قدرت به صورت رايج» متفاوت است. ويژگي هاي بسيار مهمي را در نگاه فوكو به انقلاب ايران شاهديم. وي به نكات بسيار جالب و قابل اعتنايي اشاره مي نمايد كه درخصوص هر كدام اندك توضيحي ارائه مي شود.
الف) رويكرد فرهنگي
فوكو از منظر فرهنگي، انقلاب ايران را تحليل مي كند. انديشمندان مختلف و صاحب نامي از مناظر متفاوت به پديده انقلاب نگاه كرده اند. گروهي عامل وقوع انقلاب را اقتصادي، گروهي سياسي، گروهي روان شناسانه (فردي و جمعي) و... ديده اند ولي فوكو به عامل فرهنگ امعان نظر دارد. او از فرهنگ اسلامي و شيعي به عنوان يك پتانسيل قوي سخن به ميان مي آورد و معتقد است مردم ايران با مذهب شيعي و اسلامي خود قدرت و نيرويي توليد مي كنند كه به واسطه اين نيرو رژيم تا دندان مسلح پهلوي وادار به تسليم مي شود. فوكو در مقاله اي تحت عنوان «دين بر ضد شاه» مي نويسد: هويت واقعي خود را كجا بايد سراغ گرفت ؟ جز در اين اسلامي كه قرن ها پيش زندگي روزانه، پيوندهاي خانوادگي و روابط اجتماعي را با مراقبت تمام سامان داده است ؟ اسلام اين بخت را به سبب خشكي و بي تحركي خود به دست نياورده است. (۱ )
فوكو به درستي اشاره مي كند كه هويت ايرانيان آميخته با دين و مذهب است. ولي دين راكد، بي تفاوت و خشك و بي روح توان انقلابي شدن و به عبارتي «گريزگاه شدن مردم» را ندارد. گفتيم از نظر فوكو قدرت رابطه اي است و به صورت رشته ها و تارهايي در هم پيچيده در اجتماع پراكنده است و در انحصار يك گروه و طبقه خاص نيست. فوكو با اين بينش معتقد است كه اسلام شيعي نيز در ذات خود، اين قدرت و نيرو را دارد و در زمان مقتضي مي تواند قدرت را جمع آوري كرده و عليه حكومتي يا رژيمي به كار گيرد. در قسمتي از همين مقاله مي خوانيم: در برابر قدرت هاي مستقر، تشيع پيروان خود را به نوعي بي قراري مدام مسلح مي كند و در ايشان شوري مي دمد كه هم سياسي است و هم ديني... اين مذهب تنها زبان ساده اي براي بيان آرزوهايي كه الفاظ ديگري پيدا نكرده اند، نيست. بلكه چيزي است كه درگذشته هم بارها بوده: شكلي است كه مبارزه سياسي، همين كه لايه هاي مردمي را بسيج كند، به خود مي گيرد و از هزاران ناخرسندي، نفرت، بي نوايي و سرخوردگي يك نيرو پديد مي آورد. ( ۲)
دين به عنوان يكي از عناصر تشكيل دهنده فرهنگ، به زعم فوكو نقش اساسي را در آگاهي ملي ايرانيان ايفا مي كند. (۱ ) فوكو در جاهاي مختلف و در مقالات متعددي به نقش تاريخي امام حسين (ع) و قيام ايشان در برابر فساد و ظلم و نيز ايام و مراسمات مذهبي چون محرم، عاشورا و... اشاره مي كند و معتقد است اين مفاهيم به مثابه قدرت نرم افزاري هستند كه توان مقابله با قدرت هاي عريان و خشن را دارا مي باشد. در يك نگاه كلي، از نظر فوكو دين چون ملجأ و پناهگاه و گريزگاهي بود كه مردم ايران بدان واسطه خواهان تغيير و بركناري شاه و رژيم وي بودند و اين دين مفهومي بود كه تمام خواست ها و نيازهاي مردم را از هر قشر و طبقه اي تأمين مي كرد. فوكو، تمسك مردم ايران را به مذهب و دين نه به خاطر ارتجاعي و كهنه خواهي آنان و بازگشت به تعصب هاي ديني، بلكه آن را «واژگان، آئين و نمايش بي زمان مي داند كه مي توان در درون آن نمايش تاريخي ملتي را جا داد كه هستي شان را در مقابل هستي پادشاهشان قرار مي دهند ( ۲)
مذهب نمادي بود كه ايرانيان مؤمن، مذهبي و نيز غيرمذهبي و لائيك يا بي تفاوت هستي و وجود ملي و تاريخي خود را در آن مي ديدند.
ب) مفهوم قدرت در انقلاب ايران
گفتيم كه براي فوكو قدرت معناي خاص خود را دارد. وي با اين فهم از قدرت و ماهيت آن از تعاريف كلاسيك و سنتي قدرت خود را رها مي سازد. براي فوكو چهره نرم افزاري و پراكنده قدرت در بين آحاد مردم كه به صورت رابطه اي و شبكه گسترده و پراكنده شده اند، بسيار حائز اهميت است. در انقلاب ايران نيز فوكو به ظهور اين چهره نرم افزاري و در عين حال بسيار تأثيرگذار از قدرت اشاره مي كند و معتقد است شاه قدرت هاي عادي و رسمي را حذف كرده بود، اما غافل از اينكه قدرت شبكه اي و پراكنده با اين اقدام تقويت شده بود. فوكو صف آرايي دو تعريف و دو چهره از قدرت را به خوبي به نمايش مي كشد. آنجا كه شاه و ارتش را نماد قدرت عريان و خشونت محض مي داند و در مقابل اراده عمومي مردم و قدرت تجميع شده آنان را جنبه نرم افزاري قدرت مي داند: آنچه در ايران مرا شگفت زده كرده است اين است كه مبارزه اي ميان عناصر متفاوت وجود ندارد. آنچه به همه اينها زيبايي و در عين حال اهميت مي بخشد اين است كه فقط يك رويارويي وجود دارد: رويارويي ميان تمام مردم و قدرتي كه با سلاح ها و پليسش مردم را تهديد مي كند. لازم نيست خيلي دور برويم، اين نكته را مي توان بي درنگ يافت؛ در يكسو كل اراده مردم و در سوي ديگر مسلسل ها. (۱ )
فوكو معتقد است قدرت واقعي و اساسي را بايد در همين جنبه نرم افزاري جستجو كرد و به راستي اين چهره در ايران عيان شد. از نظر وي تفاوت انقلاب ايران با ديگر انقلاب ها در همين نكته است كه يك طرف دعوا رژيمي تا دندان مسلح مي باشد و طرف ديگر فاقد قدرت عريان، در عين حال داراي قدرت پنهان و نامرئي. فوكو يك مقاله از نوشته هاي خود را با عنوان «شورش با دست خالي» اختصاص به اين مهم مي دهد. از نظر فوكو حركت مردمي ايران مايه تشويش و تعجب همگان مي باشد، چرا كه رويدادهاي ايران در واقع «نه چيزي است كه در چين يافت مي شود، نه در ويتنام و نه در كوبا: يعني موج عظيمي است بدون ابزار نظامي، بدون پيشگام، بدون حزب... نخستين پديده متناقض نما و علت شتاب اين رويدادها از اين قرار است كه ده ماه مردم با رژيمي كه از مسلح ترين رژيم هاي جهان است و با پليسي كه از هولناك ترين پليس هاي جهان است درافتاده اند، آن هم با دست خالي، بدون روي آوردن به مبارزه مسلحانه و با سرسختي و شجاعتي كه ارتش را بر جاي ميخكوب كرده است.» (۲ )
فوكو به خوبي اشاره مي نمايد كه فقط با ابزار و تجهيزات و ادوات نظامي نمي توان ارتش ساخت، نمي توان قدرت را صرفا در حضور و فراهم كردن اين موارد دانست، بلكه بايد به ايدئولوژي، اعتقاد و از اين قبيل مسائل نيز اشاره نمود. البته بايد توجه كرد كه فوكو متفكري مذهبي و ديندار نمي باشد ولي اهميت اين عوامل را منكر نيست: ايران گويا پنجمين ارتش جهان را داشته باشد. از هر سه دلار درآمد كشور يك دلارش خرج اين بازيچه هاي گران قيمت مي شود. اما اصل قضيه اين است: تنها با بودجه، با تجهيزات، با هواپيماي شكاري و با هاوركرافت، ارتش ساخته نمي شود. چه بسا وجود تجهيزات، جلوي ساخته شدن ارتش را بگيرد. (۳ ) مشخص شد كه از نظر فوكو انقلاب ايران تبلور و نماد ظهور قدرت نرم افزاري و پراكنده كه در دست مالك و شخص و گروه خاص نمي باشد، در مقابل قدرت آشكار و ملموس رژيم تا دندان مسلح بود.
ج) ظهور اراده عمومي در انقلاب ايران
تا بدين جاي گفتار حاضر، از اراده مردم، اراده عمومي و مفاهيمي از اين قبيل صحبت شد، ولي به راستي اراده عمومي به چه معنا است؟ اساسا چه ضرورتي دارد كه ما پيرامون آن بحث كنيم؟ يا اينكه اراده عمومي چه ربطي به انقلاب ايران دارد؟ پاسخ اين پرسش ها را بايد در عنايت و توجه فوكو به اين مقوله مهم در انقلاب اسلامي يافت. فوكو معتقد است با ظهور حالت دو قطبي در جامعه ايران كه يك قطب رژيم و عمالش بود و قطب ديگر همه مردم ايران، شاهد شكل گيري اراده عمومي در بركناري شاه و رژيم پهلوي مي باشيم.
نفي رژيم در ايران پديده اي است عظيم و اجتماعي، اما نه به اين معنا كه سردرگم و عاطفي باشد يا به خود چندان آگاهي نداشته باشد... پديده متعارض نما اين است كه با اين حال خواستي است جمعي و كاملا يگانه.... پزشك تهراني و ملاي شهرستاني، كارگر نفت و كارمند پست و دانشجوي چادري همه يك اعتراض و يك خواست دارند، در اين خواست چيزي است كه مايه تشويش خاطر است، يك چيز واحد و بسيار مشخص: شاه بايد برود. (۱ )
ژان ژاك روسو در كتاب معروف «قرارداد اجتماعي» خود كه تأثير فراواني در مسائل فلسفه سياسي و حقوق به جاي گذاشت، بحث اراده عمومي را مطرح مي نمايد و معتقد است «اراده عمومي» را با اكثريت آرا و به اتفاق و اجماع همه نبايد اشتباه گرفت. از نظر روسو «اراده عمومي، فقط نفع مشترك عمومي را در نظر مي گيرد... آنچه به اراده عموميت مي بخشد تعداد آرا نيست بلكه نفع مشترك است.» (۲ )
چنان كه ملاحظه مي شود، اگر همه مردم يا اكثريت درخصوص بحثي نظر بدهند و يا رأي گيري شود، لزوما اراده عمومي را شكل نمي دهد، چرا كه در پي اراده عمومي، مفهوم خير، خرد و نفع مشترك نهفته است. ميشل فوكو، در انقلاب ايران، ظهور اين اراده عمومي را بيان مي كند و معتقد است اين مقوله فوق العاده مهم و قابل ارج است چرا كه كمتر ملتي توفيق خواهند داشت تا اراده عمومي را به منصه ظهور برسانند.
فوكو اين مطلب را با بيان رساي خود چنين مي آورد، كه به رغم طولاني بودن سخن وي به دليل اهميت آن عينا نقل مي نماييم: يكي از چيزهاي سرشت نماي اين رويداد انقلابي اين واقعيت است كه اين رويداد انقلابي اراده مطلقا جمعي را نمايان مي كند، و كمتر مردمي در تاريخ چنين فرصت و اقبالي داشته اند. اراده جمعي اسطوره اي سياسي است كه حقوقدانان يا فيلسوفان تلاش مي كنند به كمك آن نهادها و غيره را تحليل يا توجيه كنند. اراده جمعي ابزاري است نظري: «اراده جمعي» را هرگز كسي نديده است، و خود من فكر مي كردم كه اراده جمعي مثل خدا يا روح است و هرگز كسي نمي تواند با آن روبه رو شود. نمي دانم با من موافقيد يا نه، اما ما در تهران و سراسر ايران با اراده جمعي و عمومي يك ملت روبه رو بوديم و خب بايد به آن احترام بگذاريم، چون چنين چيزي هميشه روي نمي دهد. (۱ ) اراده عمومي را مي توان در اجماع مذهبي، غيرمذهبي، مرد، زن، فقير، غني و.... كلا در اقشار مختلف مردم ديد كه خيري مشترك و عمومي را مي خواستند. يعني از بين رفتن رژيم پهلوي كه عين فساد، وابستگي به غرب، استبداد و بي هويتي بود و به درستي فوكو به همه اين مسائل اشاره مي نمايد.
د) نقش رهبري در انقلاب اسلامي ايران
تفاوت نگاه فوكو با نگاه اكثر انديشمندان غربي در اين نكته نهفته است، كه وي به مسأله رهبري و هداي
ت عملي انقلاب عنايت ويژه و مخصوص دارد. فوكو در كنار عوامل و علل مختلف وقوع انقلاب در ايران به عامل مهم رهبري و تأثير بسزاي امام خميني (ره) اشاره مي نمايد. در خصوص اينكه افراد و يا به تعبيري سوژه انسان در تحولات اجتماعي و سياسي و حتي در ساختن تاريخ به چه ميزان و اندازه اي مي تواند ايفاي نقش بكند، مباحث عميق و گسترده فلسفي، سياسي و جامعه شناختي صورت پذيرفته است. به هر حال، فوكو نقش امام را پررنگ و پرتأثير مي داند. فوكو اين مطلب را در مقاله «رهبر اسطوره اي شورش ايران» بيان مي نمايد.
فوكو از امام با تعبير «قديس پيري كه در پاريس است» ۲) ياد مي كند و معتقد است مردم ايران از هر قشري به او عشق مي ورزند. فوكو مي گويد: شنيدن اين حرف از دهان يك خلبان بوئينگ عجيب بود كه از جانب همكارانش مي گفت: گرانبها ترين ثروتي كه ايران از قرن ها پيش تا كنون داشته در فرانسه پيش شماست خوب نگهداري اش كنيد. لحن او آمرانه بود و از آن مؤثرتر حرف اعتصاب گران آبادان بود: ما چندان مذهبي نيستيم. به كسي اعتقاد نداريم. نه به يك حزب سياسي و نه به يك شخص. به هيچ كس، به جز خميني و فقط به او. (۱ ) فوكو، معتقد است امام خميني، به منزله رهبري كاريزما، با مردم ارتباط شخصي و عاطفي دارد: شخصيت آيت الله خميني پهلو به افسانه مي زند. امروز هيچ رئيس دولتي و هيچ رهبر سياسي، حتي به پشتيباني همه رسانه هاي كشورش نمي تواند ادعا كند كه مردمش با او پيوندي چنين شخصي و چنين نيرومند دارند. (۲ )
فوكو دليل اين همراهي و همگامي مردم با امام را در سه چيز خلاصه مي كند:
۱) خميني اينجا نيست، پانزده سال است كه او در تبعيد است.
۲) خميني چيزي نمي گويد، چيزي جز نه ـ نه به شاه، به رژيم، به وابستگي.
۳) خميني آدم سياسي نيست، حزبي به نام خميني و دولتي به نام خميني وجود نخواهد داشت. (۳ )
به طور خلاصه مي توان دريافت كه رهبري امام خميني در كنار ساير عوامل از جمله دلايل مهم پيروزي انقلاب به شمار مي رود.
هـ) انقلاب ايران و معنويت در عرصه سياست
شايد مهم ترين بحث فوكو و عصاره مباحث وي را در تأثير انقلاب بر سياست روزگار دانست. فوكو معتقد است ايرانيان با انقلاب خود خواستار بازگرداندن معنويت به عرصه سياست مي باشند. گفتيم فوكو در كنار بزرگاني چون نيچه، هايدگر، دريدا، لاكان و... در زمره انديشمندان و نظريه پردازاني قرار مي گيرد كه تفكرات پست مدرن مرهون آراي ايشان است. اگر جريان پست مدرن را جرياني بدانيم كه عليه آموزه هاي مدرنيته و دوران مدرن شوريد، يكي از اين آموزه ها افراط در توجه به عقل، علم، سوژه خود آگاه، خود بنياد و... بود، فلذا دور از انتظار نيست كه فوكو به معنويت گم شده در عرصه سياست كه محصول دوران مدرنيته بود، نگاهي «نوستالژيك» داشته باشد. علاوه بر تأثيراتي كه دين و مذهب شيعه و ايام محرم و عزاداري در گرايش هاي معنوي ايجاد مي كند، از نظر فوكو خواست و اراده مردم نيز بسيار مهم بود. خواست مردم از نظر فوكو «حكومت اسلامي» است، اما معناي حكومت اسلامي محدود به حكومت مذهبيون نمي شود، بلكه منظور از اين واژه آرماني است كه همه را با هر طيف و گروه و خواست و علايقي دور هم جمع مي كند.
جنبشي را كه ايرانيان به دنبال آنند به دنبال داخل كردن عنصري معنوي در زندگي سياسي مردم است... من (فوكو) دوست ندارم كه حكومت اسلامي را ايده يا حتي آرمان بنامم. اما به عنوان خواست سياسي مرا تحت تأثير قرار داده است... چون از اين جهت كوششي است براي اينكه سياست يك بعد معنوي پيدا كند.
فوكو ايجاد اين روحيه معنوي و عرفاني را در ايرانيان حاصل عوامل متعددي مي داند. فوكو در ادامه معتقد است معنويتي كه ايرانيان آن را مطرح مي نمايند. «جستجوي آن چيزي است كه ما غربي ها امكان آن را پس از رنسانس و بحران بزرگ مسيحيت از دست داده ايم.» (۱ ) اين مطلب دقيقا حلقه مفقوده اي است كه انسان با تحولات مدرنيته آن را از دست داد. يعني توجه بيش از حد به علم، عقل و تجربه در عين حال كنار گذاردن محبت، عشق، معنويت و دين... . فوكو معتقد است بازگشت معنويت به عرصه سياست توسط دين صورت مي گيرد، ولي اين دين نيز ويژگي هاي خاص خود را دارد و آن دين ارتجاعي و واپس گرا نيست: «اسلام در سال ۱۹۷۸ افيون مردم نبوده است، دقيقتا روح يك جهان بي روح بوده است.» (۲ ) مذهب و معنويتي كه ايرانيان خواهان آنند: بيش از آنكه از عالم بالا سخن بگويد به دگرگوني اين دنيا مي انديشد. (۳ ) يعني ديني كه به واقعيت هاي روز و زمانه واقف است و به تعبير ديگر دين روزآمد و كارآمد. ميشل فوكو، در ادامه مباحثش به اين نكته متفطن مي شود كه ايرانيان و انقلابشان به مثابه روح، مغز و گوهر جهاني است كه بي روح و بي مغز و گوهر شده است. فوكو ادامه مي دهد كه در بازگشت از ايران همه از او سؤال مي كردند، آيا وقايع ايران را مي تواند انقلاب بنامد؟ كه فوكو ادامه مي دهد: انقلاب نيست، يعني نوعي از جا برخاستن و برپا ايستادن نيست، بلكه قيام انسان هاي دست خالي است كه مي خواهند باري را كه پشت همه ما، و بويژه پشت ايشان، بر پشت كارگران نفت، اين كشاورزان مرزهاي ميان امپراطوري ها، سنگيني مي كند از ميان بردارند يعني بار نظم جهاني را. شايد اين نخستين قيام بزرگ بر ضد نظام هاي جهاني باشد، مدرن ترين و ديوانه وارترين صورت شورش. (۱ )
با اين عبارت است كه فوكو قانع مي شود انقلاب ايران مفاهيمي بنيادين و جهاني را مطرح مي كند. انقلاب ايران يك تنه نظم جهاني مستقر را به چالش مي كشد و پيام خود را با زباني رسا اعلام مي دارد.
● نگاهي اجمالي به انديشه هاي فوكو
فوكو از آبشخورهاي مهم فكري در زمان خود سيراب شد. انديشمندان و بزرگاني چون مارتين هايدگر، فرويد، ماركس و خصوصا فردريش نيچه، بيشترين نفوذ را در فوكو داشته اند. ميشل فوكو در طول حيات علمي و فكري خود نظريات و مفاهيمي را وارد عرصه علوم اجتماعي نمود كه گامي بس مهم در پيشبرد اين علوم محسوب مي شد. در مرحله اول، فوكو وظيفه جامعه شناس و فيلسوف را چون «ديرينه شناس و باستان شناس» مي داند كه از گرد و غبار روزگار لايه هاي بر هم انباشته را شناسايي مي كند فوكو با نقد توالي و پيوستگي تاريخ معتقد است هر عصر و هر دوره گفتمان و صورت بندي دانايي خود را دارد كه اين صورت بندي تشكيل هويت و فضاي معنايي خود را مي دهد و غير خود را به كناري مي زند. از نظر فوكو شكل گيري انديشه و دانش ناشي از صورت بندي دانايي يا اپيستمه اي است كه در هر عصر مسلط مي باشد و خود را بر وجود ديگر ديكته مي كند. از نظر فوكو سوژه يا محقق و به تعبيري هر انديشمند و دانش ورزي در درون اين گفتمان يا اپيستمه است كه انديشه هايش شكل مي گيرد. به بيان ديگر انديشه ها و شكل گيري سوژه ملهم از اين فضا و صورت بندي مي شود. در مرحله دوم، فوكو از نظريه «ديرينه شناسي» به سمت نظريه «تبارشناسي» سير مي كند. در تبارشناسي است كه فوكو از رابطه قدرت و دانش صحبت مي كند. روابط قدرتي كه سازنده سوژه و ابژه است. در اين مرحله فوكو معتقد است قدرت و روابط قدرت در ساختن دانش و انديشه و سوژه نقش اساسي ايفا مي كند. به اين صورت كه نمي توان انديشه و دانش خالص را بدون توجه به روابط قدرت در نظر گرفت. با تبارشناسي است كه فوكو حقيقت و معناي غايي را منكر مي شود و معتقد است اراده سياسي و قدرت كه در حوزه قدرت سياسي شكل مي گيرد، تعيين كننده حقيقت و معناي اصلي خواهد بود. بحث قدرت يكي از مباحث مهم و محوري فوكو مي باشد. و از آنجايي كه در تحليل انقلاب اسلامي از نظر وي، بحث قدرت و ويژگي هاي آن اهميت دارد، فلذا كمي در خصوص اين مفهوم تأمل مي نماييم. از جمله ويژگي هاي پست مدرنيسم و انديشمندان فرامدرن توجه به حاشيه هاست به جاي توجه به مركز. يعني پست مدرن ها در انتقاد به مدرنيست ها، اعلام مي دارند كه مدرنيته يك سري مفاهيم را جزو مفاهيم مركزي و محوري قرار داد و نتيجتا برخي مفاهيم را كه اتفاقا بسيار كليدي و اساسي نيز بودند مورد غفلت قرار داد. در اين راستاست كه پست مدرن ها از علم باوري، عقل گرايي، انسان محوري و ديگر مفاهيمي كه مدرنيته به آنها اصالت مي بخشيد احتراز مي كنند (۲) و به مفاهيم فراموش شده پيراموني يا حاشيه اي روي مي آورند. نوع نگاه پست مدرن ها به مفهوم قدرت نيز برگرفته از مبناي معرفتي و روشي آنها است. به طور نمونه ميشل فوكو قدرت را منحصرا در اختيار يك شخص، گروه يا طبقه نمي داند كه به طور عريان و به صورت يك طرفه آن را اعمال كند. يعني قدرت از نظر فوكو در اختيار و انحصار فقط يك گروه مثلا هيأت حاكمه نمي باشد كه اين قدرت را بر اتباع خود اعمال كند. در اين نوع از قدرت با يك حالت سخت افزاري و ملموس، محسوس و مشاهده كردني روبه رو هستيم. يعني كسي كه اين قدرت را مي پذيرد احساس پذيرش را مي تواند لمس كند.
از نظر فوكو «قدرت» اين گونه نيست كه در دست حاكمان و در ملك شخصي اينان باشد بلكه قدرت حالت رابطه اي و شبكه اي دارد كه چون سيستم هاي عصبي در جامعه پخش مي شود و در انحصار يك گروه يا شبكه خاص نيست. از نظر فوكو چنين قدرتي ماهيت نرم افزاري داشته و قابل مشاهده و محسوس نيست. قدرت از نظر فوكو لزوما با ابزارهاي خشونت آميز اعمال نمي شود بلكه يك سخنراني، نوار كاست، كتاب، انديشه و... نيز مي توانند منابع قدرت باشند. توجه به اين نوع قدرت در تحليل انقلاب اسلامي، فوكو را بسيار مدد رساند. به نظر فوكو اين چهره از قدرت كه در تمام جامعه و تك تك افراد پخش مي باشد، اگر به وحدتي برسد، قدرتي ايجاد خواهد نمود كه هيچ نيرو و تواني و هيچ ارتش و سلاح و قدرت عرياني را ياراي مقابله با آن نخواهد بود.
● نقد و بررسي نوشته هاي فوكو
فوكو و نگاه فوكويي به انقلاب ايران
فوكو و انقلاب ايران؛ جنسيت و فريبند گي هاي اسلام گرايي»، نوشته ژانت آفاري و كوين اندرسن، ديدگاه ميشل فوكو (۱۹۸۴-۱۹۲۶ (فيلسوف نام بردار فرانسوي را درباره انقلاب سال پنجاه و هفت خورشيدي ايران بررسي انتقادي مي كند. ميشل فوكو، از نظريه پردازان پست مدرنيسم، در گرماگرم انقلاب ايران دو بار به اين كشور سفر كرد؛ يك بار در نيمه ماه سپتامبر سال ۱۹۷۸ – يك هفته پس از رويداد خونين هفده شهريور سال ۱۳۵۷ خورشيدي – به مدت ده روز راهي تهران و قم شد و در قم با روحانياني چون آيت الله كاظم شريعتمداري ديدار كرد و بار ديگر در همان سال از نهم تا پانزدهم نوامبر را در تهران گذراند و با انقلابيون داخل كشور به گفت وگو ايستاد. در اينجا گزارش محمد مهدي خلجي از كتاب «فوكو و انقلاب ايران؛ جنسيت و فريبند گي هاي اسلام گرايي» را مي خوانيم
● شور فيلسوفانه براي سياست معنوي
نوشته هاي فوكو درباره انقلاب ايران كه بر مشاهدات شخصي و ديدارهايش با رهبران انقلاب استوار است، گزارشي ناب نيست؛ بل كه شور و شيدايي يك فيلسوف پست مدرن را به رويداد انقلاب در كشوري جهان سومي بازمي تاباند.
ميشل فوكو كه ناقد راديكال تجدد و ساختارهاي درهم تنيده قدرت آن بود، در انقلاب ايران امكان مقاومتي معنوي در برابر تجدد مي ديد كه سرشتي متفاوت با انقلاب هاي چپ در جهان دارد و مي تواند سراسر نظام مدرن و گفتار (Discourse)ها ي برآمده از آن و حاكم بر آن را درهم شكند و از آن فراگذرد و سرانجام «سياستي معنوي» يا «سياست معنويت» را در مقام بديلي براي سياست سكولار غربي پيش نهد.
فوكو آماج حملات انتقادي در آن دوران، نه تنها بيشتر روشن فكران غيرمذهبي ايراني با جريان انقلاب همدلي و همراهي مي كردند، كه حتا در فرانسه نيز فوكو خيل عظيمي از موافقان انقلاب را پشت سر خود داشت و تنها اندكي از روشن فكران چپ ايراني يا فرانسوي (مانند ماكسيم رودنسون، تاريخ نگار برجسته اسلام) بودند كه از رويكرد مذهبي انقلاب ايران ابراز نگراني مي كردند؛ همان ويژگي كه فوكو نقطه مثبت انقلاب مي دانست.
درست يك ماه پس از انقلاب، ترديدها درباره معنويت نظام نوپا و ستيز آن با اشكال پيشين قدرت آغاز شد؛ با به قدرت رسيدن روحانيان، تثبيت رهبري آيت الله خميني و موج اعدام هاي خارج از رويه قضايي و سركوب نيروهاي سياسي غيرمذهبي، ورق ديدگاهِ روشن فكران فرانسوي برگشت و ميشل فوكو، در صدر آن ها، آماج نقدهاي تيز قرار گرفت.
ديديه اريبون، عضو تحريريه مجله نوول ابسرواتور و دوست فوكو و زندگي نامه نويس اش، تصريح كرده است نقدهايي كه بر «خطا»ي فوكو درباره انقلاب ايران مي شد و طعنه هايي كه روشن فكران بر او مي زدند بر افسردگي او مي افزود و فوكو جز در يكي دو مورد به هيچ يك از نقدها پاسخ ننوشت و از آن پس ديگر به ندرت درباره موضوعي در زمينه سياست و ژورناليسم سخن گفت.
● نگاه فوكويي به انقلاب ايران از ديد نويسندگان
ژانت آفاري، استاديار تاريخ و مطالعات زنان در دانشگاه پارديو (Purdue) و كوين اندرسن استاديار علوم سياسي و جامعه شناسي در همان دانشگاه، در امريكا، در كتاب فوكو و انقلاب ايران تنها بر «خطا» بودن دريافت ها و پيش بيني هاي ميشل فوكو از انقلاب ايران تأكيد نمي كنند؛ چراكه، پيشتر، تقريباً همه زندگي نامه نويسان فرانسوي و انگليسي فوكو آراي وي درباره انقلاب ايران را «نادرست» دانسته بودند.
نويسندگان اين كتاب، در عوض، كوشيده اند تا پيوند ديدگاه فوكو درباره انقلاب ايران را با سراسر نظام فكري و فلسفه پست مدرن وي نشان دهند و استدلال كنند كه نظريه فوكو درباره انقلاب ايران فراورده فلسفه او درباره قدرت، گفتار، انضباط و مجازات و روابط جنسي است و صرفاً لغزشي در اظهارنظر سياسي يك فيلسوف نمي تواند به شمار رود.
ديدگاه آنان در برابر نظر فوكوشناساني مي ايستد كه - به ويژه در جهان انگليسي زبان به نوشته هاي فوكو در زمينه انقلاب ايران اعتناي چنداني نكرده اند و حتا ترجمه اين بخش از نوشته هاي او را نيز پراهميت ندانسته اند.
از اين روست كه نويسندگان كتاب فوكو و انقلاب ايران، در پيوست كتاب – براي نخستين بار – همه يادداشت هاي فوكو را درباره انقلاب ايران به انگليسي ترجمه كرده و آورده اند؛ زيرا اين نوشته ها را بخشي از فلسفه اين فيلسوف ارزيابي نموده اند.
● شيفتگي معنادار فوكو به شهادت و مهدويت
خانم آفاري و آقاي اندرسن در اين كتاب با ترسيم مسير زندگي ميشل فوكو و به ويژه تأملات اش بر روي تاريخ روابط جنسي نشان داده اند كه چگونه او به مطالعه درباره الاهيات مسيحي روي آورد و براي نشان دادن تقابل ميان نظام روابط جنسي در دوران مدرن و دوران پيشامدرن، مجذوب مقولاتي خاص در انديشه مسيحي دوران قرون وسطا شد.
برخورد با انقلاب ايران، ميشل فوكو را به مطالعه در زمينه تشيع برانگيخت و آن چه براي وي حيرت انگيز بود اولاً وجود همانندي ها در الاهيات مسيحي و الاهيات شيعي و ثانياً امكانات نهفته در الاهيات شيعي براي شكستن و برگذشتن از چارچوب گفتارهاي مدرن بود.
نويسندگان كتاب استدلال مي كنند شيفتگي فوكو به مقولاتي مانند سوگ واري، مهدويت و شهادت در تشيع برخاسته از تأملات وي در زمينه روابط جنسي در دوران مدرن و پيش از آن و نيز انديشه هاي او درباره ساختار و گفتار قدرت بود.
● شهادت چونان ويرانگر مرزهاي مدرن
نويسندگان كوشيده اند ردپاي انديشه هاي مارتين ها يدگر و فردريش نيچه – دو فيلسوف آلماني – را بر مرگ انديشي فوكو بازيابند و نشان دهند كه فوكو چگونه دل مشغول پرسش از «اصالت» بود و «موقعيت اصيل» را لحظه مخاطره آميز چالش با مرگ مي دانست.
فوكو كه سخت آموخته بينش هاي نويسندگاني مانند ماركي دوساد و ژرژ باتاي بود، مرگ و درد را زمينه بنيادي آفرينش انساني و خلاقيت هنري و فكري مي دانست و اصالت زندگي را بر پس زمينه اي از زجر و مرگ تعريف مي كرد.
فوكو كه خود – به گفته زندگي نامه نويسان اش – چندبار به استقبال خودكشي يا تجربه هاي سادومازوخيستي رفته و يك بار نيز در جريان تصادف ماشين، مرگ را پيشاروي خود ديده بود، در شهادت طلبي شيعيان اصالتي را مي ديد كه لازمه زندگي خلاق است و نيرويي ويران گر براي درهم شكستن مرز و بند گفتارها و ساختارهاي مدرن به شمار مي رود.
● فوكو عليه فوكو
به اين ترتيب، كتاب فوكو و انقلاب ايران، از نقد ديدگاهِ فوكو درباره انقلاب ايران فراتر مي رود و با برقراري پيوند ميان فلسفه فوكو و اظهارنظرش درباره انقلاب ايران، سراسر فلسفه او را مي سنجد.
اما نويسندگان اين كتاب، نمي خواهند نادرستي برخي مدعيات اصلي فلسفه فوكو را تنها از راه ناكامي اش در تحليل واقع بينانه انقلاب ايران اثبات كنند؛ بل كه يكي از مهم ترين دستاوردهاي كتاب فوكو و انقلاب ايران، تهافت يا اوراق كردن (deconstruction) فلسفه فوكو است از راه نشان دادن ناسازگاري بسياري از عناصر فكري اش با برخي عناصر ديگر.
● شرق و غرب فوكو
به ويژه درباره ديدگاه فوكو درباره انقلاب ايران، نويسندگان كتاب، شرح مي دهند كه چگونه داوري هاي او در تقابل با اصول راهنماي فكري اش قرار دارد. براي نمونه، ژانت آفاري و كوين اندرسون بازنموده اند كه ديدگاه فوكو درباره روابط جنسي، نظم چيزها، انضباط و مجازات، ديوانگي و زندان در دوران پيشامدرن و پسامدرن بر الگوي دوگانه شرق / غرب استوار است و فوكو ايستاده بر پيش فرض هاي بنيادي مكتب شرق شناسي، مرزي روشن و برجسته ميان شرق و غرب مي كشد و هرچه را به شرق تعلق دارد نيك و پسنديده مي گيرد و هرچه را به غرب وابسته است فراورده نظام قدرت، سركوب گر و منفي ارزيابي مي كند؛ در حالي كه خود فوكو در تبارشناسي و باستان شناسي ويژه اش همواره بر گسست ها، تمايزها، تفاوت ها و يگانگي ها در تاريخ اصرار مي ورزد و با ساختن هرگونه «روايت بزرگ» در تاريخ و فلسفه مي ستيزد.
نويسندگان كتاب وامي نمايند كه چگونه خود فوكو گسست هاي تاريخي را در نظر نمي گيرد و تمايزها، تفاوت ها و يگانگي هاي هر پديده چشم مي پوشد و «روايتي بزرگ» از «غرب» و «شرق»ي مي سازد كه هيچ بهره از واقعيت ندارد.
ستيزه فوكو با پديده مبهم و پيچيده اي مانند «تجدد» در مقام فراورده غرب و ستايش اش از پديده اي مانند انقلاب ايران، به مثابه فراورده اي «شرقي» و ضد تجدد، بر اين سياق تكيه دارد. بيهوده نبود كه كسي مانند ادوارد سعيد ناقد نام دار منظومه فكري «شرق شناسي» درباره انقلاب ايران، ديدگاهي مخالف فوكو را برگزيد، با آن كه در نقدش از شرق شناسي سخت وام دار فلسفه فوكو بود.
● فوكو، فيلسوفي مجذوب انقلاب ايران
نويسندگان كتاب فوكو و انقلاب ايران، استدلال مي كنند كه چگونه فوكو در انديشيدن به مسأله جنسيت و آزادي جنسي زنان ايستاري مخالف فمنيست هاي دوران خود داشت و به همين سبب نقدهاي فمينيستي دوران خود را بر انقلاب ايران برنمي تابيد و در پاسخ به آتوسا ح، خانم فمنيست ايراني مقيم پاريس (احتمالاً نام مستعار) برآشفت و در خور يك فيلسوف ننوشت.
فوكو و انقلاب ايران، تنها به تأثير فلسفه ميشل فوكو بر طرز انديشيدن اش درباره انقلاب ايران اشاره نمي كند، بلكه شرح مي دهد كه تأملات او در دهه پاياني عمرش سخت زير تأثير رويداد انقلاب ايران بوده است.
كتاب فوكو و انقلاب ايران، با آن كه مي كوشد روايتي دقيق و وفادار به فلسفه فوكو را پيش گذارد، ساده و روشن نوشته شده و آگاهي هاي سودمند و باريك بينانه اي از انقلاب ايران و پس زمينه هاي تاريخي آن به دست داده است.
با خواندن اين كتاب، خواننده گرچه از مقوله هاي مهمي در فلسفه ميشل فوكو، الاهيات مسيحي، الاهيات شيعي و تاريخ ايران آگاه مي شود، براي فهم آن ها به هيچ اطلاعات پيشيني نياز ندارد. اين كتاب از مهم ترين آثار فوكوشناختي در سال هاي اخير به شمار مي رود كه خواننده را به فهم بهتر انقلاب ايران نيز ياري مي رساند.
● تاريخچه
▪ ۱۹۴۲: مطالعات رسمي او در فلسفه آغاز مي شود.
▪ ۱۹۴۵: به پاريس آمد و نزد ‍‍‍‍‍‍‍‍ژان هيپوليت به تحصيل پرداخت.
▪ ۱۹۴۶: وارد آموزشگاه آكادميك اكول نورمال سوپريور شد.
▪ ۱۹۴۸: سعي كرد تا با قرص خودكشي كند.
▪ ۱۹۵۰: به پيشنهاد لوئي آلتوسر به حزب كمونيست فرانسه پيوست.
▪ ۱۹۵۱: خود را به افسردگي زد تا از خدمت نظام وظيفه معاف شود.
▪ ۱۹۵۲: به دنشگاه ليل رفت تا به مقام دستياري برسد.
▪ ۱۹۵۳ :روانشناسي از ۱۸۵۰ تا ۱۹۵۰ منعكس كننده تلاشهاي او در جهت آن بود كه اين رشته را به جايگاه علمي و با موضوع موجوديت انساني برساند.
▪ ۱۹۵۴: كتاب بيماري رواني و روانپزشكي را به عنوان تلاشي براي رد روشهاي گوناگون منتشر كرد.
▪ ۱۹۵۵: از وي دعوت شد تا به دانشكده مطالعات رومي در دانشگاه اوپسالا بپيوندد. درسي در مورد درك عشق در ادبيات فرانسه از ماركي دوساد تا ژان ژنه ارائه داد.
▪ ۱۹۵۸: به همراه ماموري از وزارت آموزش براي بازديد از كراكو همسفر شد. روزي آن خانم غفلتآ وارد اتاق فوكو و او را مشغول عيش و عشرت غافلگير كرد. در اين دوران همجنس گرايي وي تقريباً علني شده بود و در ميان معاشران اش مردان زن نما هم پيدا مي شدند.
▪ ۱۹۶۱: پدر او مُرد. فوكو در بايگاني هاي پاريس سرگرم تكميل پژوهش خود دربارهٔ تاريخ جنون بود.
▪ ۱۹۶۲: كتاب ديوانگي و تمدن را منتشر كرد.
▪ ۱۹۶۳: تولد درمانگاه: ديرينه شناسي ادراك پزشكي را منتشر كرد.
▪ ۱۹۶۵: نظم چيزها: ديرينه شناسي علوم انساني را در اين سال نوشت.
▪ ۱۹۶۶: در دانشگاه تونس در مراكش منصبي به او محول شد.
▪ ۱۹۶۷: به پاريس رفت تا درباره فضا براي معماران سخنراني كند.
▪ ۱۹۶۹: ديرينه شناسي دانش را منتشر كرد.
▪ ۱۹۷۰: پس از مرگ ژان هيپوليت به استادي تاريخ نظامهاي انديشه در كالج دو فرانس رسيد.
▪ ۱۹۷۱: در يك نمايش تلويزيوني در آمستردام با نوام چامسكي بر سر مساله قدرت و عدالت مدرن به بحث پرداخت. در همين سال وي در بنيانگذاري «گروه اطلاعات دربارهٔ زندانها» (GIP) كه گروهي اجتماعي براي رسيدگي به وضع زندانيان بود، شركت كرد.
▪ ۱۹۷۲: در درگيريهاي دانشجويان به همراه فرانسوا مورياك دستگير شد. در طي سالهاي ۱۹۷۲ و ۱۹۷۳ سخنرانيهاي وي در فرانسه و برزيل شامل بررسي جامعهٔ جزايي و قدرت قضايي بود. اين پژوهش در سال ۱۹۷۵ به انتشار كتاب مراقبت و تنبيه: زايش زندان انجاميد.
▪ ۱۹۷۵-۱۹۷۷: به همراه ايو مونتان و چند تن ديگر براي نجات جان شورشياني كه در معرض خطر اعدام به دست رژيم فرانكو بودند به مادريد رفت اما از گفتگوي او با مطبوعات جلوگيري شد. در همي سال نخستين جلد از كتاب خودآگاهي فرد به عنوان سوژه جنسيت تحت عنوان تاريخ جنسيت :يك مقدمه را منتشر كرد. به دانشگاه بركلي دعوت شد.
▪ ۱۹۷۷: ژان بودريار مقاله اي به عنوان فوكو را فراموش كن نوشت.
▪ ۱۹۷۸: فوكو در توكيو دربارهٔ قدرت و فلسفه به سخنراني پرداخت.
▪ ۱۹۷۹: فوكو در ايالات متحده جايگاهي اسطوره اي يافته بود. او به عنوان استاد مدعو در دانشگاه بركلي در سالهاي آخر درباره حقيقت و سوبژكتويته سخنراني مي كرد. مجله تايم به بحث درباره فوكو پرداخت.
▪ ۱۹۸۳ :در بركلي به سخنراني درباره چيستي روشنگري پرداخت. يورگن هابرماس در سخنراني خود درباره «گفتمان مدرنيته» فوكو را مورد حمله قرار داد. جلد دوم تاريخ جنسيت با عنوان فرعي كاربرد لذت منتشر شد. در دوم ژوئن ۱۹۸۳ فوكو در خانه حالش به هم خورده و به كلينيك سن ميشل و در ۹ ژوئن از آنجا به سالپتيرير برده شد. در ۲۴ ژوئن تب فوكو شدت گرفت و در ساعت ۱:۱۵ بعداز ظهر درگذشت. پزشكان علت مرگ وي را عفونت مغري بدليل آثار بيماري نقص اكتسابي سيستم ايمني بدن (يا ايدز) اعلام نمودند.
● جمع بندي
در يك نگاه كلي و اجمالي، مي توان نكات بديع و موشكافانه اي را در خصوص انقلاب اسلامي ايران از زبان ميشل فوكو يافت. نكاتي كه از آبشخورهاي مهم و انديشه اي سيراب مي شود.
مي گويند غربي ها عادت دارند كه موضوعات مشخص در حوزه انديشه و فكر را علي رغم تفاوت هاي ماهوي جهان بيني ها و ايدئولوژي ها و بسترهاي سياسي و اجتماعي انديشه ها، با پاسخ هاي كليشه اي مشابه تحليل كنند و اسم اين تحليل را نيز تحليل علمي بگذارند. ميشل فوكو در تحليل رهيافت هاي انقلابي مي گويد: ما در صورتي يك انقلاب را به رسميت مي شناسيم كه دو ديناميك را در آن مشاهده كنيم: يكي، ديناميك تضادهاي درون جامعه يعني ديناميك مبارزه طبقاتي يا ديناميك رويارويي هاي بزرگ اجتماعي و ديگري، ديناميك سياسي يعني حضور يك پيشگام، يعني يك طبقه، حزب يا ايدئولوژي سياسي و خلاصه نيروي پيشتازي كه همه ملت را به دنبال خود مي كشد. اما آنچه در ايران روي داد هيچ يك از اين دو ديناميك را كه براي ما نشانه ها و علامت هاي روشن پديده هاي انقلابي اند، ندارد. جنبش انقلابي كه فقدان جايگاه مبارزه طبقاتي و تضادهاي دروني جامعه و يك پيشگام را (كه قالب عمومي رهيافت هاي غربي در تحليل انقلابات است) در آن مشخص كرد، از نظر ما چه مي تواند باشد؟ تحير متفكريني چون ميشل فوكو در شناخت و تبيين انقلاب اسلامي اگر چه بيانگر عظمت انقلاب در دگرگوني هاي دوران جديد است اما از جهت ديگر نارسايي قالب هاي نظري فلسفه سياسي غرب را در تبيين انقلاب اسلامي نيز اثبات مي كند. فوكو حتي اگر در تبيين و تحليل بنيادهاي نظري انقلاب اسلامي به رهيافت جديدي نرسيده باشد، شجاعت و جسارت او در ساختارشكني سيطره قالب هاي نظري حاكم بر جنبش هاي انقلابي در غرب، قابل تقدير است و تحير فلسفي ـ جامعه شناختي او را در فهم انقلاب اسلامي، بايد تحير مبتني بر معرفت شناسي انتقادي اين متفكر دانست. از اين زاويه، نقد و توصيف چنين ديدگاه هايي در شناخت ماهيت منحصر بفرد انقلاب اسلامي بي تأثير نيست. اگر چه، تأييد يا تكذيب اين گونه نظريات هيچ تأثيري در اصالت انقلاب اسلامي ندارد. انقلاب اسلامي با همه اركانش نمايان گر اراده مطلق جمعي مردم ايران در نفي رژيم كهنه و پوسيده شاهنشاهي، طرد نظريه هاي سياسي و اجتماعي غرب و پايه ريزي يك نظم جديد مبتني بر باورها و ارزش هاي نهادينه شده جامعه است. نظمي كه آرمان هاي خود را در اعتقادات اسلامي جستجو مي كند.
اين نكات را در پنج محور به طور خلاصه ذكر نموديم. اما خواننده بايستي متوجه اين نكته باشد كه سخنان و نظرات فوكو نيز حرف اول و آخر نيست بلكه مي توان در برخي از مطالب گفته شده توسط وي تأمل نمود. ضمن اينكه بعد از اعدام انقلابي تعدادي از مهره هاي رژيم، به زعم عده اي، فوكو از نظر مثبت و اوليه خود به انقلاب اسلامي روي برتافت، كه البته رد يا اثبات اين مطلب مقالي و گفتاري ديگر مي طلبد. آنچه در آخر گفتني است، اينكه انقلاب ايران به هر حال نقطه اي روشن در تحولات سياسي و اجتماعي ايران معاصر است كه توجه بسياري را به خود مشغول داشته است. آنچه بايد براي نسل انقلابي ايران مهم باشد توجه به فرآيند شكل گيري اين انقلاب عظيم اجتماعي و نظريه سازي اين فرآيند در درجه اول و سپس توجه به مراحل بعدي، خصوصا آسيب شناسي انقلاب است تا از اين رهگذر آسيب ها، آفات و موانع فراروي اين انقلاب كه مي تواند جريان اصل انقلاب را منحرف كند بازشناسي و از اين آفات جلوگيري گردد.
● نتيجه گيري :
در اين مجال ذكر نكاتي چند درباب انقلاب ايران را خالي از لطف نميدانيم: انقلاب اسلامي ايران بعنوان يكي از پديده هاي اجتماعي قرن ۲۰ از زواياي مختلف قابل ارزيابي است ، گرچه به قدر توان خويش كوشيديم تا نظريات و ديدگاههاي رايج در زمينه انقلاب اسلامي ايران را به قدر مجال دراين مقال گرد آوريم ، امّا هنوز زواياي بسياري از اين انقلاب مكتوم مانده است كه نيازمند يك بحث اكادميك و علمي است. عوامل موثر در پيدايي انقلاب ايران بحثي است و پيآمدهاي ناشي از آن بحثي جدا . اين كه آيا انقلاب ايران توانسته است ايده الها و آرمانهاي خود دست پيدا كند يااگر نقصي در اين حوزه مشاهده مي شود ناشي از چيست، اين همه موضوعي است كه بنابه دلايلي كار كمتري بر روي ان صورت پذيرفته است . انقلاب پديده اي است چند عاملي و منطقاً نمي توان بصورت تك عاملي آنرا مورد كنكاش قرار داد . پس ميتوان در باب انقلاب ايران بيش و بهتر از اين نگاشت.



پي نوشت:
۱- اين ناشر، قبلاً كتاب «تاريخ جنون» فوكو را منتشر كرده بود.
۲- يادداشت هاي «فوكو» منتشر شده است و در فارسي نيز با ترجمه حسين معصومي همداني انتشار يافته است.
۳- متن اين مصاحبه، نخستين بار در انتهاي كتاب إايران انقلاب به نام خدا» (سحاب كتاب، ۱۳۵۸) با ترجمه قاسم صنعوي و براي دومين بار در كتاب «ايران، روح يك جهان بي روح و نه گفت و گوي ديگر با ميشل فوكو» به فارسي بر گردان شده است.
منابع و ماخذ:
هفته نامه پگاه، تهران ۵۷و زايش دين – انقلاب، محمد رضا تقي دخت، ۱۳۸۳
روزنامه اطلاعات، ميشل فوكو و انقلاب ايران ،دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵ ،ص ۶
"ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند؟" با ترجمة "حسين معصومي همداني" ، انتشارات هرمس، تهران: ۱۳۷۷
فوكو و چالش انقلاب ايران با جهان، احسان شاكري خويي، دانشجوي دكتراي علوم سياسي و هيات علمي دانشگاه آزاد تبريز، ۲۹ بهمن ۱۳۸۵
قرارداد اجتماعي، ژان ژاك روسو، ترجمه مرتضي كلانتريان، نشر آگاه، تهران: ۱۳۸۰
. و. ت جونز، خداوندان انديشه سياسي، ج دوم، ترجمه علي رامين، انتشارات علمي و فرهنگي تهران، ۱۳۷۶، چاپ دوم
. عبدالرحمن عالم، تاريخ فلسفه سياسي غرب، ج ۲، دفتر مطالعات سياسي و بين المللي، تهران: ۱۳۷۷.
ميشل فوكو، ايران: روح يك جوان بي روح، ترجمه نيكو سرخوش و افشين جهانديده، نشر ني، تهران: ۱۳۷۹،
ميشل فوكو فراسوي ساخت گرايي و هرمنوتيك، هيوبرت دريفوس / پل رابينو، ترجمه حسين بشيريه، نشر ني
http://sharifnews.com/?۱۵۲۴۰
www.aranemrooz.blogfa.com/ - ۱۲۰k
شهناز سراج
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده