بانک سوژه ایثار و شهادت (47)
خرداد سال 65 در بیمارستان اهواز بیمار بودم. مجروح نوجوانی در آنجا بستری بود که دچار موج گرفتگی شده بود.
نوجوان مجردي كه بعدا همسرم شد!


خرداد سال 65 در بیمارستان اهواز بیمار بودم. مجروح نوجوانی در آنجا بستری  بود که دچار موج گرفتگی شده بود. از لهجه اش فهمیدم که همشهری ام (مشهدی)  است. مجروح چند سالی از من کوچکتر بود و با مجروحیتی که داشت، ارتباط  برقرار کردن با وی کار مشکلی بود. اما من توانستم با او ارتباطی دوستانه  ایجاد کنم. پس از چندی حال مجروح خوب شد و به جبهه بازگشت. از سوی دیگر، من همواره آرزو داشتم که با یک جانباز ازدواج کنم تا افتخار پرستاری اش نصیبم شود. به همین دلیل تمام خواستگارهایم را رد می کردم. سن و سالم کم کم به  40 می رسید و اطرافیانم گوشه و کنایه می زدند که چرا ازدواج نمی کنی؟ همه  این حرفها را به جان می خریدم و در پاسخشان می گفتم: من می خواهم با یک  شوهر خوشگل و خوش تیپ که هم سید باشد و هم جانباز، ازدواج کنم! شما سراغ  داری بسم الله!

سال 82، مردی از من خواستگاری کرد که چهار بچه کوچک داشت و به دلیل ناراحتی های روانی که گهگاه از خود نشان می داد، همسرش او را ترک کرده بود.

هر چه با خودم کلنجار رفتم، نتوانستم به بچه های سید فکر نکنم. پا روی دلم  گذاشتم و گفتم: بزرگ کردن بچه هاب سید و پرستاری از مردی مثل او؛ اجرش کمتر از پرستاری یک جانباز نیست. تن به ازدواج دادم. چند ماه بعد از حالات سید  متوجه شدم که او دچار نوعی موج گرفتگی است. سید را به کمیسیون پزشکی بردم.  پزشکان پس از معاینه وی اعلام کرند شوهرم جانباز شیمیایی و اعصاب و روان  است. کنجکاوانه قضیه را پی گرفتم، فهمیدم سید نوجوانی است که در سال 65 در  بیمارستان اهواز پرستارش بوده ام!
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده